ما حرفی از جناب کلمه
از حضرت واژه و فصل که متن نشد!
«پاپی»
متن به انگلیسی(text)وارتباط معنایی قابل توجه و با اهمیّتی با واژهی بطن دارد. متن درلفظ به معنی نوشته، مکتوب، مضمون، موضوع،محتوا، سطح، گستره، پهنه، میان، درون،نقش، بوم و بخش اصلی است. متضادِ واژهی متن حاشیه است. یک قالب کلی است که جزئیات را دربرمیگیرد و برابر پارسی آن نویسه میباشد. متن درمعنا و مفهوم به گسترهای از یکسری واقعیّات حقیقت محورگفته میشود که این واقعیّات نیّت برآن دارند تا که معانی خاصی را دریک بافت و ساخت معین به شنونده انتقال دهند. متن تنها محدودِ به نوشتار نیست بلکه میتواند اظهار شودویا نوشته، عمل و اندیشه شود.متن هرسخن و اثر هنری را به مانند ، نقاشی، سینما و موسیقی را دربرمیگیرد. به هراثری که به مخاطب پیام و پیآمدی را انتقال میدهد درقلمرو متن قرار میگیرد و این اثر بایستی به دایرهی تفسیر و تعبیر کشانده شود. تفسیر و فهم و حتی درک براساسِ متن انجام میگیرد و فقط به کلام محدود نمیشود. انواع مختلفی دارد که عبارتنداز: متن کلامی که شامل محاوره ی گفتاری ، سخنرانی، کتاب، نامه، شعر، متن موسیقایی، متن تصویری به مانند نقاشی و عکس و یا حتی اندیشه های ذهنی به مانند: برنامه های رادیویی ، متون رادیویی و متن سینمایی و آواز میشود. متن از دو رکن اساسی و رکین بهره مند شده که عبارتنداز: 1- متنِ متین 2- متنِ با بطن. متنِ متین به متنی گفته میشود که درجایگاهِ خود محکم و استوار و با پرجاست و به تعبیری ازمتانت و پویایی حائزِ اهمیتی برخوردار است. متنِ با بطن به معنی متنی است که حاوی درون مایه ای پُرپایه و سایه و آیه است. متن باید پایه و اساس داشته باشد و علاوه براین که پُر پایه است بایستی نوعی سایه ی رونده وفرآرونده را ازخود به بایش و نمایش بگذارد. متن وقتی پُر پایه و سایه باشد پی آمدی به نام آیه(نشانه) دارد و به تعبیری ازخود نشانه هایی حائزِ اهمیّت و هویت درنوشتار به تصویر میکشد. درنظریه ی ادبی به هرآنچه که میتوان آن را خواند چه کتاب ادبی و چه نوعِ چینش صندلی ها دریک سخنرانی و مانند آن و چه نوشتار و گفتاری که درون مایه و محتوایی پیش رونده دارد در واقع این ها همه تعاریفی از متن میتوانند باشند. به متنی که دارای بطن باشد متن فرآرونده میگویند. یک متن باید رونده باشد تا که دردرونِ این رونده بتوان به روندگی و فرآروندِگی قابلِ توجه و بایسته وکارآمدی دست یافت.به مجموعه ی منسجمی از نشانه ها که نوعی پیام آگاهی دهنده و دونده را انتقال میدهند متن میگویند. متن یک نوشتارِ قابلِ اهمیّت است که قابلیّت آن رادارد که توسطِ تعداد نامحدودی از مخاطبان به گفتار تبدیل شود . اگرچه متن بیان کننده ی مفاهیم و مصادیق متعددی است و با نوشتار تثبیت میشود اما به هرکُنش و واکنشی و هرمعنای کاملی که نویسنده درقالبِ متن و دربطنِ متن به مخاطب تزریق میکند می توان متن گفت. متن باید محیّرالعقول باشد. یعنی هرعقلی را به حیرت وا دارد و شگفت انگیزی متن برای ذهنِ مخاطب بسیار مهم و قابلِ تعامل وتأمل است. متن باید حاوی سرشت و کِشتِ مهم و سازندهای باشد. به نوشتاری که دارای جوهره و گوهرهی قابلِ فهم و درک می باشد و مخاطب ازاین جوهره و گوهره به لذت و شورشی غیر منتظره دست مییابد متن میگویند. هرچیزی که نوشته میشود و یا خوانده میشودحاوی متن نیست. زبان درمتن بسیار مهم است و کارکردکلمات به عنوانِ رابطِ زبان و متن بسیار پُراهمیّت و دُرهویت است. اگرکلمات درشکل گیری زبان نقش مؤثری دارند درصورت پذیری متن و زبان ِمتن نیزحائزِ اهمیّت اند. با این تعابیر، آنچه مدنظر ماست موضوعی به نام:«روان شناختی متن و زبانِ متن» دربافتار و ساختار جامعه و احیاناً شعر و هنر است. درروان شناختی عمومی روان شناس با روانِ و رفتار عمومی مردم کار دارد. شاید این پرسش درذهنِ خواننده خطورکند که متن چگونه روان شناختی یا روان درمانی میشود؟ درپاسخ به این پرسش باید گفت که هرنوشتاری از یک ساختار و بافتار تشکیل شده است که از این نگاه ساختار و بافتارِ یک متن که دارای زبان و زبانیّت میباشد را کلمات تشکیل میدهند. متن نوعی نوشتار است که دارای محتوا و درون مایه است و تقریباً مایگی و سرمایگی یک نوشتار را متن میگویند و گاهی به قالب و شکلی که نوشتاردرداخلِ آن قرار میگیرد متن میگویند. متن میتواند خانه ی کلمات هم باشد و به عنوان ظرف ازآن یاد کرد که مظروفی به نام کلمات را درداخل خود جا میدهد. شناخت از زبانِ یک متن توسطِ کلمات صورت میگیرد و برای روان شناختی متن باید به زبانِ متن توجه نمود. مُفکرِمتن انسانِآگاه و پالنده و بالنده ازحیثِ شعور و شعور مندی و هوشمندی است. بدونِ انسانِ مُفکر، متن اهمیّتی ندارد و از هیچ گونه بارِمعنایی برخوردار نیست . متن ازحیثِ پیام به دو بخش تقسیم میشود . یکی متنِ پُرمعنا و دُر رعناست که حتماً پیامی سازنده و بالنده را به خواننده میرساند و دوم متن بیمعناست که درجهانِ امروز (پست کریتیکال) به دنبالِ پیامی معنا گریز و زبان ستیز است و اصولاً از بی معنایی ها تبعیّت میکند. درروان شناختی مبانی مختلفی وجود دارد تا که شما بتوانید یک متن یا نوشتار را شناسایی نمائید و مدل های شناختِ افراد متفاوت است. به نظر میرسد که انسان ها کم و بیش از بیماری های روانی و اصولاً با مبانی و پارامترهای علم روان شناختی اغیار نیستند و هرانسانی ممکن است که از چند بیماری روانی رنج بِبَرد. برای مثال: یکی برتری طلب و مهرطلب و دو قطبی است و آن دیگر مهرطلب و انزوا طب با اختلال های خُلقی و وسواسی فکر- عملی است و فرد دیگر ازشخصیّتی تکانشی و یا برون گرا و درون گرا همراه با خشم و تشویش و بیش فعالی برخوردار شده است و برای شناخت روان و رفتار افراد نمیتوان یک پروتکل قطعی و اصولی را صادر نمود چرا که علم روان شناختی حداقل تا 70 درصد و شاید کمتر میتواند رفتارها ، رفتارِ زبانی و زبان رفتاری افراد را روانکاوی و روان درمانی کند. بنابراین وقتی میگوئیم فردِ مقابل وسواسی جبری و یا فکری – عملی دارد این شناخت به منزله ی شناختی کلی از آن فرد نیست چرا که افراد دربطنِ جامعه و محیطِ آموزشی جامعه و به مرور زمان به یافته ها و دریافته های متعدد و متفاوتی دست مییابند و چه بسا که نوعِ مریضی روحی و روانی آن ها براساسِ سیر زمان و مکان تغییرکند. انسان موجودی ناشناخته است و ما باید تمرکزحواس خود را بیشتر برروی همان ناشناخته ها بگذاریم تا که شناخته شوند و این ناشناخته ها تنها از طریق علم روان شناختی به دست نمیآیند بلکه علم جامعه شناختی و حتی مردم شناختی نیز میتواند دراین تحقیق و پژوهش به ما کمک کند. نوع طبقه ی اجتماعی افراد و مکانی که درآن به بایستهای به نام زیسته ی تجربی و تجربه ی زیستی دست یافتهاند نیز مهم است. سیراندیشگی شما درزندگی منجرِ به صیرورت دررفتار و زبانِ میشود وشماازآن بودنِ موجود به یک شدن از جنسِ وجود دست مییابید و نتیجه این میشود که ساختمان شخصیبت شما به مرورِ زمان بایستی بازسازی و بازنُمایی شود.