دوبووار را نویسنده اگزیستانسیالیسم مینامند.
اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب مهم فلسفی در قرن بیستم است که اثرش را در هنر و ادبیات و روانشناسی گذاشته است و بزرگانی چون داستایوفسکی در رمان "یادداشتهای زیرزمینی" ژان پل سارتر "تهوع" میلان کوندرا "بار هستی" ویکتور فرانکل "انسان در جستجوی معنا" آروین دیالوم "وقتی نیچه گریست" از این مکتب فلسفی در نوشتههاشان مایه گرفتهاند.
سارتر مفهوم اگزیستانسیالیسم یا هستیگرایی را اینگونه بیان میکند؛ "ما محکومیم به آزادی، به این معنا که هیچ انتخابی نداریم جز این که انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم."
مفهوم مرگآگاهی در این مکتب جایگاهی ویژه دارد. همانطور که در آثار نویسندگان علاقهمند به این حوزه چون سیمون دوبووار اندیشه مرگ و پرداختن به آن بسیار پررنگ است.
فردیت و شناخت خود یکی دیگر از اهداف و مباحث مهم مکتب اگزیستانسیالیسم است.
دربارۀ رمان "مرگ آرام"
سیمون دوبووار در این کتاب کمحجم از چند هفته آخر زندگی مادرش میگوید که دچار بیماری سرطان شده است. مادر را با حادثهای بر اثر شکستگی لگن به بیمارستان میبرند و تشخیص میدهند سرطان دارد و آنجاست که ماجرای دردناک واپسین روزهای یک مادرِ بیمار و پیکار برای ادامۀ حیات آغاز میشود.
در این رمان آرزوهای فروخوردۀ زنی را شاهد هستیم که دوران نوجوانی را با سختگیریهای متعصبانه مادرش گذرانده و مادر حالا در بستر بیماریست و زن در دوگانگی پذیرفتن آلامی که مادر تحمل کرده و سرنوشتی که روزی خود نیز دچارش خواهد شد، گرفتار آمده است.
دردهایی که گویی قابل تعمیم است و هر کس با خوانش آن که روایتی صادقانه از نویسنده است در خود حس همذاتپنداری میکند.
دردهایی چون هرگز زندگی نکردن مادر برای خود، همانطور
که در صفحه ۳۴ کتاب آمده است؛
"جای تأسف است که پیشداوریها مانع از آن شدند که راهحلی را بپذیرد که بیست سال بعد بدان چسبید: کار کردن در بیرون. او که سختگیر و وظیفه شناس بود و حافظهای قوی داشت میتوانست کتابدار یا منشی شود: به جای احساس حقارت میتوانست به آنچه شایستهاش بود ارتقاء یابد. میتوانست آشنایانی به هم زند. میشد از وابستگئی که به سبب سنتها عادی تلقی میکرد ولی با منش او سازگار نبود احتراز جوید. و بیشک، در آن صورت محرومیتی را که بدان تن میداد بهتر تحمل میکرد. "
سیمون دوبووار در این کتاب داستان زندگی خودش را در خلال بیماری مادر روایت میکند و تألماتی که در مواجهه با آن تحمل کرده است را با نثری زیبا و اثرگذار به مخاطب ارائه میکند.
قبل از خوانش این کتاب "سوگ مادر " از شاهرخ مسکوب را خوانده بودم و فکر کردم شباهتهای زندگی و زیست مادران در هر جای دنیا که باشند با هر نوع فرهنگ و عقایدی ما را به این بینش میرسانند که فلسفۀ وجودی بسیاری از مادران از خودگذشتن و حل شدن در راحتی خیال خانوادهشان است. و این نگرش زمانی نمود بیشتری دارد که روایتهای زندگی واقعی اهالی قلم را میخوانیم. که با سِحر کلامشان ما را به تعمق در زندگی و لایههای پنهان و پیچیدۀ شخصیتها وا میدارد. که آرزوها و حسرتهای فروخوردهشان را گاهی تا آخر عمر با خود یدک میکشند. و با مرور خاطرات آنها در روزگار پایانی عمر عزیزان و مشاهدۀ رنج و بیماریشان لحظات طاقتفرسایی را سپری میکنند و با دیدن زوالشان شرایط وهمآلود و تراژیکی را از سر میگذرانند.
همانطور که دوبوار در متن رمان آورده "وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تأسف و حسرت میپردازیم."
مشاهده و تأمل در چنین بحرانهایی، بیتابانه ما را به سمت سرنوشت محتوم هر آدمی که مرگ است سوق میدهد. مرگی که در آن شرایط دلخراش مرگی آرام و بسیار آرام برای عزیزانمان خواستاریم. همانگونه که مادر رمان سیمون دوبووار در پایان داستان بدان رسید. و مهمترین مفهومی که سیمون دوبووار از به تصویر کشیدن مرگ مادر دارد و مراحل درد و رنجی که متحمل میشد همان مفهوم دوگانه عشق در پس نفرت است و پذیرش مادر است با تمام اختلاف عقاید و کاستیهایش.
همینطور تلاش برای هر لحظه زیستن و راه ندادن ناامیدی برای ادامه دادن، مشخصه بارز هراس از مرگ است که در مادر سیمون دوبووار نمود بارزی داشت. و نویسنده غنیمت شمردن و کوشش برای هدر نرفتن فرصتها را با این جمله از زبان مادر نشان میدهد؛ ا"مروز زندگی نکردم. روزهایم دارند از دست میروند."
و یکی از جملات قابل تأمل کتاب که گاهی غافل از آن میشویم را در پایان مرور این رمان میآورم؛
"او علیه خود زندگی کرد. سرشار از شور و شوق بود. اما تمام نیرویش را به کار میبست تا آن را پس بزند."
دربارۀ نویسنده
سیمون دوبووار را تاثیرگذارترین متفکر فمنیست قرن بیستم میدانند. وی فعال سیاسی و فیلسوف بود. کتاب معروف او "جنس دوم" به عنوان مانیفست فمنیسم شناخته میشود.
دربارۀ زندگی دوبووار گفته شده که در دانشگاه سوربن فرانسه فلسفه خوانده بود و در سال ۱۹۲۹ به همراه ژان پل سارتر در آزمون تدریس فلسفه شرکت کرد و به عنوان جوانترین فرد در آزمون پذیرفته شد. سیمون در ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی بر اثر ذاتالریه از دنیا رفت و در کنار سارتر به خاک سپرده شد. ■