نگاهی به مجموعه داستان «پسر من قاتل است؟» «علی براتی گجوان»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

khalili

نام کتاب:‌ پسر من قاتل است؟ / نویسنده: علی براتی گجوان / انتشارات: نیستان / چاپ: اول 1394 / شمارگان: 1200 نسخه / تعداد صفحات: 122 صفحه / قیمت پشت جلد: 7500 تومان.

کتاب «پسر من قاتل است؟» شامل ۲۵ قطعه کوتاه از علی براتی گجوان است. اما او کیست؟

علی براتی گجوان، سال ۱۳۴۴ در شهر مشهد متولد شد. مدرک تحصیلی او دیپلم است. نوشتن را از سال ۱۳۶۵ در روزنامه خراسان با چاپ خاطرات روزنگار جنگ آغاز کرده است. سال 1370 با ورود به حوزه هنری، مسئولیت جلسات فرصت سبز داستان جنگ (اولین جلسه ادبیات مقاومت درکشور) را بر عهده گرفت.

وی سپس به عنوان دبیر صفحه پیام استقامت روزنامه خراسان، دبیر صفحه ادب مقاومت روزنامه توس، دبیر صفحه گفت گفتم داستان روزنامه قدس، دبیر نشست نیستان داستان، دبیر نشست نگاه سوم معاونت فرهنگی شهرداری مشهد و ... به کار اشتغال داشته است.

براتی در یادداشت خود (به تاریخ 1۳ شهریور ۱۳۹۵) برای ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران) به مساله «تولید» ادبیات در نشر دولتی دفاع مقدس اشاره می‌کند و می‌نویسد: نباید آثاری نوشته و منتشر شوند که زنگ خطر ژانر ادبی دفاع مقدس را برای مخاطبان به صدا درآورند.

وی همچنین در نشست نقد و بررسی کتابش که با حضور محمدرضا گودرزی و قاسمعلی فراست در فرهنگسرای «گلستان» برگزار شد، گفت: من در اصل گرافیستم و سابقه روزنامه‌نگاری و داستان‌نویسی در روزنامه‌های کیهان، رسالت، سلام و… را دارم. سال ۱۳۷۲ وارد حوزه هنری شدم و از آنجا بود که داستان‌نویسی‌ام درباره جنگ آغاز شد. داستان‌های این کتاب («پسر من قاتل است؟») را دفاع مقدسی نمی‌دانم، چون معتقدم اگر به عنوان هنرمند خطی (گرایش) شدی، آن خط‌شکن بودن خود را از دست می‌دهی.

علی براتی در ادامه گفت: کتاب «پسر من قاتل است؟» تاثیرات جنگ بر نسلی که آن را چشیده‌اند نشان می‌دهد، و در این کتاب به مشکلاتی پرداختم که افراد حاضر در جنگ تحمیلی با افراد جامعه و پیرامون خود پیدا کردند.

محمدرضا گودرزی در همین برنامه با اشاره به سخنان نویسنده مبنی بر این که کتابش در ژانر دفاع مقدس نیست، گفت: روش برخورد به موضوع خیلی مهم است و من معتقدم که داستان دفاع مقدس می‌تواند به تبعات جنگ نیز بپردازد. این نوع پرداخت باعث نامیرایی موضوع می‌شود.

کتاب «پسر من قاتل است؟» مجموع ۲۵ قطعه کوتاه است که عناوین آنها از این قرار هستند:

مگر چیزی برای دیدن هست؟!

راوی اول شخص (مرد). یک روحانیِ جانباز جنگ، به دیدار فرزند زندانی‌اش می‌رود. برخورد سایر ملاقات‌کنندگان و نگاه خاص ماموران، شرح این قطعه است. این قطعه، میان طرح داستان و یک گزارش معلق است و چیزی برای خواننده ندارد جز پرسش‌های بی‌پاسخ. هیچ گره‌ای باز نمی‌شود و کشمکش و تلاشی درآن نیست. همه چیز مجهول است و قرار نیست برای خواننده توضیحی داده شود.

