جستار «گسترۀ غنای تنهایی» «بهمن عباس‌زاده»

چاپ تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

آیا تاکنون به معنای واقعی کلمه تنها بوده‌اید؟ آیا تنهایی به معنای این است که هیچ جُنبنده‌ای در اطراف شما نباشد؟ آیا هنگامی که هزاران فکر و خیال و تصویر در ذهنتان می‌چرخد و ده‌ها نگرانی از امروز و فردای خود دارید، باز هم تنها هستید؟ اگر به درستی به سؤالات بالا پاسخ دهید به این نتیجه خواهید رسید که ما هیچگاه به معنای واقعی کلمه تنها نیستیم و این یکی از شکنجه‌هایی است که در سراسر زندگی خود، بدون آنکه حتا لحظه‌ای به آن توجه کنیم و یا نسبت به آن آگاه باشیم، به آن عادت کرده‌ایم تا آنجا که هیچ تصوری هم از وضعّیت رهایی خود از این شکنجه نداریم.

ما در حالی که با انواع نگرانی‌ها و افکار و دغدغه‌های گوناگون کلنجار می‌رویم و حتا در هنگام خواب هم از دست آنها رهایی نداریم، هیچگاه مزۀ تنهایی به معنای واقعی و حقیقی را نخواهیم چشید. از طرف دیگر همۀ ما کم و بیش درگیر پدیده‌ای به نام «از خود بیگانگی» هم هستیم به این معنا که هویتِ حقیقی و اصیل ما در پوششی به نام شخصیّتِ کاذب، تحمیلی و سَرِهم‌بندی شده‌ای نیز گرفتار است که هر لحظه ما را مجبور می‌کند به رفتار، کردار و گفتار خاصی تظاهر کنیم تا مبادا آن «شخصیّتِ کذایی» ما در نزد اطرافیان خدشه‌دار گردد! و همین پدیدۀ حفظ شخصیّتِ تحمیل شده از طرفی و گرفتاریهای متعدد ذهنی ما از طرف دیگر مانع شکل‌گیری و یا حفظ حریم تنهاییِ ما می‌گردد.

هر انسانی در هر وضعیتی که باشد نیاز به یک حریم خصوصی دارد؛ حریمی که جز در تنهایی به معنای حقیقی کلمه حاصل نمی‌شود. برای شناخت هرچه بیشتر این «تنهایی» باید آن را از مفاهیمی مانند انزوا و گوشه‌گیری متمایز کنیم؛ منظور از حفظ «حریم تنهایی» در واقع ایجاد یک محدودۀ «اَمن و آزاد» ی است که در آن فرد با آزادی کامل و بدون آنکه تحت نفوذ عواملی چه از جانب بیرون توسط اطرافیان و چه از جانب درون به واسطۀ ذهن پُر هرج و مرج باشد، بتواند در مورد شناختِ هویت حقیقی خود و راه‌های دست‌یابی به آن، تأمل کند. با این وجود کم نیستند افرادی که قادر به بودن و ماندن و درکِ حفظ و ایجاد این حریم، نیستند؛ آنان از هرگونه «تنهایی» وحشت دارند و از آن می‌گریزند. زیرا که قادر به «تنها ماندن با خود» نیستند. آن‌ها به محض اینکه در جایی به اختیار و یا به اجبار با تنهاییِ خود روبرو می‌شوند دچار

بی‌قراری می‌شوند. آنان از تنها شدن و «مواجه با خود» در تنهایی وحشت می‌کنند، تا آنجا که تنهایی برای آنان نوعی شکنجه محسوب می‌شود.

