جستار «تأمل در خلاء» نویسنده «بهمن عباس‌زاده»

چاپ تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

یکی از عادتهای من این است که سعی می‌کنم تا به طور کامل جذبِ رویدادها و اتفاقاتِ پیرامونم نشوم به این معنا که ابتدا به حال و هوای درونی‌ام توجه می‌کنم؛ انرژی روحی و ذوقِ "با خود بودن" م را مورد ارزیابی قرار می‌دهم تا ببینم چه احساسی نسبت به آنچه با نام "هستی" در درونم می‌گذرد دارم؛

و اینکه آیا با تمامیتِ وجودم، همراه با یک انرژی آزاد و زلال، در ارتباط هستم؟ یا اینکه ملول، دلزده و اندوهگینم؟، یا اینکه از خودم می‌پرسم: فلانی در چه حالی؟ آیا فقط مشغولِ سِپَری کردنِ "زمان" هستی، یا واقعاً با عشق مشغولِ " آمیزش با زندگی" هستی؟؛ بعضی وقت‌ها، خیلی صریح از درون خود می‌پُرسم: آیا در همین "لحظه" در بالاترین کیفیتِ ارتباطِ خود با درون و بیرون، به سر می‌بری؟

اوائل هر چند ماه یک بار چنین پرسش‌هایی در درونم ظاهر می‌شد؛ اما رفته رفته این زمان کوتاه و کوتاه‌تر شد، تا جائی که حالا، در طول روز چندین بار با درونم "رودررو" می‌شوم و او را در لحظه‌های متفاوتی"غافل گیر" می‌کنم؛ تا ببینم آیا نسبت به آنچه در "درون و بیرون" می‌گذرد هوشیار هستم یا به گونه‌ای معمولی و مکانیکی مشغولِ "سپری شدن" هستم؛ به این ترتیب بود که به مرور زمان حساسیتِ بیشتری نسبت به آنچه در اعماق روح و روانم می‌گذشت پیدا کردم تا به کشفِ "تمامیتِ" وجود در لحظه شدم؛ آن هم نه از طریق فرضیه و یا تئوری، بلکه از طریق تجربۀ مداوم در لحظاتِ متفاوت زندگی؛ به این معنا که در مواقعی که احساس می‌کنی خودت را گم کرده‌ای و دریافتِ صریح، روشن و شفافی از عُمق درونِ خودت نداری و احساس می‌کنی که مانند سوزنی که در انبار کاهی گم شده قادر به ارتباط با هستی زندۀ وجودتْ، در این لحظه نیستی؛ کافی است که از محدودۀ زندگی روزانه‌ات خارج شوی، ناپدید شوی؛ غیب شوی؛ در جایی خوش آب هوا بنشینی یا روی تخت دراز شوی و کاملاً احساس کنی که ناپدید شده‌ای؛ و ببینی وقتی که غیبت می‌زند و دیگر در اینها، حتی برای خودت هم، نیستی؛ و همۀ ارتباطاتت با کل دنیا، به جز تنفس، قطع می‌شود چه پیش می‌آید یا وقتی که برای مدتی، هر چند کوتاه، از نفوذ هر گونه پدیده‌ای به درونِ روح، روان و ذهنت، قاطعانه جلوگیری می‌کنی و ارتباط درونت را با هر آنچه از بیرون و به خصوص از ذهن به آن وارد می‌شد، کاملاً قطع کنی، چه روی می‌دهد!؟ در این آزمون بارها و بارها احساس خواهی کرد که ذهنت، هوایی برای نفس کشیدن ندارد؛ این اولین تجربه برای خروج از "فریب بزرگِ ذهنِ دیده نشده " است. سعی کن برای یک دقیقه هم که شده، واقعیتی را که "تاکنون نبوده" تجربه کنی، رفته رفته از بخش دیگری از هستیِ پنهانِ خود که تاکنون ذهن آن را از تو مخفی کرده بود، آگاه می‌شوی و یا تداوم و حفظِ این " قطع ارتباط" در خواهید یافت که شما علی رقم داشتن جسم و خواص پنج گانه، در اساس یک هوشیاری و آگاهی مشاهده‌گر هستید؛ اما ما همۀ عمرِ خود را در خواب هستیم برای همین، هیچ گاه از حواس پنج گانه فراتر نمی‌رویم؛ در حالی که بدون آن هوشیاری مشاهده‌گر، هیچ کدام از آن حس‌ها، هیچ معنایی نخواهند داشت؛ و در واقع این همان هشیاری است که به یافته‌های حواس معنا می‌بخشد و در آن هشیاری است که ما معنای دریافت‌های حواس را در می‌یابیم، و بدون آن پرتوی هشیاری مشاهده‌گر، قادر به دریافتِ معنای هیچ کدام از حواس نخواهیم بود. اما حیطۀ نفوذ این هوشیاری فقط به دریافتِ یافته‌های حواس پنج گانه ختم نمی‌شود و گسترۀ بسیار وسیع‌تری را از پهنۀ هستی انسان را و جهانِ هستی را در بر می‌گیرد. به ترتیب هنگامی که حواس پنج گانه دریافت‌های خود را بر روی آن پردۀ هشیاری مشاهده‌گر انعکاس می‌دهند، دارای معنا می‌شوند، و ما انسان‌ها، بدون درک، دریافت و شناختِ آگاهانۀ این هشیاری و بدون آنکه در زندگی از ریشۀ خود آگاه باشیم و در رشد و تکاملِ آن آگاهی بکوشیم؛ مانند اشباحی که در تاریکی ظاهر می‌شوند و در همان تاریکی نیز برای همیشه ناپدید می‌شوند، از روشنایی و آگاهی خود محروم می‌مانیم؛ و تا زمانی که انسان به "هستی حقیقی ِ خود" هشیار نگردد و در جایگاهی که هستی برای او در نظر گرفته، قرار نگیرد، هرگز معنای "زندگی" را در نخواهد یافت و این گونه است که انسان‌ها به سادگی تبدیل به قربانیان یک زندگی سطحی، بی‌معنا و تقلیدی می‌شوند؛ در صورتی که همۀ آنچه را که لازمۀ یک زندگی شکوهمند است و در رأس آن برخوردار بودن از یک هشیاری یکپارچه و خلاق است دارا می‌باشند؛ ولی یا از آن وجودِ آن در درونِ خود آگاه نیستند و یا آن که از "ارادۀ آزادِ" خود جهت فعال‌کردنِ آن خودداری می‌ورزند، که آن هم باز می‌گردد به عَدَمِ شناختِ بنیادینی که آنان از این "ودیعۀ ارزشمندِ" هستی در وجود خویش دارند: یکی از موثرترین راه‌های فعال‌کردنِ این "ودیعه" که بنیادی‌ترین وجه مشخصۀ انسان است؛ تأمل و تعمّق در خلاء است؛ چرا که تا زمانی که وضعیتِ کنونی ذهنِ انسان به کلی دگرگون نشده باشد، هیچ گونه تحولِ بنیادینی در رِوالِ عادی این زندگی بی‌محتوای و ناآگاهانه رُخ نخواهد داد و همان گونه که ذکرِ آن رفت "تأمل در خلاء" در صورتی که به درستی درک شود و با مراقبت زیاد انجام شود یکی از اساسی‌ترین تکنیک‌هایی است که قادر خواهد بود هستی حقیقی را در انسان فعال کند و در واقع انسان را در جایگاهِ حقیقی خود قرار دهد؛ جایگاهی که لایق یکی از کامل‌ترین و غنی‌ترین موجودات این هستی با شکوه است.

