نگاهی به کتاب «نخستین فیلسوفان یونان» نویسنده «شرف‌الدین خراسانی (شرف)»؛ «آریانا سلطانی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

ariana soltani

تردیدی نیست که خرد و فرزانگی خاور باستان فراتر از دانش و معرفت یونان است. با این حال اندیشه یونانیان در دوره‌ای طلایی به اوج بالندگی و شکوفایی خود رسید و بر ملل دیگر، حتی در گذر زمان، اثری ژرف گذاشت.

نخستین فیلسوفان یونان نوشته شرف الدین خراسانی به فیلسوفان پیش از سقراط (مکتب ایونیا: طالس، آناکسیمندروس، آناکسمنس، کسنوفانس. مکتب پیثاگوریان: پیثاگورس، فیلولائوس و یوروتوس. سپس آلکمایون، هراکلیتوس. مکتب الئا: پارمنیدس، زنون رواقی، ملیسوس، امپدکلس، آناکساگوراس، آرخلائوس و در نهایت اتمیست‌ها: لوکیپوس و دموکریتوس. و در آخر: دیوگنس آپولونیایی.) پرداخته است. در دوره‌ای طلایی در حدود ۷۰۰ الی ۴۰۰ سال پیش از میلاد، رواج پول و پیشرفت صنعت سفال و فلزات، ظهور طبقه متوسط کشاورز و صنعتگر و همچنین فراغت‌یافتگی مردمان نسبتاً توانگر با رواج برده‌داری، منابع غذایی و به صورت کلی شرایط جغرافیایی و تاریخی و اجتماعی و سیاسی، دست به دست هم دادند تا محیا کننده بستری مناسب برای ظهور فیلسوفان در ایونیا (یونان) باشند.

طبق کشفیات قرن گذشته فلسفه یونان خود از تفکر و اندیشه‌های شرق (بابل و آشور و ایران و مصر.) ریشه‌هایی گرفته و در یونان گسترش یافته. نخستین فیلسوفان یونان را فوسیس (Fusis) یا طبیعت گرایان می‌دانستند، که از شهر میلتوس تا آتن و الئا، در پی شناخت جهان و طبیعت از راه مشاهده و تجربه و استدلال، بدون در نظر داشتن خرافات و اعتقادات پیشینیان، بینشی نو برای مشاهدات هستی و کشف قوانین جهان به کار بردند.

از این میان قوانینی بدیع کشف شد که در آینده دانش بشری تاثیری شگرف داشتند: آناکسیمندروس جهان و انسان‌ها را پیش از داروین برآمده از دریا و جانوران دریایی می‌دانست، کسنوفانس اندیشه توحیدی را در خداشناسی بیان داشت، باور به تناسخ در کنار مسائل ریاضی بیان شده و نظریات اعداد پیثاگورس مطرح شد، فیلولائوس و الکماین به نقل از خود کوپرنیک پیش از او به در مدار بودن زمین اذعان داشتند، الکماین بنیانگذار روانشناسی تجربی بود و تفکر و احساس و یا شناخت و هیجان را متمایز کرد، هراکلیتوس پایه‌گذار

دیالکتیک هگل و مارکس بود، پارمنیدس سنگ بنای متافیزیک را قرار داد، امپدکلس هوا را عنصری مادی تشخیص داد، و دموکریتوس نظریه‌اتم را که مهم‌ترین و بزرگترین جهان‌بینی‌های تاریخ اندیشه بود بیان کرد.

در اندیشه آنان یک مسئله ثابت است: حقیقت مطلق قابل دست‌یابی نیست و تنها به کمک اندیشه و خرد و مشاهده می‌توان به واقعیات جهان پیرامون پی برده و از تاریکی و جهل فاصله گرفت.

اغلب آنان جهان را در تحرک می‌دانستند و تغییر را شرط مهمی برای زندگی در این جهان؛ هرچند در مکتب الئا که پارمنیدس آنرا پایه نهاد، حرکت در جهان و اصل تکثر پذیرفته شده نبود.

