نگاهی جامعه شناسانه به اشعار سلمان هراتی / حسين بركتي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شعر فارسی وارد مرحله ای تازه از حیات خود گردید. روی آوردن شاعران به مضامین جدیدی مثل انقلاب، دفاع مقدس، پایداری، انتظار و...، نشان از تحولی سترگ در شعر فارسی دارد یکی از شاعران نوظهور که با کمال تأسف، اجل، مجال بارورشدن بیشتر استعدادها و نوآوری هایش نداد و ما را با آثاری اندک رها کرد و به سرای باقی شتافت، مرحوم سلمان هراتی است.

شاعری که ایدئولوژی خود را می سرود

سلمان هراتی از آن دسته شاعرانی است هجوم افکار خلاف ارزش را در جامعه می شناسد و به انتقاد از افکاری چون مصرف گرایی ، دنیا پرستی، لیبرایسم و ماتریالیسم می پردازد. و جامعه ای را ایدآل می داند که به ازرش های خود پایبند باشد و دنیا را پلی می داند به معاد و زیستنی دوباره؛

ماندن چقدر حقارت آور است

وقتی که عزم تو ماندن باشد

اگر بتوانی موقع رسیدن را درک کنی

برای رفتن

همیشه فرصت هست

اینها که در صف ایستاده اند

به خوردن وخوابیدن معتادند

وقتی بهانه ای

برای بودن نداشته باشی

در صف ایستادن

خود بهانه می شود

امروز

در روزنامه خواندم

ته سیگارهای چرچیل را

به قیمت گزافی فروختند

آه خدایا

آدم برای سقوط

چه شتابی دارد

دیروز در باغ وحش

شمپانزه ای دیدم

که نظریه ی داروین

فکر می کرد

چگونه می توان

با این همه تفاوت

بی تفاوت ماند؟

پشت این حصار

چه سیاهی عظیمی خوابیده است

با دلم گفتم: برگرد برای رفتن فکری بکنیم

 

اثر جامعه شناختی زبان اشعار هراتی

او در اشعارش به سادگی، صراحت و شفاف در مورد اعتقاداتش سخن می گوید و هیچ پروایی از بیان حقایق درونی خود ندارد. این خود به طور غیر مستقیم بخشی از اثر تربیت جامعه شناختی اشعارهراتی را دربر می گیرد؛ در زمانه ای که گمان می رود بیان ایده ها و نظریات نو، الزاما می بایست با زبانی بیان شود که تنها قشری خاص آن را دریابند و یا تنها بر زبان طبقه ای خاص از جامعه منطبق باشد؛ هراتی با زبان ساده افکار اسلامی و انسان گرای خود را در قالب اشعاری با زبان روان بیان می کند. اشعاری که تکلفات مرسوم فلسفی را ندارند و در عین حال از جایگاهی فلسفی، جامعه شناختی و انسانی برخورداند.

ای وطن من ای عشق

ای ازدحام درد

جان من از بی دردی

درد می کند

ای وطن من، ای عشق

مرا به تماشای طوفان مشتاق کن

من تنهایم

می آیم

و باقی مانده ی خویش را

با تو تقسیم می کنم

 

سنگر ها ییلاق تفکرند

نگاه شاعر به جنگ بر خلاف هویت نازیبایش و تاثیر مخرب آن بر جامعه ی انسانی؛ نگاهی فرصت طلب برای دریافت معنویات و سفر به درون انسانی است. او می پندار جنگ هجرتی است به سمت کمال همان طور که انبیاء هجرتی از بیرون به درون خود داشته اند. و برای ساخت جامعه ای بهتر می بایست از عادات مرسوم و متداول رها شد و سفری را آغاز کرد. جنگ در نگاه هراتی فرصتی است برای رهایی از مصرف گرایی مردم جامعه ای که مبتلا به تکرار و راحت طلبی شده است. او جنگ را گامی به سمت شناخت توانایی های جامعه ای می داند که در عادات و روزمرگی های خود به رخوتی دچار گشته اند که هیچ گونه پویایی و شکوفائی از آن سر نمی زند.و در سر افراد جامعه اش تفکراتی پوچ رسوخ کرده است؛ وهراتی جبه را محلی برای سربریدن این گونه تفکرات می خواند." امروز دوباره کسی را آوردند/ که سر نداشت"

