یادداشتی بر رمان «بلندترین شعر عاشقانه» نویسنده «شهره احیایی»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: رمان بلندترین شعر عاشقانه در 568 صفحه و 17 فصل با روای اول شخص نوشته شده که توسط انتشارات شقایق در سال 1400 به چاپ رسیده است.

درباره نویسنده: خانم شهره احیایی متولد بهمن ۱۳۵۸، دانشجوی رشتۀ ادبیات و زبان فارسی است. از سال ۱۳۸۲ نوشتن را شروع کرد و به‌طور رسمی از سال ۱۳۹۷ همکاری خود را با سایت تمشک آغاز کرد، تاکنون دو کتابش به چاپ رسیده و قرارداد چاپ هفت رمان دیگر را نیز امضا کرده است.

خلاصه داستان: داستان از زبان مهدخت روایت می‌شود که به اتهام قتل در زندان به‌سر می‌برد. شرایط سختی را در آن‌جا می‌گذراند و بعد از گذشت یک‌سال نتوانسته بی‌گناهی خود را اثبات کند زیرا همۀ شواهد علیه او هستند تا آن‌که برادرش تصمیم می‌گیرد برای رهایی او وکیل جدیدی استخدام کند که انتخاب این وکیلِ آشنا چندان خوشایند مهدخت نبوده و حضورش او را معذب می‌کند؛ اما ورود او به پرونده سبب می‌شود پیشرفت‌هایی حاصل شده که منجر به تهدید مهدخت به مرگ می‌شود تا او را وادار به پذیرش اتهام قتل کنند.

بررسی رمان:

نام زیبایی برای رمان انتخاب شده که در جایی از کتاب دلیل این نام‌گذاری مشخص می‌شود، طرح جلد ساده بوده و نمی‌تواند کنجکاوی مخاطب را برانگیزد؛ ولی مفهوم تصویر با محتوای کتاب و نام آن هم‌خوانی دارد. نثر داستان روان است؛ اما اشکالات املایی و تایپی فراوانی در آن به‌چشم می‌خورد که نشان از نداشتن ویراستاری لازم روی کتاب است، برای مثال: ذوق‌ذوق به‌جای ذق‌ذق، جرأت به‌جای جرئت، خالمون به‌جای خاله‌مون، نمی‌یاره به‌جای نمی‌آره، بیاندازم به‌جای بیندازم، آیینه به‌جای آینه، مزاق به‌جای مذاق، انقباض شده‌اند به‌جای منقبض شده‌اند، نمکین‌اش به‌جای نمکینش، به همون به‌جای بهمون، سال‌های به‌جای ساله‌ای، دردودل به‌جای درددل، و فارق به‌جای فارغ نوشته شده است.

استفاده از کوتیشن در نوشتار فارسی مرسوم نیست و مخصوص متون انگلیسی می‌باشد. پررنگ نوشتن جملات به‌منظور تأکید بیشتر جایز نیست. هکسره در برخی کلمات مراعات نشده، باید به این مسئله توجه داشت که هنگام نوشتن محاوره در جاهایی که کسره معنی است یا هست بدهد از های غیرملفوظ استفاده می‌شود. «هیپوکامپ مغزم» عبارتی ناآشنا برای عموم است و بهتر است توضیح مختصری دربارۀ آن در پاورقی داده شود.

داستان ماجرای دختری را شرح می‌دهد که از شرایط زندگی خود ناراضی بوده و شغل پدرش را مایۀ سرافکندی می‌داند، به این خاطر از اعضای خانواده خصوصاً پدرش دوری کرده و هیچ‌کدام‌شان را دوست ندارد. بعد از گرفتن دیپلم برخلاف میلش و تحت فشار خانواده به عقد مردی درمی‌آید که عاشقانه مهدخت را دوست دارد، به‌تدریج محبت‌های امیر در جانش ریشه دوانده و او را نیز درگیر می‌کند؛ اما اطلاع از گذشتۀ او همه چیز را به‌هم می‌ریزد و سبب دوری آن دو از یکدیگر می‌شود. بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی دنبال راهی است تا از کشور خارج شده و بتواند دور از خانواده زندگی کند؛ ولی شرایط به‌گونه‌ای پیش می‌رود که ناخواسته در دامی اسیر شده و سر از زندان درمی‌آورد.