یونانیان نخستین مردم متمدنی بودند که در حکمت خود از واژه فلسفه و مفهوم و مضمون آن بهره برده و آنرا ابداع کردند. فلسفه معرب واژه یونانی فیلوسوفیا است؛ به معنای دانش دوستی. در واقع از بیست و پنج سده پیش تا کنون اندیشه فلسفی و دانش‌هایی که راه‌های شناخت عقلی جهان را بر ما گشوده‌اند، زادگاهی در یونان داشته‌اند. این ابداع به واسطه شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی و جغرافیایی دوره‌ای از این سرزمین رخ داده. هرچند در دیگر ملل تاریخی اندیشه‌هایی بیان شد، با این حال روح اندیشه یونانی به گونه‌ای تازه به شکوفایی تفکر و تعقل در جهان پیرامون منتهی شد. این روند و این شکل گیری تحت شرایطی همچو معادن فلزات بسیار، آب و هوا و جغرافیایی منحصر به فرد، تمدن مینوآ در جزیره کرت که صنعت را پیشرفت دادند، بازرگانان موکنی که با اندوخته‌های خود پایه ریز تشکل جامعه‌ای منسجم شدند، استقلال شهرها در دوره دوریان‌ها و تمرکز زدایی سیاسی و اجتماعی از بخش‌های مختلف یونان، پیدایش آهن و گسترش صنعت و سفال، پیدایش بازرگانی مبتنی بر برده‌داری، پیدایش دموکراسی در آتن، خط، قانون سولون که طبق آن کشاورزان را از نظر مادی توانگرتر می‌ساخت، آرام آرام یونان و به خصوص شهرهایی همچون آتن و دیگر دولت‌شهرهایی که حکومتی مستقل داشتند را به شکوفایی و رفاه نسبی رساند. فلسفه به معنای نخستین آن، یعنی شناخت اصل‌ها و علتهای نخستین از راه نظر و مشاهده (به گفته ارسطو.) نخستین بار در سرزمین ایونیا و شهر میلتوس شعله کشید. سرزمین ایونیا (ترکیه امروزی) مهد آفرینش فلسفه بود. شرف الدین خراسانی در فصل‌های نخستین کتاب ارجمند خود به شناخت ریشه‌های تاریخی و جغرافیایی یونان و ایونیا می‌پردازد. جهان‌بینی یونانی از ابتدا با تعریف اسطوره‌ای از جهان پیش کشیده شد، همانطور که در بابل انوماالیش (حماسه آفرینش) به توضیح پیداش هستی می‌پرداخت. هومروس و هسیودیوس نیز در یونان با چنین حماسه‌هایی فرهنگ حماسی و اسطوره‌ای یونان را حفظ و منتشر کردند.

پس از آن در دوره‌ای کوتاه، عقاید اورفیک جایگزین عقاید اسطوره‌ای (به خصوص جشن‌ها و مناسک دیونیسوسی) شد. در این میان بود که شمع فلسفه در طوفان حوادس و مصائب تاریخ روشن شد. شمعی که در راستای برخی آزادی‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یونان، با ایجاد فضایی گشاده‌تر، با جهان‌بینی نوین و مشاهده هستی از دیدگاه‌هایی جدید و پرسش‌هایی نوین برای دریافت چرایی علل وقوع مسائل و چیستی جهان افروخته شد، خدایان و اساطیر را کنار کشید تا متفکران و نخبگان با طبیعت واقعی و پدیده‌های آن با روشنگری مواجه شوند. به همین دلیل نام آنان فوسیکوی (Fusikoi) یا طبیعت جویان، نهاده شد؛ دیگر با خدایان سروکاری نبود، بلکه با هشیاری و دقت به طبیعت چشم می‌دوختند.

نخستین فیلسوف و متفکر پایه‌گذار مکتب ایونیا، طالس بود (۶۲۴-۵۴۶ ق.م) که در شهر میلتوس دیده به جهان گشود. وی منجم و دانشمند و ریاضی‌دان نیز بوده و در امور سیاسی دخالت‌هایی داشته. دو اصل مهم او این چنین ذکر شده: اصل نخستین جهان (آرخه) آب است و زمین بر آب شناور است.

دومین فیلسوف از مکتب ایونیا آناکسیماندروس (۶۱۰-۵۴۷ ق.م) نام دارد که شاگرد طالس بود. وی اصل نخستین جهان را آپایرون نام نهاد و حرکت جهان را ابدی تصور می‌کرد. جهان‌های بی‌شمار را در هستی متصور بوده است. پیداش جهان خشکی را از دریاها می‌دانست و در نظر داشت که جانوران همه از دریا و موجودات دریایی مشتق شده‌اند. (پیشگام در اندیشه تطور).