دلم برای جبه تنگ شده است

چقدر جاده های هموار کسالت آور است

از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد

می خواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم

آن بالا به آسمان نزدیکترم

دلم برای جبه تنگ شده است

در کوچه های بن بست

یک ذره آفتاب به دست نمی آید

و ما هر روز به انتها می رسیم

و درهای عافیت باز می شوند

آی با شمایم

کسی دوست دارد صاحب آسمان باشد؟

بیا برای هوا خوری

به جنگل های مجاور جبهه پناه ببریم

سنگرها ییلاق تفکرند

از عادت کوچه های داغ عربستان

تا کوه دور حرا

پیغمبری به بار نشست

بیا به جبه به کوه برویم

شتاب کن آقای عادت !

پل هوایی فاصله ی دیگری است

دلم برای جبه تنگ شده است

چقدر صداقت نیست

چقدر شقایق را ندیده می گیریم

حس می کنم سرم سنگین است

امروز دوباره کسی را آوردند

که سر نداشت

 

ما در مقابل آمریکا ایستاده ایم، اما چرا هنوز کیومرث خان خرش می رود

در برخی از اشعار هراتی می توان او را به عنوان مصلح اجتماعی دید. حال او با استفاده از قالب لصیف شعری، ودر جامعه ای که پیشروی خود انقلابی را نیز تجربه می کند. به نظاره نشسته و به عنوان ناظری مسئول و متعهد با زبانی کنایه آمیزی، مواضع خود را نسبت به نابرابری ها و بی عدالتی هایی که حتی پس از انقلاب ادامه پیدا کرده بود؛ ساده، شفاف و به زیبایی هر چه بهتر بیان می کند.

چرا سهم عبداللّه

جریب جریب زحمت است و حسرت

و سهم ناصرخان

هکتار محصول است و استراحت؟...

ما در مقابل آمریکا ایستاده ایم

اما چرا هنوز کیومرث خان خرش می رود

عبدالله با داس

هر شب چند خوک سر مزرعه می کشد

اما وقتی ارباب می آید، مجبور است تعظیم کند

چرا عبدالله مجبور است به این خوک تعظیم کند؟...

 

برفی که بومی بود

مردم جامعه مسئول تصمیمات و رفتارهای خویش هستند. هراتی همچون آزاد مردان تاریخ همواره پیکان اتهام را رو به خود می گیرد . وآنگاهی که در مورد مسائل جامعه اش به نظارت می نشیند. دنیای بیرون از جامعه اش را مورد اتهام قرار نمی دهد. هراتی گزنده ترین انتقادات اجتماعی خود را با هنرمندی بیان می کند. هرچند خود را از جامعه بیرون نمی داند. اما با جسارت هنرمندانه ای به نقد شرایط موجود می پردازد و می پندارد که فرد فرد افراد جامعه در اصلاح شرایط موظف و مسئول هستند؛

زمستانی دراز را

با گریه و خون کشتیم

با دامن دامن گل سرخ

آمدیم

تازه بهار را برگ می زنیم

و تبسم را

در کار شکفتن بودیم

ما بودیم و سر آغاز یک بهار

و آسمان آبی

و کبوترهایی بی قرار

ما چنین بودیم...

تا نخستین برف بارید

برفی که بومی بود

ما ظنین شدیم

بیرون آفتابی را

دستهامان را در جیب فروبردیم

و به خویش بستیم

تهمت سردی را

زردی را

نامردی را

آیینه حجم تایید بود

و سادگی و صداقت

در آینه لبخند می زند

گفتیم : بهار و برف؟

نه، نه!

