مشخصات فیلم
نام فیلمدریای درون (The Sea Inside یا Mar adentro)/محصول:2004- ایتالیا/ رده بندی در IMDB: 1/8/نویسنده و کارگردان: آلخاندرو آمنابر (Alejandro Fernando Amenábar Cantos)/بازیگران اصلی: خاوییِر باردِم (Javier Bardem) در نقش رامون، بِلن
روییدا (Belén Rueda) در نقش جولیا، لولا دوئنز (Lola Dueñas) در نقش روزا.
داستان فیلم
28 سال پیش رامون بر اثر یک شیرجهی اشتباه در ساحل دریا گردنش میشکند و به کل فلج میشود. از آن پس مادرش و پس از مرگ مادرش، خانوادهی برادر بزرگش از او نگهداری میکنند. زندگی او پیش از این اتفاق مملو از تجربیات فراوان و ماجراجویانه بوده است. وقتی 19 سالش بود به عنوان مکانیک کشتی به دور دنیا سفر کرد. او معتقد بود این تنها راهیست که انسانها میتوانند مجانی سفر کنند! و حالا 28 سال است که بر روی این تخت، بیجان و بیحرکت به تماشای فرا رسیدن موسم مرگ نشسته است. علاقهای به اندیشیدن راجع به گذشته ندارد و تنها دغدغهاش به آینده است. آیندهای که برای او جز مرگ چیزی نیست. سالهاست که برای رهایی از این وضعیت تصمیم به خودکشی گرفته است. اما به دلیل معلولیت جسمانی و مخالفت برادر بزرگترش قادر به این کار نیست و به کمک نیاز دارد. برای اینکه بتواند قانوناً این کار را انجام دهد نیاز به یک وکیل دارد. او به توسط یکی از دوستانش با جولیا آشنا میشود. جولیا نیز درگیر یک بیماری فزایندهی رو به رشد است. به همین سبب رامون او را برمیگزیند چرا که میداند شاید جولیا خواستهاش را درک کند. هر بار دادگاه، خواستهی رامون را مبنی بر خودکشی رد میکند. بارها و بارها صدا و تصویر او از رسانهها پخش میشود و او در یکی از این مصاحبهها از حق خودکشی سخن میگوید و اینکه زندگی یک حق است نه یک التزام. روزا زنی که خود زندگی مأیوسانه و دشواری دارد مصاحبهی رامون را در تلویزیون میبیند و به شوق دیدار او راهی محل زندگیاش میشود. در واقع رامون از آن لحظه به بعد تنها ملجأ و پناهگاه تنهاییهای روزا میشود و او هر بار با کوله باری از دردهای زندگی نزد رامون میآید. تا جایی که رفته رفته به رامون دل میبندد. اما رابطهی عاشقانه برای رامون جورِ دیگری تعریف شده است. رامون معتقد است: "کسی که مرا دوست دارد به خاطرم هر کاری میکند، حتی کشتنم". پذیرفتن چنین شرطی برای روزا خیلی دشوار است. در این بین جولیا نیز رفته رفته با دنیای رامون و نوشتههای گیرا و نافذ او آشنا میشود. او از رامون میخواهد تا نوشتههایش را در قالب یک کتاب چاپ کند. اما در همین اثنا بعد از یک حملهی مغزی فلج میشود. جولیا که حالا همدرد رامون شده است نزد او باز میگردد و به او قول میدهد که بعد از چاپ کتاب به نزد او برگردد و هر دو برای همیشه به این زندگی طاقتفرسا خاتمه دهند. رامون سر از پا نمیشناسد و روزها و شبها به انتظار روزی که کتابش چاپ شود و جولیا دوباره نزد او برگردد سر میکند. اما کتاب به دست رامون میرسد بیآنکه جولیا حامل آن باشد. جولیا از مرگ هراسیده است. او بر خلاف رامون هنوز به زندگی دلبسته است. حالا تنها امید رامون برای فراهم کردن مقدمات خودکشی به روزا بند است. روزا که هنوز با این درخواست رامون و تعبیر او از دوست داشتن دست و پنجه نرم میکند سرانجام میپذیرد و تمام شرایط مهیا میشود تا رامون با اشتیاق هر چه تمامتر مادهی سمّی را سر بکشد و مرگش را در آغوش گیرد. رامون برای مردن ذرهای شک ندارد. اما اطرافیان او دائماً سعی میکنند تا هر یک با نشان دادن جنبهای از ویژگیهای مثبت زندگی او را به زندگی امیدوار کنند. غافل از اینکه آنها تنها از دریچهی منظر خود به زندگی مینگرند. و حکایت، حکایتِ فیل است و نابینایان! به اعتقاد رامون بعد از مرگ هیچ چیزی وجود ندارد همانگونه که پیش از آن نیز وجود نداشت. او معتقد است زندگی یک حق است نه یک التزام، اجبار و وظیفه؛ بنابراین خودکشی یک حق است. هیچ کس نمیتواند آدمی را وادار سازد تا به زندگی کردن ادامه دهد. او معتقد است ترس از مرگ، تنها وسیلهی بازار ادیان است. و اگر ترس از مرگ وجود نداشت چه بسا بازار ادیان نیز کساد میشد. موضوعی که متفکران اگزیستانسیال نیز بارها بدان اشاره کردهاند. شیرینترین لحظهی زندگی او لحظهی مرگ خودِ اوست. با تمام این اوصاف همیشه لبخندی بر روی لبانش نشسته است. اما خودِ او در توضیح آن میگوید: "گاهی با خندیدنمان میگرییم".
