نقد فيلم«آلزايمر» اثر«احمد رضا معتمدي»/«محمد محمودي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

نویسنده و کارگردان: احمدرضامعتمدی،

مدیر فیلمبرداری: علی لقمانی

طراحی صحنه و لباس: حسن روح پروری، تدوین: فرامرز هوتهم، موسیقی: علی صمدپور.

تهیهکننده: سعید سعدی، بازیگران: مهتاب کرامتی، فرامرز قریبیان، مهران احمدی، مهدی هاشمی، حمید ابراهیمی، داوود فتحعلی بیگی و...

«فیلم از ابتدا به مخاطب نشان میدهد که فیلم زجرآوری است.

شروع سیاه و سفید به این معنی که ظاهراً قدیمی است ولی این قدیمی بودن به هیچوجه قدیمی نمیشود. ابتدای فیلم فقط رنگش سیاه است و دیگر فرم هیچچیز از قدیمی بودن به انسان نمیدهد.

مَردی در تصادف مُرده و سوخته اما زنش باور نمیکند و یا به قولی نمیخواهد باور کند.

 

 

خط داستانی خوبی که میتواند قصه داشته باشد و با مخاطب بهخوبی ارتباط برقرار کند.

اما این ظاهر خط داستانی است و فیلم دارد با مخاطب یک شوخی فلسفی میکند. در واقع آدمهای فیلم همه صورتکهایی نمادین و دستچین کارگردان از روزگار امروز هستند که قرار است به انسان مخاطب تفکری را القاء کنند. ولی خوب اصلاً در عمل موفق نیست این فیلم.

باتوجه به اینکه فیلمنامه تیپیکال طراحی شده، قرار است که ما از رفتارهای بازیگران، از تغيیرات صورت و چهرهی آنها و مدل طراحیها و اعمال بدنی آنها که فرم فیلم است به محتوای فیلم پی ببریم؛ پس بنابراین باید بازیهای قوی وجود داشته باشد که نیست. ما باید از طریق  رفتار و حالات چهرهی بازیگران بفهمیم درون شخصیت چیست. شخصیتسازی در فیلم حول محور عمل شخص میگردد، نه دیالوگ. چون در فیلم اساساً دیالوگ بهمعنای روایتگر و اصیل و کلاسیک وجود ندارد. بنابراین وقتی فیلمنامه ضد دیالوگ و عمل محور است رفتار شخصیت  باید شخصیتساز شود که کار سختی است. مهدی هاشمی در نقش کله خراب و مهتاب کرامتی در نقش آسیه تا حدودی شخصیت میشوند و سعی میکنند با عمل شخصیتی شخصیت بسازند.

مهدی هاشمی با اینکه جاهایی با زیرکی از زیر سایهی نقشش در فیلم هیچ فرار میکند اما گاهی اوقات هم گیر میافتد. مهتاب کرامتی هم میخواهد خوب باشد و خوب هم میشود اما یکجاهایی کم میآورد که یکی از دلایلش گریم بد اوست که یک نقاب بد برای آسیه است.

در طول فیلم تنها کسیکه دیالوگ دارد و خیلی حرف میزند نقش مهران احمدی است که اصلاً دیالوگهایش باعث شخصیتسازی نمیشود. تماماً تیپ یک آدم و برادر عصبانی، خشن سیگاری است که فقط به فکر آبروست و دیالوگهایی میگوید که بالاتر از سطح فکر، تیپ و فرم شخصیت و به قولی گُندهتر از دهنش است. دیالوگهای نچسبی که اصلاً به این آدم نمیخورد و هیچ تأثیری در جلو بردن فیلم ندارد و چیزی به مای مخاطب اضافه نمیکند.

فرم این آدم ناقص است. همهاش در حال بکش بکش است. فرم این آدم محتوا نمیدهد.

نقش افسانه که بعضاً میتواند نقش تأثیرگذاری باشد به هیچوجه نیاز فیلم را برطرف و انتظار مخاطب را برآورده نمیکند. اصلاً افسانه نشاندهندهی دختر بابادوست منتظری نیست که در فیلم ادعا میشود. تنها حرکتش دوبار احساسی شدن در فیلم است. فقط همین.

نقش امام جماعت محله نیز در فیلم میتوانست تأثیر بسیاری داشته باشد اما مانند نقش افسانه حیف میشود و همهاش در حال اصلاحگری کلیشهای است که یکجا یک حرف خوب میزند و جای دیگر یک حرف بد؛ که هردو چه دیالوگ خوب چه دیالوگ بد یکدیگر را نقض میکنند.

پلیس هم تاحدی که فیلمنامه به او اجازه میدهد جلو میآید. حرف خودش را میزند.

کار خودش را میکند. حمید ابراهیمی خوب از پسِ نقش برآمده و بازیاش از خواستهی فیلمنامه بیرون نمیزند. یعنی تمام دستورات فیلمنامه را اجرا میکند. نه اضافه دارد نه کم و کاست.

اما شخصیت نعیم که اساساً یکی از شخصیتهای اصلی برای فیلم و یکی از رکنهای آن میباشد که قرار است مهم شود اما نمیشود. اساساً ما با یک آدم عبوس، سنگین، مکانیکی و گُنگ طرفیم که در تمام فیلم احساس میشود الآن دیگر وقتش هست که حرف بزند اما ساکت است و ما باید حرفهایش را از چهرهی یکنواخت عبوسش در طول فیلم و در موقعیتهای مختلف دریابیم.

یک بازی سطحی، کاملاً رو و مبتذل از فرامرز قریبیان که دیگر به اینگونه بازیهایش عادت کردیم،  فیلمبرداری نسبتاً خوب انجام شده و در خدمت دستورات و دیدگاهها و نگاههای کارگردان است و بازی درنمیآورد. طراحی صحنهها و بعضاً موقعیتها قابل پیشبینی، کلیشهای و سطحی و تکراری انجام شده است. موسیقی هم اگر از سطح فیلم پایینتر نباشد از آن بالاتر نیست.

فیلم از نظر ساختار ریختی بد نیست اما کاتهای نادرست و نابهجا که شاید هم دسته گُل تدوین باشد به ساختار ریختی و خط روایی فیلم آسیب میزند.

درنهایت فیلمی که قرار است براساس فیلمنامهی عملمحور جلو برود بهخاطر چاله چولههای عمیق و فراوان فیلمنامه آنقدر دست و پا و درجا میزند تا اینکه باز میگردد به روایت دیالوگمحور و تمام حرف فیلم را بهشکلی مبتذل در یک دیالوگ از زبان امام جماعت محله بیان میکند.

«ای کاش یهذره از باوری که این زن به مردش داره ما به خدا که هیچ، به خودمون داشتیم»

این همان دیالوگ خوبی است که قبلاً گفته شده بود که احتمالاً فیلم بهخاطر همین جایزه گرفته است این دیالوگ تمام حرف فیلم است که بهشکلی ابتدایی وقتی فیلم کم میآورد خیلی مستقیم توی چشم بیننده گفته میشود. خیلی گذرا و بیتأثیر که تمام فرم فیلم را نیز متلاشی میکند.

به جز بازیهای نسبتاً خوب مهدی هاشمی و مهتاب کرامتی و حمید ابراهیمی نکتهی مثبت آلزایمر قابل تحمل بودن فیلم است

 

 

دیدگاه‌ها   

#1 محسن 1392-08-30 18:00
تازگی استفاده از کلمات واصطلاحات فراستی مد شده؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692