ما چنین بودیم

اما بیرون

در بستر برفی یخ می بست

ما ابر را ندیدیم

آن ابرهای سیاه را

و امروز

ماییم و تراکم برفهای بومی

نگاه کن

او یک بی تفاوت هجده ساله است

که آدامس می جود

و فقط

کیهان ورزشی می خواند

کلاهت را بردار

من عابری برهنه پایم و عریان

با من بیا به خیابان

تا بشنوی

بوی زمستانی را

که در باغ رخنه کرده است

 

تعریف انسان هراتی!

اشعار انتقادی هراتی به مدرنیته و جامعه ای که به سمت این جریان سوق داده می شد؛‌ برخی منتقدین را برآن داشت تا هراتی را شاعری طبیعت گرا و رجعت اندیش معرفی کنند که مقابله ای جدی، با صنعت و مدنیته دارد. در حالی که در اشعار این شاعر با کلیه مظاهر مدرنیته در جامعه رو به روست و از آن ها استفاده می برد. اما می پندارد که می بایستی جامعه ای را ترسیم کرد که از مدرنیته در راستای ارزش های والای اسلامی و انسانی استفاده کرد. او خود روزنامه می خواند، تحولات جوامع مدرن را دنبال می کند و بینش بروزی نسبت به آنچه در پیرامونش در حال وقوع است دارد. بدیهی است برخی از تعغیرات را مغایر ارزش ها و اعتقاد خود می یابد و به انتقاد؛ زبان می گشاید. و راه کار را در رجعت به خود و انسانیت نهفته در طبیعت می داند. البته مسئولیت خود را به عنوان هنرمند فراموش نمی کند و ظرافت های شاعرانه را در نقد تفکر مورد نظرش رعایت می کند. به عنوان مثال در اینجا کنایه تفکر کودکانه نسبت به ماهیت انسان را با ارائه بجای کلمه " فراک" به خوبی نشان می دهد

...و یک مجله خارجی

از قول یک فیلسوف خوشبخت

که از پنچ سالگی تا هنوز" فراک" می بندد

نقل کرد: (( انسان حیوان ناطقی است

که شراب می خورد

و دانس می رقصد))

امروز

این تازه ترین تعریف انسان است

زمین در کویرستانی خفته است

و تو تنها چشمه سار روشن این غربت رو به زوالی

 

جمهوری گل محمدی، مدینه فاضله هراتی

هراتی خود را نسبت به حال و آینده جامعه اش متعهد می داند و هیچ گاه مسئولیت خود را نسبت به آن نادیده نمی گیرد. شعرهای هراتی تاکید دارند، جامعه ای به رشد و شکوفایی نمی رسد؛ جز آنکه در ارزش های والای اسلامی و انسانی متعهد باشد و بدان پایبند بماند. هراتی حکومت را تنها لایق پیامبران وصالحین می داند. و رسالت جامعه را تلاش در حرکتی امیدوارانه در جهت احقاق حق صالحین در جهان می داند. و بر این باور است که هستی به سمتی حرکت می کند که جهان به دست صالحین اداره شود. چرا که تنها ایشان می توانند میل به کمال جامعه بشری را تضمین کنند.

 

بهار از تبار محمد است

و جهان

به تدریج در قلمرو این بهار

گام می زند

فردا

با یک زلزله صبح می شود

آنگاه پیامبران

با شاخه ای از گل محمدی

به دنیا می گوید:

صبح بخیر!

فردا ما آغاز می شویم

فردا جنگلی از پرنده

آسمانی از درخت

و دریایی از خورشید خواهیم داشت

فردا پایان بدی است

فردا جمهوری گل محمدی است

 

کلمه، کلمه می سازد در زبان تو

در اشعار هراتی کلمه، بار استعاری به خود می گیرد و برخی از کلمات که به تنهایی هیچ معنایی ندارد، در قالب شعر هراتی مفهومی غنی را القاء می کنند. به عنوان مثال در اینجا کلمه " بام" که مفهوم " راه راست " را القا می کند.