انسان موظف است که کلِّ آگاهی غیر ارادی موجود در ذهنِ خود را به طور بنیادین دگرگون کند و کلیۀ علف‌های هرزِ موجود در آن را هَرَس کرده و دور بیندازد، تا بتواند با نگاهی پاک و شفاف و نافذ، عصارۀ موجود در هستی را، آن گونه که "باید" ببیند، درک کند، لمس کند و با آن عاشقانه در آ؟ ناخود آگاهِ ما مملو از فضاهای مسموم، آلوده و مخرب است؛ و این جزئی از همان آشغال‌هایی است که در درونِ ذهنِ ما نفوذ کرده است و همانجا ماندگار شده است؛ بدون آن که ما در انتخاب و یا گزینش و تأیید آن‌ها کوچکترین نقشی داشته باشیم و همانجا ماندگار شده است تا آنکه روزی زَهرَش را در زندگی و تصمیم‌های ما بریزد؛ انسان حتی یک لحظه هم نباید تا زمانی که همۀ میراثِ شومِ گذشته را از حریمِ هستی درونی‌اش و از هشیاری طبیعی‌اش بیرون نکرده، آرام نگیرد.

روح و روان هر انسانی باید به زلالی، پاکی و شفافی قطرۀ شبنم باشد؛ هیچ انسانی هرگز نباید به کمتر از این رضایت بدهد. انسان باید به هر لحظه از هستی‌اش آگاه باشد و هیچ لحظه‌ای از زندگی و هستی‌اش نباید طعمۀ ناآگاهی، ناهشیاری و ناخودآگاهِ آلوده‌ای باشد که در آگاهی حضورِ او نفوذ کرده است.

هر انسانی باید تاریخ تولدش را روزی بداند که کلِّ میراثِ شومِ گذشته را پشت سر گذاشته و آن را از وجود و از روحِ و روانِ خود زدوده باشد؛ در غیر این صورت باید همواره به خاطر داشته باشد که "دشمن هنوز در خانه است" و این به آن معناست که هنوز به مرحله و جایگاهی که سزاوار اوست نرسیده است؛ باید به جایی رسید که حتی "یک لحظه" نیز از نگاهِ هشیاری شما غایب نباشد؛ باید آن چنان هشیاری تیز و برنده‌ای در آگاهی شما فعال گردد که در یک دقیقه به اندازۀ یک عمر هستی را درک و حسّ و لمس کنید؛ باید در لحظه لحظۀ هستی خود رشد کنید و بدانید که گسترۀ این رشد و عُمقِ آن درک و لذت، نهایت و پایانی ندارد؛ چرا که هستی بی‌پایان است و شما به این هستی فرا خوانده شدید و حقِ طبیعی شما این است که شما با آنچه از هستی در شما به ودیعه گذاشته در آمیزید!

همۀ الگوهای فکری، ذهنی، احساسی و عاطفی باقی مانده از آن میراث شوم را از سلول‌های روح و ذهنِ خود به دور بریزید. هستی بی‌نهایت است و زمانی که در "لحظه" و با "لحظه" زندگی کنید؛ زمان محو می‌شود و همان لحظه‌ای که در آن به سر می‌برید؛ جاودانه است، ابدی است؛ اَزَلی است. آگاهی حضورِ شما همۀ نیازهای روحِ شما را به کامل‌ترین وجهی که حتی به ذهن‌تان خطور هم نکرده، ارضاء می‌کند؛ به محض آن که از سیاه چاله‌های تاریک ذهن به در آئید؛ نورِ‍ِ درونی این آگاهی بر دل و جان و روانِ شما، آن چنانم بارد که دیگر، حتی تصوری از کوتاهی و یا بلندی زندگی در شما و از شما بر نخواهد خواست؛ شما در درون با آن چنان عشقِ بی‌موضوعی در آمیخته خواهید شد و چنان در آن "حل" خواهید شد که دیگر زمان و مکان در شما مستحیل می‌شود؛ آن عشق هر گونه سختی را در خود "حل" می‌کند، آن زمان همین عشق است که بر همه چیز برتری دارد؛ همین عشق است که راهنمای شماست و در عین حال منبعِ زایشِ بی‌دریغِ انرژی خلاق در شماست.

