یادداشتی کوتاه بر «اهمیت کارزار ذهنی با ایده برای خلق اثری ممتاز» «اکرم حسینی‌نسب»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

akram hoseininasab

در کتاب "از این لحاظ" نوشته "نجف دریابندری" آمده است نویسندۀ آمریکایی "ارنست همینگوی" طرح داستانی "پیرمرد و دریا" را پانزده سال در ذهنش داشته و بعد از این همه سال آن را طی شش هفته نوشته و منتشر کرده است.

او یک ایدۀ یک صفحه‌ای از پیرمرد و دریا را در نامه‌ای آورده و سال‌ها آن را در ذهن پرورانده ولی در عمل کاری انجام نداده تا اینکه سالها بعد آن را شسته و رفته تحویل مخاطب داده است. بر خلاف بسیاری که فکر می‌کنند تنها کاری ارزشمند است که به عمل درآید ولی در واقع کلنجار ذهنی و پختن ایده و حلاجی کردنش هم نوع مهمی از کار محسوب می‌شود. متن نامه همینگوی که در آن طرح اولیۀ رمان پیرمرد و دریا آمده که شاید برای برخی جالب و خواندنی باشد بدین شرح است:

"پیرمردی که تنها در قایقی در نزدیک کاناباس ماهی می‌گیرد مارلین بزرگی به قلابش می‌افتد و ماهی با ریسمان کلفت دستی قایق را به دریا می‌برد. دو روز بعد ماهیگیران صد کیلومتر به طرف شرق پیرمرد را پیدا می‌کنند. در حالی که کله و قسمت جلو مارلین به پهلوی قایقش بسته است. آنچه از ماهی باقیست، که کمتر از نصف آن است، بیش از سیصد کیلو می‌شود. پیرمرد یک روز و یک شب و یک شب دیگر با ماهی تلاش کرده است و ماهی از زیر آب قایق را می‌کشیده.

 وقتی که ماهی بالا آمده است پیرمرد قایق را به کنار او برده است و با نیزه او را زده است. پس از آن ماهی را به پهلوی قایق بسته است بمبک‌ها حمله کرده‌اند و پیرمرد از قایق خود در گلف استریم تنها با آن‌ها جنگیده است. آن‌ها را با تخماق و کارد و دسته پارو آن قدر زده است تا خودش از حال رفته و بمبک‌ها هر چه توانسته‌اند خورده‌اند. وقتی که ماهیگیران پیرمرد را می‌گیرند او دارد گریه می‌کند و از غصه عقل از سرش پریده است، و بمبک‌ها هم‌چنان دور قایقش چرخ می‌زنند."

خواندن بخش مربوط به پرورش طرح داستان در کارگاه ذهنی همینگوی من را یاد عملی مشابه "لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیایی انداخت که برای کشیدن تابلوی شام آخر چه ماجرای خارق‌العاده‌ای را پشت سر گذاشته بود.

داوینچی برای اینکه یک تابلوی بی‌نظیر و شبیه به واقعیت بکشد و "نیکی" را در شکل عیسی و "بدی" را در شکل یهودا

(از یاران مسیح که به او خیانت می‌کند) به تصویر بکشد دنبال مدل می‌گردد. جوانی خوش سیما در مراسمی توجهش را جلب می‌کند و آن را مناسب برای مدل مسیح می‌داند. او را به کارگاهش دعوت می‌کند و از چهره‌اش طرحهایی می‌زند و بعد از آن تابلو نیمه کاره می‌ماند تا الگویی مناسب برای کشیدن تصویر یهودا پیدا کند.

سه سال بعد جوانی ژولیده و مست را کنار خرابه‌ای می‌بیند آن را به کلیسا و محل کارش می‌برد و اتودهایی از او می‌زند جوان بعد از رفتن مستی از سرش با دیدن تابلوی داوینچی چیزی یادش می‌آید و به نقاش مشهور می‌گوید این تصویر و نقاشی مسیح چه قدر برای من آشناست، چند سال پیش وقتی زندگی سالمی داشتم و در پی رویای آواز خواندن بودم استادی من را به کارگاهش برد و طرحهایی از چهره من کشید.

راستش اندیشیدن به فلسفۀ این نوع از اتفاقات ساعت‌ها زمان و انرژی می‌طلبد و از ابعاد مختلفی می‌شود به آن نگاه کرد ولی ربط دادن تلاش این دو هنرمند مشهور یکی در حوزه نوشتن و دیگری نقاشی ستودنی‌ست و البته کلاس درسی برای آنها که می‌خواهند یک شبه ره صد ساله را بروند و پس از مدت کوتاهی به اوج برسند.

این که سالها ذهن درگیر ایده‌ای باشد و آرام و قرار نداشته باشد تا آن را به بهترین نحو ارائه کند تا در نوع خود بی‌نظیر باشند عشق و علاقه‌ای وافر می‌طلبد و تعهدی مثال‌زدنی که از عهده هر شخصی برنمی‌آید و همین نقطه تمایز بین انسانها و هنرمندان است که در پی بهترینِ خود بودندند. ■

یادداشتی کوتاه بر «اهمیت کارزار ذهنی با ایده برای خلق اثری ممتاز» «اکرم حسینی‌نسب»