روی تلی از خاک مردی نشسته

راوی اول شخص (مرد). مادری از گروه تفحص می‌خواهد که جنازة پسرش را برای او بیابند. پس از رفتن او،‌ جنازه پیدا می‌شود.

جیغ

راوی اول شخص (مرد). دو پسر بر موتوری سوار می‌شوند. یکی از آنها به نام سعید، پشت موتور مدام جیغ می‌کشد. پس از بازداشت آنها توسط پلیس، با وساطت پدر جانباز سعید، آزاد می‌شوند.

این جاده انتهایی ندارد

راوی اول شخص (مرد)‌. مردی می‌خواهد جنازة دوست شهیدش را به مشهد برساند، اما در میانة راه، ماشین از جاده خارج می‌شود.

امشب چه برفی می‌بارد

راوی اول شخص (مرد). مردی نقاش در میانة سرما با پسربچه‌ای واکسی برخورد می‌کند. پدر این پسرک به دلیل بدهی به زندان افتاده و پسرک از نقاش می‌خواهد که تصویر دایی شهیدش را برایش نقاشی کند. او قول می‌دهد که در ازای نقاشی، هر هفته کفش‌های نقاش را واکس بزند.

مرد سوم

راوی سوم شخص (مرد) + اول شخص (مرد). اسیری در چنگ نظامیان عراقی و زیر بازجویی و شکنجه است. راوی دوم مدام به او تاکید می‌کند که کسی چیزی نگفته و او هم بهتر است سکوت کند. اسیر اول با شلیک گلولة عراقی‌ها در دهانش کشته می‌شود.

تصویر قشنگی است

راوی اول شخص (مرد). نویسنده‌ای تلاش می‌کند داستانی بنویسد، ولی از اظهار نظر مردم و منتقدان می‌ترسد. این پیش‌داوری‌ها کابوسی می‌سازد در برابر نانوشته‌های او.

تق ـ تق ـ تق

راوی سوم شخص (مرد). شرح یک روز از زندگی یک عریضه‌نویس که نمی‌تواند صاحب فرزند شود.

آسمان سیاه است

راوی اول شخص (زن). زنی از ایثار همسرش می‌گوید که بر دزدی مقداری سیب‌زمینی توسط زن و دختری ترحم می‌کند و بدهی آنها را می‌پردازد.

آبسه

راوی اول شخص (مرد). یک جانباز جنگ، پسرش را که به جرم معاونت در قتل دستگیر شده، در دادگاه، همراهی می‌کند.

او از ما نیست

راوی اول شخص (مرد). یک عضو گروه تفحص از مردی می‌گوید که می‌خواهد با این گروه همکاری کند اما وقتی خطر مرگ را بیخ گوشش احساس می‌کند،‌ می‌گریزد.

این سومین روز است

راوی اول شخص (زن). یک زن باردار 15 ساله از درد زایمان خود می‌گوید و اینکه شوهر جوانش تنها سه روز بعد از پدر شدن دوباره به منطقه برمی‌گردد.

دیگر دیر شده

راوی اول شخص (مرد). پسری برای پدر جانبازش کلاه می‌خرد تا نشانة جانبازی‌اش را بپوشاند. پس از چند ماجرا، جانباز کلاه را می‌بخشد.

صحنه را به هم نزن

راوی اول شخص (مرد). پسری که ترک موتور پدر جانبازش نشسته، از نحوة تصادف می‌گوید.

تمام دیروزهایم

راوی اول شخص (مرد). یک جانباز شیمیایی، در حال احتضار، از خاطرات خود و دوستش هادی می‌گوید.

من کُشتَمِش؟

راوی اول شخص (مرد). کسی که یک گشتی عراقی را کشته است،‌ در کابوس خود می‌بیند که دست‌هایش حتا پس از شست و شو، همچنان خون آلود است.

