درباره کتاب «آدلف» نویسنده «بنژامین کنستان»؛ «آریانا سلطانی» / اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

ariana soltani

آدلف؛ روایت عشق مرگبار آدمیان!

تا به حال عشق را تجربه کرده‌ای؟

یا بهتر است اینگونه پرسش را مطرح کرد: تا به حال چنان عاشق شده‌ای که بگویی اگر این عشق تمام شود من نیز فرجامی نخواهم داشت؟

این کتاب ماجرای عشق پرسوز و گداز جوانی است به نام آدلف که ابتدای دومین دهه زندگی‌اش، تصمیم می‌گیرد دل زنی بلند پایه را، که دلربایی از او مایه مباهات و نخوت او خواهد بود، بدست آورد؛ چه بسا از روی حماقتی که برخاسته از جاه‌طلبی باشد. آدلف برای نیل به هدف خویش در این راه از دروغ و فریب نیز دریغ نمی‌کند و راوی به خوبی به این امر آگاه است:

(در انسان، وحدت یکپارچگی یافت نمی‌شود؛ آدمی هرگز نه کاملاً صادق است و نه کاملاً دروغگو.)

صفحه ۴۰

آدلف با النور که معشوقه کنتی در همسایگی آن‌هاست آشنا شده و رفتار معقول، حساب‌شده و باوقار النور عطش وی را دوچندان می‌کند.

پدر آدلف عضوی پرافتخار در دربار آلمان بوده و به دلیل هوش آدلف او را تشویق می‌کرد که جانشین او در دستگاه دولت باشد و درس خوانده و آینده‌ای درخشان برای خودش مهیا کند. اما او به بی‌مبالاتی و بوالهوسی می‌پردازد و پی تمنای دل می‌رود. زمانی که سعی می‌کند دل النور را با ابراز عشق خود فریب دهد، هرچند حساب شده و پیرایه دار و از جنس خدعه و ریا، دچار اضطراب و تشویشی می‌شود که نامش را عشق می‌گذارد.

النور که زنی از خود گذشته است، درخواست او را رد می‌کند چرا که که ۱۰ سال را فدای سر و سامان دادن به زندگی کنت، معشوقه‌اش کرده بود اما در نهایت اغوا می‌شود و به ابراز عشق آدلف پاسخ می‌گوید. آنجاست که برای آدلف، النور دیگر هدف نیست، بلکه رابطه است و ماجراهایش.

《النور بی‌تردید شور و شوق زنگی من بود اما او دیگر هدف نبود به پیوندی تبدیل شده بود.》صفحه 58

آدلف از روی تبختر، آرام آرام، از اینکه برای دیدن النور مجبور است خود را با برنامه‌های آن زن هماهنگ کند، پریشان

 

 

می‌شود. چراکه این موضوع حس سلطه را از او سلب می‌کند. با وجود این به خود سخت نمی‌گیرد.

زمانی که کنت متوجه ارتباط آن‌ها می‌شود و النور به ناچار ارتباطش با آدلف را سرد می‌کند، آدلف متوجه وخامت و بزرگی ماجراجویی خود می‌شود و زمانی که بحث تحصیل و بازگشتش به سوی پدر پیش می‌آید، و دیگر نیازی به سرگرمی ندارد، به فکر جدایی از النور می‌افتد؛ با این حال دلش نمی‌آید دل النور را بشکند.

از یک سو درگیر سودایی گذرا شده و در دام هوس افتاده و النور را برای ارضای حس دوست داشته شدن فریب داده، و از سویی دیگر پس از آن که حس او اغنا شد، دلسوزی‌اش نمی‌گذاشت النور را رها کند. اما مسئولیت‌های زندگی‌اش و آینده، آدلف را وا می‌داشت تا به رهاکردن النور بیندیشد.