دستۀ دیگری هم هستند که از تنهایی به عنوان «فرار از دیگران» و گرایش به انزوا و ساختن یک دنیای تخیلی برای خود بهره‌برداری می‌کنند که رفته‌رفته منجر به مخدوش شدن مرز بین درون و بیرون در آنان شده و عوارض ناخوشایندی را به بار می‌آورد، علی‌رغم وجود نمونه‌هایی از این دست «تنهایی‌های بیمارگونه»، نوعی دیگر از تنهایی وجود دارد که آگاهانه و توسط شخص جهت «شناخت هویت حقیقی خود» و امکانات توسعۀ آن در ابعاد گوناگون، صورت می‌گیرد. در ابتدای امر درکِ این نکته ضروری است که تنهایی امری غایی و نهایی است و نکته دیگر این است که این تنهایی همواره در وجود هر انسانی به گونه‌ای نهادینه وجود دارد و در همة طول زندگی همراه فرد می‌ماند، البته اغلب انسان‌ها به شیوه‌های گوناگون سعی در گریز از آن و یا پوشاندن آن را دارند، اما به دلیل ناآگاهی و عدم شناخت خود از آن، همواره از آن می‌گریزند. در حالیکه چنانچه فرد جهت شناخت هویت حقیقی خود و تعیین مرزهای موجود بین خود و دیگران و همچنین شناخت توانایی‌های خود خواهان قدم گذاشتن به این حیطه است، لازم است که در این مورد به تأمل بپردازد و حاصل این تأمل نتایجی است که می‌تواند او را در این مسیر همیاری نماید. یکی از این موارد این است که او در می‌یابد که برای درک عمیق وجود خویش و شناخت حقیقی خود، علی‌رغم پذیرش نهایی بودن این تنهایی، باید استقلال خود را از پیرامون خود و از جمله افراد، مکان‌ها، اشیاء و افکار، دریابد و به این درک رسیده باشد که هویت او از همۀ عوامل پیرامونی «مستقل» است. در توضیح این نکته و همچنین برای روشن‌تر شدن این نظر باید افزود که هر انسانی به گونه‌ای ناخودآگاه به انواع و اقسام موجودات پیرامونی و همچنین با آنچه به‌طور ناخودآگاه در ذهنش می‌گذرد «هم هویت» شده و آن‌ها را در درون خود آورده و با آن‌ها «همذات‌پنداری» می‌کند، این امر مانع از تحقق آن «حریم تنهایی» شده چنانکه تأثیر آن همذات‌پنداری‌ها در تنهایی فرد موجب نفی اصالت آن فضای تنهایی گردیده و کل فرایند را متوقف می‌سازد.

نکته مهم دیگری که قبل از ورود به این حریم باید به آن توجه عمیق داشت این است که فرد باید خود را ملزم به بودن و ماندن با این «تنهایی» بداند، این نکته از این جهت اهمّیت اساسی دارد که ما به بودن و ماندن در چنین وضعیّت‌هایی عادت نکرده‌ایم و هر فضایی را که سرشار از سکوت و سکون می‌بینیم فورن می‌خواهیم آن را با یک فکر و یا یک ایده‌ای تغییر داده و آن را دگرگون کنیم، به این دلیل در مقابل چنین وضعیتی احساس سردرگمی می‌کنیم، ذکر این دو نکته بسیار اساسی هستند و فردی که آگاهانه وارد «حریم تنهایی» خود می‌گردد باید آن را به خاطر داشته باشد.

نکتۀ دیگری که اغلبِ انسان‌های عاشق و یا هنرمندان در رابطه با احساس تنهایی تجربه می‌کنند این است که پس از تجربة یک عشقِ عمیق و یا خلق یک اثر که گویی هستیِ درونیِ آنان را شخم زده است، همین احساس تنهایی عمیق است. اما این نکته شایان ذکر است که تجربه‌های عمیق در عین حال که احساس تنهایی را به دنبال خواهد داشت، انسان را به مرکز وجود خود نزدیک‌تر خواهد کرد و این به نظر متناقض می‌رسد چرا که عشق باید به طور طبیعی فرد را از «با هم بودن» هشیار کند، اما چنین نیست و در عمل فرد را از تنها بودن خویش بیشتر آگاه می‌سازد، دنیای درونی انسان سرشار از چنین پارادوکس‌هایی است که چنانچه انسان از آن آگاه نباشد ممکن است باعث افسردگی فرد شود.