من منتظرت هستم

راوی اول شخص (مرد). جسدی که زیر خاک است از کشف خود توسط گروه تفحص می‌گوید ولی آنها پس از یافتن باقیمانده جنازه روی مین می‌روند.

این انگشت به من خیانت می‌کند

راوی اول شخص (مرد). یک موجی که زمان جنگ تک تیرانداز بوده، پس از جنگ به دلیل پریشانی روحی و روانی سر انگشت دست راست خود را که با آن ماشه را فشار می‌داده، قطع می‌کند و همه را دشمن می‌داند.

سنگ دارم، سنگ!

راوی اول شخص (مرد). دیوانه‌ای که امروز با سنگ خوردن از بچه‌ها مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد،‌ روزگاری اسیر عراقی‌ها بوده و سنگ باران شده تا فرماندهان خود را لو بدهد. از قضا چند تن لو می‌روند و دوستانش گمان می‌کنند که وی آنها را لو داده است. او پس از سنگسار شدن توسط دوستانش، تعادل روحی خود را از دست داده و دیوانه شده است.

از زندان تماس می‌گیرم

راوی اول شخص (مرد). فردی ناشناس از زندان با یک جانباز تماس می‌گیرد و از او تقاضای پخش ترانه دارد. پس از چند روز جانباز می‌فهمد که فرد تقاضا کننده یک اعدامی بوده که به دار آویخته شده است.

جواب فعلاً منفی است

راوی اول شخص (مرد). فردی از نحوة آزمایش ادرار و شرایط نمونه‌گیری می‌گوید.

باید همه یک شکل شویم

راوی اول شخص (مرد). جانبازی که در یک اداره مشغول به کار است، از یک‌دست شدن پوشش کارمندان به دستور رییس جدید می‌گوید.

پسر من قاتل است؟

پسری که از منطقه برگشته، به پدرش اعتراف می‌کند که ناخواسته دوست خود را زمان عقب نشینی به قتل رسانده است. پدر او را لو می‌دهد، اما تحقیقات نشان می‌دهد که فرد  کشته شده به علت اصابت ترکش دشمن از پشت سر، به شهادت رسیده است.

دست‌های مقدس

راوی اول شخص (مرد). کسی که به دلیل سندرم دست بی‌قرار، دست‌هایش را به کنار پاهایش می‌بندند، تکه‌ای از زندگی خود را بازگو می‌کند.

مگه اجازه می‌دَن؟

راوی اول شخص (مرد). مردی که دارای مشکل سندرم دست بی‌قرار است، از مشکلات خود می‌گوید.

................

نوشتن از جنگ و برای جنگ، به خصوص برای مردمی که اکثریت آنها با این مصیبت مواجه شده‌اند، کار آسانی نیست. شاید برخی افراد که توانسته‌اند در آن موقعیت خاص و برهة زمانی هشت ساله میدان این آزمون را تجربه کنند، بهتر بتوانند از جنگ بنویسند، اما این گفته به این معنا نیست که جنگ‌ندیده‌ها، نباید و نمی‌توانند،‌ از جنگ بنویسند. گاهی هم لزومی ندارد که نویسنده در میانة آتش و التهاب باشد تا بتواند از تبعات جنگ برای دیگران روایت کند.

بوده‌اند و هستند خانواده‌هایی که جنگ را نه به شکل مستقیم، بلکه به شکل ملموس تجربه کرده و تبعات منفی آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده و می‌کنند. برای مثال، خانواده‌ای که با یک جانباز جنگ زندگی می‌کنند و یا فردی موجی و یا شیمیایی شده در خانه دارند، به خوبی درک می‌کنند که گاهی تبعات و تاثیرات جنگ، از حضور و مقابلة رودررو با دشمن سخت‌تر و گاه عذاب‌آورتر است.