النور نیز مدام برای او از خودگذشتگی می‌کند تا لایق آن علاقه‌ای شود که دیگر کم کم رو به خاموشی می‌گرایید؛ گویی این سردشدن النور را با وحشت از تنهایی و ترک شدن توسط دیگری، مواجه کرده بود؛ از سویی پیاپی این از خودگذشتگی‌ها را بیشتر نثار آدلف می‌کرد تا مهر از میان رفته را بازیابد؛ فرزندان خودش را رها می‌کند و به سوی آدلف رهسپار می‌شود و آبروی خودش را می‌برد و در دوئلی که آدلف در آن زخمی شده بود، اورا تیمار می‌کند.

این محبت‌ها آدلف را دوباره دلبسته می‌کند؛ شاید از آنجا که حس ارزشمندبودن آدلف را خوش می‌آید. به هر روی احساس او چندان پایدار نبوده و زمانی که به سوی پدرش بازمی‌گردد احساس رهایی می‌کند. وقتی که النور به دیدارش می‌شتابد، با اوبحث می‌کند که آزادش بگذارد. اما متوجه شد پدرش قصد دورکردن النور را دارد از سر ترحم به بی‌پناهی النور، او را از کشور خارج کرده و نامه‌ای برای پدرش می‌نویسد،

با این مضمون که تا سر و سامان‌گرفتن النور کنارش می‌ماند. ماندن برابر است با کورکورانه شدن عشق آن دو نفر. النور درخواست کنت مبنی بر بخشیدن نیمی از اموال به او به شرط ترک گفتن آدلف را رد می‌کند. حتی با خبر بازگشت پدرش به لهستان و آزادی او به علت اینکه از آدلف دور نشود، برای دیدن پدر نیز آدلف را ترک نمی‌کند. از طرفی آدلف نیز جرأت ترک کردن او و شکستن دلش را نداشت در نهایت با مرگ پدر النور، برای گرفتن میراث به لهستان می‌روند و در آنجا سفیری که دوست پدر آدلف بود، از طریق پدر آدلف در جریان قرار گرفته و سعی می‌کند آدلف را قانع کند که با وجدان خود کنار آمده و برای آینده و شکوفایی خودش هم که شده دست از النور کشیده و به سوی پدر بازگردد. آدلف ابتدا از عشقش دفاع می‌کند اما در دل می‌داند که النور سدی است میان او و آینده‌اش. گویی پوچ بودن تصمیماتش بر خودش عیان است، اما از پذیرش اشتباه خویش هراس دارد.

آدلف و النور در آن میان دعوا و بحث‌هایی بی‌شمار دارند و عشق پرشور آن‌ها پر از اختلاف نظرهایی است که نشان‌دهنده شک‌های درونی و عدم اطمینان و هراس درونی هردو آن‌ها بود.

گویی هردو می‌دانستند پایان خوشی در انتظارشان نیست و دلهره‌های خویش را با نشان‌دادنراین ناآرامی‌ها بر سر یکدیگر می‌ریختند.

《می‌توانستیم سکوت کنیم، اما نمی‌توانستیم آنچه را گفته شده بود فراموش کنیم.》

صفحه ۶۴

《به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود می‌آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند جذابیت عشق از میان می‌رود و سعادت ویران می‌شود.》 صفحه ۷۲

النور خواهان عشق اوست، با این حال زمانی که نگران است که نکند آدلف او را ترک کند، اطراف خود را با جوانان هواخواهش پر می‌کند تا هم حسادت آدلف برانگیخته شود و هم خواستنی بودنش را به خود اثبات کند و بار دیگر حس دوست‌داشته‌شدن و شور و سرمستی آن را لمس کند.

