عشق
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هیهیِ چوپان نترسد (قلعه عاشقان/ ص 93)
دوبیتیسرای بزرگ و نمایندۀ شعرِ بومی؛ "فایز دشتی"، از عشق و سوزِ هجران میگوید. حسی که در داستانِ قلعۀ عاشقان نیز، سرایت دارد. "عشق"، احساسی عمیق است، مطابق با مفهومِ دیگردوستی؛ دوستداشتنی ژرف و کمیتی معنوی.
از میان انواع دوستداری و دلدادگی، در داستان پیش روی ما، "عشقی پُرشور" شکل میگیرد. معشوق و عاشق حاضرند در راه عشق مخاطره کنند و از جان بگذرند. (ساغر/ Saghar)
عشقی ارزنده که میتوانست منشاء اتحاد، تکامل و باروری شود.
-ولی من دلم میخواهد از اینجا دور شوم و سالهای دراز با تو زندگی کنم و قصۀ زندگیمان را هزاران بار برای بچهها و نوههایمان تعریف کنم. (ص 60)
داستان قلعۀ عاشقان، آینۀ چندوجهیِ "جفت شدن" است: مراد و سوران/ خان و دختر عمه بدری/ مادر و پدر سوران/ سامان و نبات/ نادر و نبات/ پرویز و سوران (در کابوس)/ برات و زنش
الگوهایی متفاوت و قابل قیاس از این مفهوم در قلعۀ عاشقان ارائه شده است. طیفی در داستان رنگ میگیرد که یک سر آن "زیبایی و درخشش" است و یک سر آن "زشتی و تیرگی".
-اسب
"اسب" در قلعۀ عاشقان، نقشی نمادین یافته است.
با اصرار سوران هر دو سوار میشوند. اسب به راه میافتد. سوران از پشت سر، دستهای خود را دور کمر مراد حلقه میکند. شالش روی شانهها میلغزد و نسیم دلچسب شبانگاهی شهریور از روی کشف رود میگذرد و در میان گیسوان بلند سیاهش میپیچد. اسب سرعتش را زیاد میکند. سوران دلش میخواهد که همانطور بروند و بروند. ولی به هیچکجا نرسند و هیچکجا هم متوقف نشوند. (ص 59 و 60)
امروز که معشوقه به عشقم برخاست
بر درگه میر اسب میباید خواست (محمدبن منوّر)
صرفنظر از معانیِ درآمیخته با کامیابی، "تاختن اسب" در صحنۀ فوق، وجهی نمادین دارد.
خداوند اسب را به زمین فرستاد. وقتی پاهای او به زمین رسید، شیههای کشید. خداوند دستی بر پیشانی و پشت او کشید و فرمود: مبارک باد! چه خوبی!(ابوسعید ابولخیر)
اسبی که در صحنۀ آخر داستان، پیوندِ زندگی میگسلد و حامل نیستی است.
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و ازو خواجه هیچ طرف نبست* (حافظ)
قلعۀ عاشقان بر مبنای داستانوارهای بومی شکل گرفته است؛ بر مبنای یکی از دو روایت که در آن "سوران، مراد و اسب"، میتوانند در کنار هم؛ اصالت، نجابت، رهاییجویی و وفا را معنا بخشند. تاختن در پیِ یافتنِ زندگیِ دلخواه و عاشقانهای زلال.
لیک دیدیم، اسب محملی است که میتواند یکی از دو مقصدِ "زندگی" یا "مرگ" را برگزیند و به تاختی دلچسب و یا گسستهعنان به سوی یکی از این دو برود.
سهمِ سوران چیست؟ زندانی شدن در اصطبلِ اسبان، دمخور با کَنهها و در محاصرۀ تاریکی؛ بر بستری بویناک از سرگینِ اسب.
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور (نظامی)
سهم او این است؟!
همۀ هستی من آیۀ تاریکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
آه...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من،
آسمانی است که آویختن پردهای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پلۀ متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزنآلودی در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید:
دستهایت را
دوست میدارم!
...(فروغ)
در فصل 24 سوران در جایگاه بلند و برپشتِ اسب نیست، بلکه قربانیوار بر خاک و سنگ کشیده میشود؛ تا جسم او نیز چونان روحش، شرحهشرحه گردد. او از "چاهشک"، "قهقهه"، "پرکندآباد" و "مردارکشان" میگذرد و در کنار نهری آرام میگیرد؛ نهری که سورانش نام مینهند. او نامراد به مرگخواهان تسلیم میشود؛ اگرچه که خود نیز در پی یافتن چاهی بوده است که معشوقش را به کام مرگ کشانده. اجابتِ این آخرین خواسته را هم بر او روا نمیبینند. زیرا که آنها دوستداریِ زیبا و را نمیشناسند و با الگوهای دیگری زیسته و خو گرفتهاند.
