درباره کتاب: رمان دمِپایی 523 صفحه دارد، در سهفصل با راوی اول شخص مفرد نوشته شده و در سال 1395 توسط انتشارات پرسمان به چاپ رسیده است.
درباره نویسنده: خانم پریسا غفاری متولد تیرماه 1360 در تهران، دارای کارشناسی ارشد ریاضیات کاربردی و کارشناسی ارشد مهندسی صنایع از دانشگاه خوارزمی تهران، متأهل و مادر دو فرزند بوده؛ علاوه بر نویسندگی و مدرس دانشگاه، ویراستاری، فیلمنامه نویسی، خطاطی و طراحی نیز انجام میدهد. از 16 سالگی نوشتن را شروع کرده و اولین رمانش را با نام هیوا در سایت نودوهشتیا منتشر کرد، رمان آخرین شعله شمع نیز در فضای مجازی موجود است و رمانهای بعدی با نامهای خواب پرنده از نشر روشا، جادوگر از نشر شقایق، فصل نارنجی، طلوع سیاه و کابوک از نشر علی به چاپ رسیده و دیوارها شاهدند در دست نگارش است.
خلاصه رمان: رمان دربارۀ زندگی نگار و از زبان او روایت میشود که بنابه صلاحدید بزرگترها با پسرعمهاش ازدواج میکند، آرش همسر قبلیاش پریسا را بهدلیل نازایی طلاق داده و نگار با وجود آنکه حسی به آرش ندارد، برخلاف میل باطنی و تنها برای رضایت خاطر پدر و مادرش تن به این وصلت میدهد به امید آنکه شاید در آینده کششی به او پیدا کند.
این میان کسانی هستند که نمیخواهند زندگی آنان در جهت خوشبختی پیش رفته و با پرده برداشتن از واقعیتهای گذشته و حال موجب اختلاف و دوری این دو شده، آن هم درست زمانی که نگار منتظر دنیاآمدن فرزندش است و گمان میکرد از این پس میتواند زندگی سعادتمندی داشته باشد؛ ولی این اتفاق تازه آغاز مشکلاتی است که باید از سر بگذراند.
بررسی رمان: نام رمان و طرح جلد آن معمولی بوده و کششی برای جلب مخاطب ایجاد نمیکند، وقایع رمان بهصورت خطی بیان شده و نثر روانی دارد. در داستاننویسی امروز توصیه میشود روایت به شکل معیار و دیالوگها به صورت محاوره نوشته شود که در نگارش برخی کلمات این اصل رعایت نشده، برای مثال «را» در محاوره بهشکل رو نوشته میشود یا «اومد» محاوره بوده که در روایت آمد باید نوشت، نوشتن درب بهجای در اشتباه است.
همچنین در مواردی بیجهت از علائم نگارشی استفاده شده یا چند علامت بیربط پشت هم آمده، مثل گذاشتن نقطه قبل یا بعد از علامت سؤال که صحیح نمیباشد. برخی اشکالات املایی در متن دیده میشود که نشان میدهد ویراستاری لازم در این کتاب صورت نگرفته، برای مثال: لابلای بهجای لابهلای، میاد بهجای میآد، سوویچ بهجای سوئیچ، خندهای بهجای خندهای، جرأت بهجای جرئت، بیاندازم بهجای بیندازم، گفتگو بهجای گفتوگو و کودکیش بهجای کودکیاش نوشته شده است.
استفاده از کوتیشن مخصوص متون انگلیسی بوده و در فارسی کاربرد ندارد، بسیاری از سهنقطههای آورده شده در متن غیرضروری بوده و در جای مناسب قرار نگرفته؛ برعکس در مواردی که دیالوگ نیمهکاره رها میشود باید سهنقطه گذاشت که از نقطۀ تنها استفاده شدهاست. پینوشتهایی که برای توضیح بیشتر آمده در جای مناسب نبوده و در ادامۀ متن روایت اضافه شده، شیوۀ درست آن است که در پایین صفحه جدا از متن اصلی آورده شود.