زندگی فرصت‌های بی‌شماری را در اختیار انسان قرار می‌دهد؛ اما زمانی که "هشیاری حضور" و "آگاهی حقیقی" در انسان به خواب رفته باشد؛ انسان تبدیل به موجود کر و کوری و بالاتر از همه به موجود ابلهی تبدیل می‌شود که همۀ فرصت‌ها اگر مانند باران هم بر سر او ببارند، موقعیتِ او را تغییر نمی‌دهند؛ زیرا که او طعم و مزۀ هیچ چیز را نمی‌تواند درک کند؛ بدون آگاهی، انسان چیزی جز یک حشره‌ای در تاریکی" نیست؛ در آن صورت بود و نبودش در واقع هیچ تفاوتی با هم ندارند؛ هیچ نیرویی هم وجود ندارد که انسان را به این هشیاری وادار کند یا او را مجبور به این آگاهی و هشیار کند. تا زمانی که هر انسانی به این درک نرسد که "هشیاری" امری حیاتی است و مانند تنفس برای بدن، روح به آن نیاز دارد؛ هرگز نیرویی برای فعال کردنِ آن از آسمان نزول نمی‌کند؛ پس باید در انبوه این تاریکی باید (روزنی) گشوده شود و این گشودنِ "روزن" باید توسط هر انسانی به گونه‌ای " ارادی" انجام شود؛ واکسن نیست تا کسی آن را به شما تزریق کند؛ البته امکانِ برانگیختنِ شما به انجام و پیگیری آن وجود دارد؛ اما باز این شما هستید که باید نخست ضرورتِ تحول و دگرگونی را درک کنید و آن را از اعماق درونِ خود بپذیرید، احساس کنید، ضرورتش را بفهمید و سپس اقدام کنید.

برای شروع نخست باید بدانیم تا زمانی که به یک آگاهی یکپارچه، یعنی آن آگاهی که در همۀ مراکزِ وجودی ما از قبیل مرکز عاطفی، مرکز غریزی، مرکز حرکتی و مرکز ذهنی، هم زمان، اِشراف داشته باشد، ما، در ذهن خامِ خود به سر می‌بریم، ذهنی که به نحو بسیار ناموزونی شکل گرفته به نحوی که حتی عواطف و غرایز ما نیز به میزان بالایی به همین ذهن گره خوره است؛ به این معنی که ما به واسطۀ این ذهن است که عاشق می‌شویم، فریب می‌دهیم، فریب می‌خوریم، گرفتار توهم‌های رنگارنگ می‌شویم، خسته می‌ورزیم، خشونت می‌کنیم و به سادگی خود را به هلاکت می‌رسانیم؛ پس چگونه می‌توانیم از چنین ذهن آشفته‌ای انتظار داشته باشیم که ما را به درک عظمت و شکوهِ هستی، فرا بخواند؛ در حالی که چنین ذهنی حتی قادر نیست بر اموراتِ کوچک خود نیز آگاهی روشنی داشته باشد؛ پس ضرورت اکید دارد که ذهنِ کنونی ما، ابتدا، به طور کلی به گونه‌ای بُنیادین "نفی" گردد؛ البته نه با رَوِشِ مخالفت و مبارزۀ مستَقیم بلکه از طریق نگاهِ ثابت، پی‌گیر و کاملاً بی‌طرف. پس از نفی کاملِ آن؛ آن چه برای هستی روانی ما ضروری است؛ خود را نمایان می‌سازد.

باید در هر لحظه از زندگی خود، به آنچه در ذهن‌تان می‌گذرد آگاه باشید و از بالا، با نگاهِ بی‌طرفِ خود بر آن نظارت داشته باشید؛ به هر احساسی که در هر لحظه در شما بر می‌خیزد اِشراف ِکامل داشته باشید.

و در مجموع بر همۀ آنچه از طریقِ حواس پنج‌گانه به درونِ شما وارد می‌شود وقوفِ کامل داشته باشید آن هم نه با ذهنِ خود بلکه با آن نگاه ثابت، پایدار و بی‌طرف، مانند یک دوربین مخفی که در سقف کار گذاشته شده باشد. این رَوِش‌ها، تمرینات و شگردهای بسیار ساده‌ای است که آگاهی و هشیاری شما را از "حالتِ خُفته" و فاقدِ مسئولیت، خارج کرده و به عرصۀ "حُضورِ شفاف" و "مؤثر" وارد می‌کند.

آنچه در اثرِ تداومِ این شگردهای ساده حاصل می‌شود این است که "آگاهی"، خودش، خودش را فعال می‌کند و روز به روز بر قدرت، توانایی و هشیاری آن افزوده می‌گردد؛ فقط این شما هستید که باید کلید را در قفل بچرخانید؛ باید به هر لحظه از زندگی خود؛ چه تنها باشید و چه در جمع حضور داشته باشد، هشیار باشید؛ البته باید افزود که در اینجا هشیاری به معنای زیرکی و یا کند وکار در مسائل دیگران جهت سوء استفاده در مواقع ِ ضروری نیست؛ بلکه به معنای"دریافتِ آگاهانۀ آنچه هست" می‌باشد؛ آن هم بدون قضاوت و یا خوب و بدکردن؛ فقط به منظور اینکه آنچه که بر آگاهی شما وارد می‌گردد، هشیار باشید؛ و درست همین تقویتِ هشیار بودن و هشیار ماندن در طولِ زمان موجب تقویتِ نیروی رهایی بخشی در شما و تقویتِ "آگاهی حضور" در شما خواهد شد.

