اثر«ليلا بابايي فلاح»، «حميد رضا اكبري شروه»
کتاب «من، ایاز، ماهو» را میتوان از چندین جنبه متفاوت و مفصل مورد بررسی قرار داد که در اینجا اجمالاً به چند مورد از آن میپردازم.
«مايكل تولن» در فصل نخست كتاب خود در باب روايت به سه عنصر كليدي در داستان ميپردازد كه این سه عنصر در ارتباطي سهگانه، همزمان باهم عمل ميكنند.
اين سه عنصر شامل: داستان، گوينده داستان و مخاطبي است كه داستان براي او گفته ميشود. در عين حال، روايت، پديدهاي زماني- مكاني است، یعنی همواره چيزهايي را براي ما حكايت ميكند كه هم از نظر زماني و هم مكاني از ما فاصله دارند. در تعيين رابطه و فواصل زماني مكاني بين اين سه عنصر به پيچيدگيهاي فراوان برميخوريم، آنچه در ابتداي امر جلب توجه ميكند اهميت اين سه عامل است.
هيچ روايتي بدون هيچ يك از اين سه عنصر اتفاق نمیافتند. و برای اینکه رخدادهاي داستان به شکلي روايتگونه ارائه شوند، منطقي بهنظر ميرسد که ابتدا اتفاق بيافتند و به عبارت ديگر بايد در بطن داستان تحقيق بخشيده شوند. بر اين اساس ارتباط ميان روايت گذرا و دنيوي با رخدادها در داستان ميتواند صورتهاي متفاوتي به خود بگيرد. بر حسب اين تفاوتها ميتوان به چهار صورت مختلف اشاره کرد:
اولين و مهمترين صورت، روايت مربوط به گذشته است. در اينصورت که مشخصاً متعارفترين نيز هست، رخدادها در داستان پس از وقوع به يکديگر مرتبطاند. فاصله [زماني] ميان عمل روايت و رخدادهايي که به هم مرتبطاند در هر متن با متن ديگر متفاوت است.
باتوجه به مقدمه بالا میبینیم در مجموعه داستان خانم بابایی فلاح این امر کاملاً شکل گرفته و در خدمت داستان در حال حرکت میباشند.
موضوع دیگر روايت، که همزمان با رخدادهاي داستان است، بحث تلفیق فضای غیر رئال با قصه در کتاب من ایاز ماهو است. که نمونهای از ابتکار این نویسنده میباشد و در داستان کلاغ و مورچه نمود بارزتری پیدا کرده است. نویسنده با تکنیکی قابلتأمل، علاوه بر بهوجود آوردن این فضا، توانسته ذهنیت و عینیت روانی یک شخصیت را بازآفرینی نماید.
و همچنین نماد نیز در این مجموعه جایگاه و خواستگاه خود را دارد. این نمادها، جزء طبیعی واقعیتهای زندگی هستند و در اصل معنایی غیر از معنای ظاهری دارند و این همان مفهوم بخشی به اثر می باشد تا خواننده بتواند نگاهی فرمالیستی به اشیاء پیرامون و شخصیتهای من، ایاز، ماهو داشته باشد.
مثلآً در کلبه دریایی آینه پشت سر مرد غیر از کارایی ظاهری آن نشان ارواح و شکل مثلثی آن تلنگری بر عشق سهگانه میباشد.
از دیگر نکات قابلتوجه در خوانش این کتاب مخاطب خود هدایتگر است و این نیز از ابعاد شگرد نوشتاری نویسنده بهحساب میآید. مثلاً در داستان مورچه، ذهن خواننده پس از اتمام داستان درگیر سوالاتی میشود که بعد از اندکی تفکر به جواب آن میرسد و این حس تعلیق خوب را در هر نویسندهای نمیتوان دید.
در بخش فرایند کلامی نویسنده، میبینیم که از شرکتکنندگان بهخوبی استفاده کرده است که این فرایند کلامی شامل گوینده، گفته و مخاطب میباشد.
«درسا جای او گفت: زیبایی را نمیبینند، تحمل زشتی را هم ندارند.»
حس نوستالوژیکی اثر نیز توسط نثر کتاب بهخوبی القاء میشود و این نثر توانسته تعلیق داستانی را همراه با وجه قصهگونه داستانها همگام کند.
موضوع دیگر اینکه در کتاب، شخصیتها در جریان حوادث، مطیع نویسنده نیستند و هرلحظه تغییر میکنند. همانطور که میدانیم نویسنده خصال کاراکترها را مد نظر دارد و نمیتواند به دلخواه خود رفتار و روشی را به آنها دیکته کند. در این مجموعه شخصیتها بدون دخالت نویسنده در مسیری که باید به کار غنا ببخشند در حرکت میباشد.
در باب منش شخصیتها نیز خانم فلاح شخصیتها را با انتخاب لحن خاص از یکدیگر تمایز بخشیده است. در واقع پرسوناژهای خود را با گفتگو نشان داده است و این کمک میکند تا باور پذیری خواننده بیشتر شود.
او در کتاب برخی از روابط اجتماعی را نیز بیان میکند. مثلاً رابطه مرد و زن در داستان دنیا چقدر بزرگ است که با وجود جنبههای روان شناختی این اتفاق میافتد یا در داستان من، ایاز، ماهو بعد روانپریشی ماهو و تصویری که نویسنده از آن میدهد وجهی دیگر از مشکلات اجتماعی را نشان میدهد.
سادهنویسی از موارد دیگر اثر است که قابلتآمل میباشد؛ این سادهنویسی چندان هم ساده نیست و بهصورت فنی پیش میرود و خلاء خوبی را بهوجود میآورد که خواننده فکر میکند با نوشتههایی ساده روبروست. در واقع مجموعه مسائلی را که با درک و فهم ما از خودمان همراه است و باعث میشود از داستان درک نماییم با این نثر ساده، کاملاً خوب و متناسب منتقل میکند.
از این سخنان که بگذریم ما با مجموعهای روبرو هستیم که قابل بررسی از جنبههای مختلف عناصر داستانی نیز میباشد. داستانهایی که با وجه قصهگونه خود امروزی هستند و ما را با مشکلات روز آشنا میکند.