 

اینجا بر این بام

دو چشم حسود

در دو طرف من

بر دولبه بام

یکی از کمبود " ولایت" هذیان می گوید

و آن دیگری می گوید:

سواران را چه شد؟

و مرا حکایت مردی به یاد آمد

که در ازدحام درخت

دنبال جنگل می گشت

 

بررسی شخصیت دیگری از اشعار هراتی

کسوف دل

سجاده ام کجاست؟

می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم

این دل گرفتگی مداوم شاید

تأثیر سایه ی من است

                           که اینسان

                         گستاخ و سنگوار  

بین خدا و دلم ایستاده ام

سجاده ام کجاست؟

 

 

در این جا می خواهم شخصیت دیگری از اشعار هراتی را به برسی بگذارم. لایه ای از شخصیت درونی شاعری که خود را در برابر معبودی قرار می دهد. و می اندیشد که در چگونه جایگاهی ، و در برابر چه کسی ایستاده است.

شاعر شعر را با سؤالی شروع و با همان سؤال تمام می کند. گویا پاسخ این سؤال مشکلی را که با جملات ما بین مطرح شده است باید برطرف کند. این سؤال از چه کسی پرسیده می شود؟ چه کسی باید به این سؤال پاسخ دهد؟

سجاده ای را که از جنس ماده است خود صاحب آن بهتر از هر کس دیگری می داند که کجاست. پس این سجاده ی مفقوده در واقع مفهوم حقیقی سجاده و سجاده ی معنوی است. خود فردی که سؤال را پرسیده، بخشی از خود فرد مانند سایه یا وجدان او، مراد او و یا شاید همه باید به این سؤال پاسخ دهند.

نوع مشکل فرد مشخص می کند که پاسخ باید از سوی چه شخص یا اشخاصی باشد. مشکل او چیست؟

گوینده نام مشکل خود را «اضطراب» گذاشته است. اضطراب نوعی پریشانی، بی تابی و ترس توأم با تردید است. این تردید را در واژه ی «شاید»ی که به کار می برد می توان دید. خود او معادل دیگری برای این «اضطراب» آورده است. اسم اش را گذاشته است «دل گرفتگی». آیا منظور او از گرفتگی دل همان غمگین بودن است؟ با تصویر زیبایی، او مشخص می کند که منظور اوّل و اصلی او این نیست.

شاعر با تصویری از کسوف با حداقل کلمات منظور خود را بیان می کند. در استعاره ی مرکب و در قیاسی که او انجام داده است «دل گرفتگی» همان کسوف است. امّا کسوف در شعر او بیشتر با ماه گرفتگی جور در می آید تا خورشید گرفتگی. چرا؟

در زبان فارسی کسوف را هم برای خورشید گرفتگی و هم برای ماه گرفتگی استفاده می کنیم، هرچند که واژه ی اصلی برای ماه گرفتگی «خسوف» است.

امّا اگر در تصویری که شاعر ارائه داده است، معادل یک به یک اجزاء قیاس او را قرار دهیم بهتر منظورش را متوجه می شویم. در این کسوف گوینده خود کره ی زمین است، و خدا خورشید، و ماه دل اوست. سایه ی او باعث شده است که دل او سیاه شود. و نور خدا دیگر بر آن نمی تابد. «گستاخی» او به این خاطر است که برخلاف کسوف طبیعی که کوتاه مدّت است، حضور این سایه ی سیاه «مداوم» است. و «سنگوار» بودن، وجود مادّی و زمینی صرف است ؛ و سنگ دلی را نیز تداعی می کند انگار که بدون حیات و پویایی تغییر ناپذیر شده است. سایه ی زمین بر روی ماه، ماه را هم از جنس زمین، سنگی و سیاه کرده است.

