ناداستان «آب‌نبات چوبی» «فروغ صابرمقدم»

چاپ تاریخ انتشار:

forogh sabermoghadam

هم‌سطح‌بودن خیابان‌ با پیاده‌روها اولین تصویری بود که به محض آمدن به این کشور توجه‌ام را جلب کرد. حد فاصل بین آن‌ها را فقط اندک ارتفاعی از هم جدا می‌کرد به‌ طوری‌ که وقتی در پیاده‌رو راه می‌رفتم می‌ترسیدم که نکند ماشین‌ها به‌واسطۀ آب‌و‌هوای همیشه بارانی این جزیره از خیابان سمت پیاده‌رو سُر خورده و منحرف شوند

و در نهایت زیر چرخ‌ آن‌ها بروم و یا به دیوار کوبیده شوم؛ ولی وقتی متوجه‌ آخرین سرعت مجاز در شهر شدم آرام‌آرام ترسم فرو ریخت؛ اگرچه نمی‌خواهم منکر تصادفات بی‌شمار وسایط نقلیه با اشخاص در پیاده‌رو‌ها شوم که بیشتر آن‌ها به واسطۀ بی‌مبالاتی، سرعت غیر مجاز و مستی راننده‌ها حادث شده و هم‌چنان اتفاق می‌افتد.

من به خیابان‌های عریض و طویل شهرهای ایران عادت کرده بودم و یکی از آن‌ها میدان «هفت‌تیر» در «تهران» بود که باید هر روز صبح و عصر یک دور قَمَری می‌زدم تا از میدان عبور کنم و در عین حال مراقب باشم تا ماشین، موتور یا دوچرخه‌ای از رویم رد نشود. هنوز از آن پل طولانی عابر پیاده خبری نبود و گاهی مردم هنگام عبور از آن خیابان پهن بی‌اختیار به هم‌دیگر نیز برخورد می‌کردند چه برسد به 

ماشین‌ها. مقصود از حاشیه‌‌‌‌پردازی این است که حفظ جان انسان‌ها و مراقبت و محافظت شهروندان از وظایف اصلی دولت است خاصه در محیط‌های آموزشی!

یک مدرسه ابتدایی روبروی منزل مسکونی ما است که صبح‌ها بچه‌ها به‌همراه بزرگ‌ترهای خانواده به مدرسه می‌آیند و وارد مدرسه شده و مستقیم تا پشت در کلاس فرزندشان رفته و آن‌ها را به معلم‌ می‌سپارند؛ این قانون آموزش‌و‌پرورش در هنگام تعطیلی بچه‌ها از مدرسه نیز اجراء می‌شود و معلم آن‌ها را به خانواده یا مراقب‌هایشان تحویل می‌دهند. کلاس‌ها دارای دو در هستند. یکی از درها که سمت محوطۀ داخل و دفتر مدرسه باز می‌شود و آن دیگری رو به حیاط که بچه‌ها از آن در وارد و خارج می‌شوند. معلّم هر کلاس‌ مسئول مستقیم شاگردان خود است. مدارس بابای مدرسه ندارند تا زنگ‌های تفریح مراقب بچه‌ها باشد بلکه ناظم‌ها و برخی از معلم‌ها به نوبت این وظیفه را به عهده می‌گیرند.

شورای شهر برای مقابله با بی‌نظمی و خطرات ناشی از سهل‌انگاری برخی از رانندگان و برای این‌که دانش‌آموزان مدارس در امنیت کامل باشند افرادی را استخدام کرده تا وظیفۀ پرخطر عبور بچه‌ها از خیابان‌های نزدیک به مدرسه را به‌عهده بگیرند. اکثر این افراد پا‌به‌سن گذاشته و مسن هستند. نحوه صحیح استفاده از تابلوی ایست توسط این افراد و ایستادن‌ آن‌ها در وسط خیابان به رانند‌گان هشدار می‌دهد که بچه‌های مدارس باید از خیابان عبور کنند و آن‌ها باید توقف کامل داشته باشند. هر روز صدها نفر در حال انجام این وظیفه هستند و به دانش‌آموزان و خانواده‌ها‌ در عبورومرور از خیابان‌های شلوغ و پر‌تردد صبح‌ و عصر کمک می‌کنند.

نقشی که این افراد در جامعه ایفاء می‌کنند و به اجرا می‌گذارند بسیار پر‌رنگ و دارای ‌اهمّیّت است. تاریخچۀ‌ این امر مهّم به سعی و اهتمام خانم «ماری هانت» نخستین بانوی «آب نبات چوبی» برمی‌گردد.