در این کتاب،‌ آنچه به خواننده ارائه می‌شود تبعات و تأثیرات جنگ است و نه رویارویی و نبرد. اما نوشتن و گفتن از جنگ یک سوی ماجرا است و نوع و شیوة روایت، یک سوی دیگر ماجرا.

علی براتی گجوان داستان‌های خود در این مجموعه را چنان کوتاه و موجز و مختصر بیان می‌کند که بیش از هر چیز دیگری آنها را به طرح داستان تبدیل کرده است تا یک داستان کوتاه کامل! در زمانه‌ای که ایجاز و اختصار یکی از ضرورت‌های زندگی امروز است، شاید استفاده از تکنیک بیان موجز و مختصر، نوعی برتری شمرده شود، اما باید به خاطر داشته باشیم که هر چیزی حد اعتدال دارد و چنان چه داستانی را بیش از حد کوتاه کنیم دیگر خواص یک متن داستانی را ندارد. اولین مشکل در برخورد با چنین متنی، عدم نزدیکی و همذات پنداری مخاطب با نویسنده است. فاصله‌ای که ایجازِ غیر ضروری، بین گوینده و شنونده ایجاد می‌کند، به راحتی می‌تواند کتاب منتشر شده را به گوشة انزوا براند و با اطمینان کامل می‌گویم که چنین اتفاقی خواستة هیچ نویسنده‌ای نیست.

نمونه‌هایی از ایجاز دردسرساز را با هم بخوانیم

در «دست‌های مقدس» صفحه 117 می‌خوانیم:‌ سر می‌رسد و برایم چای می‌آورد (چه کسی؟)

قندی را به دهان فرو می‌کند (به دهان چه کسی؟ خودش یا راوی؟)

قندها توی دهانم آب شده‌اند (خوب حالا معلوم شد که قند در دهان راوی فرو شده است اما چرا می‌گوید قندها؟ مگر در جملة پیشین نگفته بود قندی، یعنی یک قند؟!!)

در «پسر من قاتل است؟» در جملات پیاپی صفحه 110 می‌خوانیم: برمی‌گردد و زل می‌زند به من و لبش را به دندان می‌گیرد و آرام به آشپزخانه می‌رود. (چه کسی؟ همسر راوی) سر شام ساکت است. زیر چشمانش گود افتاده و سرفه می‌کند. (چه کسی؟ پسر راوی) و این دو نمونه در یک بند و به صورت جملات پی‌در پی آمده است!!

تکرارهای بیهوده!

برخی تکرارها به جای تأکید مؤکد، موجب جدایی مخاطب از نویسنده خواهد شد. تکرار بیش از حد نام «هادی» در تمامی قطعات این کتاب، هیچ گونه ضرورتی ندارد و تنها این شبهه را پیش می‌آورد که دایرة لغات نویسنده در مورد اسامی مردان به همان «هادی» محدود مانده است. تکرار یک نام، (به هر دلیلی که باشد اعم از دوست داشتن فرد، مدیون بودن به او، رفاقت چندین ساله با آن شخص و ...) برای منِ خواننده وجاهت و مناسبت ندارد و آزاردهنده است. این هادیِ تکرار شونده، نه عامل اتصال قطعات نوشته‌های نویسنده به هم شده و نه کسی را هدایت خواهد کرد.

نویسنده در مصاحبه‌ای با شهرآرا نیوز و در پاسخ به این پرسش که دربارة شخصیتی به نام هادی که در برخی داستان‌ها حضور دارد، توضیح می‌دهید؟ اینکه چرا اینقدر از این نام استفاده کرده‌اید.

وی در پاسخ می‌گوید: شخصیت هادی را از روی دوست دوران نوجوانی و مدرسه‌ام شهید هادی جغتایی نوشته‌ام که در جنگ تحمیلی به شهادت رسید، البته خود شهید آدمی جدی بود، ولی هادی داستان‌های من شوخ طبع است. من از پرداختن به این آدم ناگزیرم، چون او وجه دیگری از شخصیت خود من است و در هر داستانی که وارد می‌شود، نفر دوم، بعد از منِ راوی، اوست.

