بارها پیشآمده که در حیطه نقد داستان با آثار ابتدایی نویسندگانی برمیخوریم که با موضوع داستانهای "کودکان" نوشتن خود را آغاز کردهاند. آثاریکه با این تصور که داستانهای کودکانه چون ساده هستند و یا حس کردم بتوانم بنویسم و یا اینکه کودکدرونم فعال است و... نوشته میشوند و با این دید داشتباه است که در عوض محتوای این داستانها با یک درونمایه قدیمی، کسلکننده و عدم نوآوری و فانتزی و بدون گیرایی و آنچه که بتواند نیازمند کودک باشد و او را مجذوب خود کند همراه میشوند و نهایتاً منجر به خلق آثاری میشوند که ارضاءکننده کودکدرون خود نویسنده است نه کودک امروزی! در صورتیکه این کارها نهایتاً با ابهام و معنیگریزی برای کودک همراه هستند. و اینجاست که بهخوبی نشان میدهد نوشتن برای کودکان کار سادهای محسوب نمیشود. بلکه به توانایی دوچندان نیاز دارد و البته این مسئله در تئاتر و مهمتر در "نمایشنامهنویسی کودک و نوجوان" هم معضل بزرگی شده و برخی با نگاه آسان به کودکان بدون داشتن اطلاعات کافی و درک مناسب و عدمخلاقیت وارد این حیطه میشوند. با این شرایط گمان میکنند با پوشیدن لباسی در قالب حیوانات و یا خلق فضاهای خیالی، کار کودکی اجرا شده و یا نمایشنامهی کودکی نوشته شده!
نمایشنامه، از ارکان اصلی و اساسی یک تئاتر (کودک) محسوب میشود. زیرا همچون تئاتر شالودهی اصلی را در جهت هدف خود هدایت میکند. اما این نمایشنامهها تاچهحد به دنیای کودک امروزی نزدیک است؟ تاچه میزان، در مقایسه با فیلمها و کارتونهای بیشمار و هیجانانگیز قادر به رقابت هستند؟ نویسنده تاچهحد به مرزهای تخیلی و فانتزی نزدیک شده و در غافلگیری کودک و آموزش او سهیم است؟ و این پرسشی است که از نمایشنامههای خلقشده باید پرسیده شود؟
بدین طریق به برخی از این موارد در زیر اشاره میگردد:
1. فقدان نگاه درست به دنیای مورد علاقه کودکان، از آنجا ناشی میشود که ما همواره با منطق دوران بزرگسالی، به سراغ خلق آثار برای کودکان میرویم.
2. نمایشنامهنویسی برای کودکان، در ساختار پرورشی و آموزشی کشور نادیده گرفته شده است. بهراستی، این احساس ضرورت از کجا آغاز میشود؟ امری مسلم در تاریخ تئاتر ایران به ما اثبات کرده که هنر نمایش و درامنویسی، به ضرورتی ملی در ساختار اجتماعی شهرنشینی ما تبدیل نشده است.
3. مشخص نبودن مرز قصهیابی واقعی در دنیای کودکان و قصهبافیهای بیخاصیت از جمله دیگر آسیبهای نمایشنامهنویسی کودکان است. ما هرگز محق نیستیم درمقام تولیدکننده تئاتر، هر نوشته تصنعی، مندرآوردی و طرح غیرمنطقی را بهعنوان اینکه مخاطب آن کودکانند، به دست اجرا یا نشر بسپاریم؛ چراکه علیرغم تصور عامه تولیدکنندگان، ادبیات نمایش کودک و نوجوان را در اروپا و دیگر کشورهای صاحب تئاتر، زبدهترین و متفکرترین نویسندگان به نگارش درمیآورند.[1]
و بیجهت نیست که در اكثر آثاری كه باعنوان نمایشنامه كودك و نوجوان نوشته میشود، شاهد آن هستیم كه در روند نمایش داستان مدام از مسیر اصلی خود دور میشود؛ اتفاقات و حوادث فرعی و گاه حتی بیارتباط با روند داستان، بیهیچ دلیل و منطقی به وقوع میپیوندد، آدمها و اشخاص نمایش بدون هیچ سنخیت و هماهنگی با یكدیگر و با كلیت اثر با هر بهانهای وارد قصه شده و بدون هیچ دلیلی خارج میشوند. از هر واژه كلام و جمله تنها با ظاهر ساده و گاه شعرگونه، اما مملو از اشتباهات دستوری و ادبی استفاده میگردد و دهها خطای كوچك و بزرگ دیگر صورت میگیرد. در بیشتر بحثهای انتقادی و البته متداول درخصوص این آثار معمولاً كمتجربگی و عدم دانش فنی نویسنده سببساز بروز این خطاهای گسترده قلمداد میشود و صاحبنظران این عرصه سعی میكنند با توصیه نویسندگان و هنرمندان به مطالعه و تجربه بیشتر آنان را متوجه اشتباهات خود ساخته و از خطاهای بعدی جلوگیری كنند حال آنكه خطا و مشكل اصلی در همان سوءتفاهمی نهفته است كه از نگاه سادهانگارانه و در وا قع غفلت بزرگسالانه به مقوله تئاتر كودك و نوجوان ناشی میگردد.[2]
4. عدم ارتباط و مشارکت کودکان با نمایش. نمايشهایی وجود دارند که کودک از ابتدا تا آخر فقط بهعنوان بیننده ساکت و البته ساکن وجود دارند. بدون هیچ حرکتی! در صورتیکه نیاز کودک بازی است که در نمایشنامهها، این موضوع زیاد جدی گرفته نمیشود. زیرا بازی که از دید روانشناسی باعث رشد و شکوفایی کودکان میشود و از نظر پیاژه "یکیساختن واقعیت با خود" است؛ و باعث میشود تابدین طریق کودک به کشف و شهود برسد. خود را بیشتر در فضا حس کند، همپای شخصیت اصلی و این بوسیله نویسنده باید درنظر گرفته شود... نمایشنامه باید بتواند این ارتباط تنگاتنگ را حفظ کند و این مرز را با مخاطب خود بشکند و کودک را به شهود و کاوش خود برساند، تا شور و نشاط در او تقویت گردد.
5. استفاده از اشعار آهنگین که نویسنده باید شعر بشناسد نه اینکه فقط با الفاظ و کلماتی غیرقابلفهم با ریتمی تند بر