ماری هانت در ابتدا سرایدار یک مدرسۀ ابتدایی در شهر «بات» در جنوب کشور انگلستان بود که برای نخستین بار در ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۷به‌طور خود‌خواسته و داوطلبانه عهده‌دار این وظیفه شد. بعدها دو تن از اولین افسران ایمنی راه‌ها، در شهر «بارکینگ» و «داگنهام» بازنشسته‌های داوطلب، دلسوز و پرانرژی را برای کمک به کودکان مدارس در عبور از جاده‌ها استخدام کردند و برای این افراد یک لباس فرم در نظر گرفتند که شامل یک آب‌نبات چوبی که استفاده نمادین از تابلوی ایست بود و کت‌های سفید‌ و بازوبندهای زرد و کلاه‌های بلند بود. این امر که جرقۀ اصلی آن در ذهن خانم ماری هانت زده شده بود به سایر بخش‌های آموزشی بریتانیا تفویض شد و از سال ۱۹۵۲ نیز جزو یکی از قوانین رسمی عبور ومرور در شهر «لندن» شد.  قانونی که از طرف کمیسر پلیس شهرها به شخص اجازه می‌داد تا به‌منظور عبور عابران با استفاده از علائم راهنمایی‌و‌رانندگی، عبور‌ومرور وسایط نقلیه را متوقف سازند و بی‌توجهی به این امر رانندگان را ملزم به پرداخت جریمه می‌کرد.

این قانون در سطح ملی بریتانیا یعنی کشور‌های «انگلستان»، «ولز»، «اسکاتلند» و «ایرلند شمالی» به اجرا گذاشته و به‌‌طور تدریجی گسترش پیدا کرد و سرانجام مجوز حق توقف در تردد وسایل نقلیه و همراهی عابران پیاده‌ در ساعات عبورومرور مدارس به این افراد داده شد.

نخستین علائم به شکل مستطیل‌های سیاه و سفید بود و در دهۀ ۱۹۶۰ علامتی گرد رایج شد. در سال ۲۰۰۰ میلادی تغییراتی در این قانون رخ داد و دولت دیگر خود را موظف به انجام این امر در سطح مدارس ابتدایی ندانست و به‌موجب آن تعداد بسیار زیادی از این اشخاص کنار گذاشته شدند؛ ولی برای مردان و زنانی که این نقش مهم را هر روز به‌عهده داشتند این خدمت بسیار ارزش‌مند و الزامی بود و علی‌رغم این‌که طبق رأی و نظر دولت و شورای شهر‌ها بخش قابل‌توجه‌ای از بودجه‌ این کار در برخی از مناطق کاهش یافته بود؛ اما با امضاء هفت‌هزار نفری مردم، رؤسای این حوزه تصمیم گرفتند تا به خدمات خود در این زمینه ادامه دهند.

مدرسه‌ روبروی خانۀ‌ ما هر صبح و عصر شاهد ‌خدمتگذاری ‌زنی نسبتأ جاافتاده‌ با پوششی محافظ به رنگ سبز‌فسفری و شب‌نما است که در برف و باد و باران با تابلوی ایست در دست حافظ جان بچه‌ها است. خیابانی که منزل ما در آن واقع است عرض چندانی ندارد و با پنج قدم نه چندان بلند می‌شود از عرض آن گذشت؛ ولی لولی‌پاپ مدرسه در یک ساعت مشخص که حدود چهل ‌و پنج ‌دقیقه قبل از زنگ مدرسه و چهل‌و‌پنج دقیقه بعد از تعطیل‌شدن کنار در ورودی و پیاده‌رو می‌ایستد تا به‌ منظور عبور دانش‌آموزان و بزرگتر‌ها با تابلوی ایست موقت خود به وسط خیابان و اسباب عبور بی‌دغدغۀ آن‌ها را فراهم سازد.

 بهتر است صاف و پوست‌کنده حرف بزنم! قصدم قیاس نیست؛ ولی خواه‌وناخواه موضوع مطرح‌شده جنبه‌ مقایسه به‌خود می‌گیرد. وقتی محیط زندگی به دو بخش تقسیم می‌شود آدم به هر دو قسمت آن متصل است. زادگاه و وطن از یک سو و کشور محل اقامت از سوی دیگر. همه از یک مبدأ و‌ در یک سیاره هستیم پس ریشۀ این نابرابری‌ها در زندگی چیست؟ شرایط! شرط و شروط و قوانینی که بر انسان عصر حاضر تحمیل می‌شود معیار زندگی مردم هر اقلیم را تعیین می‌کند. بحث من چگونگی حفظ جان بچه‌های کوچک این‌جا نیست بلکه برعکس حرفم این است که چرا یک شرایط برابر و عادلانه در خصوص همۀ کودکان این سیاره حاکم نیست و اعمال نمی‌شود!

در ایران قانونی دال بر حفظ جان بچه‌های کوچک و بزرگ در هنگام رفت وآمد از مدرسه حاکم نیست و هیچ مدیر و مسئولی بیرون از مدرسه حافظ جان آن‌ها نیست و اگر زبانم لال دانش‌آموزی کنار در مدرسه هم زیر ماشین برود خارج از حوزه‌ وظایف مسئولین مدرسه است. حرفم بر سر مدارس خصوصی و غیر انتفاعی این دوره و روزگار نیست بلکه منظور من آن صدها هزار مدرسه دولتی در ایران است که شرح حضور لولی‌پاپ تنها نَقل یک افسانه‌ است و بس!