بعد از پایان دیالوگ باید ادامۀ روایت از سر سطر بعد شروع شود تا ادغام آن با دیالوگ باعث گیجی مخاطب نشود که این نکته در بعضی قسمتها رعایت نشده است. در یک جا گفته میشود رؤیا، مادر شاهرخ و شهرام، خالۀ کوچک آقای اقلیمی است و چند صفحه بعد این دو پسر را خواهرزادۀ پدرشوهر نگار معرفی میکند که مشخص نمیشود کدام درست است؟ همینطور دربارۀ اسم پدر شاهرخ در جایی از فریدون نام برده میشود و در جای دیگر اسم یاسر عنوان میشود که باعث گیجی مخاطب شده است.
داستان زودباوری دختری را به نمایش درآورده که بدون فکر به اطرافیان خود اعتماد کرده و با سادهاندیشی سعی دارد
رضایت آنان را بهدست آورد، غافل از آنکه گاهی حتی نزدیکترین افراد هم ممکن است در جهت رسیدن به منافع خود از دیگران بهره برده و برای طی کردن پلههای ترقی، هر کسی را که لازم باشد قربانی کرده یا مورد سوءاستفاده قرار دهند.
نگار وقتی میبیند پدرش بعد از تصادف قادر به انجام کار نبوده و بهسختی روزگار میگذراند، علیرغم میل باطنی تن به ازدواجی ناخواسته میدهد تا شاید از این طریق باری از مشکلات خانواده بکاهد، او که امید زیادی داشته تا بتواند در دانشگاه به تحصیلات خود ادامه دهد، بعد از سه سال پشت کنکور ماندن سرخورده شده و ناچار میشود به درخواست ازدواج آرش پسرعمهاش جواب مثبت بدهد.
شروع زندگی مشترک برای نگار آنطور نیست که توقع داشته و نمیتواند دل خوش کند به محبتهای ظاهری همسرش، از طرفی طعنههای عمه که خانوادهاش را کوچک میشمارد برایش گران تمام میشود مخصوصاً وقتی آرش نیز با مادرش همعقیده باشد. این میان تنها شوهرعمهاش است که توجه ویژهای به او داشته و سعی میکند کمکاریهای آرش و مادرش را جبران کند.
زمانی که پریسا سراغ نگار رفته و راز بیماری آرش را برملا میکند تازه اولین تلنگر به نگار خورده و میفهمد همیشه نباید خوشبینانه به هر کس اعتماد کرد ولو نزدیکترین کسانت باشند، بیاعتمادی به آرش از همان لحظه آغاز شده و در وجودش ریشه میدواند در مقابل آرش بهجای آنکه سعی کند این بیاعتمادی را برطرف سازد با رفتاری خشن موجب عمیقتر شدن دلخوری بینشان میشود.
بعد از مدتی نگار متوجه میشود عمهاش از مسائل پشت پرده بیخبر بوده و بازیگردان اصلی تمام ماجراها شوهرعمهاش است که برای حفظ بقای خود و تداوم نسلش حاضر شده به هر کار سخیفی روی آورد که اقدامات او آسایش نگار را به مخاطره میاندازد. مجموعۀ عوامل پیش آمده نگار را سمتی سوق میدهد که برای حفظ آرامش خود و فرزند در راهش از این خانواده دوری میکند تا خود بهتنهایی بار مشکلات را بر دوش کشد.
شاید در نگاه اول صبر زیاد شاهرخ برای ابراز علاقه جای تعجب داشته باشد؛ اما وقتی میگوید: «ظلم بود اگه فرصت عاشق شدنو ازت میگرفتم ... پس صبر کردم ... واقعیت این بود که میخواستم طعم عشقو بچشی...» و در ادامه اضافه میکند: «اگه مرتب کنار گوشت عاشقونه میخوندم، دو ماهم حضور منو تحمل نمیکردی...؛ اما من میخواستم کنارت باشم حتی دورادور...» و با این جملات به او میفهماند سعی داشته همیشه بهعنوان حامی کنارش باشد و از او پشتیبانی کند که به این طریق علاقهاش را به اثبات برساند تا شاید حسی در او شکل گرفته و تمایلی برای باهم بودن در او ایجاد شود؛ درواقع چون هیچگاه میل و کششی را از نگاهش نخوانده بود آن همه صبر پیشه کرد و نخواست خود را به او تحمیل کند.
