جستار «کاشفان فروتن آینه‌ها» نویسنده «بهمن عباس زاده»

چاپ تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

همیشه احساس می‌کنم که جایی در اعماقِ درونم منبعِ آشنا اما خُفته‌ای وجود دارد که با حقیقی‌ترین عصارة وجودی‌ام، با جوهرِ نابِ هستی‌ام آشناست؛ آن خودِ عاطفیِ فراموش شده‌ای که همیشه به گونه‌ای ناخودآگاه، حتی در میانِ جمع برای یافتنش در جستجو بوده‌ام؛ زیرا که آن منبع را سرشار از عشق و سرور و خلاقیّت و نشاط می‌بینم؛

آن منبع همة ذراتِ وجودم را به خود جذب می‌کند و با فریادی بی‌صدا مرا به خود می‌خواند، اقرار می‌کنم که هنوز به آن دست نیافته‌ام؛ اما به بودنش یقینِ کامل دارم؛ سعی می‌کنم در خلوتم، در اعماقِ درونم، همة صداهای اضافی و ناهنجارِ ذهنم را کاملاً خاموش کنم، تا بتوانم صدایش را و نوای روح‌نوازش را - بشنوم؛ شاید تعجب‌آور باشد بگویم که ارتباط آن منبع با من از طریقِ حواسِ پنج‌گانه نیست؛ گاه‌گاهی شعاع‌های نازک نوری را از آن منبع احساس می‌کنم؛ همین، سراپای وجودم را فرامی‌گیرد؛ درونم را گرم می‌کند؛ همان موقع است که احساس می‌کنم با یک انرژی فوق‌العاده‌ای روبه‌رو هستم که مرا تسخیر می‌کند در آن مواقع، وجودش را، بودنش را، حقیقت‌اش را بیش از هر زمانِ دیگری احساس می‌کنم؛ نوعی "رانش" به سَمتِ یک فضایی عمیق و جذاب؛ و جالب اینجاست که این نشانه‌ها، ارتباطی به ذهنِ من ندارند؛ آن منبع با تمامیّتِ وجود من سروکار دارد؛ به نوعی "عاشقی" می‌ماند؛ امّا شما معشوقی را نمی‌بینید؛ صدایش را نمی‌شنوید؛ ولی در عین حال وجودِ سراسر انرژی‌اش را نمی‌توانید انکار کنید؛ خودش را به شکلِ نوعی وَجد و سُرور، نوعی ذوق جهت آفرینش در درونِ شما نشان می‌دهد…

 آیا راهی، رَوَندی، فرایندی برای ارتباط با چنین "منبعی" وجود دارد؟؛ شاید نتوان فرآیند مشخص و دستور خاصی را ذکر کرد؛ اما می‌توان این نوید را داد که هنگامی‌که درک کردی که "نقطة عطفِ" هستیِ تو در شناختِ اعماقِ درونت نهفته است؛ نیمی از راه را رفته‌ای؛ از آن پس دیگر در پیرامونت، حتی در کسبِ امکانات بیرونی‌ات، سرگردان نخواهی شد؛ می‌دانی که چیزی اصیل، حقیقی و بسیار غنی در عمق درون‌ات وجود دارد؛ و همین درک به تو انرژی می‌دهد که آرام بگیری و در بیرون از وجودت به دنبال سراب، سرگردان نشوی؛ و سعی کنی به آن منبعِ همیشه

