آنچه را که نمیتوانی بگویی، باید بنویسی
آکادمی نوبل روز پنجشنبه (5 اکتبر) اعلام کرد که جایزه نوبل ادبیات 2023 به نویسنده نروژی «یون اولاو فوسه» برای "نمایشنامهها و نثرهای بدیع او که صدای ناگفتنیها را میدهد" اهدا شده است.
فوسه 10 سال پیش نیز به عنوان یکی از کاندیدهای نوبل در نظر بود اما بخت او برای برنده شدن نیاز به صبری 10 ساله داشت؛ او در سال 2014 به گاردین گفت: «البته من دوست دارم برنده شوم، اما حقیقت ساده این است که وقتی خبر رسید که من نیستم، بسیار خوشحال شدم. به طور معمول، اعضای آکادمی جایزه را به نویسندگان بسیار قدیمی میدهند، که حکمتی در آن وجود دارد، این جایزه را زمانی دریافت میکنید که تأثیری بر نوشتههای شما نداشته باشد.»
«یون فوسه»، برنده جایزه نوبل ادبیات 2023، جایزۀ نوبل را به خاطر آثاری که «ناگفتنیها را بیان میکنند»، از آن خود
کرد. آثار او بیش از هفتاد رمان، شعر، کتاب کودکان، مقاله و نمایشنامههای تئاتر را شامل میشود که به بیش از چهل زبان ترجمه شدهاند. پس از هنریک ایبسن، فوسه یکی از نمایشنامهنویسان معاصر در سطح جهان است که بیشترین نمایش را داشته است.
گذری کوتاه بر زندگی یون فوسه
فوسه در سال ۱۹۵۹ در سواحل غربی نروژ- شهر هوگسوند در مزرعهای کوچک و در خانوادهای معتقد کوئیکری[1] به دنیا آمد که از نوعی سختگیرانه از آیین لوتری پیروی میکردند که نقش مهمی در شکلگیری دیدگاههای معنوی او داشت. لحظه مهم در زندگی او در هفت سالگی اتفاق افتاد، تصادفی شدید که او را به مرگ نزدیک کرد، این تجربه به طور قابل توجهی بر نوشتن او در بزرگسالی تأثیر گذاشت. بخش زیادی از دوران کودکی خود را در یک قایق در وسط آب گذراند. برخی از بهترین خاطرات او از دوران بزرگ شدن زمانی بود که بعدازظهر و شب با پدرش برای ماهیگیری با قایق میرفتند، به خصوص در تابستان یا اوایل پاییز، به گفته خودش «تجربه حضور در قایق در هنگام تاریک شدن هوا، در این منظره، در این ساحل، نوعی عکس است که بیشتر شبیه یک رنگ یا یک صدا است. وقتی مینویسم هرگز چیزی را به وضوح یا به معنای واقعی کلمه تصور نمیکنم. این یک عمل گوش دادن است. من به چیزی گوش میدهم. وقتی مینویسم- میشنوم، اما من نمیبینم. من تصور نمیکنم. نمیدانم از کجا میآید، فقط مال منه این زبان منه و از چیزی که میدانم به عنوان مطالب استفاده میکنم.»
در نوجوانی، علاقهمند به موسیقی و دنیای راک شدف هویت جوانی فوسه با آرمانهای کمونیسم، آنارشیسم و سبک زندگی «هیپی» شکل گرفت اما در نهایت پس از دست کشیدن از آرزوهایش برای تبدیل شدن به یک گیتاریست راک، زمان بیشتری را به نوشتن اختصاص داد. البته دست از نواختن کمانچه برنداشت و برای قطعات موسیقی اشعاری میساخت.
پس از اتمام دبیرستان، در دانشگاه برگن ثبت نام کرد و به تحصیل ادبیات تطبیقی پرداخت. در همین دوران در شغلهای مختلفی در حوزه ادبیات از جمله مشاور ادبی، تدریس در آکادمی نویسندگی، همکاری در پروژه ترجمه کتاب مقدس به زبان نروژی تجربه کسب کرد، اما بیشتر زمان خود را به عنوان نویسندهای پرکار صرف نوشتن در سبک زبانی نینورسک سپردی کرد که استاندارد مکتوب ویژه مناطق روستایی غرب بود.