شاهرخ طی سالیان متمادی شناختی همه جانبه دربارۀ نگار پیدا کرده و عنوان میکند: «من تو رو بهتر از خودت میشناسم» و این شناخت آرامشی به همراه دارد که میتواند برای هر زنی دلچسب باشد تا با خیالی آسوده به آن مرد تکیه کند. آنچه به یک زن دلگرمی میدهد حمایتی بیمنت است که شاهین توانست در اختیار نگار بگذارد و او را از تردید بیرون آورد.
زمانی که شاهرخ سعی دارد نگار را تشویق کند خود را باور داشته باشد، به او میگوید: «رنگ لباست، نوع مارکش و کیف و کفش و آرایشت نه چیزی به ارزشهات اضافه میکنه نه کم میکنه» و برای آنکه اعتماد به نفس او را تقویت کند، میافزاید: «تو همۀ اون چیزی هستی که بهش فکر میکنی و تو یعنی مجموعه افکارت و رفتارت.» به این ترتیب به او نشان میدهد برای جلب توجه آدمها نیاز نیست ظاهر خود را تغییر دهی یا بیارایی، بلکه باید گفتار و کردارت بیانگر ارزش وجودیات باشند.
گاهی روایتهای آورده شده مابین دیالوگها و بیان احساسات درونی نگار بهقدری زیاد است که ذهن خواننده را از جملههای بیان شده بین کاراکترها دور میکند و امکان دارد این توصیفات طولانی برای خواننده خستهکننده باشد، همیشه رعایت تعادل در تمامی قسمتها دید بهتری به اثر ایجاد میکند و متن منسجمتری بهوجود خواهد آورد تا با معیارهای داستاننویسی امروز همخوان باشد.
شاید درس بزرگی که میتوان از این رمان گرفت در بخش پایانی آن نهفته است که نگار میگوید: «همیشه کمبودها افراد را به سمت سقوط و تباهی سوق نمیدهند؛ میتوانند حتی باعث رشدمان شوند» و دربارۀ توصیف خصوصیات شاهرخ میگوید: «او میتوانست مردی بشود با خروار خروار کینه و عقده و خلاف؛ اما راه التیام خود را به درستی یافته بود» پس میتوان از میان کمبودها هم با سربلندی بیرون آمد و نیازها را درجهت درست هدایت کرد، همانگونه که شاهرخ با کمک به کودکان نیازمند، خلأ وجودی خود را پر میکرد و سعی داشت با دادن و گرفتن محبت به کودکان بیسرپرست، مانع ایجاد افکار مخرب و سوق پیداکردن در مسیری انحرافی شود. رمان پیش رو با توجه به شخصیتپردازی مناسب و ایجاد شرایطی باورپذیر که با استفاده از فضاسازی شایسته صورت گرفته، توانسته موفق عمل کند و سوژهای درخور توجه را در معرض دید مخاطب قرار دهد. با مقایسۀ شخصیتهای این داستان میتوان نتیجه گرفت همیشه الزاماً کمبودهای زندگی منجر به خلافکاری نشده و گاهی میتوان نیازهای خود را به مسیری صحیح هدایت کرد و با استفاده از شیوههای
اصولی به آرامش رسید.
رسیدن به شناخت کافی از خود نیاز به بینش دارد و لازم است همگان در این راه تمامی تلاش خود را بهکار گیرند. سادهانگارانه از کنار مسائل عبور نکنند و قبل از هر تصمیمی به جوانب مختلف آن توجه ویژه نشان دهند. انسانی میتواند در زندگی موفق باشد که برای رسیدن به اهداف خود افراد نیازمند را پلۀ ترقی خود نسازند و با تکیه به داشتههایشان بکوشند جایگاه والاتری بیابند.
انباشت کینهها و عقدههای سرخورده نه تنها خود فرد را نابود میسازد، بلکه موجب سلب آسایش اطرافیان نیز میشود. خانم پریسا غفاری توانستهاند با شخصیتسازی بجا و فضاسازی ملموس داستانی را پیش روی مخاطب قرار دهند که نکات ارزشمندی را در معرض دید خواننده قرار داده است. برای این نویسندۀ گرامی آرزوی توفیق روزافزون داریم. ■