علت چیست که باتجربه‌ای عمیق، انسان احساس تنهایی بیشتری می‌کند؟ به طوری که فرد ترجیح می‌دهد که عاشق نشود و از تجربه‌های عمیق دیگر نیز چون خلق اثری هنری و مبارزه برای عنوانِ قهرمانی پرهیز کند و در نتیجه از تمرکز بر هستیِ درونی خود سَر باز زند؟ علت آن است که فرد در حین آن تجربۀ عمیق از پیرامون وجود خود فاصله گرفته و به نحوی در درونِ خود متمرکز می‌شود و آنچه در درون او اتفاق می‌افتد این است که چشمان او به فضای خالی درونِ خود باز می‌شود و می‌بیند که در آن فضا، تنهای تنهاست!؛ یک تاریکی و تنهایی مطلق!. و این در وهلۀ اول بسی هراس‌انگیز است! او چه به طور آگاهانه و چه ناآگاهانه یک فضای هشیاریِ بدون موضوع است. و این گیر افتادن در یک تنهاییِ ناآشنای درون، موجب رَمیدن فرد از نزدیک شدن به تجارب عمیق می‌شود و فرد سعی می‌کند خود را با تجاربی سطحی و دَمِ دستی مانند تجربه‌های جنسی و یا افراط در نوشیدن مشروبات الکلی و مصرف مواد مُخدر و یا بازی‌های فکری و حتا مطالعۀ مطالب مُهیج سرگرم کند.

اما آن فضای تُهی و ناشناخته که به ویژه در تنهایی بر انسان ظاهر می‌شود همواره پایدار باقی می‌ماند و در هر فرصتی که پیش بیاید خود را نشان خواهد داد. پس چه می‌توان کرد؟ با این فضای خالی، تاریک و ناآشنای موجود در عمق درون که انسان‌ها با نام «تنهایی» از آن یاد می‌کنند، چه می‌توان کرد؟ و این بارها تجربه شده است که انسان با هرچه خود را برای مدت کوتاهی سرگرم می‌کند دوباره به آن فضا باز می‌گردد و دوباره برای فرار از آن به دنبال بهانۀ دیگری خواهد گشت؛ در حالیکه این «فرار از خود» و از عُمق گسترۀ وجود خود، در صورت عَدَم شناخت آن و عَدَم وُرود آگاهانه به آن «حریم تنهایی» می‌تواند منبع پایان‌ناپذیری از انحرافات و توصل جُستن به انواع سرگرمی‌های زیان‌بار مانند اعتیاد و مشتقات دیگر آن گردد. و آنچه راه را برای فرار از این «حریم تنهایی» هموار می‌کند تفسیرهای غلط ذهنی از این «تنهایی» است؛ چرا که ذهن آن تنهایی را مترادف با اندوه و دوست داشتنی نبودن و یا نداشتن محبوبیت و ... تعبیر می‌کند و فرد برای گریز از آن به آب و آتش می‌زند تا از این احساس بگریزد. اما تعبیر و تفسیرهای ذهن از تنهایی و تنها بودن در واقع مبتنی بر یک درک سطحی و نادرست است، چرا که ذهن را از دسترسی به انواع بهانه‌ها دور نگه می‌دارد، زیرا که ذهن در زمانی که فرد به معنای واقعی تنهاست از مشغولیات خود دور می‌شود و این موجب درماندگی‌اش می‌شود و از آنجا که ذهن اصالت ندارد و قائم به ذات نیست به دنبال راهی می‌گردد تا بتواند به موجودیّت بیمارگونه، عصبی و پُر تنش خود ادامه دهد و اینجاست که تعبیر و تفسیر غلط ذهن از تنهایی مانع درک عمیق «تنها بودن» و غنای خلاق آن می‌شود.