همین حرکتِ سادۀ "توجّه عاری از قضاوت" به آنچه در پیرامون شما و در ذهن شما می‌گذرد؛ موجب تولد نیروی شگرفی در شما می‌گردد که باعث بیداری روح در شما می‌شود و این بیداری به مُرورِ زمان قوی‌تر می­گردد و از آنجا که کانونِ آن در جایی خارج از ذهن شماست و در واقع پرتویی است که بر روی ذهن افکنده می­شود، قادر خواهد بود "توده­های وَهمِ" موجود در ذهن را که موجب اتلاف انرژی و ایجاد توهم در شناسایی واقعیت و حقیقت می­شوند، بزداید و محو کند. درک این نکته بسیار اساسی و در عین حال بسیار حیاتی است؛ و در واقع نقطۀ عطفی در گردش ما به سوی روشنایی ذهن و حرکت به سوی تعالی ِ روح است. اما خیلی از انسان­ها حساسیت­های ظریف و انسانی روحِ خود را وا نهاده­اند و یا آن را به کلی از دست داده­اند و یا راه فعال کردن آن را نمی­دانند و فقط قادر به پی­گیری ِ چیزهایی هستند که با نیازهای جسمانی و یا غرایز آنان در ارتباط هستند مانند، پول، غذا، ارضای غرایز و ... برای همین است که تا زمانی که این "آگاهی حضور" در انسان فعال نگردیده، همیشه انسان­ها با مسائل یکسانی در طول تاریخ مواجه خواهند بود؛ و همیشه سیاست­بازانی پیدا می­شوند که از این ناآگاهی سوء استفاده کرده و با زور یا مکر و حیله بر دیگران مسلط می­شوند و در نتیجه فقر و فساد و جنایت و تبه­کاری هیچ­گاه دست از سر انسان­ها بر نخواهد داشت.

و انسان­ها، همچنان به مشروب و سیگار و افیون و انواع و اقسام مُخدّرها متوسل می­شوند تا آن محتوای کاذب و آزار دهندۀ ذهنی خود را به حالت تعلیق درآورند؛ آن هم برای مدت بسیار کوتاه و در نتیجه آن "در" همچنان بر روی همان پاشنه خواهد چرخید و انسان خود را بارها و بارها به تکرار تجربیاتِ تلخ، محکوم می­سازد. و تا زمانی که خیمۀ سیاهِ ذهنِ تیره بر روی آگاهی تک تک انسان­ها افتاده و هیچ تلاشی برای بر انداختنِ آن صورت نگرفته، شاهد تکرار آن تجارت تلخ خواهیم بود. ما عمر درازی را در یک ذهنِ تیره و پُر از سیاه­چاله گذرانده­ایم و انرژی­های زیادی را صرفِ پروراندنِ "توهِم" در همۀ زمینه­ها کرده­ایم؛ ما از زندگی و درک قانون مندی­های آن می­گریزیم و به دامانِ "توهّم" پناه می­بریم؛ در توهم عاشق می­شویم، در رویاهای خود کاخ­های ابری می­سازیم، و از آن جا که نمی­توانیم در واقعیت کامیاب شویم؛ در توهم­ها خود را می­فریبیم ما هنوز نمی­دانیم که قبل از آن که پدر، مادر، عمو، دکتر، کارگر، مهندس، معلم و ... باشیم یک موجود زنده، هشیار و رشد یابنده هستیم؛ هنوز نمی­دانیم که هیچ لذتی با لذتِ دست­یابی به وصالِ خوشتنِ خویش برابری نمی­کند؛ به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه هیچ گاه امکان و ارادۀ دست­یابی به آن را نداشته­ایم. انسان ناچار است که در میان انبوه مسائل و مشکلات روزمرۀ خود راهی برای تنفسِ روحِ خود و رها شدن از یک ذهن تیره بگشاید؛ روزنی برای برون رفت از یک وَهمِ خفقان زا؛ آیا می­توان علی رغم همۀ کمبودهای زندگی روزمره و دغدغه­های آن، در حریمِ خویشتنِ خویش، آلوده بود؟ آیا رسیدن به یک هشیاری در روح و اعماقِ خود و دست­یابی به وصالِ خویشتنِ خویش، موهبت کوچکی است؟ آیا ما قادر خواهیم بود سنسورهای موجود در روحِ خود را برای درک هر چه عمیق­ترِ هستی ِ منحصر به فرد خویش، فعال کنیم؟ آیا توان و ارادۀ آزادِ فعال کردنِ این گیرنده­ها را در خود داریم؟ با پاسخ به تمام این سؤالات در هشیار ساختنِ نیروی آگاهی نهفته است؛ آگاهی یعنی دست­یابی به آن نیرویی که زمانی آن را در موجودی آسمانی جستجو می­کردیم و اینکه آن را در عمقِ درونِ خود می­یابیم؛ ارادۀ آزاد ِ هر انسانی در صورتِ فعال شدنِ آگاهی مشاهده­گرش، توان ِ دیدار با آن را دارد و "تعمق در خلاء"، گام نهادن در مسیری است که با هِمّتِ "ارادۀ آزاد" به دنیایی سرشار از وَجد و سرور و خلاقیت رهنمون است؛ دنیایی که در جوهرۀ هر انسانی نهادینه است؛ اما دست­یابی به آن نیاز به یک "خواستِ عمیق" و" اراده­ای پُرصلابت" دارد؛ اراده­ای برای گشودنِ درهای دنیایی که، "هستی"، آن را زیبندۀ انسانِ آگاه می­داند و او را در راه رسیدن به آن، همواره یاری خواهد کرد.