واژه های «سجاده» و «خدا» جنبه مذهبی شعر را تقویت می کند. بنابراین در زبان استعاری شاعر می توان واژه های مذهبی دیگری را به جای بعضی از کلمات شعر استفاده کرد. منظور از سایه همان «کفر» و به نوعی انکار نور و حقیقت است. کفر در واقع پوشش سیاهی است که باعث می شود که شخص حقیقت را نه ببیند، و نه درک کند، و نه بپذیرد. به همین خاطر است که دل کافر هیچ چیزی را نمی تواند بپذیرد، چون همه ی رنگ ها را چه خدایی و چه غیر خدایی، چه یکرنگی توحیدی و چه شرک چندرنگی را با سیاهی خود پوشانده است؛ و بالاتر از سیاهی هم رنگی نیست.

راه نجات چیست؟ همین که شخص درک کند که فاصله ی بین دل او و خدایش به اندازه ی سایه ی اوست، کمک بزرگی است به او تا سجاده اش را خودش پیدا کند. باید از خودش بگذرد تا به خدایش برسد. «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.» این چنین است که می تواند « از همیشه ی این اضطراب برخیزد،» مگر اینکه آنقدر در این کفر گستاخ و سنگوار شده باشد که خدا بر دل او مُهری زده باشد که نور هرگز بر آن نتابد. جستجوی سجاده، جستجوی نور است، و این یعنی می تواند راهی به نجات و رستگاری باشد. ترس و اضطراب در او آغاز تقوی و حق باوری است، چون ترس در وجود خود او ریشه دارد، و کسی او را نترسانده است. و خدا به چنین اشخاصی روی خوش نشان می دهد.

کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمی‏کند که آنان را (از عذاب الهی) بترسانی یا نترسانی; ایمان نخواهند آورد. خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده; و بر چشمهایشان پرده‏ای افکنده شده; و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.

ان الذين کفروا سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون

ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم

سوره ی بقره – قرآن مجید

 

بیوگرافی سلمان هراتی

سلمان هراتی سال 1338 در روستای "مرزدشت" تنکابن، در خانواده ای مذهبی متولد شد . وي تحصیلات ابتدایی را در روستا گذراند و از سنین نوجوانی با قلم و دفتر و کتاب، انس و الفت گرفت. از همان ابتدای جوانی با چوپانان محلی (گالش ها) به چوپانی می رفت و از همین رهگذر با ترانه های محلی آشنایی پیدا کرد. از سال 1352 به نوشتن روی آورد و سرودن شعر را تجربه کرد ؛ سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از 2 سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات ، در یکی از روستاهای دورافتاده لنگرود مشغول تدریس شد.

تخلص هراتي در اشعارش «آذرباد» بود و در سروده هایش می توانیم رد پاي تاثیر از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را جستجو كنيم . دوستی او با سیدحسن حسینی و قیصر امین‌پور زبانزد است . سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان یکی از بهترین آثار ادبی اش یعنی کتاب "بیدل ، سپهری و سبک هندی" را به او تقدیم کرد و قیصر امین پور هم کلیات او را منتشر ساخت.او در نهم آبان ۱۳۶۵ هنگام عزیمت به لنگرود در یک سانحهٔ رانندگی، درگذشت.

آثار منتشر شده از سلمان هراتی بدین شرح است

1- از این ستاره تا آن ستاره ، 1367 ، ناشر: حوزه هنری.

2- دری به خانه ی خورشید ( مجوعه شعر) ، 1367، ناشر: سروش.

3- از آسمان سبز ( مجموعه شعر )، 1368، ناشر : حوزه هنری.

4- گزیده ادبیات معاصر 2 ( مجموعه شعر)، 1378، ناشر: نیستان.

5- مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی، 1380 ، ناشر : انجمن شاعران ایران.

6- مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی، 1386 ، ناشر : انجمن شاعران ایران

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692