یادداشتی بر رمان «یادگاری» نویسنده «هستی قنبری»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: رمان یادگاری در 528 صفحه و 15 فصل با راوی اول شخص مفرد نوشته شده و در سال 1399 توسط انتشارات شقایق به چاپ رسیده است.

درباره نویسنده: رمان‌های منتشر شده از این نویسنده به قرار زیر است: اقیانوس خورشید - نجوای ناجی - آنیموس - بهشت و برهوت - پاتوق پاییز

خلاصه رمان: رمان دربارۀ دختری به نام آتش و از زبان او نوشته شده، در راه مدرسه دلبستۀ پسری می‌شود که هر روز او را تعقیب می‌کند؛ اما پدرش به‌شدت مخالف این وصلت بوده و فرد دیگری را که پسر یکی از دوستانش است برای همسری با دخترش کاندید می‌کند، در حالی که آن پسر هم تمایلی به این ازدواج نداشته و دختر دیگری را دوست دارد. پدر آتش عنوان می‌کند به این دلیل که خطری جان آتش را تهدید می‌کند و برای حفظ امنیتش باید تن به این وصلت دهد؛ اما توضیحات کافی برای این تصمیم‌گیری به او ارائه نمی‌دهد و به‌اجبار و با تهدیدِ جان رضا، دوست‌پسرش او را وادار به همراهی با دوستش و راهی جنوب می‌کند.

آتش در زندگی شرایط سختی را می‌گذراند زیرا پدر و مادرش روابط حسنه‌ای با یکدیگر نداشته، پدرش به‌دلیل شرایط کاری اغلب در سفر بوده و آتش از شغل واقعی او اطلاع چندانی ندارد، برادر بزرگش هم در کشور دیگری زندگی می‌کند و ارتباط صمیمانه‌ای باهم ندارند. پشت سر گذاشتن مسائل متعدد آتش را به این حقیقت می‌رساند که پدرش عضو فرقه‌ای خاص بوده و همین مسئله او را دچار دردسر می‌کند زیرا دشمنان پدرش به قصد انتقام، آتش را دزدیده و طی روزهای متمادی او را تحت انواع شکنجه‌های روحی و جسمی قرار می‌دهند.

تحلیل و بررسی رمان: اسم معمولی برای رمان انتخاب شده و طرح جلد سنخیتی با نام یا محتوای رمان ندارد. شروع داستان کشش کافی داشته و تعلیق ایجاد شده در حدی است که می‌تواند خواننده را تا انتهای داستان با خود همراه کند. نثر روان بوده و به دل مخاطب می‌نشیند، اشکالات اندکی در آن دیده می‌شود که از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: بیاندازم به‌جای بیندازم، هل هل به‌جای هول‌هول، جرأت به‌جای جرئت، خوب به‌جای خب، احسنت به‌جای احسن، سوأل به‌جای سؤال، سنگکوب به‌جای سنکوپ، شکلین به‌جای شکلی‌ان، همتون به‌جای همه‌تون و چیکارن به‌جای چی‌کاره‌ان نوشته شده است.

استفاده از کوتیشن مخصوص متون انگلیسی بوده و نباید در فارسی از آن استفاده شود. آوردن «را» بعد از فعل اشتباه بوده و باید بلافاصله بعد از مفعول قرار گیرد. «ویا» نباید همراه هم استفاده شود و فقط مجازیم یکی از این حروف ربط را به‌کار بریم چون هر کدام معنی متفاوتی دارد. ایتالیک نوشتن در داستان‌نویسی جایز نیست. اصطلاحاتی از قبیل «چشمان از حدقه درآمده» در واقعیت اتفاق نمی‌افتد و بهتر است قبل از آن انگار یا گویا نوشته شود.

داستان شرح حال زندگی دختری را نشان می‌دهد که تنها امید و تکیه‌گاهش در زندگی پدرش بوده و فقط او بوده که همیشه رفتاری محبت‌آمیز با آتش داشته، به همین جهت وقتی در وضعیتی قرار می‌گیرد که پدرش او را به‌اجبار و برخلاف میلش راهی جنوب می‌کند به‌شدت از دستش دلگیر شده و رفتار خصمانۀ پدر دور از انتظارش است. آتش که در سال‌های اخیر تنهایی‌هایش را با حضور دوست‌پسرش پر کرده، در شرایطی ناخواسته برای جلوگیری از آسیب‌رسیدن به رضا توسط پدرش همراه ایرج دوستِ پدرش که برای اولین‌بار است او را می‌بیند راهی خانۀ آنان در جنوب می‌شود.