"تأمل در خلاء"، بودن و ماندنِ پایداری است در یک فضای کاملاً خالی در درونِ ذهن، روح و روان؛ فضایی که فقط می­توان با دو کلمه آن را توصیف کرد: "هیچ مطلق". این آزمون در واقع شرایطی را فراهم می­کند که توجّه و تفکرِ بی­اختیارِ شما را از روی هزاران شیء و موضوع که در درون و یا در اطراف شما وجود دارد بر می­دارد و آن را از تقسیم شدن بر روی اشیاء، موضوعات افکار و رؤیاها، باز می­دارد و در این شرایط شما می­مانید و یک هشیاری تنها و مُعلّق در فضای ذهنی و درونی­تان؛ این هشیاری در هر لحظه سعی می­کند خود را به موضوعی، فکری، رؤیایی و یا دغدغه­ای بچسباند و در آن به جستجو بپردازد، اما شما با تمرکز بر روی نفس­هایتان آن نیرو را از نفوذ در هر فکری، باز می­دارید؛ در واقع آن "هشیاری تنها و معلق" در فضای ذهن و درونی شما در واقع همان انرژی ِ تولید شده از سوخت و ساز بدنِ شماست که تاکنون صرف انجام کاری در بیرون و یا صرف تفکر در درون می­شده؛ اما اکنون شما آن را از پرداختن به آن­ها بازداشته­اید، و آن را در درونِ خود به حالت مُعلّق درآورده­اید؛ اما آن نیرو برای همیشه و یا تمهیداتِ شما، یعنی تمرکز بر روی تنفس­تان، باز نمی­ایستد؛ و زمانی که این انرژی راهی برای مصرف شدن نمی­یابد، وارد "مرکز وجودِ شما" می­شود و در مرکزی­ترین نقطۀ وجود شما "ته نشین" شده؛ در آن جا متراکم شده، و از آن نقطه وارد مراکز متعدد درونِ شما، مانند مرکز حرکتی، ذهنی، عاطفی، غریزی و جنسی می­شود، به دلیلِ اهمیتِ این فرایند در آزمونِ "تأمّل در خلاء"، به این صورت نیز می­توان آن را بیان کرد: انرژیِ موجود در ارگانیزم شما که توسط سوخت و سازِ بدن تولید می­شود؛ از آنجا که توسط هیچ عامل بیرونی مانند انجام دادنِ کاری و هیچ عامل درونی نظیر تفکر و یا رؤیاپردازی مصرف نشده و در نتیجه به "هَدَر" نمی­رود، و از طرفی در خلاء، نیز عاملی جهت مصرفِ آن انرژی وجود ندارد؛ پس شما می­مانید و یک انرژی تقسیم نشده در یک فضای تُهی. در نتیجه این انرژی متراکم شده وارد مرکز وجود شما می­شود و در آن جا متراکم می­شود و از آن جا وارد مراکز پنج گانۀ می­گردد. و از طریق آن مراکز شروع به "خلاقیت" که یکی از عملکردهای طبیعیِ این انرژی زلال است می­کند چرا که انرژی هرگز نمی­میرد؛ اما می­تواند از شکلی به شکل دیگری درآید، و در اینجا به جای مصرف شدن در ذهن، از طریق ورود به مراکز درونی قادر است به نحو خلاقی تجلی یابد و ما قادر خواهیم بود تجلی آن انرژی را در آن مراکز پنج گانه احساس و تجربه کنیم. این همان مسیری است که انرژی ِ زلال باید آن را طی کند؛ به این معنا که باید از عُمق وجودِ هر انسان برخیزد اما آنچه این انرژی را رهبری می­کند؛ یعنی آن را به طرف مراکز سوق داده و در آن مراکز توزیع می­کند، همان "آگاهی مشاهده­گر" و یا "هشیاری حضور" است که از اتِلاف و انحراف آن در ذهن جلوگیری شده است، این آگاهی، همۀ انرژی تولید شده توسطِ سوخت و سازِ بدن را در یک "راستا" به حرکت در می­آورد و آن را به بالاترین سطحِ کیفیت به ظهور می­رساند؛ و موجب می­شود تا تمامیتِ وجود انسان در اَمرِ مشخصی به گونه­ای یگانه و خلاق عمل کند، برای همین است که هنگامی که از

 "تأمّل در خلاء" خارج می­شوید؛ احساس آزادی، وَجد و سرور و یکپارچگی می­کنید و همه چیز را شفاف­تر، حقیقی­تر و مت؟ عاطفی­تر می­بینید و احساس می­کنید و در عین حال مثلِ فزاینده­ای برای در آمیختن با همه چیز در شما متبلور می­شود: به شوق می­آیید و احساسِ زلال بودن در روح و روانِ خود می­کنید؛ این همان معنای وَجد و سرور و شادی بی­سبب است.

نقطۀ عطفِ آزمونِ "تأمّل در خلاء"، توقفِ جریانِ بی­وقفۀ "هَدَررفتنِ انرژی" است که توسط فکر و با عملکرد بیمار گونۀ ‌آن صورت می­گیرد؛ تأمل در خلاء نه تنها به هیاهوی ناهنجار و زیانبار موجود در ذهنی که انرژی بالایی را به هَدَر می­دهد، پایان می­دهد بلکه اثرات زیانبارش را در ساختار روحی و روانی انسان متوقف می­کند. و از طرف دیگر با توقفِ این مکانیزم ناهنجار و مُخرِّب، هشیاری انسان به مجرای طبیعی خود یعنی"آگاهی مشاهده گر" بازگشته و درکلِ ساختارِ وجودی انسان فعال می­گردد؛ تا بتواند همۀ ساختارهای دیگر را که مراکز پنج گانه وجود عمل می­کنند به نظم طبیعی خود بازگرداند.