حاضر، اما در خفا ماندة درونت، دست‌یابی. اما رسیدن به این منبع و کشفِ آن،‌ که در اعماق وجود هر انسانی به گونه‌ای "منحصر به فرد"، اما خُفته وجود دارد، ساده و آسان نیست؛ چرا که در ابتدای ورودت به درون، جُز تاریکی، تیرگی، خاطرات و مفاهیم آزاردهندة ذهنی، و انعکاس آن‌ها در آینده، هیچ چیز دیگری به سرعت به سراغت نمی‌آید. و این البته طبیعی است؛ در مراحلِ اولیة ورودتان به درون، چیزی را در درون می‌بینید که تاکنون از طریقِ ذهنِ خود آن را تجربه کرده‌اید؛ که بیشتر اوقات تلخ و ناگوار بوده‌اند: خاطرات تلخ، تحقیرها ناکامی‌های پی‌درپی، انواع و اقسامِ شکست‌ها و از دست دادن‌ها… و در واقع آنچه که می‌بینید، خودِ حقیقیِ شما نیست؛ بلکه خودی است که ذهن به شما نشان می‌دهد؛ خودی که شرایط و محیط و آنچه به عنوانِ سرگذشت‌تان از آن یاد می‌کنید، در ذهن دارید؛ و این خودِ حقیقیِ شما نیست، پس باید صبور باشید و هوشیار؛ باید مدت‌ها در سکوت، ناظر و شاهدِ آن فضای موجود در درونِ خود باشید. و شما در تداوم این فرایند هنگامی‌که رفته رفته هیاهوی ذهنی در شما فرونشست و شما به بهانه‌های ذهن توجه نکردید؛ آرام آرام به عمقِ فراموش شدۀ وجود خود نزدیک می‌شوید عُمق و فضایی که حتی تصورش هم برای شما امری محال به نظر می‌رسید، و این را حقیقتِ تجربة کسانی که این فرایند را با صبوری پیگیری کرده‌اند نشان می‌دهد. مهم این است که بدانید آنچه که در اوایلِ تعمّق، در درون خواهید دید، انعکاسِ ذهن در درونِ شماست؛ اما هر چه باشد، هرچند تلخ و ناگوار هم که باشد؛ در مقابل نگاهِ ثابت، عاری از قضاوت و صبورِ شما، رفته رفته رنگ می‌بازد؛ چرا که آن نگاه، آرام‌آرام وارد ژرفاها و فضاهای در خفا ماندة وجودِ شما می‌شود و از دهلیزهای موجود در آن فضا عبور می‌کند؛ زیرا که گوهرهای اصیلِ وجود و هستیِ شما در آن اَعماق حضور دارند؛ آن‌ها چه هستند؟، این برای هر انسانی محتوای ویژه‌ای دارد. مخصوصِ خودِ اوست؛ با شرایط روحی و جسمی و ارگانیک او همساز و آمیخته است. و برای هر کسی "منحصر به فرد" است؛ شاید آن چیزی است که اگر قدرتِ خلاقه‌ای هم می‌داشتید، شاید به زحمت قادر به تخیلِ آن می‌شدید. اما اگر گفته شود که شما در آن اعماق، اصیل‌ترین، حقیقی‌ترین و شایسته‌ترین عصارة هستیِ خود را خواهید یافت شاید باز هم، آنچه را که می‌بایست گفته شود، نگفته‌ایم، شاید به‌گونة آزمون و خطایی بشود گفت که شما "بهشتِ گم‌شده‌ای" را خواهید یافت که هزاران عاملِ خارجی آن را از چنگالِ کودکیِ شما ربوده است؛ ولی اکنون به همان چیز، اما در ابعادی وسیعتر، عمیق‌تر و درعین‌حال هوشیارتر دست خواهید یافت؛ به آن منبع! و این منبع، همان "آئینة هستیِ حقیقیِ" شماست که آن را در هیاهوی زمانه، وا نهاده‌اید زمانی که آگاهی شما آینه‌گون می‌شود و شما آن را از هرگونه تیرگی، چه از مسائل روزمره باشد و چه از طریق خشم و حَسُد و کینه، پاک می‌کنید؛ آن گاه آن آگاهیِ آینه‌گون نه تنها قادر است همة هستی را، آن‌گونه که هست، در خود انعکاس دهد؛ بلکه قادر خواهد بود که خود را در همة پدیده‌ها ببیند؛ و این بی‌شباهت به این نیست که دو آینه را در برابر هم قرار دهیم؛ این گونه است که شاعر دوران‌سازی چون شاملو می‌سُراید: آینه‌ای برابر آینه‌ات می‌گذارم تا از تو ابدیتی بسازم؛ فقط آن زمان است که انسان در جایگاهِ حقیقیِ خویش قرار می‌گیرد؛ جایگاهی که به راستی، هستی برای او بر روی زمین خلق کرده است. و این رسالتی است که بر عهدة هر انسانی است که به جایگاهِ حقیقیِ خویش در نظامِ هستی هشیار شده است؛ و زمانی‌که انسان به وجودِ هستی خود در چنین جایگاهی واقف گردد و هشیارانه به موقعیّت بسیار والای خود در جهان آگاه گردد. و به آئینة وجود خویش دست یابد؛ این کشف بزرگ، درهای بی‌نهایتِ هستی را بر روی او می‌گشاید. زیرا که خلاقیت و آفرینشِ گونه‌های نو و بدیع در همه عرصه‌ها، یکی از ویژگی‌های جهانِ هستی است؛ هستی‌ای که هر لحظه "نو" است؛ خلاق است و همواره رو به تعالی دارد. این خلاقیت که در ذات و جوهرة هستی است همان "خلق دما دم" است و آنچه از صفات و ویژگی‌های هستی است، در انسان نیز دیده می‌شود. زمانی که آینه‌گون بودنِ آگاهی و هشیاریِ خویش را درک کنیم و آن را در لحظه لحظۀ هستیِ خویش مُحقق سازیم؛ تنها در آن زمان است که توانسته‌ایم، به حق ویژگی‌هایِ اساسیِ هستی را در وجود خویش متجلّی سازیم.

 انسان باید بر آنچه ذهن از هویتِ حقیقیِ او ساخته است، بمیرد؛ آن را به کُلی نفی کند و از آن "فاصله" بگیرد؛ باید جَهِش کند، و این جهش ابتدا باید در متحول کردنِ آگاهیِ کنونی‌اش به وقوع بپیوندد در غیر این صورت ما همچنان باید شاهدِ جنگِ قدرتهای بزرگ جهانی و جنگهای جهانیِ دیگری در آینده باشیم. انسان همچنان می‌پندارد که همه چیز در جهان دارای "محدودیت" است؛ در صورتیکه تنها چیزی که در سر تا سر این جهان محدود است "ذهن دیده نشدۀ انسان است؛ انسانی که هنوز به صِرافتِ آن نیفتاده است که آگاهی‌اش را از قیدِ آن ذهنی بِرَهاند وگرنه هستی در همة ابعادش بی‌نهایت و نامحدود است؛ تا آنجا که حتی تصور این "بی‌نهایت" بَرای هیچ موجودی امکان‌پذیر نیست. باید دیواره‌های این ذهن را درهم کوبید و آگاهی آینه‌گونِ آن را از حصارهای تیرة آن، رها ساخت؛ این، نه تنها رسالتِ انسان است بلکه ضامنِ آیندة او نیز هست!

 ذکر این نکته نیز شایان ذکر است که این رسالت به عهدة هر انسانی "به تنهایی" است؛ انسان باید بتواند "تنهایی" خود را تاب آورد؛ از آن نَهراسد. و برای فرار از آن به هرچیزی در پیرامون خود متوصل نشود.

 تنهایی البته که در ابتدا سخت است؛ چراکه انسان عادت کرده است که همیشه به چیزی در بیرون از خود متّصل باشد. و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زند که مبادا با خودش تنها شود به این دلیل ساده که احساس می‌کند تنهایی، فضایی است تیره و تار و دهان گشوده تا او را ببلعد، و او تاب این تنهایی را ندارد؛ شاید تحملِ این تنهایی و بودن و ماندن "با خود" به تعبیر برخی از روان‌شناسان، همان قورباغه‌ای است که باید آن را بلعید؛ زیرا که آن "آئینة آگاهیِ" شما در پسِ پشتِ این دهلیزهاست چون گوهرهایی که در عُمق دریا آرمیده‌اند، به دیگر سخن یکی از رازهای بزرگ تحول درونی، پذیرشِ بی‌قید و شرطِ درونی است، ما به گونه‌ای ناخود آگاه همیشه در حالتِ "دفاعیِ" روانی به سر می‌بریم و این حالتِ دفاعی "در" را به روی هر گونه تغییر و تحولی می‌بندد. باید برای مدتِ هر چند کوتاهی هم که شده دست از مقاومتِ درونی و روانی بردارید؛ و خود را هرگونه که هستید؛ چه از نظر ذهنی بد باشید یا خوب، بدون قضاوتِ، بپذیرید. و همیشه به یاد داشته باشید که باید برای مدتی قضاوت‌های لحظه به لحظه ذهن‌تان را به طور جدی کنار بگذارید. وگرنه آن قضاوت‌های لحظه به لحظه به شما امکانِ تحول و دگرگونی را نخواهد داد و با هزاران تَرفند و بهانه شما را در میانة راه متوقف خواهد ساخت؛ رعایت نکاتی که ذکر می‌شود بسیار جدّی است؛ هیچگاه زمزمه‌های درونی ذهن خود را جدی نگیرید و همواره ناظرِ کنش‌ها و واکنش‌های ذهنیِ خود باشید. و همیشه به خاطر داشته باشید که شما در راهی قدم برمی‌دارید که به کشف هویتِ حقیقی‌تان و آئینة هستیِ شما ختم خواهد شد.

 بسیار پیش آمده است که ندانستن یک نکتة به ظاهر ساده و جزئی، فرد را از ادامة جستجو باز داشته است.

 در جریان این سِیرِ درونی باید هر پیش آمدی را پذیرفت و همچنان صبور و پی‌گیر به ادامة این فرایند پایبند ماند؛ این یک حقیقت مسلم است که آیندة انسان و انسانیت به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر به این واقعیّت وابسته است که انسان باید از حالتِ کنونی‌اش، یعنی بودن و ماندن در "ذهن" خارج شود و به بُعد عمیق‌تر و گسترده‌ترِ وجود خویش یعنی "آگاهی مشاهده‌گرِ آینه گون" خود بپیوندد؛ تا بتواند جوهرة اصیلِ انسانیِ خویش را متجلّی سازد. در غیر این صورت نظام‌های توتالیتر و تمامیت خواه و سرمایه سالار، هیچ امکانی را برای ارتقاء "هستیِ انسانی"، برای بشر باقی نخواهند گذاشت و همچنان به توسعة سلطة سرمایه سالارانة خود ادامه خواهند داد و در این راه از هیچ گونه جنایتی نیز رویگردان نیستند؛ و از طرف دیگر در صورت ادامة زندگیِ انسان در ذهن، هر روز بیش از روز قبل زندگی بر روی زمین نازل‌تر، سخیف‌تر و بیهوده‌تر به نظر خواهد رسید؛ این‌ها نکات بسیار مهمی است که به گونه‌ای گذرا به آن اشاره شد؛ لذا جا دارد که بارها و بارها بر اهمیّت آن‌ها تأکید شود. یک بار دیگر باید یادآوری کرد که زندگیِ انسان، این گونه که هست، حتی در جوامعِ مُرَفه، به هیچ وجه یک زندگیِ واقعی، با در نظر گرفتنِ ظرفیّتِ سعادتمندیِ انسان، و با توجه به توانائیها و پتانسیل‌های موجود در او، نیست؛ چرا که از محتوا تُهی است و دلیل آن این است که حتی با رضایتِ کاملِ ذهنی نیز، هیچ انسانی سعادتمند نخواهد بود. مگر آنکه به منابع غنی و سرشار وجودیِ خویش دست پیدا کرده باشد.

 نکتة دیگری را که به منظور آئینه شدنِ درونِ خود باید متذکر شد این است که الزاماً باید از سنگینیِ بار گذشته، رَها شویم تا به این ترتیب از انعکاس آن به آینده نیز جلوگیری شود زیرا که ما از آن رو به گذشته چسبیده‌ایم که خواهان‌ترمیم و ادامة آن، در آینده هستیم؛ به دیگر سخن ذهن همواره به گذشته می‌چسبد تا بتواند آن را در آینده‌ای موهوم بازسازی کند این امر گرچه در زمینة علم و تکنولوژی بسیار سودمند و مطلقاً ضروری است؛ اما برای روح و روانِ انسان مانند گرد و غبار تیره‌ای است که بر آئینة روح می‌نشیند و آن را می‌پوشاند؛ حال آنکه آئینه نه به آنچه تاکنون انعکاس داده است می‌چسبد و نه اینکه آن را به آینده فرافکنی می‌کند؛ فقط آنچه را در این لحظه با آن رو به روست انعکاس می‌دهد و در لحظة بعد نیز آنچه را در آن لحظه با آن رو به رو است منعکس می‌کند و بنابراین همیشه پاک و شفاف باقی می‌ماند؛ و همواره در این لحظه با تمامیّتِ هستیِ خود و با شفافیّتِ کامل با "آنچه هست" می‌ماند و در صورتی که "آنچه هست"، هیچ چیزی نباشد؛ با آن تُهیای باردار و خلاقِ درونش در "سکوت" می‌ماند؛ هنگامی که از گذشته و آینده رها شدید؛ قادر خواهید بود که آینه شوید؛ قادر خواهید بود که با لحظه و در لحظه، اما شفاف، خلاق، پویا و سرشار از عشقی بی‌گِره و روحی سرشار از نشاط زندگی کنید. آینه، واقعیّتِ این لحظه را انعکاس می‌دهد، اما به آن نمی‌چسبد، با آن هم هوّیت نمی‌شود؛ آن هشیاریِ مشاهده‌گرِ موجود در اعماقِ درون وجود، همان آینة ‌ منحصر به فردِ هر انسانی است، در حالی که ما اسیرانِ ذهنِ خود هستیم و ذهن منبع پایان ناپذیری از توّهم و مقایسه است و این دو فرزندانِ خَلَفِ خود را به وجود می‌آورند فرزندانی چون خشم، حَسَد، کینه، حِرص، انتقام، نفرت و… ما ذهن را دو دستی به سینة خود می‌فشاریم و از آن طلب عافیت داریم تا با قلبمان عجین شود و آن را نیز تیره و تار سازد؛ در حالی که هستی، آینه‌ای در برابر تو قرار می‌دهد؛ تا به این وسیله از تو (از خودش)، ابدیتی بسازد در ابعاد بی‌نهایت و این زمانی رُخ می‌دهد که تو از درونِ ذهن بیرون آمده باشی و به تماشای آن نشسته باشی زیرا که در این صورت است که شاهد و تماشاگر "هستی" در ابعاد گوناگونِ آن خواهی بود.

 طبیعی است زمانی‌که "شاهد" می‌شوی؛ وقتی‌که تماشاگر می‌شوی، از آنچه به تماشای آن نشسته‌ای، جدا هستی؛ و این رازِ دست‌یابی به "هستة مرکزی وجود خویش" نیز هست؛ سرگردانی هر انسانی از همین جا سرچشمه می‌گیرد که ما به دلایل بسیاری از هستة مرکزیِ وجود خویش، جُدا افتاده‌ایم، برای همین است که به نحو ناخودآگاهی در هرجا و هر چیز به دنبالِ خود گم شدة خویش سرگردانیم اما شما زمانی به آن خودِ گم شده در انبوه توهمات دست می‌یابید که به آن مرکز نزدیک شده و در آن مستقر شوید؛ و این هنگامی رُخ می‌دهد که به آئینة پاک و اصیل خود دست بیابید. و انسان هر چه سریعتر باید این حقیقت را درک کند که "هستی"، از طریقِ خلقِ موجودی به نام انسان، هشیاریِ خود را در او دمیده و از این طریق مشغولِ تماشای خود است، پس بنابراین انسان نماد و آیینه‌ای از هشیاریِ هستی است.

 وقتی که آرام آرام به درون می‌روی، البته که در این راه، تنهایی، و در ابتدا، هنوز در ذهن قرارداری اما به مُرور که به عمق بیشتری از "خود" نفوذ می‌کنی، "تجربه‌های خُفتة سرکوب شده"، از لابه‌لای اعماقِ درونت سر برمی‌آورند؛ تحقیرها، حسرت‌ها، بُغض‌ها، خشم‌ها، شکست‌ها، یک به یک از لابه‌لای تاریکی‌ها بیرون می‌آیند و تو را مورد تمسخر و سرزنش قرار می‌دهند؛ اما هیچکدام از آنها، "تو" نیستی، بلکه این همة آن چیزی است که "ذهن" در طی سالیانِ دراز در خود رسوب داده است.

 "تو" فقط آینه‌ای هستی که با نور نگاهت بازتاب می‌دهی، این همه را به سطحِ آینه؛ پس آینه، تحقیر نیست؛ خشم نیست؛ چشم‌های آینه فقط تماشاگر این همه است؛ زیرا که آینه با هیچ چیز "هویت" نمی‌گیرد آینه در اساس " تُهی" است؛ یک بازتاب دهنده است؛ تمیز و شفاف، اما خالی. وجود اصیل و حقیقیِ تو همان آینه است. هنگامی‌که با نگاهِ یک شاهد، آرام آرام به اعماقِ درونت می‌روی و پَرتوِ حضورت را به آن زوایای تاریک می‌افشانی؛ گام به گام به آن "وادی خاموش" و خالیِ موجود در عُمق درونت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوی. ولی همواره به یاد داشته باش که تو فقط و فقط یک "آئینة" هستی. پس هنگامی‌که یک گاو وحشی در مقابلِ آینة حضورت ظاهر می‌شود؛ تو آن گاو وحشی نمی‌شوی؛ آینه‌ات، آینة حضورت آن را "بازتاب" می‌کند؛ آن را در خود تجسم می‌کند. اما هیچگاه "گاو" نمی‌شود؛ چناکه آن گاو در پیِ علوفه‌ای سر برمی‌گرداند و از میانِ دیدِ آینه فراتر می‌رود؛ بار دیگر آینه خالی باقی می‌ماند؛ زیرا که هشیاریِ آن آینه به هیچ "پدیده‌ای" نمی‌چسبد. و بدین سان است که نور هشیاریِ آن، همچنان پاک و زلال باقی می‌ماند. و این در صورتی است که شما وجودِ آینة خود را "دریافته" باشید؛ نه آنکه آن را در میان هزاران لایه از غبار و حصار و زائده‌های موجود در ذهن، رَها کرده باشید؛ زیرا که اگر شما آن را "وا" نهید، "او" به سراغ شما نخواهد آمد، زیرا آن توانایی را ندارد که خودش به سراغ شما بیاید؛ ناز دارد؛ این شما هستید که باید به وجودِ آن "هشیار" گردید؛ و انبوه لایه‌های رنج‌آوری را که ذهنِ ناآگاه بر آن هموار کرده، کِنار بزنید و آن آینه را از دلِ غبار و تاریکی برآرید. و این رسالت هر انسانی است که هویّتِ حقیقی و اصیلِ خویشتن خویش را از قید و بند تاریکی‌های موجود برَهاند.

 درطول شبانه‌روز ممکن است با هزاران مسئله و مشکل رو به رو شوید که هر دم یکی از آن‌ها هشیاری تو را به رُباید؛ از آدمها با خُلقیّات گوناگون تا مشکلات مالی و عاطفی، همه گریبان تو را بگیرد و تو را از "خودت" جدا کند؛ اما آگاه باش که تو هیچکدام از آنها نیستی، تو حتی فرزندِ خود و یا ثمرة خلاقیتِ هنریِ خودت هم نیستی؛ تو همیشه همان آینه هستی که این همه را در خود انعکاس می‌دهد و بر همة آنان "آگاه" است؛ اما هیچکدام از آنها نیست. اصالتِ تو، آینه بودنِ توست: تُهی، شفاف، ناظر؛ هیچ بازتابی کیفیّتِ آینه بودنِ شما را تغییر نخواهد داد: ثابت، پایدار و شاهد در مقابل هر گونه بازتابی خواهید ماند؛ چرا که جوهرة حقیقی و هویت اصلی شما همان است. و ادغام شدن در هر هویّت دیگری تولید "درد" خواهد کرد و البته در غلتیدن به هزار تویِ تاریکِ ذهن.

 ممکن است هنگام عبور از کنار باغچة پر از گُلی، توقف کنم؛ پرتوی هشیاری آینه‌گونِ خود را بر روی گلهای رنگارنگ و سرشار از عطرِ آن بیفکنم و در کنار آن لَختی تأمل کنم؛ مَحو تماشای آن‌ها شوم؛ و لحظاتی چند با یک گلِ سرخ و خوش عطر و بو هم‌نوا شوم و با آن احساس یگانگی کنم؛ اما زمانی که از کنار آن گل می‌گذرم؛ همان هشیاری با تمامیّت وجودِ من همراه است. آن گُلِ خوش عطر و بو و لطیف و ظریف به هشیاریِ آزاد و سیّالِ من نمی‌چَسبد؛ عشق به آن گل و به همة پدیده‌های هستی، از باران و گردش فصل‌ها گرفته تا حیوانات و گیاهان و طبیعت و همة مظاهر هستی، در من جریان دارد؛ اما من همان آینه، همان تماشاگر این همه، باقی می‌مانم، چرا که من نیز جزئی از نظامِ باشکوه و پیچیدة همین "هستی"ام. ■