«اگون شیله؛ نقاش وجودی حزن و ترس»
قرن بیستم؛ قرن ظهور مکاتب فرهنگی بسیاری بوده است که در این مورد پیدایش و وقوع تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گوناگون جهانی نظیر دو جنگ اول و دوم جهانی، وقوع کمونیسم، جنگ سرد و... هر یک تأثیرات خود را بهدنبال داشتهاند. یکی از این مکاتب ادبی-فلسفی؛ اگزیستانسیالیم بوده که در زمینههای مختلفی نظیر ادبیات، تئاتر، سینما، نقاشی و... میتوان تأثیرات عمدهی فرهنگی آنرا بررسی و تبیین کرد.
اگزیستانسیالیسم بهنحوهی خاصی از هستی نظر دارد و در جستجوی نوعی انسانگرایی جدید به انسان و مفهوم وجودی او میپردازد. از نظر فلاسفهی وجودی بنیادیترین حقیقت موجود؛ هستی انسان است و وجود انسان برخلاف تمامی کائنات مجزا و مقدم بر ماهیت اوست.
اولینبار در قرننوزدهم و در تقابل و اعتراض علیه سنتهای فلسفی پیشین، سورنکی یرکگور؛ فیلسوف دانمارکی این بحث را مطرح کرده و دنبالهی آنرا میتوان در آثار و تفکرات نیچه، هایدگر، یا سپرس و... جستجو کرد. این جریان فلسفی بهطور جدی در میانهی بحران اقتصادی پس از جنگ اول بهظهور رسید و در میان جنگ دوم گسترش یافت و توسط ژان پل سارتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، بهطور رسمی ارائه شد. مهمترین اعتراض این مکتب به سنت فلسفی، فراموش شدن انسان و هستیاش در تأملات فلسفی بود.
مفاهیمی که فلسفهی اگزیستانسیالیسم ارائه میدهد شاید تازه و بدیع نباشند اما از اساسیترین مفاهیم زندگی انسانی میباشند. این مفاهیم و اصول عبارتند از: وجود مقدم بر ماهیت؛ تعهد و مسئولیت؛ مرگ و نیستی؛ اضطراب، دلهره، وانهادگی؛ آزادی؛ حذف ارزشهای اخلاقی. اصالت وجودیها در پیگیری بحث وجود به این نتیجه رسیدهاند که انسان به تنهایی در مرکز آفرینش و هستی است و از دیدگاه هایدگر به این جهان پرتاب شده است بی آنکه خود اراده کند. از نظر اگزیستانسیالیستها انسان در این دنیا و عالم وجود با رفتار، تجربه و تقلید، از محیط برای خود ماهیت کسب میکنند و بشر مسئول وجود خویش و تمام افراد بشر است و هر انسان قانونگذار همهی انسانهاست. در ارتباط با همین تعهد و مسئولیت و نیز در مواجهه با مرگ و نیستیاست که اضطراب و دلهره شکل میگیرد. در مقابل پرتابشدگی انسانها به این دنیا مرگ و نیستی محتومی قرار دارد که فرار از آن ناشدنی بوده و تصور و فهم واقعیت میرا بودن انسان، ترسناک و اضطرابزا است. هرچند فرار از آزادی و به تبع آن؛ مسئولیت، شدنی است!
از نظر اگزیستانسیالیسم، وجود انسان نه تنها دانا به هستیاش است بلکه بر همین اساس این وجود میتواند انتخاب کند که وجود خودش را بهکار برد و به اینترتیب چگونه به جهان مرتبط شود. تئوریهای اگزیستانسیالیستی، مطالعهی روشهای مختلفی از بودن را در پی دارد و درست همین تعریف خاص است که پیشزمینهی تمام نظریات و اندیشههای اگزیستانسیالیستها را شکل میدهد و باعث میشود این فلسفه با هنر و ادبیات مدرن پیوندی عمیق و ناگسستنی بیابد و آنرا به تأملات زیباییشناختی گره بزند.(1)
به نظر متفکران اگزیستانسیالیست، از آنجاکه کنش هنری یکی از نمونههای نخست فعالیت آزاد انسان است، بنابراین یکی از حالتهای ممتاز آشکارسازی آنچه که جهان دربارهی آن است نیز محسوب میشود. بر اساس این رویکرد وجودی به هنر، هنرها برحسب آشکارسازیشان طبقهبندی میشوند.