تأمل در خلاء هنگامی که به گونه­ای پی­گیر، در پرتو "ارادۀ آزاد" انسان در جهتِ پایان بخشیدن به هرج و مرج زیان­بارِ ذهنی انجام می­گیرد؛ قادر خواهد بود که همۀ ناهنجاری­های وجود را از بین برده و آرامش، نظم، خلاقیت و سرور را به آن بازگردان؛ و این بدون تردید، اولین گام در جهتِ تولّدِ "انسانِ نوین" خواهد بود؛ انسانی که از هشیاری بسیار محدود، ناقص و زیان بار ذهن، قدم به یک هشیاری مشاهده­گرانه، پرقدرت، خلاق و سرشار از وَجد و سرور می­گذارد و قادر است طعم یک هستی شکوهمند سرشار از اعتلا را به انسان ارزانی دارد؛ هستی شکوهمندی که در صورت برقراری به سانِ یک انفجاری از نور و سرور از آن یاد خواهد شد. در آن صورت است که انسان برای اولین بار واقعاً و با تمامیتِ قابلیت­های نهادینۀ خود که از جانب هستی به او ارزانی شده "حضور" خواهد یافت؛ و در تک تک لحظات حیاتش با تمامیتِ وجود خود آگاهانه، حضوری شفاف، خلاق و با نشاط خواهد داشت.

این "خلاء" ی که از آن سخن می­رود و معنای دیگرِ آن یک "فضای تُهی" است؛ همان فضایی است که ذهن در آن "تاخت و تاز" می­کرد و اکنون کاملاً آرام گرفته، هیچ صدایی، فکری، تصویری در آن وجود ندارد؛ یک سکوت و سکونِ تمام؛ هر چه شما قادر باشید در این فضا بمانید؛ امکانِ موفقیتِ شما در این آزمون بیشتر است؛ اگر چه در ظاهر از این کلمۀ خلاء یا تُهی، معنای منفی برداشت می­شود، اما این تُهیا بسیار نیرومند و بسیار مثبت است؛ باردار است؛ این "تُهیا" همان زهدانی است که آمادۀ باردار شدن از جانبِ "هستی" است؛ در این خلاء می­توانی به طبیعت و حقیقتِ وجودِ "مُنحصر به فردِ" خویش وارد شوی و از آن­جا به درون ِ تمامیتِ هستی نفوذ کنی!

بعدها، زمانی که این فضا را بیشتر شناختیم، و با هویتِ حقیقی خویش بیشتر آشنا شدیم. و از موهبت­های آن سرشار شدیم و از فضاهای خلاقی که در برابر روح و روان و ذهن ِ ما گشوده می­شود بهره­مند شدیم، در می­یابیم که چنین فضایی همیشه در اعماقِ وجودِ ما حضور داشته؛ در حالی که ما از یک ذهنِ سطحی، غیر اصیل و پُر از تضاد و تناقض و کینه و حَسَد و توهّم، طلبِ "هویت"، اصالتِ و سعادت می­کردیم و با مراجعه به این آشفته بازار می­خواستیم بدانیم که "چه کسی هستیم" در صورتی که این ذهنِ بررسی نشده دیده نشده و سرشار از تناقضات گوناگون کوچکترین شناختی از هویتِ مصنوعی خود ندارد؛ و کوچکترین امیدی به رهایی از طریق آن توهمی بیش نیست؛ برای همین گفته می­شود که خیلِ عظیمی از انسان­ها، در خواب زندگی می­کنند و سرانجام در همان خواب خاموش می­شوند... و هرگز به این حقیقت پی نمی­برند که حتی یک روز زندگی در هشیاری و بیداری روح با سال­ها زندگی در گیجی، تاریکی و ناآگاهی قابل مقایسه و برابری نیست؛ چرا که در همۀ عمر چیزی جز رنج، اندوه، مقاومت و امیدِ واهی به سعادت چیزی برای انسان به ارمغان نیاورده است؛ برای همین است زمانی که افراد سالخورده از گذشته با حَسرَت یاد می­کنند، زیرا که می­دانند هرگز به آنچه دراعماق وجودشان بوده دست نیافته­اند و همۀ عمر را به دنبال "سراب" دویده­اند...