فوسه تحت تأثیر نویسنده Nynorsk Tarjei Vesaas اولین رمانش به نام «قرمز، سیاه»[2]، را در سال 1983 منتشر کرد؛ این رمان با داستانهای واقعگرای اجتماعی رایج در نروژ در آن زمان در تضاد بود و به جای طرح داستان، بر بیان زبانی تأکید داشت. دومین رمان خود را به نام «گیتار بسته»[3] در سال 1985 و یک چرخه شعری به نام «فرشتهای با آب در چشمانش»[4] در سال 1986 منتشر کرد. در سال 1987 مجدداً از دانشگاه برگن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ادبیات تطبیقی گرفت و سومین رمان خود را با نام «خون»[5] منتشر کرد. جدایی او از همسرش در سال 1989 تلنگری در حرفه ادبی او بود که منجر به انتشار رمانهای بیشتر و اولین مجموعه مقالاتش شد. در اوایل دهه 1990 در کنار حرفه نویسندگی خود با ترجمه آثار نویسندگان دیگر خلاقیتهای ادبی خود را گسترش داد و در همین دهه با همسر دومش، گریث فاطیما سید هندی- نروژی بر روی تعدادی ترجمه کار کرد.
با سرعتی خیرهکننده به خلق نمایشنامههای متعدد پرداخت و خیلی زود نه تنها راه خود را به صحنههای اجرای تئاتر در نروژ باز کرد بلکه، آنها در خارج از کشور نیز بر روی صحنه به اجرا درآمدند. موفقیت بینالمللی برای او در سال 1999 از راه رسید، وقتی کارگردان فرانسوی، «کلود رِژی»، نمایشنامۀ «کسی میآید» را در حومۀ پاریس بر روی صحنه برد. یک سال بعد، نمایشنامهای دیگر از او با عنوان «نام» در «فستیوال
سالزبورگ» در برلین اجرا شد. این دو اجرا، مسیر را برای موفقیت نمایشنامههای «فوسه» در عرصۀ بینالمللی هموار کرد.
دوران تحصیل در دانشگاه بسیار تحت تأثیر مارکسیسم بود اما به گفته خودش (مصاحبه با نیوزویک) این طرز تفکر، این روش پوزیتیویستی محاسبه چیزها - اصلاً آن چیزی نبود که قناع فکری او را سبب شود بنابراین به سمت فلسفه رفت و در آن سالها تغییر بزرگی از مارکس به پساساختارگرایان فرانسوی در او روی داد. با آشنایی آثار ژاک دریدا متوجه حس نزدیکی افکارش به افکار این اندیشمند شد به گفته خودش متأثر از گفته دریدا «آنچه را که نمیتوانی بگویی، باید بنویسی» به بازی گفتار و سکوت درآثارش توجه ویژه نشان داد به ویژه در «فرشتهای در صحنه قدم می زند» تأثیر افکار دریدا به شدت حضور دارد همچنین این تأثیر را میتوان در الگوهای فکری بسیاری از نمایشنامهها و رمانهایش حس کرد.
با مطالعه آثار هایدگر و مقایسه آن با آثار دریدا در پی کشف خود در چیستی نویسندگی بود «احساس میکردم کاری که دریدا انجام میدهد این است که هایدگر را روی سرش میچرخاند. سؤال اصلی برای هایدگر این بود: هر چیزی که وجود دارد مشترک است؟ سؤال اصلی برای دریدا برعکس بود: چه چیزی همه موجودات را متفاوت میکند؟ و من فکر کردم که عمل نوشتن چیزی بسیار عجیب است. مثل حرف زدن نیست این چیزی متفاوت است، بسیار متفاوت است. و این به من نوعی ارتباط البته با دریدا و مفهوم نویسندگی او داد.» (مصاحبه با نیوریوکر).
