یادداشتی بر فیلم "بوسیدن روی ماه" به کارگردانی همایون اسعدیان"

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

وقتی تیغی ریشه را هدف گرفته باشد!

مير شمس الدين فلاح هاشمي


ذهن تاریخ مملو از اتفاقاتی است که بعضا هویت یک ملتی را تشکیل داده اند. اتفاقاتی که گاهی یک کشور بدان فخر می فروشد و تا همیشه بدان می بالد. وقایعی که در ذهن و جان مردمانش چنان رسوخ می یابد که گمان نمی رود فراموش شود.
بی شک انقلاب اسلامی ما یکی از عجیب ترین اتفاقات قرن گذشته است. در بطن این انقلاب مذهبی و سیاسی هشت سال دفاع جانانه نهفته است. انسان هایی که در فضای روحانی جبهه روحشان صیقل خورده بود و هشت سال مقاومت ورزیده بودند و تا آخرین قطره خون مظلومیتشان را فریاد زده بودند. هشت سالی که طی این سالها کم و بیش در قالب کتاب و فیلم و تئاتر و سایر هنرها بدان پرداخته شده است.
"بوسیدن روی ماه" هرچند کوتاه و موجز ولی سعی دارد از آن بگوید. از هشت سال دفاع مقدس، از ده ها سال صبوری مقدس مادران بزرگی که هیچ واژه ای را تاب توصیف آن نیست. حال باید ببینیم که این فیلم فقط در پی بیان وارستگی مادران و شهدای این سرزمین است؟ همایون اسعدیان موضوعی به ظاهر تکراری را در این فیلم طرح می کند اما در کنار ذکر جمیل صبوری و بزرگواری مادران شهید؛ "احترام خانم" و "فروغ" که به ظاهر نماد مادران شهیدی است که در انتظار جنازه فرزندانشان هنوز نگاهشان بر در است نگاه نقادانه و تند و تیزش را به سوی جامعه می گیرد. هر قدر مادران شهیدی که بیش از بیست سال منتظر بازگشت نعش پسرانشان هستند بزرگوار و سخاوتمندند در عوض جامعه امروزی خواب زده و متوحش است. همه چیز در این سال ها تغییر کرده است. احترام خانم  (نقش اول فیلم) این تغییر را چند بار به زبان می آورد. باید دید که منظور او از تغییر، تغییراتی است که در ظاهر شهر رخ داده است یا او به کنایه می خواهد بگوید که روح انسانیت و دینمدار جامعه مدتی است مرده است؟!
او در مسیری که شنبه های اول هر ماه به سوی ستاد شهدا می رود و می آید این تغییرات را از پنجره اتوبوس می بینید. کارگردان می خواهد ما نیز با چشم های این مادر شهید اطرافمان را خوب ببینیم. مترو، اتوبوس های بی آر تی، ساختمان های بلند و... در کنار این تغییرات ظاهری تغییرات مهم دیگری ایجاد شده است. دخترکان شوخ چشم و بی نزاکتی که بلند می خندند و بلند حرف می زنند و برایشان اصلا مهم نیست که پیرزنی در کنارشان سرپا ایستاده. جوانی وسط خیابان بر اثر تصادف فوت کرده و در کنار زجه ها و ناله های زنی کنار جوان کشته شده مردم بی تفاوت ایستاده اند و نظاره گرند، عده ای به جان هم افتاده اند و دوباره مردم نظاره گرند...آیا کارگردان می خواهد به ما بگوید که چه بلای سر این نسل و مردمش آمده است؟ آیا می خواهد به مخاطبش بفهماند که سرمنشأ این بل بشو و بی اخلاقی کجاست؟ دنیای بزرگ و مقدس احترام و فروغ ( مادران شهید) فرسنگ ها با دنیای متجدد و بی ادب امروز فاصله دارد. حتی حاج آقا مصطفوی (رئیس سابق ستاد معراج الشهداء) جوان های امروز را نمیفهمد. او حاج و واج مانده است در رفتارجوانی که بر جای او نشسته است. احترام و فروغ مادرانی هستند که سال هاست فقط به عشق برگشتن نشانی از فرزندان خود تاب آورده اند و بالاجبار در این شهری که همه چیزش حتی آدم هایش غریبه اند نفس می کشند.
اسعدیان نوک نقدش فقط به سوی جامعه  و عوام نیست. او حتی عملکرد بعضی از متولیان امور شهدا را نیز زیر سوال می برد. جوانی که هرگز جبهه و جنگ را ندیده بر جای او نشسته ولی تفاوت از زمین تا آسمان است. او بر مسندی نشسته است که به قول مصطفوی (مسوول بالاجبار انتقال یافته ستاد که مسؤولیت گورستان اتومبیل ها را دارد!) معلوم نیست از کجا آمده ولی معلوم است به کجا می خواهد برود! تیپ فیضی(مسؤول جوان ستاد) مثل بسیجی هایی است که ما آنها را همواره به آن صورت می بینیم. آیا اسعدیان به این گروه و به این جریان انتقاد جدی دارد؟ جوانانی که با نشانه های تکراری مسؤولیت های جدی را برعهده دارند. محاسن و تسبیح و انگشتر... فیضی حتی به تسبیح و قرآن کهنه جیبی و انگشتر و ساعت شکسته مانده از یک شهید بی اعتناست و آنها را بی ارزش می نامد. او نماینده چه قشری از جوانان است؟ نماینده آنانی است که پا جای پای بزرگان نظام گذاشته اند اما سراپا پر تقصیر و ایرادند؟!چرا اسعدیان خواسته است جوانان حزب الهی امروز را نقد کند؟! آیا اسعدیان می تواند جوابی درخور به ما بدهد؟!