سومین فیلسوف آناکسیمنس از شهر میلتوس نام داشت (۵۸۵-۵۲۸ ق.م). وی آرخه یا اصل نخستین جهان را هوا می‌دانست، چرا که عالم توسط آن احاطه شده و گرما و سرما را نیروی طبیعت در نظر داشت. وی پس از طالس دومین فیلسوفی است که به روح در بشر اشاره کرده و آن را ناشی از تنفس هوا در بشر استنباط نمود.

کسنوفانس (۵۷۰-۴۷۵ ق.م) بر خلاف سه فیلسوف پیشین که تنها به شناخت اصل نخستین و پیدایش و چیستی جهان نظاره داشتند، عقاید و سنت‌های پیشینیان و امور مقدس آنان را نیز مورد کنکاش قرار داده است. کسنوفانس اولین فیلسوفی بود که در آیین‌های دینی کندکاو و نقدی ساختارشکن برآنها وارد کرد.

(اما اگر گاوان، اسبان و شیران دست می‌داشتند و با دستهایشان نقاشی می‌کردند و مانند مردمان می‌توانستند کارها انجام دهند، اسبان شکلهای خدایان را همانند اسبها، و گاوان همانند گاوان نقش می‌کردند و پیکر آنان را درست همانند تن‌هایی که خود دارند می‌ساختند.) صفحه ۱۶۲.

وی به اندیشه توحید و واحد در اصل نخستین قائل بوده و بسیاری وی را پایه‌گذار اندیشه توحیدی در اندیشه یونان در نظر گرفته‌اند. از نظر کسنوفانس جهان در حرکت و یک نو شدن هر روزه بوده و حقیقت مسئله‌ای است برای بشر که ذره ذره و به سوی بینهایت است، نه پرده‌ای که اسرار بر پشت آن پنهان باشند.

پیثاگوراس و پیروان او مبدأ مکتب پیثاگوراسیان بودند. پیثاگوراس یکی از بزرگترین شخصیت‌های علمی و فرهنگی جهان باستان شمرده می‌شد (تولد: ۵۸۰ ق.م) و از او و پیروانش به دلیل رازداری و پنهان بودن انجمن آنان آثار کمی برجای مانده. پیثاگوراس ریاضی‌دان، منجم و اندیشمند بزرگ یونانی، جهان را مطابق با اصول ریاضی تعریف پذیر می‌دانست. وی تا حدودی عقایدی نزدیک به اورفیک‌ها داشت، در شهر کورتون مدرسه‌ای برای خود و پیروانش تأسیس کرد و نظریه اعداد خود را ارائه داد. پیثاگوراس اعداد چهار و ده را بر اساس اصول هندسه اعداد برتر می‌دانست، اصل کاتارسیس یا تزکیه را بیان داشت، دانش را مایه شادکامی انسان خردمند در نظر داشت و زمین را مرکز جهان نمی‌دانست. یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های وی در زمینه موسیقی بوده که توانست با محاسبات خود پرده‌های موسیقی را نام‌گذاری و تفکیک کند و محاسبات مرتبط با نت‌های موسیقی چنگ را به ثبت رساند (نظریه هارمونیا). وی واحد یا یک را اصل پیدایش نخستین هستی، دو را اصل پیدایش خط و سه را اصل پیدایش سطوح و چهار را از میان اعداد، اصل پیدایش اجرام متصور شده است. پس از پیثاگوراس، دو فیلسوف به نام‌های فیلولائوس و پروتوس که پیرو مکتب وی بودند، پا به عرصه اندیشه فلسفی نهادند. فیلولائوس در نظریات خود زمین را در مداری متحرک توصیف کرد که مقدمه‌ای بر نظریات کوپرنیک و گالیله شمرده می‌شود. از نظر پیروان پیثاگوراس، از جمله فیلولائوس و پروتوس، روح همچو نوای چنگ غیرقابل دیدن اما حاضر و حس شدنی بوده و با موسیقی مرتبط بوده است.