با یک چرخش مذهبی در زندگیاش به یک دوره ناشناخته قدم گذاشت. ابتدا یک آتئیست بود، اما نمیتوانست توضیح دهد که وقتی مینویسد چه اتفاقی افتاده، چه چیزی باعث شده. از کجا آمده است؟ در مصاحبه با نیوریوکر عنوان کرد که: «شما همیشه میتوانید مغز را به روشی علمی توضیح دهید، اما نمیتوانید نور یا روح آن را درک کنید. چیز دیگری است ادبیات به خودی خود بیشتر از آنچه نظریه ادبیات میداند، میداند.»
پس از مطرح شدن نامش به عنوان رماننویس، شاعر، مقالهنویس، و نویسندۀ کتابهای کودک، به دنیای خلق نمایشنامه قدم گذاشت. اولین نمایشنامه فوسه، «و ما هرگز از هم جدا نمیشویم»[6]، در سال 1994 اجرا و منتشر شد. در اثر دو قسمتی «مالیخولیا 1 و 2» به ذهن شکنجهشده هنرمند منظرهساز قرن نوزدهم، لارس هرترویگ میپردازد. این رمانها بررسی دلخراش بیماری روانی را ارائه میدهند و مهمتر از آن، معنای هنرمند بودن را بررسی میکنند. نمایشنامه "رویای پاییز" را در سال 1999 منتشر کرد که پیچیدگیهای روابط انسانی و گذر زمان را بررسی میکند. فوسه پس از یک دوره بسیار موفق و پرهیجان که در طی آن تقریباً منحصراً به عنوان نمایشنامهنویس کار میکرد، در سال 2012 به مذهب کاتولیک گروید، نوشیدن الکل را ترک کرد و دوباره ازدواج کرد.
رمان هفت جلدی «Septology» (سِپتولوژی یا هفتگانه (را آغاز کرد، که بیانگر واقعیت امر الهی است: "در تاریکی نور را مییابیم. پس هنگامی که در اندوه هستیم، این نور از همه به ما نزدیکتر است.»، این رمان داستان نقاشی به نام آسل که به مذهب کاتولیک گرویده است و غمگین است. آسل دوستش را که او نیز نقاش نام دارد، بیهوش در کوچهای در برگن پیدا میکند که بر اثر مسمومیت با الکلم میرد. خاطرات آنها دو برابر میشود، تکرار میشود و به تدریج در یک صدای واحد محو میشود، آگاهی پراکندهای که میتواند در زمانها و مکانها به طور همزمان وجود داشته باشد. اسل در مورد خدا چنین میاندیشد: "چون خدا هم غایب بسیار دور است، هم حضوری بسیار نزدیک دارد."
سفر ادبی فوسه
سفرادبی فوسه از دوازده سالگی آغاز شد اما هدایتگرسفر آکادمیک او دانشگاه برگن بود، تأثیرات ادبی او از ساموئل بکت گرفته تا گئورگ تراکل و توماس برنهارد، همراه با نویسندگانی مانند اولاو اچ. هاگ، فرانتس کافکا، ویلیام فاکنر، ویرجینیا وولف و کتاب مقدس است. فوسه در کارنامه خود به عنوان نمایشنامهنویس به عنوان «ایبسن جدید» مورد ستایش قرار گرفته است – که نشان از این واقعیت دارد که نمایشنامههای او پس از نمایشنامه ایبسن بیشترین اجرا را در نروژ دارند. ویژگی سبک او استفاده عمیق از فرم، ترجیح سادگی در زبان و احترام به قدرت سکوت است.
اولین اثر او داستان کوتاه به نام «او» به سال 1981 است که مسیر ادبیش را باز کرد این اثر در یک روزنامۀ دانشجویی انتشار یافت که از همان ابتدا، ویژگیهایی ثابت و مشخص مانند تکرار، مونولوگ درونی، و سبکی آهنگین و احساسبرانگیز در نثر «فوسه» به چشم میخورد. با انتشار «قرمز، سیاه» در سال 1983، جدائیش را از داستان رئالیستی اجتماعی دوران خود به نمایش گذاشت و بر بیان زبانی بیش از طرح تاکید داشت. نمایشنامههای مینیمالیستی و عمیقاً درونگرای او، با زبانی که اغلب با نثر و شعر غنایی هم مرز است، به عنوان ادامۀ مدرن از سنت نمایشی که توسط هنریک ایبسن در قرن نوزدهم تأسیس شد، مورد توجه قرار گرفتهاند. سفر ادبی فوسه، که با ظرافت مینیمالیستی و دروننگری عمیق آن مشخص شده است، به جمع نامداران ادبی میپیوندد که کلماتشان جهان را شکل داده است. توانایی منحصربهفرد فوسه در رساندن صدای ناگفتنیها، اثری محو نشدنی در چشمانداز ادبی بر جای گذاشته است، و این به رسمیت شناختن نوبل گواهی بر تأثیر ماندگار او بر دنیای ادبیات است.