به هرروی، به نظر میرسد که مهم ترین مدلی که میتوان متن یا زبانِ متن یک فرد را شناخت همان مدلِ روان شناختی خودِ متن و زبانِ متن است که این شناخت با شناختنِ ظاهرو باطنِ کلمات و زبانِ کلمات به دست میآید. هر نوشتاری را میتوان آنالیز کرد و از کلمات آن به راحتی میتوان به یک شناخت نسبی دست یافت. به قولِ سعدی :تا مرد سخت نگفته باشد/ عیبِ هنرش نهفته باشد. انسان موجودی پیچیده و ناشناخته است و به ویژه تفکرِانسان که به راحتی قابلِ آنالیز و تحلیل نیست. با سخن گفتن شما میتوانید به هنر و یا عیبِ هنرِفرد پی ببرید. روان شناختی کلمات دریک متن به شما میآموزد که چگونه آن متن را بشناسید .برای نمونه: هرفردی دارای دایرهی لغاتی است و از طریق همین لغات زبان و ادبیات و فرهنگِ سخن خودش را به شما معرفی میکند. کلماتیکه فرد درسخن گفتن به کار می بَرَدْ درواقع نوع شخصیّت فرد را نشان میدهد و بی گمان شما دریک شعرِ پُرنو و عریان که آکنده ازکلمات رکیک و غیراخلاقی و باز است به سهولت میتوانید به روانِ فرد پی ببرید و شخصیّت گفتاری آن را کشف نمائید.چینش کلمات دریک جمله و یا دریک بیت به منزله ی بخشی از شخصیّت ساختاری شماست.انسان ها از دو نوع شخصیّت درمتن بهره مند هستند. نخست شخصیّت ساختاری است. شخصیّت ساختاری فرد را کلمات تشکیل میدهند و درواقع مواد و مصالح ِ ساختمان شخصیّت افرادکلمات اند و دوم شخصیّت است. شخصیّت رفتاری فرد پیوند عمیقی با نوع رفتار،کردار و عملکرد و رویکرد آن دارد. شخصیّت رفتاری فرد را همان رفتارِ و کردارِکلمات درمتن تشکیل میدهند. کلمات وقتی درکنار هم یک جمله را تشکیل میدهند این جمله به تعریف میرسد و درهمان تعریف میتوان نوعِ ساختار و رفتارِفرد را جستجو کرد. مثلاً وقتی درون مایه ی یک شعر انتقادی و سیاسی است و تمامِ کلمات مرتبطِ با ساختارِ و رفتارِشعر هستند درواقع این شعر زبانِ خودش را به خوبی درمتن نشان داده است. یک متن ِرادیکال و تند از کلماتی رادیکال تشکیل میشود لذا شما نمی توانید شخصیّت فرد را که این متن را نوشته است شخصیّتی ملایم و آرام بدانید. دریک متنِ آکنده از مؤلفه های فصلِ پائیز شما نمیتوانید به دنبالِ کلماتی ازجنسِ بهارباشید اما ممکن است از حیثِ رویکرد معناییکلمات پائیزی شما با فصلِ زمستان درجهاتی هم پوشانی داشته باشند. تجارب افراد درزندگی و جامعه هم مشترک است و هم میتواند متفاوت جلوه نماید. مشترک بدین خاطر که براساسِ زمان ِمشترک و رویدادهای مشترک افراد تجارب مشترک را درک و لمس میکنند و متفاوت از این جهت که بعضی وقت ها افراد درجامعه تابع دترمینیسم اجتماعی و یا سُنتی هستند. مسیرها یکی نیست اما میتوان دریک مسیر مشترک به رهیافت و دریافت هایی متفاوت هم دست یافت. هنر و استعدادِ هر شخصی از طریقه ی سخن گفتن آشکار و مبرهن میشود. متن آدم ها دردوحالت خودش را تصویر میکند: نخست حالتی ظاهری است .