شرایط سختی که در زندان می‌گذراند از یک طرف و حمایت‌ها و محبت‌های خالصانه‌ای که اعضای خانواده طی مدت اسارتش در حق او انجام می‌دهند از طرف دیگر باعث می‌شود مهدخت از اعمال گذشتۀ خود پشیمان شده و قدر عزیزانش بر او معلوم شود. از این‌که زندانی شدنش مشکلات بسیاری را بر دوش خانواده نشانده شرمسار است و تلاش می‌کند با نگاهی متفاوت به نزدیکانش سعی در جبران خطاهای گذشته داشته باشد.

نویسنده توانسته با فضاسازی ملموس داستانی باورپذیر را در اختیار مخاطب قرار دهد که تعلیق موجود هیجان لازم را تزریق کرده و کشش کافی را برای مخاطب ایجاد می‌کند تا داستان را با اشتیاق دنبال کند، شخصیت‌پردازی نیز به‌نحوی شایسته صورت گرفته و خواننده را با خود همراه می‌کند. مهدخت همان ابتدای داستان وقتی از کابوس بیدار می‌شود با خود واگویه می‌کند: «آم‌ها فکر می‌کنند اگر یک‌بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند؛ شاد و خوشبخت و کم اشتباه! اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدم ساختن بودیم، از همین‌جای زندگی‌مان به بعد را می‌ساختیم.»

دیدگاه پرمعنایی است و زندان سبب شده مهدخت به نیایج ارزنده‌ای دست یابد، شرایط ناگواری که در آن قرار گرفته باعث تحولش شده و نگاه جدیدی به زندگی پیدا کرده، این‌که افراد اگر بخواهند می‌توانند در شرایط‌شان تغییر ایجاد کرده و موقعیت بهتری برای خود فراهم کنند؛ آن‌چه این میان اهمیت دارد سطح توقعات و نوع نگرش به زندگی است که می‌تواند راه‌گشای فرد در مسیر پیش رو باشد. مهدختی که زمانی از زندگی فقیرانۀ خود رنج می‌برد و آرزو داشت در خانوادۀ دیگری زندگی می‌کرد، با قرارگرفتن در موقعیتی به مراتب بدتر، به این نتیجه رسیده باید قدر زندگی گذشته را بداند و آرزویش برگشتن به آغوش همان‌هایی است که زمانی از آنان دوری می‌کرده است. نکتۀ حائز اهمیتی که در این رمان به آن توجه شده جرم‌هایی است که برخی زنان بابت آن به زندان افتاده‌اند و نشان می‌دهد اکثر جرائم ناشی از سوءاستفادۀ مردها از آنان بوده، به‌طمع زیاده‌خواهی برخی از آنان؛ حوادث به‌وجود آمده اغلب زنان را گرفتار کرده و جالب آن‌که باز هم همۀ تقصیرها را گردن دختران و زنان می‌اندازند؛ نگاه اکثریت جامعه آن است که وظیفۀ زنان است همیشه خود را از بلایای اطراف محفوظ نگه دارند که بار دیگر نگاه مردسالارانۀ موجود در اجتماع را به اثبات می‌رساند.

خانم احیایی در این رمان توانسته حس تنفر و حسادت مهدخت را به‌نحوی شایسته توصیف کرده و احساسات متفاوت او را در مقاطع مختلف زندگی‌اش نشان دهد. جایی که بعد از طلاق، پدرش متوجه حالات متغیرش شده و دلجویانه با او حرف می‌زند تا خیالش را راحت کند که در همه حال پشتیبانش خواهد بود، پدر حرف‌هایی به‌زبان می‌آورد که هر دختری نیازمند شنیدنش است و چه خوشبخت‌اند دخترانی که چنین والدین فهیمی دارند. در این رمان به‌شیوه‌ای جذاب نشان داده شده درک و شعور به تحصیلات و موقعیت اجتماعی نبوده و به ذات پاک افراد بستگی دارد.

