ناهید طباطبایی در تهران در سال ۱۳۳۷ به دنیا آمد. او فارغالتحصیل رشته ادبیات دراماتیک و نمایشنامهنویسی است و غالباً با نگاهی ویژه دنیای زنانه را در آثار خود به تصویر میکشد. داستانهای زیادی از او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و چند اثر او نیز بصورت فیلنامه درآمده است. داستان «مسابقه» از مجموعه حضور آبی مینا میباشد که با نثری روان و ساده روایت شده است.
داستان «مسابقه» داستانی است که هم میتواند مدرن محسوب شود و هم پسامدرن. داستان زندگی زن کارمند میانسال ملولی را روایت میکند که روزمرگیهای زندگی احساسی از دلزدگی در او ایجاد کرده است. او هر روز صبح زود باید به اداره برود و در اتاق دلگیر و گرفتهای کار کند و همین امر باعث میشود که احساس بیهودگی و ملال او دو چندان شود. اولین نشانهها از ملالزدگی راوی، قطع بودن برق در محل کارش و واکنش او به آن است. درست در بدو ورود به محل کار و در حالی که هنوز ابتدای صبح است، راوی هم در همین زمان چنان بیرمق است که یارای هیچ کاری، حتی فکر کردن، را هم ندارد. چشمهایش را میبندد و سعی میکند به هیچ چیز فکر نکند.
مدرنیسمِ داستان «مسابقه» در درجه نخست مرهون انتخاب این شخصیت با چنین وضعیت روحی به عنوان شخصیت اصلی داستان، و در درجۀ دوم مرهون شیوه روایتگری این شخصیت است، شیوهای که به منظور منتقل کردن حس درونی شخصیت اصلی به کار رفته است و نه برای به دست دادن تصویری واقعگرایانه از جهان بیرون. در واقع، نویسنده برای ادراکهای فردی راوی از جهان جایگاهی قائل شده است که مسئلۀ معرفتشناختی را در داستان برجسته میکند.
«از اداره بدم میآمد. از همکارهایم، از میزم که شیشهاش تَرَک داشت. از رئیسم و بیشتر از همه پنجرۀ اتاقم که رو به پنجرههای دیگر باز میشد، پنجرههایی که پشت هر یک از آنها کارمندی بود که از اداره بدش میآمد و از همکارهایش و از رئیسش و بیشتر از همه از پنجرۀ اتاقش که رو به پنجرههای دیگر باز میشد که پشت هر کدام از آنها…»
توصیفهای راوی از محل کارش، مرد خدمتکار، رابطۀ او با این مرد و سرانجام حادثهای که به مرگ مرد منجر میشود، همگی ناظر بر این پرسشاند که راوی دنیای خود را مملو از
دلزدگی روایت میکند و نشان میدهد تا چه اندازه با دنیای اطرافش بیگانه است و یکنواختی که بر سرتاسر زندگیاش سایه انداخته، باعث شده بیروح و بیانگیزه شود. این ملالزدگی و بیزاری، ساختار دورانی را در کل داستان نشان میدهد که عیناً در ابتدا و پایان داستان تکرار میشوند و مانند دایرهای به هم وصل میشوند.
و اما پسامدرنیسمِ داستان «مسابقه» از جایی شروع میشود که سویۀ داستان به حاشیه میرود یعنی زمانیکه شخصیت اصلی شروع به نوشتن داستانی دربارۀ مرد خدمتکار میکند. این مرد به راحتی میتوانست نه انسانی در دنیای واقعی، بلکه شخصیتی در داستان خیالی باشد: «شخصیت او میتوانست بار داستانی را به دوش بکشد.» در واقع، با خلق داستان دوم، جهانی تودرتو یا چند لایه شکل میگیرد. یک لایۀ این جهان را داستانی به نام «مسابقه» تشکیل میدهد؛ اما لایۀ دیگر آن را که جهانی جداگانه و در عین حال مرتبط با جهان اول است، داستانی تشکیل میدهد که شخصیت اصلی داستان مینویسد. آنچه رابطۀ این دو جهان درهم تنیده شده را پیچیدهتر میکند، «اتصال کوتاه» بین آنهاست که از مشخصههای پسامدرنیسم میباشد.
«دو سه روز بعد او برایم یک گلدان حُسن یوسف آورد. گلدانی بود سفالی با چند شاخه حُسن یوسف که برگهای زرشکی آن با حاشیۀ زرد بسیار بسیار زیبا بودند. با دیدن آن از تعجب داشتم شاخ درمیآوردم، چون عین همان گلدان را نیز در قصهام برای من آورده بود.»
رویدادهایی که در محل کار شخصیت اصلی رخ میدهد، از مرز بین دو دنیای واقعیت و تخیل پیروی میکند. شخصیت اصلی در واقعیت وجود دارد زیرا همچنان زنی شوهردار و بچهدار و کارمند است، اما همچنین هستی یا وجود دیگری نیز در تخیل دارد زیرا شخصیتی داستانی است که رابطۀ انسانیاش با مرد خدمتکار روحیۀ او را به کلی تغییر داده است. به تصویر کشیدن این داستان تخیلی و بوجود آمدن ارتباطی تسکیندهنده با شخصیت مرد خدمتکار، تأثیر عجیبی در وضعیت روحی زن بجا میگذارد و باعث میشود با دید تازهای به دنیای خاکستری پیرامونش بنگرد و نشاط به زندگیاش روشنایی بخشد. ■