الکماین نیز یکی دیگر از پیروان مکتب پیثاگوراس بوده و نخستین کوشش تجربی را برای فهم سرچشمه احساس در بشر به انجام رساند. او بین احساس و عقل تمایز قائل شد و بسیاری او را بنیانگذار روانشناسی تجربی می‌دانند. وی منبع احساس را برخلاف باور جاری که قلب در نظر گرفته می‌شد، مغز در نظر داشت. افلاطون نیز نظریه جاودانگی روح براساس حرکت دایره و بی‌پایان بودن آن را در رساله فایدروس خود از الکماین وام داشته است.

هراکلیتوس(۵۴۰-۴۸۰ ق.

م) نیز یکی از درخشان‌ترین چهره‌ها در تاریخ اندیشه یونان بود. مردی گوشه‌گیر و بیزار از مردمان زمانه بود و خلوت را به آمیزش با خلق و آلودگی به هیاهو و هوسهای آنان ترجیح می‌داد (در دوره پادشاهی داریوش در ایران، می‌زیست.). وی از بزرگان شهر افسوس و رئسای کاهنان معبد آرتمیس در آن شهر بود. منقول از سقراط است که نظریات وی چنان عمیق بوده‌اند که باید غواصی ماهر باشد تا بتواند در آن اندیشه‌ها به عمق پی‌برد.

وی حقایق جهان را در راستای تغییر دائمی می‌دانست:

(نمی‌توان دوبار در یک رودخانه پای نهاد، پراکنده می‌شود و باز دیگر به هم گرد می‌آید، نزدیک می‌گردد و دور می‌شود.) صفحه ۲۴۱.

وی جهان را زاییده اضداد می‌دانست و آنرا ضروری در نظر داشت. از نظر وی نزد آدمیان اضداد و ناهماهنگی ناپسند است، اما از نظر موجود برتر و احاطه کننده و ناظر بر جهان، این تضاد و پیکار پسندیده تلقی می‌شود. وی آتش را در نظام هستی نیرویی مهم و اصل حرکت و دگرگونی در نظر داشت و بسیاری او را پایه‌گذار دیالکتیک و جهان‌بینی هگل و مارکس می‌دانند. او باورهای سنتی یونانیان را قبول نداشته و عقل را معیار سنجش طبیعت می‌دانست. غرور را ناپسند دانسته و از نظر وی در صورت خودشناسی غرور و تفرعن در شخص کنار گذاشته می‌شود.

او قانون جامعه را مهم و پیروی از آن را اصل می‌دانست. چرا که قانون در جوامع را پیرو قانون جهان هستی قرار می‌داد.

پس از هراکلیتوس، پارمنیدس (۵۱۰-۴۴۰ ق.م) از دیگر فیلسوفان یونان به میان می‌آید؛ وی بنیانگذار مکتب الئا، در شهر الئا در ایتالیای امروز بود. او اندیشه‌های فلسفی خود را در قالبی منظوم بیان داشته است. در نظر داشتن هستنده و غیرهستنده در جهان و تعبیر فلسفی او بسیار محکم و قاطع بوده و بنیانگذار مفهوم متافیزیک در تاریخ اندیشه یونان بوده است. وی عقل را از کشف و شهود بری دانسته و هرچه را اندیشیدنی بوده در هستی واقع و هرآنچه غیر قابل اندیشه بود را ناهستنده می‌دانست. (به نوعی رئالیسم در مقابل ایده‌آلیسم).

(هستی به شکل هستنده‌ها نمودار می‌شود، از پوشیدگی بیرون می‌آید و آشکار می‌گردد، در این هنگام هستی خود را می‌نمایاند و آدمی را فرامی‌گیرد، اندیشه نیز هستی را درمی‌یابد و به عنوان همبسته آن در سخن و زبان روی می‌دهد.) صفحه ۲۹۶.

از نظر وی هستی نامتحرک و ثابت بوده و نظریه تکثر جهان غلط است. تقسیم ناپذیر و یکپارچه است و همه جا حضوری مستمر دارد. گرما و سرما را دو عنصر شکل دهنده هستی در نظر گرفته و آتشی اثیری را مرکز جهان می‌دانست. نیروی سرما و گرما را عنصر اصلی اندیشه آدمی و احساس او می‌شمرد و اندیشیدن را دارای مقامی والا معرفی نمود.

