ابوتراب خسروی از نویسندگان معاصر ایرانی است که با نثر منحصربهفردش در داستاننویسی شناخته میشود. نوشتههای او از مضامین فراواقعگرایانه با تکیه بر ویژگیهای پسانوگرایانه مایه میگیرد. گفتگوی متنهای گوناگون و بینِمتنی در آثار خسروی دیده میشود. نوشتههایش انسان را به درنگ در واژهها دعوت میکنند. موضوعاتی مانند هستی، مرگ، عشق و انسان از موضوعات اصلی کارهای او هستند. کلمه، کلید واژۀ اصلی آثار ابوتراب خسروی است. «کلمه» در آثار خسروی اصالت دارد.
داستان پلکان داستانی است که به سبک پسامدرنیسمی بیان شده و مخاطب در نخستین مواجهه با آن دچار نوعی گیجی و سردرگُمی میشود. از طرفی داستان با خواننده است که جهانش کامل میشود. زیرا آنچه در خواندن این داستان برجسته میشود عبارت است از متنبودگی و فرایند قرائت آن که از منطق واقعیتنمایانهای تبعیت نمیکند و با روشهای متداول و مرسوم داستانهای رئالیستی که واجد قصۀ تمام و کمال میباشند و یا داستانهای مدرن که به سمتوسوی روانپژوهانهای پیش میروند، کاملاً متفاوت است و به همین علت در این داستان مخاطب با چالشهایی مواجه میشود. برای مرتفع کردن این چالشها خواننده باید بتواند رابطهای با متن برقرار کند تا دشواری فهم آن آسانتر شود.
داستان راجع به رابطۀ عاشقانۀ مردی به نام آقای الف با زنی به نام خانم مینایی شروع میشود. آقای الف که بر نیمکت پارک نشسته است، با دیدن خانم مینایی به او دل میبازد واو را تا خانهاش تعقیب میکند. از آن پس، او هر روز دسته گُلی میخرد و آن را از خیابان به خانم مینایی نشان میدهد. سرانجام خانم مینایی او را به داخل خانه دعوت میکند و زندگی مشترک آنها شروع میشود. حاصل این وصلت، فرزندی پسر به نام «دال» است. از آنجایی که این داستان هر بار پیرنگ متفاوتی دارد، تاکید بر تکثر قرائت را در این گفتۀ راوی میتوان دید که میگوید «میتوانید داستان را در غیاب دال بازخوانی کنید.» در روایت نخست، یعنی زمانی که هنوز «دال» در داستان حضور ندارد، آقای الف و خانم مینایی پس از مدتی با خوشحالی صاحب فرزند میشوند. اما حضور «دال» داستان را به کلی عوض میکند. در واقع، داستان با حضور «دال» به صورت غریبی تکرار میشود: این بار «دال» پیش از وصلت پدر و مادرش متولد میشود و خطاب به آقای الف که بر نیمکت پارک نشسته و هنوز خانم مینایی را ندیده است میگوید:«شما هیچ وقت مرا ندیدهاید ولی من میشناسمتان. همین چند دقیقه پیش کشف کردم که پدرم هستید.» یا در معرفی خانم مینایی میگوید: «او مادر من است و من هنوز هیچجا نیستم.»
عجیبتر اینکه در روایت دوم، «دال» در پایان داستان مُرده به دنیا میآید. بدین ترتیب، داستان دو بار و هر بار با فرجامی متفاوت به پایان میرسد. یعنی داستان پایانی چندگانه دارد.
شخصیتها در این داستان واقعی توصیف داده نمیشوند بلکه از جنس زباناند با ماهیتی متنی. همچنین هیچ وقوفی به زمان ندارند، انتظار میکشند بیآنکه بدانند منتظرند. برای مثال، از زبان راوی میشنویم که آقای الف نمیتوانست «مردی باشد بیرون از روایتی مکتوب»؛ یا خانم مینایی «سطرها» را میپیماید، «به صفحهای دیگر» میرود و رایحۀ عطرش «در قالب کلمات» باقی میماند.
دال «درخت» هیچیک از ویژگیهای درختان واقعی را ندارد، بلکه نشانهای دلبخواهانه برای ارجاع به درخت است.
مثلاً «خانم مینایی حتی اگر زنی یائسه باشد یا اینکه سالهای سال باشد که به خاک سپرده شده باشد، دوباره زمانیکه داستانش بازخوانده شود، جان میگیرد، و دال را میزاید».