اما این توضیحات،‌ هیچ پاسخ قانع‌کننده‌ای برای منِ خواننده ندارد چرا که هادی فقط نقش تکرار شونده دارد، تکرار شونده‌ای که هیچ نقشی در داستان‌ها ندارد و حضور و عدم حضور او یکسان است.

یک داستانِ «بودار»

در داستانی که نام مجموعه از آن برگرفته شده است،‌ یعنی «پسر من قاتل است؟» با هم می‌خوانیم:‌ بوی خاک می‌دهد.../ بوی خاک توی بینی‌ام می‌نشیند./ بوی سیگار تندی می‌پیچد توی بینی‌ام. / بوی سیگار می‌ماند توی بینی‌ام. / بوی سیگار بود؟ / بوی تندی می‌پیچد توی هال./ اما بوی بدی توی اتاقش پیچیده. / این بوی چیه؟ / و بوی عرق پیچیده توی بینی‌ام. / بوی عرق در بینی‌ام می‌ماند. / بوی نا می‌پیچد توی بینی‌ام. / نفس و بوی خاک می‌ریزد توی بینی‌ام.

این همه بو کشیدن برای چیست؟ چرا پس از کشیدن این همه بو، به مشام مبارک راوی و رسوب آنها در بینی‌اش، وی همچنان به کشیدن بو ادامه می‌دهد؟! نویسندة محترم از این همه اشاره به بو و ماندگاری آن چه سودی می‌برد و اشارة غیرمستقیم او به چیست؟ بی‌شک، راوی این قصه، پس از این همه بو کشیدن، در نهایت حس بویایی خود را از دست داده است.

قهرمانان جانباز

در «آسمان سیاه است» نویسنده در دو جای این داستان از زبان راوی می‌گوید: «انگشتان دست چپ همسرم قطع شده و نمی‌تواند کلاج را درست بگیرد» و «انگشتان دست چپ همسرم قطع شده و نمی‌تواند کلاج موتور را بگیرد»، این تکرار برای چیست؟ آیا اشاره به قطع بودن انگشتان دست چپ یعنی اشاره به جانباز بودن آن مرد است؟ آیا هر کس قطع عضو شده، جانباز است؟

در «صحنه را به هم نزن!» صفحه 70 آمده است: «پدرم چهار انگشت دست چپش را در جنگ از دست داده و نمی‌تواند کلاج را درست بگیرد.» با توجه به فرمایش نویسنده، این پرسش پیش می‌آید که چرا جانبازهای این کتاب، با وجود نقص عضو و قطع انگشت دست چپشان و خطر سوار شدن بر موتورسیکلت، اصرار دارند با این وسیلة خطرناک، تردد کنند!!

پاسخ این پرسش‌ها، به خواننده مربوط نیست!

1- پسر حاج آقایی که در «مگر چیزی برای دیدن هست» به چه دلیلی به زندان افتاده است؟

2- سعید یعنی پسر جانباز «جیغ»،‌ چرا وقتی پشت موتور می‌نشیند، جیغ می‌کشد؟

3- چرا قهرمان «تق-تق- تق» پای مصنوعی دارد و چرا آن را باز می‌کند و پرت می‌کند توی حیاط؟

4- انگشتان دست چپ همسر راوی «‌ آسمان سیاه است» چرا قطع شده؟

5- اگر شوهر راوی «آسمان سیاه است» جانباز نبود، پول سیب زمینی دزدیده شده توسط آن مادر و دختر را پرداخت نمی‌کرد؟

6- چرا راوی «آبسه»‌، نه به دنبال پروندة جانبازی‌اش رفته و نه به دنبال پروندة شیمیایی‌اش؟ چرا پسر او در دادگاه است؟

7- سیکل چرخش کلاه در «دیگر دیر شده» چرا یک دایرة بی‌معناست و با وجود چسباندن سر و ته آن به هم، باز هم بی‌ربط است؟