زنون (تولد ۴۹۰ ق.م)، شاگرد پارمنیدس و از پیروان وی بود. اصل دیالکتیک و یا مجادله فلسفی را به غایت خود رساند؛ به این گونه که ابتدا اصل مخالف را پذیرفته و سپس با استدلال‌های خود تناقض‌های آن را آشکار و سپس به نفی آن می‌پرداخت. وی پیرو پارمنیدس، استاد خود، اصل نظریه کثرت را در هستی با دیالکتیک خود نفی و به مخالفان پارمنیدس و نظریات او پاسخ‌هایی داده است. با این حال او حرکت را نفی نکرده است بلکه مفهوم حرکت و تناقضات آن را به چالش و نقد کشید.

ملیسوس (تولد: ۴۸۰ ق.م) از شاگردان و دیگر اعضای مکتب الئا بود که در دوره پادشاهی پریکلس می‌زیست. وی به اصل واحد بودن اصلی اعتقاد داشت، با این حال مهمترین و تاثیرگذار ترین مبحثی که بیان کرد این بود که اگر کثرتی باشد، هر جزء می‌بایست خصوصیات کل را در خود قرار دهد؛ این نظریه به گونه‌ای پایه‌ای بر نظریات اتمیست‌ها شد.

از نظر وی هستی از نظر کمی نامحدود بود و واحد وحواس بشر را فریبنده و غیرقابل اعتماد می‌دانست.

امپدوکلس (۴۹۲-۴۳۲ ق.م) فیلسوفی از جزیزه سیسیل بود که در دوره و موقعیتی پر آشوب دیده به جهان گشود. وی استاد گرگیاس سوفیسطایی بود و طبق نظر دیوژنس وی کاشف هنر سخنوری (رتوریکه) بوده است. از وی دو شعر باقی مانده که یکی در باره طبیعت بوده و دیگری پالایش‌ها نام دارد.

اولی مشاهدات دقیق و منطقی او در طبیعت و دومی نشان از روح پر آشوب او و زاییده احساساتش به نظر می‌رسند. وی هوا را عنصری مادی در نظر گرفته و ارتعاش هوا را دلیل تولید صدا می‌دانست و مدتی معلم پریکلس بود. تمامی کوشش فلسفی وی برای چیره شدن بر نظام فکری بیان شده از سوی پارمنیدس بوده است. وی برای توضیح تغییرات قابل مشاهده در جهان هستی، چهارریشه آب و آتش و خاک و هوا و برهم خوردن تعادل آنها را عامل تغییرات نظام ثابت جهان در نظر داشت. او مهر و آفند یا عشق و نفرت را نیرویی برای حرکت و پیدایش و فنای پدیده‌های هستی تعریف کرد.

آناکساگوراس (۵۰۰-۴۲۷ ق.م) زاده کلازومنای از توابع ایونیا و معلم پریکلس بود و در دوره شکوفایی آتن در آن می‌زیست.

او ماه را بازتاب دهنده نور خورشید می‌دانست و نظریه همبهره را بیان داشت؛ طبق نظر او همه چیز در تمامی هستی، در هم ادغام شده و از هر عنصری به صورت مشترک در هستی، در تمامی وجوه آن یافت می‌شود. وی پیدایش و فنا را در چرخه‌ای در نظر داشت که نه آغازی بر آن بوده و نه پایانی، تنها تغییر شکل و ماهیت مواد است که شکل دهنده هستی می‌باشد و از نظر وی عناصر تشکیل دهنده هستی جاودانند؛ همواره درهم آمیخته و از هم پاشیده می‌شوند، اما نه خلقی وجود دارد و نه نابودی. وی ستارگان را از خورشید دورتر می‌دانست چرا که کوچکتر بوده و نور کمتری به ما می‌رسانند. از سویی دیگر شکل دست‌های انسان را عامل برتر او بر بر دیگر جانداران در نظر داشته و باور داشت انتخاب زیستن به خاطر نوعی معرفت، برای تماشای اندیشمندانه آسمانها و نظام جهان، دارای نوعی ارزش و فضیلت است. وی احساس و ادراک بشر را محدود و دستیابی به حقایق را خارج از توانایی انسان می‌دانست و آگاهی ورزیده و اندیشه را به عنوان عامل مهمی برای درک جهان مورد قبول خود داشت و نوس (عقل) را عامل جنبش و تحرک هستی تعریف کرده است.