مجموعه آثار او از 1983 تا 2013 با دوگانگی و تقدیرگرایی مشخص میشود. از داستانهای مهم این دوران میتوان به داستانهای «علامت بوسه قرمز روی نامه» و «و سپس سگم پیش من بازگردد» در مجموعه داستانی «صحنههایی از دوران کودکی»[7] اشاره کرد. «قایقخانه» که در سال 1989 منتشر شد، یکی از نزدیکترین برخوردهای فوسه با ژانر رمان جنایی است. این رمان ترکیبی قانع کننده از دروننگری و تعلیق را ارائه میدهد. نمایشنامه "رویای پاییز" در سال 1999 پیچیدگیهای روابط انسانی و گذر زمان را بررسی میکند. دو شخصیت در یک قبرستان با هم ملاقات میکنند و رابطهای را آغاز میکنند، اما با رفتن آنها، روایت در زمان به جلو میرود و حس عمیقی از دایرهای بین نسلی ایجاد میکند. این نمایشنامه گواهی بر توانایی فوسه در به تصویر کشیدن اعماق احساسات و ارتباطات انسانی است.
فوسه با دیالوگهای ساده، مینیمال و تند و تیز سبک نوشتاریش را متمایز میکند. او موقعیتهای روزمرهای را ارائه میکند که فوراً در زندگی ما قابل تشخیص هستند. کاهش رادیکال زبان و کنش نمایشی او قویترین احساسات انسانی اضطراب و ناتوانی را به سادهترین عبارت بیان میکند. مضامین او پوچی، بیهودگی و در عین حال قدرت شرایط انسانی را بررسی میکند. سردرگمیهای روزمره و عدم تصمیمگیری؛ و مشکل ایجاد ارتباطات واقعی. نمایشنامههای او، که شخصیتهایش معمولاً نامهای عمومی دارند - مرد، زن، مادر، کودک - از شدت روابط اولیه ما بهره میبرند و به نوبه خود تیره و تار و کمیک هستند. شخصیتهای نمایشنامههایش بیشتر بهعنوان حالتهایی از بودن در جهان که برای هر کسی قابل سکونت است، به نظر میرسند. شخصیتهای اصلی داستان او سایههایی از خود او هستند که با ویژگیهای گوناگونی در داستانهایش حضور پیدا میکنند.
نمایشنامههایش اغلب فشردهترین و دردناکترین تصاویر حسادت جنسی را نشان میدهند. این موضوع در رمانهایش بسیار کمرنگتر است، یا حداقل، تا حد زیادی به پسزمینه منتقل شده است؛ به اعتقاد او بهترین موضوع برای نمایشنامه حسادت است. که ریشه آن به دوران باستان برمیگردد که صحنه با دونفر آغاز و سپس نفر سوم وارد میشود و یکباره درامی روی صحنه متولد میگردید. بین نمایشنامهها و رمانهایش رابطهای ریتمی وجود دارد یک تناوب بسیار عمدی، نقطهگذاری شده و موسیقیایی بین گفتار و اندیشه.