علت دیگری که ذهن ترجیح می‌دهد از تنها بودن بگریزد این است که ذهن از پذیرش واقعیت و درک، تأمل و شناخت واقعیت، بدون برچسب زدن بر آن، طفره می‌رود و در اساس واقعیّت را آنگونه که هست نمی‌بیند و باعث کاهش شتاب آن می‌شود و ذهن این را برنمی‌تابد. به همین دلیل سعی در انحراف فرد از شناخت و درکِ تنهایی می‌کند و در بسیاری از موارد احساسات فرد را به میل و اختیار خود تعبیر و تفسیر می‌کند، چنانکه تنها بودن را به جدایی از دیگران معنا می‌کند و فرد را مورد سرزنش قرار می‌دهد تا بتواند او را به حضور در جمع و سرکوب تنهایی وادار سازد. در صورتی که اِصرار ذهن به شرکت فرد در جمع در واقع چیزی جز بهانه‌ای برای مشغول ماندن ذهن نیست و اگر چنانچه دیگرانی در دسترس نباشند به بهانه‌های دیگر از جمله تلویزیون، بازی با ورق،

 یا مشغولیات دیگر متوصل می‌شود تا به این وسیله آن خلاء تنهایی را پُر کند و به دَوَرانِ بی‌حاصل ذهنی تداوم بخشد. همۀ این تعبیرها و تفسیرهای ذهنی را باید دور انداخت.

در واقع این گرایش به انواع بهانه‌ها برای مشغول شدن ذهن و انحراف توجه فرد از درک و دریافت آن «حریم تنهایی» از اینجا آغاز می‌شود که انسان به طور طبیعی نیاز دارد که با هشیاری موجود در ساختارش کاری انجام دهد و آن هشیاری و انرژی را از قوه به فعل درآورد و تا زمانی که این هشیاری صرف نشود و از قوه به فعل در نیاید فرد احساس آرامش نمی‌کند و پُر واضح است که تا زمانی که از یک طرف شناخت کافی به درون و پیرامون وجود نداشته باشد و از طرف دیگر امکانات لازم جهت مصرف صحیح این انرژی و این هشیاری در جهت خلاقیت وجود نداشته باشد، وسوسۀ ارتکاب و توصل جُستن به سرگرمی‌های زیانبار فراهم می‌گردد.

اما آنچه شایان توجه است این است که «تنها بودن» را نه به معنای جدایی و انزوا و نه به معنای گریز از اجتماع، بلکه به معنای درک لزوم یک «حریم اَمن» و یا یک «زهدان خلاق» در هر انسانی که آگاهانه و با شناخت قدم به این حریم می‌گذارد باید مورد ارزیابی قرار دارد.

تنها بودن را باید از مفهوم تنهایی به معنای عدمِ وجود دیگران یا بی‌پناهی و فقر ارتباط جدا کرد؛ تنها بودن و ماندن در تنهایی چنانچه به درستی درک شود بسیار گسترده و بسیار غنی و خلاق است.

در تنهایی عمیق است که ایده‌ها، الهامات و شهود به سراغ انسان می‌آید. اما انسان در پیروی از ذهن کلیشه‌ای و عدم شناخت صحیح فرد از خود واقعی و منابع درونی خود و همچنین عدم فرهنگ و امکانات کافی در پیرامون خود، تبدیل به یک «پوستۀ خشک» و یک فضای بستۀ بی‌روزن شده است. همه چیز در حالت رکود و اضمحلال و در عین حال رو به انحطاط و فروپاشی است، همۀ مرزها در هم شکسته و مخدوش است و انسانی که می‌تواند با شناخت عمیق درون خویش و کاربرد صحیح هشیاری به دست‌آوردهای باشکوهی، چه در عرصۀ بیرونی و چه در عرصۀ دنیای درونی برسد، با انواع مشغولیات مبتذل و منحط و نابودکننده دست به گریبان است.