آرخلائوس از شاگردان آناکساگوراس بود و همنشین سقراط بوده است. او عقاید استاد خود را ابلاغ کرده و تنها بر خلاف آناکساگوراس، که نوس (عقل) را جدا از مخلوقات هستی می‌دانست، نوس یا عقل را به یکسان در فطرت جانداران در نظر گرفت. نظام جهانی را ساخته شده از نیروی گرما و سرما دانسته و عقاید آناکسیمنس و آناکسیماندروس را در هستی شناسی خود دخیل کرده بود. نظریه هستی و چهار عنصر امپدکلس نیز مؤثر در اندیشه‌های وی بوده است. از نظر وی عدالت و ستم زاییده طبیعت نیست، بلکه قراردادی هستند.

در نهایت آخرین مکتب فوسیکوی‌ها در اتمیست‌ها متجلی می‌شود؛ مکتبی که یکی از بزرگترین و مهم‌ترین جهان‌بینی‌های تاریخ اندیشه را بیان داشت.

لوکیپوس (تولد: ۴۷۰ ق.م) و شاگرد وی دموکریتوس از مکتب اتمیست‌ها بودند:

از نظر آنان جهان متشکل از عناصر هستی است که مواد تشکیل دهنده آن اتم‌ها هستند. اتم به معنای تقسیم ناپذیر، کوچک‌ترین عنصر طبیعت است و توپر بوده و در اطراف آن ناهستنده یا خلأ وجود دارد.

نظریه اتمیست‌ها در قرون رنسانس مورد توجه دوباره متفکرانی چون برونو و سپس جان دالتون واقع شد و امروزه جزئی از مهم‌ترین اصول علم شیمی و فیزیک می‌باشد. لوکیپوس که نظریه‌اتم را مطرح داشت، دنیا را زاییده پدیده‌هایی تصادفی نمی‌دانست بلکه برای هر چیز ضرورتی را قائل بود.

دموکریتوس (زاده ۴۶۰ ق.م)، بر خلاف استاد خود پرکارتر بوده و چندین کتاب و رساله به تحریر رساند. ارسطو نقل می‌کند که هیچ فیلسوفی به اندازه وی در همه زمینه‌ها قلم‌فرسایی نکرده است. با این حال کتب و آثار وی از گزند زمان مصون نبوده‌اند. وی علاوه بر فیزیک، به اخلاقیات و فلسفه روابط فردی و اجتماعی نیز پرداخته؛ با این حال بسیاری از آثار او به اقتضای زمانه از میان رفته‌اند. چرا که در آن دوره به فلسفه طبیعت توجه کمتری شده و به کنکاش در حکمت اخلاق و تفکر در چرایی و چگونگی مفهوم انسان و انتزاع توجه بیشتری شده است تا حکمت طبیعت و تا دوره ارسطو چنین پیش رفته است.

از نظر دموکریتوس مسئله زیست اجتماعی انسان دارای اهمیت بالایی بوده و شرکت در آن برای افراد التزام دارد. اندیشه‌ها و تعالیم فلسفی وی (هرآنچه به جا مانده.) از درخشان‌ترین نتایج اندیشه فلسفی یونان است؛ اخلاقی بر پایه خرد، وظیفه و مسئولیت و آزادگی.

دیوگنس آپولونیایی آخرین فیلسوف فوسیکوی (تولد: ۴۷۰ ق.م) بوده که نظریات فیلسوفان پیش از خود را پذیرفته و تبیین کرده است. آرخه برای او هوا بوده و تأثیر هوا بر تن و اندام‌های درونی را علت احساسات بشری در نظر داشت.

به صورت کلی سیر و روند اندیشه فلسفه در یونان باستان، به هم پیوسته و مؤثر در فیلسوفان و اندیشمندان پس از خود بوده است. بی شک به دلیل نظری بودن اندیشه‌های آنان، تناقض‌هایی در میان آن اندیشه‌ها دیده می‌شود. با این حال به صورت کلی تمامی آنان حقیقت و واقعیت را از یکدیگر جدا می‌دانستند و برای اندیشه جایگاهی والا در نظر گرفته بودند. تلاش آنان برای کشف جهان با چنین ممارست و شوقی که با روندی پویا همراه بوده، شایان توجه و مطالعه و تعمق است. ■

نگاهی به کتاب «نخستین فیلسوفان یونان» نویسنده «شرف‌الدین خراسانی (شرف)»؛ «آریانا سلطانی»