تحلیل
فیلم دریای درون، فیلمی کاملاً اگزیستانسیالیستی بوده و تماماً منعکس کنندهی افکار وجودگرایانی چون رولومی، بوگنتال، یالوم، سارتر، کامو و امثالهم است. موضوع کلیدی فیلم حول موضوع "حق زندگی" در مقابل "التزام زندگی" و نیافتن معنایی برای تداوم زندگی میگردد. فردی که علیه تمام قواعد و چارچوبهای ادیان و باورهای عوام، در رابطه با التزام مرگ و زندگی به پا خاسته است. صحنههای بسیار بکر و به یاد ماندنی در فیلم وجود دارند که تقابل بین مرگ و زندگی، تولد و مردن را به زیبایی به تصویر کشیدهاند. به عنوان مثال، صحنهای که در آن رامون درون آمبولانس نشسته و در حالیکه به سوی جلسه دادگاه رهسپار است به تماشای مناظر بیرون ماشین نشسته است. مناظری چون تعامل یک مادر و فرزند، دختر و پسری که دست در دست هم در میان بوتهها میدوند، دو حیوانی که با یکدیگر نزدیکی میکنند، چرخش توربین بادی بزرگی که نماد حرکت و تداوم زندگیست و در مقابل همهی اینها، نگاه مشتاقانهی رامون به مرگ. این نگاه آرامبخش رامون، بیننده را با بزرگترین تناقض حیات رو در رو میکند. و او میمانَد و معنای پنهانی این نگاه و لبخندهایش به زندگی و از طرف دیگر اشتیاق او برای مرگ. رامون 28 سال با تمام وجود با مرگ زندگی کرده و حتی پا را از خطِ مرگآگاهی و مرگاندیشی فراتر نهاده است. جملات بینهایت زیبا و تأمل برانگیزی در جریان فیلم ادا میشود. دریای درون، فیلمی نیست که بیننده آن را خیلی زود از یاد ببرد. بلکه شاید روزها و هفتهها و چه بسا سالها با او باقی بماند و ذهنش را به خود درگیر کند. البته این امر برای بینندهای که با نگاهی جزماندیشانه و متعصابه به فیلم نگاه میکند رخ نخواهد داد. شاید اگر بیننده، فارغ از هر گونه اندیشهی دینی و غیر دینی به فیلم نگاه کند آنگاه این سؤال در ذهنش ایجاد شود که: آیا زندگی من یک حق است یا یک وظیفه و التزام؟ و آیا در گرفتن این حق مختارم؟ آیا هر آنچه که به زندگی من معنا میدهد الزاماً به زندگی دیگران نیز معنا خواهد داد؟ آیا زندگی ذاتاً بیمعناست یا نه، سرشار از معناست و نگاهی تیزبین میخواهد؟
آدلر روانشناس و بنیانگذار رویکرد فردی معتقد بود زندگی ذاتاً بیمعناست و این ماییم که بدان معنا میبخشیم. یالوم در کتاب رواندرمانی وجودیاش چنین میگوید: "یکی از تعارضات وجودی که آدمی همواره با آن دست و پنجه نرم میکند ناشی از جستجو و تقلای او جهت یافتن معنایی برای زندگیست؛ آن هم در دنیایی که خود ذاتاً بیمعناست و آدمی به درونش پرتاب شده است".