سرو بالایی که میبالید راست
روزگار کجرواش خم کرد و کاست
...
ای که چون خورشید بودی باشکوه
در غروب تو چه غمناک است کوه
...(ابتهاج)
طبقِ روایتی که سینهبهسینه نقل میشود، اهالیِ روستا، بعدها سنگِ مزارِ سوران و مراد را کنار هم و نشسته بر خاکِ سپید گورستان مییابند و نام این مکان را "گورستان عاشقان" میگذارند.
-خورشید
خورشید زیرِ خاک؟!
("سوریا"، "خداوند خورشید" نزد هندوان، و در نقلی معادل با "خداوند آریایی" دانسته شده است. خراسان نیز سرزمین خورشید است.)
رادمردی در چاه؟!
مراد جوانی است که از خانوادۀ نبات دستگیری میکند و موقعیت خود را به مخاطره میاندازد و مردم روستا که او را به رادی و راستی میشناسند، در حمایت از وی مشتمشت از آذوقۀ بخورونمیر خود جمع میآورند تا مراد از خشم خان برهد.
آنها که میمانند چه کسانی هستند؟
خان و دختر عمه بدری که تنها چندسال از دختر خودش-سوران- بزرگتر است./ برات که به دلیلی واهی زنش را تنبیه کرده و ضربۀ بیل چنان بر پیکر زن نشسته که جان از او ستانده است./ نادر و سامان که آسوده، از ننگِ دستدرازیشان وامیرهند.
-سوران
واژۀ "سوران" و بُنواژۀ آن: "سور" را با کمابیش تغییراتی، در زبانها و گویشهای گوناگون میتوان سُراغ گرفت.
از رسوخِ زبان فارسی در زبانِ اردو و تغییراتِ نهاییِ نشسته در زبان دهلینشینان گرفته**، تا دیگر مثالهای تبادل زبانی در جایجای جهان...میتوان به تأثیرپذیری زبانهای گوناگون از هم توجه یافت. رفتن واژگان از یک ساختمایۀ زبانی به ساختی دیگر و پدیدار شدنشان در معانیِ نزدیک؛ بر دستبهدست شدن، پذیرش و در نهایت، تداولِ کاربردشان صحه میگذارد.
تحولات زبانی چناناند که گاه ما را از واژهای به واژۀ دیگر میرسانند. رضا ضحاکی راحت؛ تاریخدان، معتقد است: سور، صور، ثور، هر یک گویشی از "هور" هستند.
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور (فردوسی)
(همچنان که در مقدمۀ کتاب آمده است؛ خطِ سیرِ "سوران" در غروبِ اندوهناکش، شاید طلوع و برآمدنی دیگر را بشارت باشد.)
سور/ سورا/ سوری/ سوریا/ Syria/ Surya/ Sur/ Sor
خدای مهر= خدای خورشید= میترا= سوریا (بر مبنای تشابهات فرهنگی ایران و هندوستان)
تصویری با قدمت بسیار (حدود 1500 سال پیش از میلاد) را به یاد آوریم: تصویری از خداوندِ مهر که اسب به تاخت وامیدارد و ارابه میراند؛ عزم و حرکتی برای بیرونراندنِ تاریکی...
"سور" و "سوران"، چنان بافتۀ خردهفرهنگهای ایرانی هستند که در نامگذاری کودکان و مکانها، در لفظ و معنایی مشابه، مداوم رخ مینمایند. همچنان که فراتر از مرزهای امروزین ایرانزمین نیز میتوان رد پای نامگذاریهای مشابه را یافت.
شگفت و جالب است که بدانیم:
سور با معانیِ سرور و شادمانی در یاد میآید و بنابه پیشگفتهها در این نویسه؛ زیبایی و لطفی تابنده و حیاتبخش را به ذهن نزدیک میکند. همان ویژگیها که در "سوران" قصۀ ما هم، بهنوعی هست.
(ریشۀ این معانی در زبانهای گوناگون قابل ردیابی است؛ از جمله: اوستایی، پهلوی، سانسکریت،...)
شور و سور و سرور
سوری=سرخ= گلگون
و از دگرسو، سُوَر در معنای حصار است. گویی سوران خود هم تابنده و جانبخش است و هم حصارِ خویش.
همچنان که "اسب" نیز میتوانست محملِ خیر و یا شر باشد.
"اسب" سیاوش را از آتشِ فتنه، به سلامت عبور میدهد.