سوبژکتیویته برای یک اگزیستانسیالیست تجربه بهشمار میآید و بنابراین در این راستا، واقعیت؛ توهمات، تخیلات، جنون، عشق، ترس، مرگ، محتویات خودآگاهی، همهی تجربیات مرتبط با آزادی، محدودیت محیط، تعهد، مسئولیت در قبال دیگران و خلق معنا را شامل میگردد.(2)
یکی از مهمترین زمینههای جنبش اگزیستانسیالیسم که سهم بسزایی در گسترش آن داشت پرداختن به مضامین آن در قالب ادبیات بود که ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، آلبر کامو، داستایوفسکی و گابریل مارسل در این زمینه نقش مهمی را ایفا کردند. علت گرایش اگزیستانسیالیسم به ادبیات را میتوان در تمایل به دوری از امور انتزاعی و گرایش به امور ملموس و محسوس نظیر شخصیتها و حوادث جستجو کرد. اصولاً فلسفههای هستی جهانبینی خود را در نوعی سبک نویسندگی انتقال میدهند. در همین دوران نوعی ادبیات معناباختگی در اصطلاح ابزورد (absurd ) شکل میگیرد که به شاخهای از آثار نمایشی و ادبیات داستانی اطلاق میگردد که مضمون مشترک همهی آنها معناباختگی وضعیت بشر است. نظیر نمایشنامههای ساموئل بکت و ژان ژنه. انسان در این نوع ادبیات-که ریشه در داستانهای کافکا و مکتبهای اکسپرسیونیسم و سوررئالیسم دارد- موجودی منزوی و رانده شده به دنیایی بیگانه تصور میشود؛ جهانی که ذاتاً هیچ ارزش و معنایی ندارد و در نتیجه زندگی انسان همواره درگیر تشویش و بیهوده جستن هدف و معناست. از مثالهای ادبیات اگزیستانسیالیستی در این مورد را میتوان رمان «دیوار» (1939) از سارتر را نام برد که در آن نویسنده پوچی زندگی در برابر مرگ و احساس و حالات انسان در این رویارویی را به داستان میکشد و یا آلبرکامو که در «افسانهی سیزیف» به موضوع پوچی و مکررات زندگی و بیهدفی و بیهودگی انسان در دنیا میپردازد. با تمام اینها، به گفتهی سارتر: «تنها در مواجهه با مرگ است که میتوانیم خود را انسان حس کنیم.» راهحل اگزیستانسیالیستها برای پوچی و بیهودگی زندگی، آفرینش معنا و نوعی انسانگرایی جدید است که فراروی از مرحلهی نهیلیستی را شامل میشود و روی دیگر اگزیستانسیالیسم است؛ همانطوری که در رمان «تهوع» اثر سارتر و «طاعون» اثر کامو میتوانیم ببینیم.
در ادبیات اگزیستانسیالیستی، معمولاً به مضامینی چون ناامیدی و یأس، ترس و دلهره، تنهایی و انزوا، پوچی و معناباختگی، حزن و اندوه، احساس گناه و بیارزشی و مسئلهی آزادی و انتخاب پرداخته میشود و رابطهی هستی و نیستی و تأثیر مرگ در زندگی مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد. همچنان که سارتر در آثار خود تأثیر دنیای جدید – خصوصاً دنیای پس از جنگ و دستهبندیهای سیاسی جدید- را با تمام جراحات و رنجهایش نقاشی میکند؛ کاری که اگون شیله، نقاش اتریشی، در نقاشیهایش میکند و این دنیای جدید برای او در ابعادی کوچکتر به مثابهی خود اوست.