شرمسازی و پشیمانی مهدخت نیز به‌شکلی ملموس ترسیم شده و می‌توان به‌خوبی با او همذات‌پنداری کرد، حتی سردرگمی او در اواخر داستان هم کاملاً باورپذیر بوده و می‌تواند به‌خوبی خواننده را در فضای داستان قرار دهد. نیاز او به کمک گرفتن از مشاور روشی اصولی بوده که باعث شد امیر برخورد مناسبی از خود نشان دهد و مثل قبل او را در تنگنای انتخاب نگذارد، شیوه‌ای که بسیاری به دیدۀ ناشایستی به آن می‌نگرند؛ ولی به این مسئله توجه ندارند که گاهی برای بهبود شرایط به کمک کسی بیرون از خانواده و با تخصص مرتبط با موضوع نیاز داریم تا بتوانیم بر مشکلات فائق آییم.

عشقی که این دو به‌هم دارند نیز به‌زیبایی ترسیم شده و کشش داستان را دوچندان می‌کند، عشقی که در گذر ایام و با وجود حوادث بسیار نه تنها کمرنگ نشده که حتی عمیق‌تر ریشه دوانده و توانسته به کمک این زوج بیاید تا سربلند از گرفتاری‌ها بیرون آیند. گاهی نوع جهان‌بینی افراد خط‌مشی آنان را مشخص می‌کند و مسیر را نشان می‌داد، نگاه آگاهانه به زندگی و بررسی دغدغۀ افراد می‌تواند کمک کند تا دید بهتری به شرایط زندگی داشته و روش مناسب‌تری برای ادامۀ راه انتخاب کنیم؛ همان‌گونه که در این رمان شاهد هستیم امیر توانست با واقع‌بینی بیشتری امور را در دست گیرد.

در اواخر کتاب وقتی پدر مهدخت دربارۀ دلیل انتخاب شغلش برای او توضیح می‌دهد، همچنین جایی که امیر شرایطی را به‌وجود می‌آورد تا مهدخت را مجبور کند از نزدیک شغل پدران آن دو را حس کند، نویسنده توانسته به‌زیبایی موقعیتی را خلق کند تا نشان دهد آن‌چه به انسان کرامت می‌دهد، ربطی به شغل و موقعیت اجتماعی افراد ندارد. «مرد بودن به تیپ و قیافه و کار شیک و باکلاس نیست، هستند آدم‌هایی که همۀ اینها رو دارند و انسانیت ندارند.» و در ادامه اضافه می‌کند: «با دنیا عوض نمی‌کنم بابایی رو که برای راحتی خانواده‌اش از روح و روانش مایه مذاره و خم به ابرو نمی‌آره.»

با شنیدن حرف‌های آن دو مهدخت متحول شده، به این نتیجه می‌رسد سال‌ها خود را رنج داده و از مسئله‌ای عذاب کشیده که درواقع نگاه بدبینانۀ عوام سبب آن بوده و دراصل نباید خود را می‌باخت در قبال تمسخر افراد کوته‌بین که انسان‌ها را از روی ظاهرشان قضاوت می‌کنند. پدری که متوجه نگاه ناراضی دخترش به خود بوده و صبورانه تحمل کرده تا او را معذب نکند و با وجود دوری‌کردن‌های مهدخت از او دلگیر نبوده و هیچ‌گاه از دست حمایتش برنداشته مهمترین بخش این رمان محسوب می‌شود.

در این داستان شاهد دو عشق زیبا هستیم، یکی عشق به فرزند و رفتاری دلجویانه از طرف والدین و دیگری عشق پاکی که امیر از خود نشان می‌دهد و با وجود تمام دوری‌گزیدن‌های دلدارش دست از او برنداشته و نمی‌تواند ریشۀ این علاقه را در وجود خود بخشکاند، برای رسیدن به او از هیچ تلاشی فروگذاری نکرده و حتی صبورانه منتظر می‌ماند تا شرایط برای نزدیکی بیشتر مهیا شود.

خانم احیایی توانسته با بهره‌گیری از فضاسازی مطلوب و شخصیت‌پردازی ملموس داستانی را شکل دهد که تعلیق لازم را ایجاد کرده و خواننده را تا انتها با خود همراه می‌کند. پایان خوشایندی نیز برای داستان درنظر گرفته شده که توانسته تمامی گره‌ها را باز کرده و جای سؤالی باقی نمی‌گذارد. برای این نویسندۀ عزیز آروزی توفیق روزافزون داریم. ■

یادداشتی بر رمان «بلندترین شعر عاشقانه» نویسنده «شهره احیایی»؛ «زهرا فرازاندام»