و همین مورد خطاب قرار گرفتن شخصیت توسط نویسنده، یکی از مولفههای پسامدرنیسم این داستان است.
«آقای الف شخصیتی که من خلق کردهام… به تعداد خواندنِ داستان من به دنبال شما معبر و پیادهروِ خیابان را خواهد پیمود و زیر پنجرۀ خانۀ شما انتظار خواهد کشید».
در همۀ این موارد، تأکید بر متنیبودگیِ این شخصیتهاست و شخصیتها کاملاً تصنعی هستند و واژههایی بر روی کاغذند و نه تقلیدی از انسانهای واقعی. میتوان گفت که اشیاء هم چیزی جز زبان نیستند. برای مثال، نویسنده تاکید دارد گلهایی که آقای الف برای خانم مینایی میخرد، واقعی نیستند بلکه فقط واژهاند: «آقای الف به دستهایش نگاه کرد. کلمات بیهودۀ گلایولهای سرخی که به دال داده بود، هنوز بر دستهایش نوشته شده بود. دستها را بر هم سائید. دوباره به گلفروشی رفت. گلهای تازۀ میخک، سرخ و مرطوب بر دستهایش نوشته شد.» داستان پلکان بجای نشان دادن واقعیت، ماهیت زبانی واقعیت را نشان میدهد.
در واقع در داستانهای پسامدرنیسم این ساختارهای زباناند که ادراک ما از جهان واقعیت را تعیین میکنند. پستمدرنیسمها میگویند که ما از زبان استفاده نمیکنیم بلکه زبان است که از ما استفاده میکند. (زبان پنجرهای شفاف به رویِ واقعیت است. در واقع این زبان است که امکان دسترسی به واقعیت را به ما ارائه میدهد.)
همصحبت شدن نویسنده با شخصیتی در داستان خصلتی فراداستانی به «پلکان» میبخشد و بار دیگر بر تصنعی بودن داستان تاکید میکند. نویسنده در گفتوگویی با خانم مینایی که شخصیتی تخیلی در داستان میباشد، به این نکته اشاره میکند: «من به خانم مینایی گفتم، من بودم که با انتخاب شما، به آن حادثه کشاندمتان، ولی زیبایی شما به حادثه شکل داد، ورود شما در آن ساعت به پارک باعث شد که داستانی عاشقانه بنویسم و شاهد لحظههای زندگی شما با آقای الف باشم.»
در روایت دوم که از رابطۀ آقای الف و خانم مینایی میخوانیم، «دال» مُرده به دنیا میآید. این پایانبندی غمانگیز با فرجام خوشی که پیشبینی میشد مطابقت ندارد یعنی میتوان
گفت بر طبق دیدگاههای پسامدرن، داستان سرانجامی از پیش تعیینشده ندارد. در پایان داستان، وقتی «دال» به صورت جنینی مُرده متولد میشود، خانم مینایی به همین موضوع اشاره میکند: «اینبار اینطور شد. انگار تقدیر تو عوض شده!». عوض شدن سرنوشت «دال» در روایت دوم، خودبهخود تفسیر خواننده از متن را هم دستخوش تغییر میکند. مخاطب معنای دیگری از داستان استنباط میکند که حاصل تفاوت این دو فرجام است. داستان پلکان با متغیر نشان دادن سرنوشت «دال» نشان میدهد که شخصیتها بر اساس مقدرات متن پیش میروند نه اینکه تابع ارادۀ مؤلف باشند و این از خصوصیات داستانهای پسامدرنیسم است که هر روایتی از راه تفاوت با سایر روایتها معنادار میشود یعنی معنا ماهیتی ناپایدار، فرّار و نسبی دارد.
انتخاب نام «دال» برای فرزند آقای الف و خانم مینایی بسیار هوشمندانه انتخاب شده زیرا در نگاه اول میتواند نام شخصیتهای مردی باشد که با این حرف شروع میشوند مثل «داریوش، دارا». از طرفی به معنای «دلالتکننده» است که مدلول مشخصی ندارد. در یک روایت سالم به دنیا میآید و حس خوبی و خوشبختی را با خود به همراه دارد و در روایتی دیگر مُرده متولد میشود و سرانجامی غمگین را پیدا میکند. به قول راوی، «دال در میان کلمات و سطرها به دنبال خودش میگشت و هنوز هیچجا نبود». «دال» سرگردان این داستان بازنمودی از دالهای بیثبات همۀ متنهاست. ■