زنگ آخر بود و تعطیل شده بودیم! بچه‌ها سمت در مدرسه هجوم برده و بیرون می‌رفتند. در آن ازدحام هر چه داد زدم هم‌کلاسی و دوست صمیمی‌ام «پروان» صدایم را نشنید. او را از پشت می‌دیدم که می‌دوید و از در مدرسه بیرون می‌رفت. مانده بودم این همه شتاب پروان برای چیست؟ با ناامیدی به این‌که به او نخواهم رسید پا سست کردم تا از هیاهوی بچه‌ها کم شود؛ اما با شنیدن صدای شدید ترمز ماشینی از دور قلبم فرو ریخت! جمعیت کثیری از بچه‌ها جلوی در اجتماع کرده بودند. یکی از بچه‌های مدرسه با ماشینی در خیابان تصادف کرده بود. با فشار دست و بازو جمعیت را شکافتم و در صف جلو قرار گرفتم تا ببینم کدام یک از بچه‌ها زیر ماشین رفته و وقتی لنگه کفش پروان و کیف و کتاب‌های او را که روی آسفالت خیابان پخش‌و‌پلا شده بود دیدم، آه از نهادم برخاست.

لال شده بودم. هنگامی که جسم مچاله‌شده پروان را روی کف خیابان دیدم جیغ بلندی کشیدم. پروان زیر ماشین رفته بود! مبهوت و بی‌اختیار مشتم را باز کردم و به انگشتر پروان نگاه کردم. تابش نگین قرمز آن در هاله‌ای از اشکم پنهان شده بود. اشکم را پاک کردم و انگشتر را خوب چرخاندم تا دوباره آن را ببینم؛ ولی نگین انگشتر از حلقۀ‌‌ آن جدا شده بود درحالی‌که مِهرعمیق یک نگین سرخ روی قلب کوچکم نشسته بود!

از انگشترش خوشم می‌آمد. آن روز زنگ تفریح پروان انگشترش را به من داد تا آخر زنگ دستم باشد. زنگ که خورد تا آمدم وسایلم را جمع‌و‌جور کنم همه رفته بودند. سر چرخاندم و پروان را ندیدم. ما همیشه با هم به خانه می‌رفتیم. انگشترش را از انگشتم بیرون آوردم و توی جیبم گذاشتم و از کلاس بیرون دویدم تا به او برسم؛ اما هرگز به او نرسیدم.

سال‌های عمر گذشت؛ اما خاطرۀ مرگ پروان نه! اکنون این‌جا هر زمان که می‌خواهم از خیابان عبور کنم و بچه‌ای را می‌بینم که هنگام تعطیل‌شدن از مدرسه می‌خواهد سمت خیابان بدود و لولی‌پاپ با تابلوی ایست خود مانع پریدن او به خیابان می‌شود و تا تشخیص ندهد عبور از خیابان امن است به او اجازه ورود به خیابان را نمی‌دهد، به‌‌یاد پروان می‌افتم.

عبور دشوار است. گذشتن. راه‌پیمودن. عبور از خیابان. عبور از گودال. عبور از جوی خیابان. از کوچه. عبور از من. از تو. عبور از او. عبور از مادیات. عبور از زندگی. از ساعت و زمان... عبور نهایی.

گم‌شدن‌ نگین سرخ انگشتر پروان و سفر آرام و ساده او از این منزل هنوز قلبم را می‌خراشد و می‌سوزاند؛ ولی چه‌خوب که در نقاطی از این سیاره به جان بچه‌ها و روح ‌و‌ روان خانواده‌شان اهمیت داده و به تساوی از آن‌ها محافظت می‌شود.

پاییز ۲۰۱۳

 * School Crossing Patrol Service

 *  Lollip Lady

 به نگهبان آقا یا خانم که به‌اصطلاح عامیانۀ خود به آب‌نبات چوبی یا متصدی گذرگاه قلمداد می‌شود که اغلب با کودکان دبستانی مرتبط می‌باشد و عبور و مرور کودکان از خیابان منتهی به مدرسه را بی‌خطر و آسان می‌سازند. آن‌ها هنگامی که دانش‌آموزان قصد عبور از خیابان را دارند با تابلوی ایست خود در وسط خیابان می‌ایستند و مانع عبور ماشین‌ها می‌شوند تا دانش‌آموزان به سلامت از خیابان عبور کنند و سپس به پیاده‌رو برمی‌گردند تا ماشین‌ها به تردد خود ادامه دهند.

ناداستان «آب‌نبات چوبی» «فروغ صابرمقدم»