پسر ایرج هم شرایطی کم‌وبیش مشابه آتش دارد و او نیز توسط پدرش تحت فشار قرار گرفته تا تن به این وصلت بدهد؛ اما پس از گذشت مدتی نفس متوجه می‌شود همۀ آن‌چه تا آن سن از پدرش می‌دانسته تنها ظاهر قضیه بوده و پدر عضو فرقه‌ای بوده که برای پیروی از آئین‌های آن دست به جنایت و بسیاری اعمال خلاف دیگر می‌زند. پس از دزدیده‌شدن آتش به دست دشمنان پدرش، حقایقی را برایش به نمایش می‌گذارند که تا آن روز بی‌اطلاع بوده و زیرلایه‌های وحشتناک زندگی مخفیانۀ پدرش آشکار می‌شود.

دانستن همین واقعیات به اندازه‌ای باعث فروپاشی روح و روان

 آتش می‌شود که حاضر نیست از آن پس با پدر کوچک‌ترین دیداری داشته باشد. نویسنده سعی داشته در این داستان نشان دهد برخی فرقه‌ها تا چه اندازه می‌توانند مخرب باشند که حتی خانوادۀ خود را فدای رسیدن به آمال و اهداف‌شان می‌کنند و انسانیت در نظرشان بی‌ارزش می‌شود. باورهای گروه مد نظر چنان در تاروپودشان فرورفته که نگاه‌شان به زندگی تغییر کرده، بسیاری از اصول را زیر پا می‌گذارند و شیوه‌ای متفاوت را برمی‌گزینند.

آتش دختری که زمانی در اوج شادابی و سرزندگی بود طی پنج روزی که در اسارت دشمنان پدر به سر برده به‌قدری در معرض انواع شکنجه‌های روانی و جسمی قرار می‌گیرد که بعد از آن نمی‌تواند مثل انسانی سالم و عادی به زندگی ادامه دهد. ترس‌ها و اضطراب‌ها که ناشی از تزریق مواد روان‌گردان بوده و دیدن صحنه‌های دلخراش از او فردی عصبی و غیرنرمال ساخته که تنها با مصرف قرص‌های متعدد قادر به ادامۀ حیات است.

خانم قنبری به‌زیبایی توانسته‌اند شرایط جسمی و روحی این دختر رنج‌کشیده را به تصویر بکشند و خواننده را با خود همراه کنند. شخصیت‌پردازی در داستان به نحو احسن صورت گرفته و فضاسازی شایستۀ رمان کمک می‌کند تا بتوان به‌راحتی خود را در دل وقایع حس کرده و با کاراکترها همذات‌پنداری کرد. در مقابل افراد شیطان‌صفت حاضر در داستان افرادی را می‌بینیم که انسانیت را به تمام معنا نشان داده و تقابل این شخصیت‌هاست که توانایی خانم قنبری را در پرداخت کاراکترها به اثبات می‌رساند.

نویسنده سعی داشته واقعیاتی که در جامعه وجود دارد؛ ولی از دید بسیاری مخفی مانده به نمایش بگذارد تا به این حقیقت دست یابیم که نمی‌توان از روی ظاهر افراد به باطن‌شان پی برد و چه بسا تفاوت بسیار باشد بین این دو بعد. گاهی شخصی که ظاهری مهربان و دلسوز دارد؛ ولی در شرایط خاص تبدیل به شیطان شده یا گاهی افرادی ممکن است به قصد انتقام وارد زندگی شده و ظاهری موجه از خود به نمایش بگذارند که برای دختری به سن آتش تشخیص رویۀ پنهان این اشخاص آسان نبوده و او را گرفتار دام‌های شیطانی می‌کند.

این میان کسانی هم هستند که وجودی خنثی دارند و بود و نبودشان در زندگی یکسان است، کسانی که حتی ممکن است ارتباط نزدیک خونی با آنان داشته باشیم؛ اما در مواقع لزوم

 کمک مؤثری از آنان دریافت نخواهیم کرد؛ در مقابل هستند انسان‌هایی که شاید نسبت نزدیکی با آنان نداشته باشیم؛ اما از هیچ کمکی برای التیام روح زخم‌خورده‌ات فروگذاری نمی‌کنند، افرادی که با عشقی پاک و خالصانه حمایتت کرده و در جهت آسایشت قدم برمی‌دارند.

همین حامی در جایی به نفس می‌گوید: «خودت به ترسات اجازه دادی اژدها بشن.» به این ترتیب قصد دارد راه مقابله با ترس‌هایش را به او نشان داده تا مانع بزرگ‌شدن و پروبال دادن به آن‌ها شود، سعی می‌کند کمکش کند تا به ترس‌ها میدان نداده و مبارزه کند برای آن‌که مانع شود تسلط رفتارش را در دست گرفته و کنترل اوضاع از اختیارش خارج شود، دوستی خالصانه‌ای که فاصله‌اش را با او حفظ کرده و در حد حامی به همیاری‌اش می‌شتابد.