نوه دختری احترام خانم حرکاتی جلف دارد. او هم جوان است. به بهانه درس خواندن پیش مادربزرگش آمده تا به دور از چشم مادر با تلفن همراهش با دوست پسرش بگوید و بخندد. با بزرگترها شوخی های سخیف و بی ادبانه بکند. پدرش را که پزشک است ناشایست خطاب کند. چرا آدم های این شهر این قدر عوض شده اند؟! "حسین" و "محمد" (فرزندان شهید احترام خانم و فروغ) هم جوان بودند. هردو دوستدار یکدیگر. هردو عاشق شده بودند ولی درعین نجابت و پاکی از بیان عشق خود سرباز زده بودند... چرا جوان دیروز آنگونه تربیت یافته و درعوض جوان امروز اینگونه ؟! گرچه کارگردان فیلم خیلی روشن به این سوال جواب نمی دهد اما کمی که در کنه رفتار این دو پیرزنی که چهل سال است چون دو خواهر در جوار هم زندگی می کنند بنگریم پاسخ این سوال را می توانیم دریابیم. نوع تربیت در گذشته بسیار با تربیت مدرن امروز فرق دارد. جوانکی که عاشق نوه احترام خانم است توسط مش قربان به باد کتک گرفته می شود، احترام خانم به دروغ می گوید که او پسر فلان همسایه ماست که از این محل رفته اند و اینگونه پس از تیمار جوان با یک دروغ مصلحتی او را از دست مش قربان می رهاند. او در مقابل خیره سری ها و خبط های اخلاقی نوه اش می ایستد اما این ایستادگی دختر جوان را نمی راند بلکه بیشتر به او نزدیک می کند. این دو مادر آواز می خوانند، بساط قلیان می چینند، از خاطرات عاشقانه خود که توام با نزاکت است برای دختر جوان می گویند و همه این ها به نظر راه و رسم زیبایی است که به مرور فراموش شده اند. اما همه اینها آنقدر خرد و گذرا بیان می شود که مخاطب را مجاب نمی کند که تربیت و نوع زندگی گذشته بر تربیت امروز رجحان دارد.
یکی از مهمترین و در عین حال دردآورترین صحنه ها و لحظات فیلم ایثار احترام خانم است. (آیا این اسمش ایثار هست یا نه بماند) او برای دلخوشی فروغی که داماد پزشکش حیات او را کوتاه خوانده حاضر می شود پسر شهیدش را به نام پسر شهید فروغ معرفی کند. او حتی در وهله اول کنار تابوت پسرش حاضر نمی شود تا پس از بیست سال تمام غصه هایش را برای او هق هق کند. کسی چه می داند که در قلب و وجود این مادر چه می گذرد؟! او به تنهایی دارد خرد می شود. او در این چند روز به اندازه تمام بیست سال انتظارش آب شده است. به هر دری می زند تا    علی رغم مخالفت فیضی (مسوول ستاد) پسرش را جای پسر فروغ معرفی کند. حزن و اندوهی که گریبانگیر او شده است می رود تا تمام وجودش را فرو ریزد. موسیقی گوش می دهد. (از آن عاشقانه هایی که دل آدم را خاکستر می کند!) غذا می خورد و سعی می کند زندگی کند. اما رنجی که در نگاه اوست حکایت آتشینی است که تمام وجودش را می سوزاند. روزی تاب نمی آورد. می خواهد برای چند دقیقه هم که شده لحظاتی کنار پسرش باشد. هق هق درونش عجیب می سوزاند. او مادر است ولی اکنون یکبار دیگر پسرش را می بخشد. او اینبار خود را قربانی می کند و ایثار چه واژه کوچکی است برای این بخشش بی وصف... او تمام خود را وقف فروغ می کند. او می خواهد این زمان اندکی را که فروغ زنده است مزاری باشد که نام "محمد" بر آن نوشته شده باشد تا دل نازک و نازنین فروغ بدان شاد و آرام گردد. آنها آماده می شوند تا شهید مشترکشان را در یک صبح جمعه تشییع کنند. فروغ به زعم خود محمد را و احترام حسین را. هردو اکنون یکی شده اند و مایه تسکین هردو مادر. تنگی نفس امان احترام خانوم را بریده است. سرش آرام بر دیوار می سابد و دستش آهسته بر زانویش می نشیند در حالیکه نگاه همیشه منتظرش همچنان خیره به قابی است که حسین و محمد را خندان در میان گرفته است. او بالاخره فروغ را یک آن جا می گذارد و در فضایی مملو از پاکی و قداست که خود فراهم کرده است به سوی حسین پرواز می کند...
این فیلم را از به نظر بایست در دو بخش از مد نظر گذراند. نگاه پر از فریاد و فغان کارگردان بر جامعه پر از آلودگی و نصیان که خود جای بسی انتقاد دارد. و بخش دیگر به تصویر کشیدن رابطه های عاطفی مادرانی که در فراغ فرزند خود سال هاست می سوزند. گرچه به نظر کارگردان موفق نشده است از بازیگرانش آنطور که باید و شاید بازی بگیرد.

لينك

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692