سیاوش، سیه را بهتندی بتاخت
نشد تنگدل، جنگ آتش بساخت (فردوسی)
سیاوش برای سر به سلامت بردن از فتنه؛ به تاخت به دل آتش میزند. او مصصم است و قویدل. مقایسه کنید با فتنهای که سوران در آن گرفتار آمده است و راه گریزی از آن نمیبیند.
مرا در پیش، راهی پر زبیم است
از این ره در دلم خوفی عظیم است. (فایز)
او به اسبی عنانگسسسته بسته میشود، تا بر خاک کشانده شود و به زجری ظالمانه بمیرد...سوران از لهیبِ فتنۀ خویشان (پدر و...) و همنوعان و همولایتیهایش، آب میشود و سر به سلامت بیرون نمیبرد.
به سیاوش ظّن خیانت رفته و اتهام سوران، دلدادگی است. اشتراکِ این هر دو، بیگناهی و معصومیت است.
شعری از بیدل دهلوی؛ شاعر هندیالاصل پارسیگو، فرایاد میآید:
چنین کشتۀ کیستم من؟
که چون آتش از سوختن زیستم من
نه شادم نه محزون، نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون، چه معنیستم من؟
سوران را در لحظاتِ جانسپاری به یاد آوریم.
خاک زدودن از چهرۀ این داستان کهنِ خراسانی***، به نوبۀ خود نوعی بردماندنِ "سوران" است؛ زندگی دوباره بخشیدن به مهر و عشق. داستانی ثبت و احیا شده است که در گذر زمان، ممکن بود برای همیشه دَم فروکشد و خاموشی گزیند.
داستانی شکلگرفته در کنارۀ "کشفرود"، روان بر زیستبومی نشاندار از دیرینگی و یادگار مانده بر خاک سپیدِ "گورستان عاشقان".
فردوسی بزرگ چگونه از کشفرود یاد میکند؟
چنان اژدها کو ز رود کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
کشفرود پر خون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد (فردوسی)
فردوسی بزرگ از نبرد سامِ نریمان و اژدها میگوید. اژدها کشته میشود و مسیر آب؛ این مایۀ حیات، گشوده میشود...
تا باد چنین بادا؛ چنین که سور بماند و نه سوگ
(تذکر: معرفی یک کتاب، لزوماً برابر با نقد موشکافانۀ آن نیست.) ■
منابع:
1-فرهنگ فارسی محمد معین-نشر امیرکبیر- 1360
2-لغتنامه دهخدا- علیاکبر دهخدا، حسن احمدی گیوی، محمد معین، سید جعفر شهیدی-نشر دانشگاه تهران، روزنه- 1377
3-قلعه عاشقان- معصومه بابایی- نشر طنین قلم- 1399
4-اسرار اساطیر هند (خدایان ودایی)- دکتر امیرحسین ذکرگو- نشر فکر روز- 1377
5-اندیشه ایرانی و فرهنگ هندی- مهدی حسینی اسفیدواجانی- انتشارات علم-1391
6-تولدی دیگر- فروغ فرخزاد- نشر مروارید- 1342
7-ترانههای فایز دشتستانی- دکتر کاظم محمدی- نشر نجم کبری- 1387
8-شرح لمعات، شاه نعمتالله ولی- جواد نوربخش- نشر خانقاه نعمتاللهی- 1354
9-انسانهای عاشق- محمدرضا کلکوتی شبستری- نشر طاقبستان- 1380
10-فرهنگ جفرافیایی ایران (جلد نهم)- حسینعلی رزمآرا- دایره جغرافیایی ستاد ارتش- 1328 (این کتاب کمیاب است. لطفاً ارجاعات اینترنتی را ببینید.)
11-کشفالاسرار- عزیزالله طالبی- نشر بحرالعلوم- 1379
12-برگزیده اسرار التوحید- ابوسعید ابوالخیر-جعفر شعار- نشر امیرکبیر- 1390
13-دیوان حافظ- شمسالدین محمد حافظ- بهاءالدین خرمشاهی- نشر دوستان- 1384
14- شاهنامه- ابوالقاسم فردوسی- نشر کتابسرای نیک- 1388
پانوشت:
*(رجوع شود به داستان سلیمان/ این بیت، کنایهوار اشاره دارد به؛ داشتههایی که در نهایت کامی بهبار نمیآورند و اینکه پایان راه، فناست.)
**زبان اردو یکی از زیرشاخههای زبانهای هندو-ایرانی است.
***خراسان=خور+آس +آن= خورشید آسیدن+ پسوند فاعلیساز= جایگاهِ برآمدن خورشید