هاروکی موراکامی در سال 1949 در کیوتو ی ژاپن بهدنیا آمد. اولین کتابش که رمانی باعنوان "به آواز باد گوش بسپار" بود، در سال 1979 منتشر شد و جایزه نویسنده جدید "گونزو" در آن سال را دریافت کرد. در سال 1981 و 1982 نیز رمانهای پینبال و تعقیب گوسفند وحشی از او منتشر شد که جایزه ادبی نوما را بهسبب آنها دریافت کرد.
بسیاری از داستاننویسان و منتقدان غرب، موراکامی را موفقترین نویسنده معاصر ژاپن میدانند. از بین نویسندگان ژاپنی، او بیشترین شهرت و محبوبیت را در بین جوامع مختلف و حتی خود ژاپن نیز دارد. موراکامی که اکنون در سن 64 سالگی روزگار را سپری میکند، سابقهی بیش از سیسال نویسندگی بهصورت حرفهای و تماموقت را دارد و ترجمه کتابهایش در کشورهای بسیاری منتشر شده و با استقبال روبرو شده است. بسیاری از روزنامه و مجلات غربی، بارها در ستایش آثار موراکامی مطلب نوشته و او را شایسته دریافت جایزه نوبل ادبی دانستهاند.
داستانکوتاه ِ یک پنجره، مانند بسیاری از داستانهای کوتاه موراکامی داستانی ساده است، نه ویژگی داستانهای کلاسیک را دارد و نه شباهت بسیاری به داستانهای مدرن. داستان، از زبان اولشخص روایت میشود و راوی، پسری است 32 ساله که خاطرات آشنایی با زنی در سن 22 سالگی را روایت میکند (خاطرات دهسال قبل را). راوی که در سن 22 سالگی دانشجو بوده، به سبب اتفاقات خاصی که از گفتن آنها در متن داستان پرهیز میکند، مجبور میشود فارغالتحصیلیاش را یکسال عقب بیندازد و والدینش اطلاع میدهند که پول توجیبیاش کمتر خواهد شد. او مجبور میشود دنبال کاری بگردد تا از پس مخارج خودش بربیاید و در شرکتی مشغول بهکار میشود که نامش (جامعه قلم) است. این شرکت با دریافت پول عضو میپذیرد و کارکنانش که اصحابقلم نام دارند طی مکاتبه با اعضا، نحوهی نوشتن نامههای مسحور کننده را به آنها یاد میدهند. داستان با یادآوری جواب آخرین نامه که پسر به زن نوشته است شروع میشود.
از متن داستان: (سلام، سرمای زمستان با گذر روزها کم میشود و حالا آفتاب خبر از بهار میدهد. مطمئنم که حالت خوب است. خواندن آخرین نامهات لذتبخش بود. بهخصوص آن قطعه دربارهی رابطهی بین همبرگر استیک و جوز هندی خیلیخوب نوشته شده بود. حس من این بود، سرشار از حس ناب زندگی روزمره)
موراکامی علاقهای به شخصیتپردازیهای پیچیده، مفصل و مستقیم ندارد. از جز به جز داستانش برای پرداخت روی عوامل داستان استفاده میکند. بعد از پایان یافتن قسمت یادآوری نامه
در پایاننامه، با پینوشتی روبرو هستیم که توقع ما را از رابطهی مکاتبهای پسر و زن، بیشتر از آن چیزی میکند که پسر معمولاً با آن در محیط کارش بهعنوان یک اصحاب قلم، روبرو است.
از متن داستان: (از جعبهشیرینیهای متنوعتان متشکرم. بسیار خوشمزهاند. با اینحال قوانین جامعه کاملا ارتباط شخصی خارج از تبادل نامهها را ممنوع کرده است. باید از شما بخواهم در آینده مرا از لطف خود معاف کنید. با اینحال باز هم متشکرم)
در همین پینوشت ساده، نشانههایی برای خواننده هست تا وجه تمایزی بین این عضو شرکت اصحاب قلم و سایر اعضا ایجاد کند. یک پنجره، روایت زندگی افراد کاملا معمولی جامعه است. آدمهایی که هرچند مشکلات بسیار بزرگی ندارند، اما درعوض با مشکلات کوچک و مهم بسیاری روبرو هستند و در برخی موارد از بیان همه آنچیزی که در ذهن دارند خودداری میکنند. آنها آدمهای کمحوصلهای هستند که انگار حتی اگر مجبور نباشند به تفریح هم نخواهند رفت.
از متن داستان: (برای لحظهای مکث کرد و گفت: گمونم اینطوره، فکر کنم یکبار در مورد مشکلم برات نوشتم. یک چیزای خاصی هست که واقعا نمیتونم در موردشون صحبت کنم)
از مهمترین ویژگیهای داستان یک پنجره، ساختار روایت داستان است. راوی داستان صحبت از دهسال قبل میکند و میگوید: (زمانیکه بیست و دو ساله بودم) و تمام طرح اصلی داستان بهصورت فلاشبک روایت میشود.