صورت آدم ها خیلی از چیزها را نمایان میکند به عنوانِ مثال: شما یک زمانی دارید به طرف مقابل دروغ میگوئید و تمامِ کلمات شما دربارهی آن موضوع غلط است و تنها کسی که برعلیه ی دروغ شما قیام و ایستادگی میکند صورتِ شماست و با تصویر علایمی از خود درواقع به شما گوشزد میکند که تمامِ حرف های شما دروغ است و صداقت چیزدیگری است. دوم :حالتی باطنی است. سیرت شما به عنوانِ درون مایه ی شماست که درمقابلِ رفتارهای شما ایستادگی و مقاومت میکند به شرطی که این سیرت سیرِتکاملی خود را دربطن جامعه گذرانده باشد. ذات و تجربه دو ویژگی بارز دریک متن به شمار میروند که تعریف شما را درهر بُعدی به جامعه معرفی میکنند. روان شناختی متن به معنی شناختِ ازمتن ازطریقِ کلمات است. نوع و جنس کلماتی که درمتن به کار میبریم بیانگرِ شخصیّت ماست و اصولاً صورت و سیرت ما را همین کلمات مشخص میکنند. دریک کتاب شما با دو نوع متن سر و کار دارید. نخست متنی است که لغات را دردامانِ خود پرورش میدهد و دوم متنِ کلمات است.هرکلمه ای دردرونِ خود دارای متن و بطن قابلِ توجهی است. وقتی میگوئیم پیروز این واژهی پیروزدرابعادِ مختلف محل بحث و نظر است. یعنی میخواهم که بگویم هرمنوتیک کلمه بسیار مهم است. زیرلایه های معرفت شناسانه ی یک کلمه نیاز به کشف و پردازش دارند و باید بدانیم که درپردازش کلمات چه نوع سازشی درمیان این کلمات وجود دارد و چه نوع سیرتاریخی و زبانی و احیاناً اجتماعی را طی کرده اند و درآنجاست که فلسفه ی کلمه درمسیر معنا و مفهوم قرار میگیرد. متن خودش تقریباً به عنوان یک زبان عمل میکند زبانی که در زبانیّت خود ازهمان بدوِ تولد قادر به صحبت و تکلم بوده است. زبانِ بدن و زبانِ کلمات دو عامل مهم درجهتِ روان شناختی متن به شمار میروند. برای نمونه : وقتی مردی درقطار درتلاش است که چمدانِ خود را درقفسه ی بالای قطار بگذارد و به شما اشاره و یا نگاه میکند شما میتوانید حدس بزنیدکه از شما میخواهد که دربالا بُردنِ چمدانش به او کمککنید . رفتارِ یک فرد یا با زبان تصویر میشود و یا بدون ِزبان و با کمک جوارح و اعضای بدن برجسته میشود و درهردو حالت شما میتوانید به متنِ زبانِ طرف و زبانِ متنِ طرف پی ببرید. زبان یک متن دارد که به شما کمک میکند تا که خود و یا طرفِ مقابل را بشناسید.متنِ زبان همان فهم و درکِ زبان است که هوشِ شما هوشمندانه به این مهم دست مییابد و زبانِ متن به معنی همان مفاهیمی است که دردلِ کلمات وجود دارد و شما براساسِ فرهنگ و رفتار و حتی زبانِ کلمات میفهمید که این سخن چقدر بارِمعنای مثبت ویا منفی دارد. برای نمونه : وقتی شما به کسی احترام میگذارید و از واژِگانی بسیارصمیمی و شادآور و امیدوارکننده استفاده میکیند اما طرف مقابل از واژِگانی غیرِصمیمی و غم انگیز و ناامیدکننده استفاده میکند درواقع میتوان به شخصیّت رفتاری فرد پی بُرد . اگرچه قرار نیست که دیگران مثلِ ما رفتارکنند اما قرار هم نیست که برضدِ ما رفتار کنند که اگر چنین باشد فردِ مقابل اختلالِ خُلقی و یا رفتاری دوگانه و چند قطبی دارد. وقتی از زبانِ یک داستان میفهمید که راوی آن تمایلِ به دزدی و یا قمار دارد ویا میلِ به سکس و هم جنس بازی دارد و ازکلمات و نوع رفتارآن مشخص است لذا قرار نیست که نگاهِ دیگری به فرد داشته باشیم. آموختن و یا دریافتنِ یک موضوع بر اساسِ سیر زمان و تجربه ی مکان به دست میآید و یک روزه قابلِ اصلاح نیست. هر متنی دارای یک ذات و سرشت است و این ذات قابلِ تغییر نیست. اگر شعر شما اروتیک باشد این شعر ریشه در زیست تجربی و تجربه ی زیستی شما دارد و یک روزه به دست نیامده و باید خودِ واقعی شعر شما را به دایره ی نقد بُرد نه خودِ کاذب شما را. وقتی یک رُمان نویس به تاریخ دررُمانش توجه نمیکند و یا به فلسفه ی علم اعتقادی ندارد و یا درزبان و ادبیات آن جنگ بیمعناست درواقع تفکر و ایدئولوژی و سلایق روحی و علایق رفتاری آن همین است و میبایست به همین واقعیّات درمتنِ آن توجه کرد. کلمات درمتن و یا نوشتار ابتدا زنده میشوند و بعد زندگی میکنند و زندگی آن ها قدرت جامعه پذیری و تعمیم پذیری درحال و آینده را نیز دارد و بانی این زنده شدن و زیستن نویسنده یا مُفکر(اندیشنده) است. وقتی با لغت جدیدی دریک عبارت ، جمله یا حتی یک مکالمه مواجه میشوید ناگهان آن لغت زنده میشود و شما آن لغت را به صورت قطعهای از یک کل میبینید. کلمات دریک جمله و یا گفتاریکدیگر را میشناسند و یک کلمه ی جدید درواقع خودش را درجمله بهتر میتواند نشان دهد اما تا این که درجمله و یا مکالمه به جایگاهِ واقعی خود برسد، زمان میبرد. من اعتقاد دارم که دریک جمله یا مکالمه دیکتاتوری بیشتر از دمکراسی وجود دارد ولی همین امر خود میتواند به فرهنگ سازی و جامعه پذیری جمله یا مکالمهکمک کند. اگر کلمات همه از یک جنس و نوع و حتی رفتار باشند و با هم سرِسازگاری داشته باشند درواقع معنایی جدید شکل نمیگیرد. وقتی دردنیای یک جمله قرار میگیرید که همه ی جملات از پیروزی و امید صحبت میکنند و میخواهند که تعریف درستی از پیروزی و امید را جلوه دهند ولی به ناگه واژه ی شکست وارد این دنیای جملات میشود همگی این واژه را پس میزنند چرا که تعمداً شکست با سلایق روحی و حتی علایقِ رفتاری آن ها سازگار نیست اما درعالم هنر و شعر و خیال چنین چیزی ممکن است به طوری که درعالم واقع چنین تعاملی صورت نمیپذیرد اما درعالم خیال و وهم واژه ی شکست به خوبی خودش را دردلِ جمله یا بیت پیدا میکند. متن ، خانه ی کلمات است و کلمات خانه ی متن هستند. این یک رابطه ای دیرینه و شیرینه است و برای روان شناختی یک متن نیاز است که فرهنگ، زبان و مفاهیم دربطنِ کلمات را به خوبی بشناسیم. برای شناخت یک تفکر نیاز نیست که فکرِ آن را بشناسیم بلکه کلماتی که درتفکرِآن لحاظ شدهاند مهم ترین راهکار برای نیل به فهم ازآن تفکر است. روان ِکلمات با روحِ حروف کلاف خورده است و حروف شناس کسی است که کلمات را دریک جمله فصل میکند! مهم ترین پرسش درباره ی متن همان پرسش از خودِ«متن» است . هرمتنی یک «خود» دارد که این خود به خودآگاهی و فرا آگاهی میرسد.خودِ متن وقتی هستندگی خودش را پیدا میکند درواقع به هست مندی خودش دست مییابد. روانِ متن زمانی قابلِ فهم ودرک است که متن حالتی زنده و زیست مندی را درسیرِ زمان و مکان درجامعه طی کرده باشد.شناخت ازروانِ متن نیاز به شناخت از واژگانی است که زبانِ متن را تشکیل میدهند.متن میتواند نوشتاری باشد یا گفتاری و اغلبِ نقاشی ها و تابلو ها و حتی ساختارِنشانه های طبیعی هم از نوعی متن برخوردارند. متن اگر به معنی سطح و یا نقش و گستره و میان و درون هم که باشد باز از نوعی فهم و درک و بایستگی معقول برخوردار است. روانِ متن بدونِ حضورمُفکر(اندیشه ی متن) قابلِ بررسی و خواندن و استفاده نیست. متن زمانی قابل روان شناختی است که حضوری زنده و زیست مند از حیثِ معنا و مفهوم درجامعه ازخود به نمایش بگذارد. متن نوعی اندیشه است که میتواند دارای اندیشگی جامع الاطرافی باشد و برای آگاهی بیشتر ازروان شناختی متن نیاز به شناخت از تفکر، ایده، زبان، فرهنگ و سلایق روحی و علایق روانی و رفتاری متن میباشد. یک متن دارای تفکر و ایده است و شما زمانی میتوانید آن را روان شناختی نمائید که به شناخت از تفکر و ایده ی متن دست یابید و یا از سلایق روحی متن با خبر شود و از علایق روانی و رفتاری آن بتوانید به نوعی شناخت شناسی دست یابید . از این نگاه متن میتواند از دو قابل برخوردار باشد:
نخست قابلِ مورد اعتنا و دوم قابلِ مورد اعتبار . درقابلِ مورد اعتنا شما به قابلیّتی از متن دست مییابید که قدرت جامعه پذیری و حتی فرهنگ پذیری دارد و درواقع جامعه به این متن توجه و اعتنا میکند و اصلِ موضوع هم مبتنی برآن است که این متن با سلایق روحی و علایقِ روانی و رفتاری جامعه کلاف خورده و وجه اشتراکی از حیثِ زبانی و فرهنگی نیز وجود دارد. درقابلِ مورد اعتبارصورتِ مسئله فرق میکند از این رو که،متن بایستی دارای ارزش و ارزشمندی و اعتبارِ زبانی و فرهنگی و حتی فکری باشد. اعتبارِ متن زمانی مشخص میشود که کلمات بتوانند ذهنِ مخاطب را درمتن تبدیل به زبانیّت اجتماعی نمایند. زبان درمتن از طریق کلمات تبدیل به مفاهیم و مصادیق میشود. مهم ترین اصولِ شناخت شناسی برای متن شناختِ اساسی از کلمات است. هرکلمه ای به تنهایی بارِمعنایی و مفهومی دارد و وقتی درکنارِکلمه ی دیگری قرار میگیرد به نسبتِ خودش و آن کلمه مورد وارسی قرار میگیرد. یک سخنرانی از کلماتی تشکیل میشود که این کلمات مصداقی از نوع تفکر و ایده و زبانِ سخنران هستند و یا یک شعر ازواژگانی تشکیل میشود که این واژِگان بیانگر ایده و تفکر شاعرند و درواقع شخصیّت شاعر را میتوان با این کلمات به دایره ی سنجش بُرد.شخصیبت متن وابسته و همبسته به شخصیّت صاحبِ متن است. نوعِ زیست مندی صاحبِ متن و فرهنگِ مطالعه و چه گفتن و چگونه گفتن های صاحبِ متن که درمتن لحاظ شدهاند درواقع مسیر شناخت و روان شناختی متن را برای شما هموار میکند. برای نمونه: وقتی یک رُمان را مطالعه میکنید درواقع نیازِ مبرم آن است که ابتدا به چه گفتن های رُمان دست یابید که مثلاً نویسنده چه چیزهایی را دررُمان مطرح میکند و چه نوع هدف و جامعه ی هدفی را دررُمان دنبال میکند و دوم شیوه و روشِ نویسنده درنوعِ نوشتار است به طوری که نویسنده دررُمان و یا شعرخود به چگونه گفتن هایی اشاره میکند که این چگونه ها به تمامِ چراهای شما درمتن پاسخ میدهند. هر نویسندهای از دایره لغاتی بهره مند است و تابعِ همین دایره ی لغات متن خود را میسازد و البته به مرورِ زمان ممکن است که دایره ی لغات نویسنده گسترده ترشود ولی آنچه مهم تر به نظر میرسد فرهنگ تعاملی است که دربین کلمات و نوع تفکر و ایده ی نویسنده برقرار میشود و این تعامل نوعی گفت وگوست که به یک گفتگومندی قابلِ تأمل و سازنده تبدیل میشود. روان شناختی متن تنها از طریقِ روانِ متن صورت نمیگیرد بلکه بستگی به رفتارهای متن هم دارد که چه نوع هدف و جامعه ی هدفی را دنبال میکنند. بافتارِ متن بدونِ ساختارِمتن بی معناست و مهم ترین چیزی که ما را به روان شناختی متن نزدیک میکند درواقع شناخت از ساختار متن است که این شناخت کلاف های متن و نوعِ بافتگی درمتن را به دایرهی ترسیم و تصویر می کشد. روان شناختی متن دردوحالت و موقعیّت قابلِ بررسی است. نخست درزمانی است که صاحبِ متن و نوشتارازکلماتی براساسِ زمان و موقعیّت اجتماعی و مطالعاتی و تجربی خود استفاده میکند و دایره ی لغات آن بستگی به زمان و مکان و نوع تفکر و ایدئولوژی مرتبطِ دربطن جامعه