منبع تمام آفرینش‌ها و اختراعات و اکتشافات و خلاقیت‌های بزرگ هنری همین «زهدان تنهایی عمیق» بوده است. نکتۀ کلیدی در این رَوَند شناخت این موضوع است که برای درکِ عمیقِ «حریم تنهایی» و برای فهم بیشتر آن باید با «تنها بودن» و ماندن در تنهایی، صبور بود؛ گذار از این فرایند نیاز به پایداری

 و تحمل دارد و این البته در برابر مواهبی که حاصل می‌شود، هزینۀ بسیار اندکی است؛ اما باید این هزینه پرداخت شود. حریم تنهایی گسترۀ بسیار وسیعی از توانائی‌ها و همچنین امکانات بالقوۀ فرد را در اختیار او قرار می‌دهد؛ ایده‌های نو و بِکری را برای توسعۀ فردی و اجتماعی او پدیدار می‌شود که به صورت الهام و یا شهود در درون فرد رُخ می‌دهد.

تنها بودن، چنانچه فرد از تمامیِ پیوندهای بی‌محتوای ذهنی با جهان عبور کند، مأمن بسیار معتبری برای ارتباط با رازهای جهان هستی است. این «حلقه»، پیوندِ هستی درونیِ انسان را با هستیِ کل برقرار می‌سازد؛ فرد در چنین فضایی با شناخت صحیح خود و امکانات بالقوۀ خود به کشف فضاهای شگفت‌انگیزی در عمق درون خود دست می‌یابد.

احساس تنهایی به معنا و تفسیرِ ذهنی، بسیار حزن‌انگیز و محدودکننده است. اما درک عمیقِ «تنها بودن» و «تنها ماندن» در درونِ خود و آشنایی با فضای آن، که در واقع اصالتِ وجودِ حقیقیِ فرد است به معنی فرمانروایی بر عرصه‌های خلاق و آرامش بی‌کرانِ وجود خود است؛ انسان همۀ آنچه را که در بیرون با حرص و وَلَع و آن هم در ماهیت کاذبش جستجو می‌کند؛ نمونۀ اصیل آن را در عُمق درون خود دارد: محبت، صفا، عشق، زیبایی و مهر منشأ درونی نیز دارند؛ این‌ها می‌توانند در درون هر انسانی متبلور شوند و حیات فرد را سرشار از شوق، انگیزه و خلاقیت سازند. تنها بودن سرشار از غناست؛ همیشه تفسیر و تعبیرهای ذهن، فرد را به بیراهه‌هایی می‌کشاند که گاه سر از پرتگاهی هلاکت‌بار در می‌آورد؛ برای همین همیشه بر شناخت هشیارانۀ ذهن تأکید شده است و این امر ناظر بر اهمیت درکِ عمیق خود و پیرامون فرد است؛ و تنها بودن دری است که به دنیای شگفت‌انگیز و سرشار از غنایی باز می‌شود که محصول همۀ جهانِ هستی است.

شخصی که براساس تشخیص سطحی ذهن احساس تنهایی می‌کند قادر به برقراری ارتباط متقابل و متوازن با دیگران نیست؛ او برای گریز از احساس تنهایی چون مهرگیا، و پیچکِ سرگردان به دور دیگران حلقه می‌زند و از دیگران برای رفع تنهایی‌اش «تکّدی» می‌کند و اینجاست که عشق «فاسد» می‌شود و به وابستگی تنزّل پیدا می‌کند؛ اما انسانی که «تنها بودن» را به معنای واقعی درک و تجربه کرده و با صبر و پذیرش، فضاهای بِکر موجود در درونش را کشف کرده و در درونِ خود به غنا و خودکفایی دست‌یافته، می‌تواند به معنای واقعی و اصیل کلمه با پیرامون خود و با دیگران ارتباط برقرار کند؛ به دیگر سخن تختة پرش هر انسانی آن چیزی است که او در «تنها بودنش» در درون خود شناخته و خلق کرده است. ■