8- به چه علت، حتا یکی از فرزندان جانبازان این کتاب، اهل نیست؟

9- چرا تصویر دست شستن در «من کُشتَمش» یک طرح کارتونی از مکبث شکسپیر است، فقط به خاطر اینکه مردی مدام گمان می‌کند دست‌هایش خونین است و با شستن پاک نمی‌شود؟

10- وقتی آکیرا کوروساوا، کارگردان ژاپنی، فیلم سریر خون را در سال 1957 بر اساس مکبث ساخت، آیا به ذهنش خطور می‌کرد که نویسنده‌ای، با داستان کوتاه «من کشتمش»، این شاهکار ادبیات را تحقیر خواهد کرد؟

11- این چه اتفاقی است که فقط چهار انگشت دست چپ قهرمانان «آسمان سیاه است»‌ و «صحنه را به هم نزن» را قطع کرده و باقی بدن آنها سالم مانده است؟

12- آیا این کتاب، قبل از چاپ، ویرایش هم شده است؟

اشتباهات و اصلاحات

ص 12: «شاخه‌های خشک و درخت به هم می‌خورند.» باید نوشته می‌شد: شاخه‌های خشک درختان به هم می‌خورند.

ص 27: صدای در که می‌آید تکانی می‌خوردم. بدون شرح!

ص 27: «انگشت شصت پایش...»، غلط است چرا که انگشت بزرگ پا را شست گویند (به انگلیسی: Hallux)

ص 31: «دست شما آقا درد نکنه!»‌ باید نوشته می‌شد: آقا! دست شما درد نکنه.

ص 47: نویسنده از زبان راوی «آسمان سیاه است» می‌گوید: «به میوه فروشی می‌رسیم»، در ادامه می‌گوید: «سیب زمینی فروش»، و کمی بعد: «مرد سبزی فروش»، و در آخر: «مرد فروشنده»‌ و این در حالی است که منظور از آوردن این اسامی گوناگون فقط یک نفر و آن هم مرد میوه فروش است!!

ص 63: «بابا کار ما کلاه سر گذاشتن سر نسل شماست!» باید نوشته می‌شد:‌ بابا! کار ما، کلاه گذاشتن سرِ نسل شماست.

ص 71: «‌ خون از سر پدرم آسفالت را قرمز می‌کند...» که باید نوشته می‌شد: خونی که از سر پدرم می‌رود، آسفالت را ...

و ... و...

در پایان

داستان‌های کوتاه براتی نمونه‌ای از روایت طرح‌واره‌های داستانی است که نویسنده نخواسته و یا شاید نتوانسته آنها را در شکل یک داستان مفصل روایت کند. ایشان گمان می‌کند کلید موفقیت این قطعه‌ها در ایجاز آنهاست، اما با نمونه‌ها و دلایلی که آوردیم، همان ایجاز و بریدن متن، لطمات جبران ناپذیری به کلیت کتاب زده است.

نکته: البته همین تصویرسازی‌های کوتاه براتی در روایت، می‌تواند دستمایه‌ای برای خلق داستان‌های بلندتر توسط سایر نویسندگان شود. به امید روزی که هیج زبانی الکن و هیچ کتابی تا این حد، موجز و مختصر نباشد و به اهل مطالعه، احترام بگذارد چرا که نگارنده برای درک بهتر این کتاب ناچار شد برخی از قطعات را دو یا چند بار بخواند!

یادآوری مهم: براتی گجوان در یادداشت خود (به تاریخ 1۳ شهریور ۱۳۹۵) برای ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران) نوشته بود: نباید آثاری نوشته و منتشر شوند که زنگ خطر ژانر ادبی دفاع مقدس را برای مخاطبان به صدا درآورند. ■

نگاهی به مجموعه داستان «پسر من قاتل است؟» «علی براتی گجوان»؛ «محمود خلیلی»