دارد. دوم دارندهی متن و نوشتاردچارتغییر و تحول و حتی تطور میشود و درکل جهان بینی آن نسبت به محیطِ پیرامون و جهان کلمات عوض میشود پس درحالت نخست دارنده متن تابعِ زمان و مؤلفه های آن است و درحالتِ دیگرتابع فرازمان است. دراین حالت صاحبِ متن نه با زمان است و نه تابع مؤلفه های زمان بلکه دچارتغییر و تحول ِفکری میشود. باید ابرازدارم که وقتی یک متن روان شناختی میشود توجه به بافتِ زمانی و ساختِ مکانی و ساخت های مکان ِمتن بسیار مهم است. برای مثال: رُمانی که درقرنِ بیستم نوشته شده با رُمانی که درقرن بیست و یکم نوشته شده کاملاً درتفاوت عمده است چرا که هم سیر تاریخی و هم زبان و باورداشت های اجتماعی تغییر میکنند. شعرِ دهه ی 40 با شعرِ دهه ی 50 و 60 از حیثِ زبان و نوعِ بافتار و ساختار درتفاوت است. نویسنده تابعِ زمان و شرایطِ زمانی و مطالباتِ اجتماعی درمکان قلم میزند و توجه به نوع کلماتی که درمتن بکار میروند مهم و سازنده است. یک نویسنده و یاشاعر درمتن خود یا تابع زمان است یا فرازمان. وقتی تابع زمان باشد از کلماتی درشعر و یا نوشتارش استفاده میکند که مرتبطِ با ساختار و بافتار آن زمان هستند و مخاطب درشعر درمییابد که این شعر مختصِ به چه زمانی است اما درفرازمان این طور نیست چرا که ممکن است شاعر یا نویسنده دریک مقطع زمانی متنی را نوشته باشد اما درون مایه ی آن به ازمنه ی دیگری هم مرتبط می شود. به بیانی دیگر شعر و یا نوشتارش نوعی جامعه پذیری و تعمیم پذیری جامع الاطراف را از حیث زمان به ترسیم و تصویر میکشد. جامعه پذیری یک نوشتار تنها مربوطِ به جامعه ی گذشته و یا حال نیست بلکه قدرت جامعه پذیری آن مربوطِ به تمامِ زمان ها و مکان هاست .گفتن یک چیز و برداشت صدها چیزِ پُرمعنا ازآن خود میتواند تعمیم پذیری متن را به اثبات برساند .هرنویسنده و یا شاعری دردو جهان بینی ذهنی و عینی به اندیشیدن میپردازد. درجهان بینی ذهنی ذهن سیال است و معانی و مفاهیم فراوانی را تولید میکند و درواقع تابع واقعیّات درجامعه نیست و دردنیای خیال سیرمیکند اما درجهان بینی عینی اندیشنده به دنبالِ عینیت هاست و میخواهد که بافتار فکری و ساختارِاجتماعی تمامِ واقعیّات درجامعه و طبیعت را درشیوه و روش های متعدد و مختلف دراشکال و شمایل بایسته و شایسته به تصویر بکشد. درشعر ذیل از فروغ فرخزاد میخوانیم: انگار درمسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد/ انگار از خطوط سبز تخیل بودند/ آن برگ های تازه که درشهوت نسیم نفس میزدند/ انگار / آن شعله های بنفش که درذهن پاک پنجره میسوخت/ چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود/ درکوچه باد میآمد/ این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد میآمد. شعرپیرنگی است که درقالبی ناتورالیسم سُروده شده که بافتار و ساختار آن با رویکردی طبیعت گرایانه کلاف خورده است. نوعِ چینش و بینش کلمات ازجنس طبیعت است و درجهاتی شاعر ازکلماتی چون معصومیتِ چراغ و دست ویران برای استتیک زبان و تولید زبانیّت درشعر بهره میجوید. شعر تابع یک زمان مشخص نیست و دارای درون مایه ای اجتماعی – انتقادی است و مخاطب درهرزمانی میتواند بارِ معنایی خود را از شعر دریافت نماید و قدرت تعمیم پذیری آن از حیثِ معنا برای مخاطب قابلِ توجه و تأمل است اما درحالتی دیگر، شما با یک شعری مواجه میشوید که فقط تابع زمان خودش است و شاعر رویکردی تاریخی و روایتی به شعر داشته به طوری که وقتی شعر را میخوانید با چینش کلماتی که درمتن است میتوانید روانِ شعر را دریافت کنید که مرتبطِ به چه زمان و تاریخی است و کدام اوضاع اجتماعی و سیاسی و حتی تاریخی جامعه را بازگو میکند. شعرِتابعِ زمان از عنصری به نام من فردی برخورداراست و اصولاً فردیت وتفرد جامعه را وارسی میکند اما شعر فرا زمان من اجتماعی دارد و مختصِ به ازمنه ی تاریخ است.