او شخصیتهای داستانی خود را به عنوان یک شخص نمیبیند، او معتقد است شخصیتها نوعی صدا هستند و بین این صداها رابطهای وجود دارد و سپس این رابطه به صدای جدیدی تبدیل میشود؛ صداها با هم به چیزی تبدیل میشوند که او آن را یک آهنگ، یا، بلندپروازانه، آن را آهنگسازی مینامد آثار او مینیمالاند و بر ادبیات سادهای متکی هستند که پیام را از طریق ریتم، ملودی و سکوت منتقل میکنند، و شاید از اینکه نمایشنامههایشتا حدودی مورد توجه بوده است این باشد که با کلمات میتواند، ریتم را به شیوهای دیگر بازآفرینی و نوعی آهنگ بسازد که قادرند به زبانهای مختلف به صورت تصنیف یا اپرا یا هر چیز دیگری آن را خواند. فوسه خیلی ساده مینویسد و کلمات در آثارش، مثل نت در موسیقی، صاحب شخصیت است. جملهها ریتم دارند. جملهها و کلمات، صاحب یک خصلتاند، که همانا خصلت موسیقیست،
شخصیتهای داستانهای او زیاد صحبت نمیکنند و اغلب جملات را با تغییرات کوچک اما تاثیرگذار تکرار میکند. یون فوسه از «ناممکنی بیان از طریق کلمات» سخن میگوید. آثارش جنسی از آرامش دارد و به همین دلیل است که از آثار او اغلب بهعنوان تداعیکننده تجربیات معنوی یاد میشود. او در مصاحبهای اشاره کرده که ریتم و سبک نوشتنش تحت تأثیر فضایی است که در آن زیسته است.
اثر تاریخی سِپتولوژی یا هفتگانه روایتی چند جلدی است که فوسه در آن خالق یک جهان هست. "سپتولوژی" یک جهان است که بر روی اسل، هنرمندی مسن که در مکانی دورافتاد در جنوب غربی نروژ زندگی میکند، تمرکز دارد. داستان به درون مایههای زمان، هنر، هویت و دوگانگی هستی میپردازد. این اثر کاوش عمیقی از بحران وجودی، از دست دادن حافظه، است. این کتاب که بدون شکستن جمله نوشته شده است، خواننده را عمیقاً در زندگی و افکار اسل غوطهور میکند و یک تجربه خواندنی شدید و فراموش نشدنی را ایجاد میکند.
بخشهایی از گفتگوی یون فوسه با مجله نیوریوکر
تصمیم گرفتم «اسل» شخصیت اصلی در داستان «Septology» شبیه خودم باشد، با این ژانر بازی کنم و سپس آن را به شیوه خودم، به عنوان داستان بنویسم. اما افکاری وجود دارد، به خصوص در بخشهای مقالهگرایانهتر، که به طرز فکر من نزدیک است. مثلاً این تصور که خدا آنقدر نزدیک است که نمیتوانی او را تجربه کنی و آنقدر دور که نمیتوانی به او فکر کنی. اما عده قلیلی خوشحال هنوز تجربیاتی از چیزی دارند که میتوان آن را خدا نامید
احساس آسل از دین به ویژه اعتقادی یا جزمی نیست. در مورد رابطه بین خدا و کلیسا و عقاید آن چگونه فکر میکنید؟
اگر شما یک مؤمن واقعی هستید، به جزمیات یا نهادها اعتقاد ندارید. اگر خدا برای شما یک واقعیت است، در سطح دیگری باور دارید. اما این بدان معنا نیست که جزمیات و نهادهای مذهبی ضروری نیستند. اگر راز ایمان برای دو هزار سال باقی مانده است، این مربوط به تبدیل شدن کلیسا به یک نهاد است. شما به نوعی درک مشترک نیاز دارید. اما این بدان معنا نیست که جزمیات از نظر مذهبی درست هستند.
در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، من احساس میکنم که قدرتها، قدرتهای اقتصادی هستند که بسیار قوی هستند. شما نیروهایی دارید که در طرف دیگر هستند و کلیسا یکی از آنهاست. کلیسا مهمترین نهاد الهیات ضد سرمایهداری است. شما ادبیات و هنر را به عنوان نهاد دیگری دارید، اما آنها به اندازه کلیساها قوی نیستند.
لطف برای شما چه معنایی دارد؟
من خیلی در مورد مفهوم آن فکر کردهام. مفهوم مهمی است. گاهی وقتی موفق به نوشتن میشوم، آن را به عنوان یک هدیه، به عنوان نوعی لطف میبینم. من الان فکر میکنم سزاوار این نیستم که اینجا در کنار شما نشستم، احساس میکنم لیاقتش را ندارم، حتی تولید یکی از نمایشنامههای من یا هر اثری کار زیادی میطلبد تا بازیگران خطوط و صحنهشناسی و همه چیز را یاد بگیرند. من افراد زیادی را وادار کردم کارهای زیادی انجام دهند، و من لیاقت آن را ندارم. این بیشتر از لیاقت من است.
