جستار «رنج» «سارا افلاکی»

چاپ تاریخ انتشار:

sara aflaki

تا به حال با خود فکر کرده‌ای که رنج بو هم دارد یا نه؟ صدا چطور؟ من به تو می گویم هر دو را دارد. وقتی رنج می‌کشی و در اعماق وجودت فرو می‌روی از درونت به بیرون فریاد می‌زنی که من رنج دیده هستم همه میفهمن اما هیچکس راه علاج آن را نمی‌داند.

همه به سوی تو می‌آیند. بو می‌کشند و در انتها به تو می‌رسند. اما هیچکس از رنج دیگری سردر نمی‌آورد. می دانی چرا؟ چون هر انسانی در درون رویدادهای رنج آور زندگی خودش غرق است. هرکس رنج خود را بزرگ می‌داند و پارویی برداشته و پاروزنان از درون رودخانه رنجش می‌گذرد. این گذشتن به معنی به آرامش رسیدن نیست. تنها با پارو زدن، آب‌های رنج دیده را پس می زند و خودش را به هر صورتی که شده به جلو می‌کشد. کشان کشان می‌رود چون می‌خواهد بداند آخرین رنج این زندگی فانی چیست و چه ماهیتی دارد. در این میان همیشه انسان کنجکاو خودش را درون چالش‌های رنج آور می‌اندازد و با رنج دست و پنجه نرم می‌کند او با هر رویدادی در گوشه‌ای نمی‌نشیند تا عمر گذر کند بلکه به مسیر پر فراز و نشیب ادامه می‌دهد. همه می گویند او دیوانه است. چرا رنج را به جان می‌خرد و کنجی آرام نمی‌نشیند. چرا زبان به دهان نمی‌گیرد. در این دنیا و امروز روزه سکوت واجب است. اگر روزه گرفتی بردی و اگر روزه شکستی باختی. آن هم چه باختنی باخت رنج آور. اما من دیوانه می گویم این باخت رنج آور هم عالمی دارد. در واقع خود برد است. می‌پرسی چه عالمی؟؟ باید به تو بگویم که در کلمات نمی‌گنجد، قابل توصیف نیست تا درونش نیوفتی از بیرون چیزی درک نمی‌کنی. اگر روزها هم تعریف کنم تا به درونم نیایی این باخت عظیم را نمی‌فهمی عالمش را هم نمی‌فهمی. من هم باخت تو را نمی‌فهمم. اما بدان دوست عزیز هر وقت باختی در باخت خودتت جستجو کن عالمش را بشناس و درس‌های نیاموخته قبل را بیاموز بعد از درونش بیرون آی. تو دیگر انسان قبل نیستی. اگر انسان قبل باشی این باخت بدتر از باخت اصلی است. انسان ذاتاً پویاست. رخدادهای کوچک و بزرگ زندگی روزمره از او انسان متفاوتی می‌سازد. به همین دلیل انسانی که خودش را به چالشی بزرگ می‌اندازد، در چشمان دیگری دیوانه است. مسیرت را برو. در

این حال دیوانه فقط می‌تواند لبخند بزند و بگذرد و هی پارو بزند پارو پارو...

تو پارو را چه می دانی؟؟ من سرسختی می دانم پارو زدن مثل کوه کندن است. فرهاد کوه کن را به یاد آور که به بهای رسیدن به عشق شیرین کوه می‌کند. عشق زندگی‌ات هرچه هست بدان که باید برای آن کوه بکنی و بدان که رنج مهمترین مقوله‌ای است که درون این کوه کنی جا خوش کرده است. هرگز بدون آن نه عشق را می‌فهمی نه زندگی را. به قول سهراب زندگی سیب سرخی است که باید گازش زد.

شاید وقتی گاز می‌زنی، با یک گاز کوچک سیب سرخ را از تو بربایند. همین دست یافتن و از دست دادن و طعم شیرین رنج آورش تو را دیوانه جلوه می‌دهد. چون هر بار که سیب تو را گرفتن تو دنبال سیب دیگری می‌روی. شاید سیب بزرگ‌تری پس بدان ازدست دادن بزرگ‌تری در راه است. این شکست جانت را می‌سوزاند، روحت را متلاشی می‌کند خاکستر می‌شوی و دوباره جان می‌گیری. این بار دیگر دیوانه قوی‌تری هستی. اما بدان که همیشه رنج‌های گذشته کنارت هستند. آن‌ها را بپذیر و با آغوش باز از آنها استقبال کن. دستانت را به دورشان حلقه بزن و با آنها برقص و آواز بخوان. چرا که وجودت را به هستی پیوند می‌زنند. روحت را تعالی می‌بخشند و قدرتت را افزون می‌کنند. ■

جستار «رنج» «سارا افلاکی»