انسان باید بیاموزد که هرگز با ذهن ِخود هویت نگیرد و فقط تماشاگر آن باشد و هیچ گاه تسلیم بی­چون وچرای رهنمودهایش نباشد. و البته این تا زمانی است که هنوز "هشیاری تماشاگر" در فضای درونیِ انسان فعال نشده باشد، چرا که در صورت فعال شدن آن هشیاری کیفیت ذهن دچار یک تحول بنیادی شده و در آن صورت راه را برای تحقّقِ خلاقیت­های آن هشیاری هموار می­کند اما تا آن زمان باید با "مراقبت" با ذهن برخورد شود؛ مراقبت به معنای مخالفت و ستیزه "با آن و وارد کردنِ‌ آن نیست، بلکه حفظ فاصله­ای هشیارانه از آن است؛ آنچه این فاصله را حفظ می­کند و ذهن را مورد مراقبت قرار می­دهد، همان آگاهی فعال شده از سوی شماست شما باید به طور حتم سبک بار شوید؛ از هر آنچه ناآگاهانه و یا براساسِ یک آگاهی محدود و سطحی، در طول زمان، در سلول­های روح و روان و ذهنِ خود انبار کرده­اید؛ باید شفافیت‌ِ روح و آزادی درونی خود را در هر لحظه از هستی خود، احساس کنید و از این احساسِ سبکی و آزادی درونی لذت ببرید هستی انسان را برای رنج کشیدن­های بی­اساس خلق نکرده است؛ شادی و سرور به انسان انرژی زنده و شاداب عطا می­کند؛ و این انرژی و شادابی برای درک صحیح آنچه هستی در مقابل انسان قرار می­دهد ضروری است؛ نگذارید مانند شبحی پیچیده در شولای تیرۀ اوهام؛ گیچ و منگ، قربانی آنچه به غلظ در ذهن انباشته­اید، شوید. البته تجارب گذشته از بین نمی­رود و در ارزیابی آنچه در واقعیتِ عینی به وقوع می­پیوندد مورد استفاده قرار می­گیرد؛ همین طور همۀ دست آوردهای علمی و تکنولوژی، چرا که علم و یافته­های آن به هیچ وجه باری بر ذهن و روحِ انسان نیست آزادی درونی انسان یک امر نهادینه است و رویکردش به درونِ انسان است و نگاهش به هستی بر می­گردد.

روح و روان انسان هر روز و هر لحظه نیاز به تازه شدن، تهی شدن و خالی شدن از آنچه گذشته است دارد؛ تا بتواند هر لحظه از هستی را با تمامیتِ ذراتِ زندۀ وجود جذب، درک و احساس کند؛ شما باید بتوانید بوی گل، معصومیت‌ِ حیوانات و نگاه پا: و شفاف کودکان را در هر لحظه که با آنان روبرو می‌شویم با همۀ وجود خود جذب کنید؛ ارتباط و پیوند عمیق با هستی، هرگز نباید به دلیل شلوغی ذهن و حجم بالای دانستنی‌های زائد و تراکم ِ حرص و حَسَد و خشم و کینه، کم رنگ گردد و یا به کلی از دسترس ِ روح و روان خارج شود. و خلاء، همان خالی کردنِ کامل ذهن برای ورودِ آنچه تازه نو و با طراوت است؛ و تمامیت وجود شما، دقیقاً به آن نیاز دارد؛ اما ذهن قادر به دریافتِ آن نیست؟ یک بار برای همیشه باید به این درک بسیار مهم و اساسی رسید که ذهنِ سراسر آشفته قادر به تشخیص و درک هستی، به ویژه هستی درونی انسان نیست؛ هر چند که خود را علامۀ دَهر بداند.