تأثیرات اگزیستانسیالیسم را در نقاشیهای قرن بیستم نیز میتوان جستجو کرد؛ در نقاشیهای نقاشانی نظیر اگون شیله.
شیله همزمان با شکلگیری فلسفههای وجودی و دوران پرتلاطم و بیثبات فروپاشی امپراتوری اتریش مجارستان و جنگ اول جهانی رشد میکند.
اگون شیله بیش از 100 خود– نگاری در طول مدت عمر 28 سالهاش بر جای گذاشته است.
خود– نگاری بازتابشی از خویشتن مؤلفاش هست. در طول خلق اثر هنری، هنرمند فهم و خواستهاش را از اثرش گسترش میدهد، پس میتوان گفت خود– نگاری بهترین بازنمود نگرش مؤلف و شخصیتاش خواهد بود.(3)
همانطور که گفته شد فلسفههای وجودی بر تجربهی خویشتن تأکید کردند و اضطراب، دلهره و ترس را در انسان نمایش میدهند.
اغلب نقاشیهای شیله، خود را از طریق شمایلها و اشارههای ترسناک، غمانگیز و یا تهدید آمیز نمایش میدهد که از دوران رشد و پرورش مؤلفاش نشأت میگیرند. ما میتوانیم تأثیر مرگ را بر مؤلف، در کارهایش مشاهده نماییم. ما میتوانیم مرگ پدرش، روابط ناخوشایند با مادرش و شکنجه و درد شخصیاش را در نقاشیهایش پی بگیریم.
فلسفهی وجودی باور دارد که وجود باید در مرکز جهان زیستی قرار داشته باشد. بنابراین آن از دیگری و وجود ناحقیقی متأثر خواهد شد. هنگامیکه فردی آغاز به اندیشیدن دربارهی وجودش میکند و از فکر کردن بهوجودش آگاه است، احساساش از وجود خویش دوگانه خواهد شد. شیله اثر خود – نهانبین و پیامآور را در سال 1911 خلق کرده است. در این دو اثر میتوانیم دوگانه شدن معنی وجود را ببینیم. فرانک ویتفورد میگوید:
«تابلوی خود – نهانبین که در آن سه صورت نقش بسته است، تابلوی خود– نگاری دوبرابر که دو صورت در آن منقوش است و در آثاری از ایندست، در راستای تم و درونمایهی من بدلی قرار دارند که از درونمایههای عمومی ادبیات رمانتیک آلمان است... این نقشها بهطور کامل به سمبل و نشانهی «خود درگیری» اشاره میکنند که در این خود– نگاریها نیز مورد استفاده و در بین آثار قرننوزدهم مشترک است»(4)
شیله با تأثیر از فلسفهی وجودی و ادبیات؛ در سال 1915 اثر مهم دیگرش را بهنام خود-نگاری دو برابر میکشد که در آن تابلو میتوانیم حرکت از جدال و آشوب من به تعادل وجود (آن نقطهی واحد که بیرون از تابلو واقع است) را در قلب مؤلف استنباط کنیم.
از آثار شیله، درماندگی و ترس در کنار مرگ و نامطمئن بودن زندگی را احساس میکنیم که درونمایهی تمام نشدنی وجود بشر از آغاز تا به حال بوده است. شیله کوشید تا بخشی از ذهنمان را بکاود. خود– نگاریهایش ایدهی تمامی نژادها، ترسهایشان و… برملا نمود.(5)
1.مقاله زیبایی شناسی اگزیستانسیالیستی و سینما؛(رهیافتی پدیدارشناسانه به نظریه سینمایی اگزیستانسیالیسم، فردین صحرایی و مریم دهقان
2.همان مقاله
3. مقاله بودن – آنجا : یک نقطه نظر اگزیستانسیالیستی از خود – نگاره های اگون شیله، جین-تسان یه و هسیون-یو تاسی / مترجم : شروین طاهری
4.همان مقاله
5.همان مقاله