آتش حتی از خود واقعی‌اش گریزان بوده و به همین خاطر نام جدیدی برای خود برگزیده تا هویت قبلی را فراموش کند؛ اما همین حامی در جای دیگری به او گوشزد می‌کند: «تو رو انداختن تو دهن شیطان و تو هنوز فرشته‌ای.» با این حرف می‌خواهد به آتش نشان دهد ذات او همچنان پاک مانده و تصوری که از خودش دارد اشتباه است، این که تصور می‌کند وجودش ناپاک بوده و از نزدیک‌شدن به انسان‌ها دوری می‌کند، به‌قدری بدبین شده که نمی‌تواند به کسی اعتماد کرده و همه را از خود می‌راند.

نویسنده با نمایش ذات‌های پلید و شیطانی در تقابل با افرادی فرشته‌صفت و طلح‌جو به‌خوبی توانسته نشان دهد انتخاب راه از چاه در اختیار خودمان است و این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم کدام شیوه را برای رستگاری در پیش بگیریم، آیا برای رسیدن به مراتب بالاتر دیگران را پله‌ای برای ترقی قرار دهیم یا در راه پیشرفت دست افراد دیگر را هم گرفته و همراه خود بالا بکشیم؟ آیا انسان‌ها درجه‌بندی دارند و اجازه داریم برایشان تکلیف تعیین کنیم یا تنها موظفیم روشنگر راه‌شان باشیم؟

نکتۀ بسیار اساسی که در این رمان به آن توجه شده این است که بسیاری از آسیب‌های روحی و روانی شاید التیام‌پذیر نبوده و تا پایان عمر با آن درگیر باشیم و این مهم را به اثبات می‌رساند که تا چه اندازه در برابر اطرافیان و خصوصاً فرزندان‌مان مسئولیم تا آنان را از هر گونه آسیبی محافظت نماییم. در این داستان مادر نمایندۀ افرادی است که تنها به

 فکر آسایش و راحتی خود است، حتی سرنوشت فرزند برایش حائز اهمیت نبوده و به‌راحتی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند. پدر در این داستان تنها دیکتاتوری است که زمام امور را در دست گرفته و معتقد است دخترش باید از همان راهی برود که او تشخیص می‌دهد به صلاح‌شان است. برادرش نیز فردی منفعل و خنثی بوده که هیچ‌گاه حرکت قابل‌توجهی برای نجات خواهر انجام نداده و تنها نام برادر را یدک می‌کشد، کسی که سعی نکرده خود را به آتش نزدیک کند تا ذره‌ای از آلامش بکاهد یا در شرایط ناگوار پناهی برایش باشد.

در عوض افراد دیگری را در داستان می‌بینیم که نسبت خونی با آتش ندارند؛ اما در قبالش احساس مسئولیت می‌کنند، وجدانشان از دیدن رنج‌های آتش به درد می‌آید و سعی دارند به هر نحو ممکن به او یاری رسانند تا از کابوس‌هایش رهایی یابد، البته کسانی هم در این داستان هستند که ناخواسته درگیر شده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند و به شکل غیرمستقیم موجبات آزار آتش را فراهم کرده‌اند که همین

 مسئله سبب شده آتش به همه بدبین باشد.

آتش وقتی حمایت لازم را از جانب افراد خانوادۀ خود دریافت نمی‌کند، نمی‌تواند به افراد غریبه و آشنایی که اطرافش وجود دارند اعتماد کند، به‌قدری زجر کشیده که حتی کوچک‌ترین لمس یا تماس بدنی او را دچار اضطراب غیرقابل کنترلی می‌کند که تنها با پناه‌بردن به داروها می‌تواند خود را آرام کند. این میان تنها دست‌آویزی که سبب شده دست از خوددکشی‌های متعدد بردارد تنها حس انتقام از مسببین آلامش است، فقط به این امید که بتواند عاملان اصلی را در دام انداخته و ذره‌ای از گذشتۀ دردناکش را التیام دهد.

خانم قنبری در این رمان نشان داد به‌خوبی از عهدۀ پرداخت سوژه‌های خاص برمی‌آید و با صحنه‌پردازی مناسب و دیالوگ‌های متناسب با شخصیت‌ها داستانی منسجم را پیش روی مخاطب قرار داده که به‌راحتی می‌توان خود را در فضای داستان قرار داده و با کارکترها همذات‌پنداری کرد. امید که شاهد موفقیت‌های روزافزون این نویسندۀ گرامی باشیم. ■

یادداشتی بر رمان «یادگاری» نویسنده «هستی قنبری»؛ «زهرا فرازاندام»