نکتۀ دیگری که یادآوری آن بسیار ضروری است این است که ما آموخته­ایم که هیچ عملی را بدونِ پاداش و دستمزد انجام ندهیم؛ اَما در آزمونِ "تأمل در خلاء" هیچ گونه توقعی از آن، نه تنها معنایی ندارد، بلکه حتی قبل از شروع ِ آن محکوم به شکست است؛ در واقع این آزمون بدون هر گونه چشم داشتی انجام می­شود؛ به یک دلیل ساده و قاطع و آن این است که هرگونه توقعی از انجام این آزمون موجبِ حرکت و فعالیتِ ذهن و هجوم افکار برای کسب فایده است و فعال شدنِ ذهن و تفکر کلِ آزمون را با شکست قطعی مواجه می­کند؛ این آزمون باید در نهایتِ صداقتِ روح و بدون هیچ گونه توقعی انجام شود؛ شما با روح و روان خود صادق هستید و اجازه نمی­دهید که نفوذِ ذهن آن را تا حدّ یک معامله و داد و ستد کاهش داده و آن را با شکست روبه رو سازد؛ هر مرحله که احساس کردید ذهنتان در رَوندِ آزمون، ‌اخلال ایجاد می­کند، به آن پایان داده و دوباره در یک فرصت مناسب آن را آغاز کنید و باید بر این امر تأکید کرد که هر چه این آزمون در نهایت صداقت و پذیرش کامل انجام شود؛ احساس آرامش بیشتری خواهید داشت؛ همۀ روح و روان و وجود خود را در این آزمون در اختیار ِ آن فضای کاملاً تُهی قرار دهید. و بر ذهن ِ خود برای مدت کوتاهی هم که شده بمیرید و بدانید که شما در این آزمون در واقع همۀ هستی درونی خود را از چنبرۀ هر گونه تیرگی و اسارت و توهم، آزاد خواهید کرد و این آزمون ِ بزرگی است؛ آزادی آگاهی خالصِ مشاهده­گر در وجود هر انسان در واقع یک انقلاب اساسی و بنیادین است که هر انسان "باید" با آن روبه رو شود و همین جا باید اضافه کرد که هیچ لذتی بالاتر از آزادی درونی و آزادی روح وروانِ انسان نیست؛ چرا که بدون آن شما از هیچ امکانی در خارج از درون خود، واقعاً لذت نخواهید بُرد؛ زیرا بدونِ آنکه دقیقاً بتوانید متوجه شوید همیشه چیزی که نمی­دانید چیست در اعماقِ درونتان به شکل بسیار ظریفی شما را آزار می­دهد؛ حتی در شادترین لحظاتی که برایتان پیش می­آید، قادر به چشیدنِ طعم واقعی و حقیقی‌ آن نخواهید بود؛ آن چیز نامرئی و مُبهم که همیشه و همه جا همراه شماست و مانند سایه­ای شما را تعقیب می­کند؛ همان روحی است که علی رغم همۀ تمهیداتِ ذهنی هرگز "آزاد" نبوده است؛ نتوانسته است که آزاد باشد؛ و همچنان نیز نخواهد توانست که آزاد باشد. گِرِه در جایی است که با چشم فیزیکی نمی­توان آن را دید؛ با عکس­برداری و رادیولوژی نمی­توان آن را شناخت، چیزی است در اعماق درون، که سال­ها، پنهان نگه داشته شده، طرد شده، و حتی تحقیر شده و آن حقیقتِ هستی شماست که همیشه بنا به ملاحظات بیرونی و حفظ ظاهر عقب رانده شده و مُهلَت بروز و ظهور به هر دلیلی از‌ آن گرفته شده و آیین آزمون در واقع شما را به "حَقیقت‌ِ هستی" تان نزدیک می­کند و شما را به آن "مُوقعیتِ انسانی حقیقی­تان" نزدیک می­کند. ما در این آزمون آنچه احساس می­کنیم در واقع نوعی "انتظار" است نه توقع؛ ولی این انتظار حاملِ هیچ­گونه توقّعی نیست؛ شما در حالِ انتظار هستید و این انتظار به این دلیل است که شما در طولِ آزمون به هیچ چیز مربوط نیستید؛ حتی به شخصی­ترین مسائل­تان؛ و همین خلاء کامل، نوعی فضای کاملاً خالی به وجود می­آورد که واژۀ انتظار را از آن یاد می­شود و نه هیچ چیز دیگر. شما در این آزمون همۀ آنچه را که بنا به باور ذهن، هستی خود می­دانید می­سوزانید؛ نترسید، هیچ چیزِ واقعی و حقیقی از بین نرفته و نابود نمی­شود، فقط آنچه کاذب و مصنوعی و اضافه است و ندانسته بر روح ِ شما سنگینی می­کند، کنار گذاشته می­شود و شما از گران­باری، رها می­شوید؛ اما بدانید که اگر برای رسیدن به "هویتِ حقیقی" خویش تلاش می­کنید و با تمام وجود خواهان آن هستید؛ اساسی­ترین راه همین آزمونِ "تأمل در خلاء" خواهد بود؛ همین قدر که شما اقدام به نفی همۀ "موجودیتِ" ذهن خود "؟ کرده باشید: بزرگ‌ترین موهبت است؛ چرا که فضا را برای آنچه، نو، تازه و با طراوت و در عین حال جزئی از هویتِ اصیلِ خویشتنِ شماست مُهیا کرده­اید؛ نترسید هیچ چیزِ واقعی و حقیقی از بین خواهد رفت، این که "چه کسی هستید"، اطرافیانِ شما چه کسانی هستند و چگونه بوده‌اید، باقی می­ماند. نکتۀ دیگری که در این آزمون لازم به یادآوری است، این است که از آنجا که شما ذن خود را از همۀ آنچه در آن و برآن گذشته تخلیه می‌کنید و ذهن در زمانِ‌ آزمون کاملاً خالی است؛ طبیعی است که این وضعیت برای ذهن خوش آیند نیست، پس شروع به واکنش می­کند و شما این واکنش را در شکلِ "ملالت" و یا نوعی" بیهودگی" احساس می­کنید؛ به هیچ وجه تسلیم این حالات نشوید و بدانید که این واکنش­هایی است که ذهن با خاطر از دست­دادنِ امتیازاتِ ناروای خود نشان می­دهد. پس سعی کنید با همان ملالت و بیهودگی نیز رویارو شوید و در نهایتِ صبوری به تماشای آن پرداخته و آن را درک کنید و به هیچ وجه از آن نگریزید. و بدانید هیچ موهبتی بدون یک ارادۀ آزاد و پرصلابت به دست نمی­آید و بدانید که در اثر پایداری شما و مرعوب نشدن در مقابل ترفندهای ذهن، شما بر غولِ خودکامه­ای فائق خواهید آمد؛ البته پایداری شما چیزی همپای گذشتن از همۀ آن چیزی است که ذهن با آن زنده مانده و این عمل شما باعث نوعی تحول بنیادین در شماست؛ و درست در همین لحظات حساس است که شما از ذهن عبور کرده و وارد خلاء یا همان تُهیا می­شوید؛ یعنی درست در نقطۀ اوج ملامت؛ آنجا که احساس ِخفگی در ذهن به شما دست می­دهد، ناگهان "چرخش" آغاز می­شود!، چرا که هیچ چیز نمی­تواند تا ابد ادامه یابد؛ اگر بتوانید تا این نقطۀ اوج پیش بروید؛ بدانید که دست به یک آزمونِ سرنوشت سازی زده­اید و توانسته­اید غولِ به ظاهر خاموش و ناپیدا، اما بسیار قدرتمندی را که همۀ هستی شما را در تاریکی، ابهام و گنگی در پنجه­های نامرئی خود می­فِشرد، رها سازید؛ و پس از این آزمون در خواهید یافت که از چه دام هولناکی، جَسته­اید و فقط آن زمان است که اهمیت این اقدام بنیادین را در می­یابید.

اینک شما از چالش بسیار بزرگی پیروز بیرون آمده­اید؛ در این آزمون "منِ" ذهنی شما که رهبری ذهنِ شما را برعهدۀ داشته، از پادر آمده و مغلوبِ آن آگاهی نظاره­گرِ درونِ شما شده است.

و رهایی شما از "منِ ذهنی" تان در واقع رها شدن شما از همۀ آن قید و بندهایی است که طعم اصلی زندگی و هستی را در اعماقِ درونِ شما، تبدیل به زهرِ تلخ و مسموم کننده­ای کرده بود. ■

 

جستار «تأمل در خلاء» نویسنده «بهمن عباس‌زاده»