نوشتن و نوشتن خوب، این لطف است. فکر میکنم شاید زندگی به خودی خود نوعی لطف باشد. من کاملاً میتوانم افرادی را که تصمیم به ترک این زندگی میکنند درک کنم. از بسیاری جهات مکان وحشتناکی است. شما همچنین میتوانید مرگ را به عنوان یک فیض در نظر بگیرید. برای همیشه اینجا بودن، باید افتضاح باشد. شامل رنج است.
در این دنیای سقوط کرده، زندگی نوعی هدیه و نوعی فیض است. اما پس از آن بسیار متناقض میشود. همه چیز برای من به نوعی به یک پارادوکس ختم میشود. و گاهی احساس میکنم آنقدر پر از تناقض هستم که به سختی میتوانم بفهمم چگونه میتوانم با هم بمانیم، یکی باشیم.
خیلی زیبا از دوران کودکی مینویسی. آیا دوران کودکی دورانی خالی از پارادوکس است؟ از بی گناهی؟
در سن هفت سالگی به دلیل یک تصادف نزدیک به مرگ بودم. و سپس، از آنجا [به دوردست اشاره میکند]، میتوانم خودم را ببینم که اینجا نشستهام – خودم را اینطور دیدم. و همه چیز آرام بود، و من به خانهها، نگاه کردم، و کاملاً مطمئن بودم که برای آخرین بار است که آنها را میبینم. همه چیز درخشان و بسیار آرام بود، حالتی بسیار شاد، مانند ابری از ذرات نور. این تجربه مهمترین تجربه دوران کودکی من است. این تجربه چه خوب چه بد برای من به عنوان یک فرد بسیار شکلدهنده بوده است. فکر میکنم مرا بهعنوان یک هنرمند خلق کرد.
او در نروژ میراث زندۀ فرهنگ و هنر است، برای قدردانی از کمکهایش به هنر و فرهنگ، فوسه از سوی پادشاه نروژ،، اقامتگاه افتخاری گروتن واقع در محوطه کاخ سلطنتی در اسلو را دریافت کرد.
برای سه گانه «Andvake» (بیداری)، «Olavs draumar» (رویاهای اولاو) و «Kveldsvævd» (خستگی) جایزه ادبیات شورای نوردیک 2015 را دریافت کرد.
در آوریل 2022، رمان فوسه با عنوان «سِپتولوژی یا هفتگانه» که توسط دیمیون سرلز به انگلیسی ترجمه شد، در فهرست نهایی جایزه بینالمللی بوکر قرار گرفت.
اوج دستاورد حرفهای درخشان جان اولاو فوسه در اکتبر 2023 با دریافت جایزه نوبل ادبیات به دست آمد. این افتخار معتبر او را به عنوان اولین نویسنده نینورسکی تبدیل کرد که جایزه نوبل را دریافت کرد و چهارمین نروژی برنده جایزه نوبل، به دنبال سیگرید اوندست، که در سال 1928 این جایزه را دریافت کرد. ■
منابع
https://www.iranketab.ir/blog/jon-fosse
https://www.theguardian.com/books/2023/oct/05/where-to-start-with-jon-fosse
https://en.wikipedia.org/wiki/Jon_Fosse
https://www.newyorker.com/culture/the-new-yorker-interview/jon-fosses-search-for-peace
[1] کوئِیکِرها به افرادی گفته میشود که به جهت تاریخی متعلق به چندین فرقه مسیحی ذیل پروتستانتیسم هستند و رسماً به عنوان جامعهٔ مذهبی دوستان شناخته میشوند. اعضای این جنبشها به طور کلی در این اعتقاد مشترکند که هر انسانی قادر است «نور درون» را تجربه کند یا «نور خداوند را در همگان» ببیند.
[2] Raudt, svart
[3] Stengd gitar
[4] Engel med vatn i augene
[5] Steinen er
[6] Og aldri skal vi skiljast
[7] Scenes from a Childhood