《می‌دانستم از من برتر است از اینکه شایسته‌اش نبودم خودم را مستحق تحقیر می‌دانستم.》 صفحه ۷۳

اما آدلف اقدامی نمی‌کند و با رسیدن این شایعه به گوشش که به دلیل بی‌بخاری‌اش او را فاسد می‌دانند، النور را توبیخ می‌کند. چه چاره که آدلف جز النور کسی را در زندگی ندارد که غم و حقارت او را دریابد و از طرفی دلیل این غم و حقارت را نیز النور در نظر می‌گیرد. در نهایت به سوی دوست پدرش باز می‌گردد از محدود شدنش و بندهای النور شکوه می‌کند. مدتی بعد در جشنی متوجه می‌شود همه از بدبختی زندگی‌اش می‌گویند و پس از شنیدن آن سخنان، احساس شرم او فوران می‌کند. زمانی که دوست پدرش می‌گوید که این رنج را برای خودش و النور تمام کند، آدلف فرصتی سه روزه می‌خواهد. زمانی که به النور می‌رسد می‌فهمد که النور به علاقه او شک کرده، همه چیز را کتمان و انکار می‌کند؛ گویی شهامت تمام‌کردن رابطه را ندارد. نهایت دوست پدرش به جای او برای النور فاش می‌کند که آدلف قصد جداشدن از او را دارد. النور بیمار و ناخوش به بستر افتاده و حتی در آن زمان نیز آدلف به فکر این نیست که چگونه النور را نجات دهد، بلکه به فکر آن است که دیگر کسی نیست که دوستش داشته باشد یا با او دردو دل کند و در نهایت النور می‌میرد.

آری، داستان از استقلال‌طلبی آدلف آغاز می‌شود که زنی که چندین سال از خودش بزرگتر است را انتخاب می‌کند. آن هم زمانی که با دیدن شوق دوستش از بدست‌آوردن دل زنی دیگر وسوسۀ رابطه به دلش راه می‌یابد؛ وسوسه عشقی ریا کارانه. زیرا که در دام شوق قرار می‌گیرد و عشقی ناشیانه را آغاز می‌کند، اما هنگامی که به هدف خود رسید و متوجه مسئولیت‌ها و محدودیت‌های این عشق شد، النور را پس می‌زند. زمانی که النور برای ماندن آدلف شروع به از خودگذشتگی می‌کند تا محبت آدلف را به خود معطوف نگاه دارد، هردو با خود خواهی خود، چه آدلف که به دنبال حمایتی مادرانه بود و چه النور به دنبال محبت و حمایتی پدرانه از جانب او، وظایف خود را نسبت به دیگری فراموش می‌کردند و خواهان برآورده شدن انتظاراتشان از یکدیگر بودند. زمانی که پدر آدلف قصد دخالت داشت، آدلف ترسید و به سوی النور بازگشت. چرا که شاید دل‌نگرانی استقلالش را داشت. در این داستان نمی‌توان آن‌ها را محکوم به خودخواهی کرد؛ چرا که ابنا بشر خودخواهند. آدلف محکوم به دنائت و فریب است، چرا که زودخشم بود و ثباتی در تصمیماتش نداشته و جرأت و توان تمام‌کردن رابطۀ اشتباه خود را نداشت. النور نیز محکوم است، چه آدلف را از حقارت و نادانی‌اش آگاه نکرد. در واقع آن دو هرکدام به نوعی قربانی بودند؛ قربانی خودخواهی ذاتی انسان و قربانی کردار و اندیشه‌های نادرست خودشان.

بنژامن کنستان نویسنده‌ای فرانسوی و زادۀ سوئیس و فعال سیاسی بوده است. تنها رمان او آدلف نام دارد؛

رمان آدلف را پیشگام رمان‌های روانشناسی نو و حتی در زمره تلخ‌ترین رمان‌های عاشقانه تاریخ ادبیات می‌دانند. سبک نگارش این داستان رئالیستی بوده و حس همزادپنداری را به خودی خود به خواننده القا می‌کرد.

در پایان جا دارد از ترجمه عالی خانم 《مینو مشیری》قدردانی به جای آورد. در پناه خرد.

《اما انسان هرگاه رازی نهفته در قلب داشته باشد که مجبور به کتمان دائم آن است به فساد کشانده می‌شود.》

صفحه ۱۱۵■

درباره کتاب «آدلف» نویسنده «بنژامین کنستان»؛ «آریانا سلطانی»