با این تعابیر روان شناختی متن به معنی بررسی روح و کالبد روان متن درهمه ی زوایاست. یک متن دارای یک ساختار و یک بافتار است که هردو بایستی روان شناختی و روانکاوی شوند.کاوش دریک متن نیازِ به آگاهی مفهومی از کلمات را میطلبد . شما به هراندازه که با فرهنگ و زبان کلمات آشنایی بیشتری داشته باشید به همان قدر میتوانید متن را روان شناختی کنید.برای روان شناختی کلمات باید به تولد، حیات و مرگ کلمات در ازمنه ی تاریخ جامعه و زیسته ی تجربی آن ها توجه کرد. هرکلمه ای که درمتن حضور دارد بی گمان دارای شناسنامهای مجزاست که بایستی این هویت هم دیرینه شناسی شود و هم این که به دایره ی تبار شناسی بُرده شود. بررسی متن یک شعر یا نثر که از درون مایهای لُمپنیسم و یا نیهیلیسم برخورداراست نیازِ به این مهم دارد که این متن تابعِ چه پارادایم فکری است و از چه تفکر و ایدهای وام گرفته است . هرسخنی دارای دو بُعد است. یکی این که بیان میشود و دوم مبیّن است که درهردو حالت از یک زیرساخت فکری تبعیّت میکند که آن زیر ساخت را باید کشف کرد. زبانِ متن به معنی آن نوع بیانی است که دارای گویش و لهجه خاصی است و شما با لحن و نوع تکلم به جنس و ارزش اعتباری و یا غیر اعتباری آن زبان پی میبرید. هر زبانی ازیک یکسری آیتم ها پیروی میکند و شما باید گویه و سویه های آن آیتم ها را پیدا کنید و درآنجاست که نوع زبانِ متن را پیدا و هویدا کردهاید. با تکلم یک متن و زبانِ متن شما باید نوع و جنس متن را پیدا کنید که از چه نوع پارادایم فکری تبعیّت میکند. سن و سال کلمات نیز به روان شناختی متن کمک میکند برای مثال: کلمه ی فانوس و یا چرتکه و یا چکامه و چاوش و یا سیاه چادر و گاوآهن شما را به تاریخ و پیرسالگی و دیرسالگی این کلمات پیوند میدهد و شما به سهولت با تولد و نوع کارکرد این کلمات دریک بافت زمانی و دوره ی زمانی آشنا می شوید و از طرفی کلماتی چون: هواپیما، موبایل، مترو، دیجیتال، فست فود و پیتزا شما را با تاریخِ جوانی و امروزی تر و مدرن ترکلمات پیوند میدهد و به همین خاطر است که منتقد متن را به دوبخش کُهنه و نو تقسیم میکند و با این شیوه به زبانِ متن بیشتر پیمیبرد. روان شناختی متن درهمه دوران ها واحد و یکسان نیست چه این که با تغییر زمان و مکان تفکر نویسنده نیز تغییر میکند و به مرور زمان به دایره ی لغات نویسنده اضافه میشود و چه بسا یک نویسنده تغییر جهان بینی بدهد و از یک دنیای فکری گام دردنیایی دیگر بگذارد که مخاطب باید به سیر فکری و اندیشگی نویسنده درمتن توجه داشته باشد. اگر چه شما با نوع سخن گفتن فرد در هر زمانی میتوانید به بنیاد فکری آن پی ببرید اما بعضی از مُفکرین و صاحبان بینش چند زبانه و چند گانه مفهوم هستند و از منظومه ی فکری واحدی تبعیّت نمیکنند که روان شناختی متن و زبانِ متن آن ها با سایرین متفاوت است که علاوه بر شناخت از صورت آن ها باید به شناختِ از سیرت آن ها نیز توجه و التفات کرد.