از متن داستان: (الان دهسال گذشته است. ولی هروقت از آن محل در خط آهن اداکیو میگذرم، به او فکر میکنم و به همبرگر استیک برشتهاش.)
موراکامی در این داستان، در پرداخت طرح اصلی، بسیار شبیه کارور عمل میکند. پیچ و تاب خاصی به متن نمیدهد و داستان در شیب ملایمی روایت میشود. تعلیق محکمی وجود ندارد که تبدیل به بحران بشود. گرهای برای باز شدن وجود ندارد. اما با اینوجود روایت ماهرانه داستان به تنهایی کافی است، که خواننده تا سطر آخر پای داستان بماند و منتظر اتفاقی باشد.
از متن داستان: (پس از قهوه داستانهای زندگیمان را برای هم تعریف کردیم. در حالیکه صفحه برت باکاراچ در گرامافون میخواند. از آنجاکه تا آنوقت واقعاً داستان زندگی نداشتم، بیشتر او صحبت میکرد)
در داستان یک پنجره، خبری از قهرمان یا شخصیتی پررنگ نیست. هر دوفرد موجود در داستان در طرح و پرداخت آن به یک اندازه مهم بوده و به یک اندازه در پیشبرد آن نمود دارند و تنها امتیاز برتری شخصیت پسر بر زن، امتیازاتی است که مربوط به روایت داستان از زبان اوست.
رابطه بین پسر و زن، بسیار ماهرانه پرداخت شده است. موراکامی در پرداخت این رابطه، در نزدیک کردن آنها به همدیگر از عامل همبرگر استیک به مانند یک پل بین دونفر استفاده کرده است. اما خواننده هر سطر که جلوتر میرود، منتظر عامل مهمتری است و از اینرو به دیالوگها نیز نهایت توجه را میکند، چراکه برای او ممکن است کمی غیرعادی بهنظر برسد که تنها عامل ارتباط و پیوند بین یک پسر و زن، یک همبرگر استیک کاملاً معمولی باشد. از متن داستان: (همبرگر استیک. من درواقع این شانس را داشتم که یک همبرگر دستپخت زنی را که نامه قبلی را خطاب به او نوشته بودم، بخورم)
او در قسمتهای مختلف داستان، با تأکید و مانور روی همبرگر استیک آنرا در ذهن خواننده بهقدری پررنگ میکند که تمامی روابط و رفتارهای شکلگرفته در حول این مسئله را طبیعی جلوه بدهد، اما برای آندسته از خوانندههای کنجکاوی که موشکافانه منتظر اتفاقات دیگری در دیدار آن دو نفر هستند، در پایان داستان، تنها با آوردن یک جمله سوالی که در چنین داستان ِ بیاوج و فرودی میتواند به تنهایی یک نقطه عطف حساب شود، میپرسد:
(آیا باید با او میخوابیدم؟)
و داستان با جواب دادن به این سوال پایان مییابد. پایانی باز و قابل پیشبینی. چراکه با داستان پراتفاق و ماجرامحوری روبرو نبودیم که در پایان شگفتزده یا بهتزده باشیم. موراکامی در خطوط پایانی داستان جواب بسیاری از سوالهای کوچک شکل گرفته در ذهن خواننده را میدهد.
از متن داستان: (شاید دیگر آنجا زندگی نمیکند. ولی اگر زندگی کند، احتمالا آنسوی پنجرهاش هنوز به همان برت باکاراچ گوش میدهد )
از متن داستان (خطوط پایانی): (گاهی بهنظرم میآید هرکدام از آنها میتواند پنجرهی او باشد و گاهی فکر میکنم هیچکدام از آنها نمیتواند متعلق به او باشد. تعداد پنجرهها خیلی زیادند)
راوی با جملات پایانیاش اعترافی غیرمستقیم بر تأثیرگذاری آن دیدار میکند. تأثیری که حتی موجب ایجاد قراردادهای جدید در ذهن او نسبت به دیدن و شنیدن بعضی چیزها میشود. از نکات قابلتوجه دیگر، سن پسر در هنگام روایت داستان است، او درحال 32 سالگی به یادآوری آن خاطره و دیدار میپردازد. این درحالی است که آن زن در آن روزها نیز 32 سال داشت. نویسندهای مانند موراکامی قطعاً آگاهانه روی این نکات ِ ریز کار کرده است و به زیباییهای داستان افزوده است. (ماجرای سن را میتوان از بُعد روانشناختی نیز مورد بررسی قرار داد).
داستانکوتاه ِ یک پنجره، از مجموعه داستان ِ ابرقورباغه و پای عسلی، ترجمه فرناز حائری انتخاب شده است.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا