مقاله «ضد قهرمان‌های ماندگار چگونه خلق شدند؟» «آزاده جمشیدپور»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

azadeh jamshidpoor

وجود ضد قهرمان‌ها در داستان به همان اندازه مهم و ضروری است که قهرمان و رخدادها. بدون حضور ضد قهرمان‌ها، قهرمان داستان نمی‌تواند بدرخشد؛ مثلاً بدون وجود ولدمورت، هری پاتر تنها یک جادوگر معمولی نظیر دیگر جادوگران دنیای فانتزی است.

بدون موریارتری، شرلوک هولمز فقط صاحب یک کلاه عجیب و غریب است و بدون حضور جوکر، بتمن فقط یک فرد ثروتمند خشمگین است با محدوده وسیعی از زمان در اختیارش. در واقع این ضد قهرمان‌ها هستند که قهرمان‌ها را می‌سازند؛ اما خود ضد قهرمان‌ها چگونه ساخته می‌شوند؟

به طور کلی قهرمانان شخصیتهای قابل پیش بینی و گاهی خسته کننده هستند و تنها زمانی که یک ضد قهرمان یا اصطلاحاً شرور بزرگ هرج و مرجی ایجاد کند، قهرمان این فرصت را پیدا می‌کند تا به مخاطب نشان دهد از چه ویژگی‌های منحصر به فردی برخوردار است. با این حال هیچ نویسنده‌ای به طور واضح درباره ضد قهرمانش ننوشته که «این کارکتر شرور است» بلکه معمولاً فضایی برای شناساندن ضد قهرمان به مخاطب ایجاد می‌کند تا مخاطب بپذیرد و باور کند که این کارکتر شرور، توانایی شکست قهرمان را دارد. به عبارتی هر چه قهرمان داستان بزرگتر باشد، ضد قهرمان نیز به همان اندازه قدرتمند است؛ هیچ کس علاقه‌ای به دنبال کردن ماجرای رویارویی سوپرمن با یک دزد معمولی ندارد.

در داستانهای موفق همیشه ضد قهرمان‌ها دارای پس زمینه غنی و تعیین کننده‌ای هستند. هر بدی یا شرارتی از جایی آغاز می‌شود. پس زمینه‌های کامل و غنی می‌توانند به مخاطب در شناخت ضد قهرمان و برقراری ارتباط با شخصیت او کمک کنند. هنگامی که داستانِ پس زمینه کارکترهای ضد قهرمان رو می‌شود و مرکز صحنه داستانی قرار می‌گیرد، انسانیت یا ویژگی‌های انسانی آنها نمایان می‌شود. این داستانهای پس زمینه می‌توانند چنان تأثیرگذار باشند که با درگیر کردن احساسات مخاطب، او را وادارند تا زندگی و انتخاب‌های خود را از دیدگاه یک شرور تصور کرده و حتی با ضد قهرمان همذات پنداری کند. به عنوان مثال در فیلم ابر قهرمانی "شگفت انگیزان" وقتی سندرم ضد قهرمان بزرگ فاش می‌شود، مخاطب نمی‌تواند هنگام رد کردن دست دوستی یکی از قهرمانان، با او احساس همدردی نکند.

وقتی که نویسنده‌ها ضد قهرمان‌ها را شخصیت‌هایی قابل ارتباط و دارای احساسات، صادق و آسیب پذیر نشان می‌دهند، با نشان دادن انگیزه‌های شخصی‌شان آنها را قابل قبول می‌کنند؛ به طوری که می‌توان به آسانی با آنها همدردی کرد. هرگاه نویسنده مبارزات ضد قهرمان داستانش را به صورت نسخه اغراق شده‌ای از چیزی نشان دهد که ما در زندگی روزمه با آن مبارزه می‌کنیم، مخاطبان به درک عمیق‌تری از انگیزه‌های شخصی ضد قهرمانان می‌رسند؛ حتی اگر انجام این کار کمی ترسناک باشد. به هر حال هیچ چیز ترسناک‌تر از این نیست که خواننده خود را در حال تبدیل شدن به یک شرور قابل ترحم ببیند!

پرداختن نویسنده به داستان غم انگیزی از دوران کودکی ضد قهرمان و نشان دادن دو راهی که او را ناچار به انتخاب کرده، در باورپذیری میزان شرارت ضد قهرمان بسیار مؤثر است؛ چرا که تصمیمی که ضد قهرمان در شرایط سخت گرفته دلیل قرار گرفتن او در مسیر تاریک زندگیش خواهد بود. در بسیاری از داستان‌ها، نویسندگان اغلب می‌توانند از این موضوع دفاع کنند که از نظر کارکتر شرور، قهرمان داستان خود آنها هستند. این کارکترها واقعاً معتقدند کاری که انجام می‌دهند درست است، حتی اگر اعمالشان ناشی از منیّت و باورهای نادرست آنها باشد؛ مانند جادوگر سفید در "نارنیا".

عامل مهم دیگر در موفقیت نویسنده برای خلق ضد قهرمان، اولین حضور او در داستان است. مخاطب باید در برداشت اول از شرارت، طرز نگاه یا لحن و کلمات تند ضد قهرمان شگفت زده شود. به عنوان مثال نحوه معرفی هانیبال لکتر در "سکوت بره‌ها" بسیار تأثیر گذار است. صحنه‌ای هولناک که مأمور کلاریس استارلینگ باید به سیاهچالی برود که بدترین قاتلان سریالی سادیستی در آن نگهداری می‌شوند. هنگامی که او از کنار چندین نفر، از جمله یک کارکتر منزجر کننده به نام میگز عبور می‌کند، به سلول نهایی می‌رسد که دکتر لکتر در آن زندگی می‌کند. با این حال در برخورد اول به جای مواجهه با یک هیولا، مردی را می‌بیند که آرام در سلولش ایستاده و با لبخند به او صبح به خیر می‌گوید؛ تضاد عجیب و وهم آوری که با رفتار قبلی او وجود دارد. همانطور که داستان نشان می‌دهد، هانیبال لکتر یک مغز متفکر جنایتکار است که مرتکب اعمال شرورانه تکان دهنده می‌شود و با کمال میل زندگی استارلینگ را در این روند به خطر می‌اندازد.

هانیبال لکتر باهوش، پیچیده و بسیار خطرناک است. او از شرارتهایی که می‌کند انرژی می‌گیرد؛ کارکتر جوکر در "شوالیه تاریکی" کریستوفر نولان نیز همین طور است. در هر دو فیلم بتمن و شوالیه تاریکی، جوکر کارهای بسیار بدی انجام می‌دهد که جنبه تاریک پیچیده روان انسان را آشکار می‌کند. هر دو فیلم بسیار به یاد ماندنی هستند چراکه به طرزی قوی و مختصر تمایل کارکتر شرور برای آسیب رساندن به انسان‌های دیگر را نشان می‌دهند.

بنابراین اولین حضور آنتاگونیست همه چیزهایی را در بر می‌گیرد که آنها را به عنوان یک شرور واقعاً شیطانی متمایز می‌کند. این صحنه همان لحظه‌ای را نشان می‌دهد که دو رقیب (قهرمان داستان و شخصیت شرور) یکدیگر را توسعه می‌دهند. این صحنه را می‌توان مانند پرتاب سکه قبل از بازی فوتبال یا دست دادن قبل از بحث سیاسی در نظر گرفت. در این صحنه‌ها، زمانی که شخصیت شرور و قهرمان داستان برای اولین بار رو در رو ملاقات می‌کنند، شخصیت ضد قهرمان باید کاملاً خطرناک به نظر برسد. این یک فرصت فوق العاده برای نویسنده است تا به مخاطب خود نشان دهد که چرا آن شخصیت در مقام ضد قهرمان خواهد بود.

این رویارویی‌های حیاتی زمانی در بهترین حالت خود قرار می‌گیرند که ضد قهرمان شکافی در زره قهرمان داستان آشکار می‌کند. تا این مرحله از داستان، مخاطب به این باور رسیده است که قهرمان قوی و مثبت است. اما وقتی نویسنده نشان می‌دهد که شخصیت اصلی نمی‌تواند ضد قهرمان، این  نماد بدی را به این راحتی شکست دهد، تعلیق در داستان موج می زند. خوانندگان می‌بینند که همه چیز عالی پیش نمی‌رود و شخصیت اصلی قرار است درگیری شدیدی روی دست آنها بگذارد.

خلق شخصیت‌های شرور تنها به این نیست که نویسنده رویاهای بی رحمانه ای را تصویر کند؛ بلکه این تضاد بین دو نیروی اخلاقی است که اهمیت دارد و در اولین لحظه درگیری، قهرمان داستان باید متوجه شود که نیروهای شیطانی، بدی را به جان می‌خرند.

بنابراین نویسنده باید در رویارویی اول، صحنه‌ای عالی بسازد که در آن میزها می‌چرخند و قدرت بین قهرمان و ضد قهرمان جا به جا می‌شود و این رویارویی نخستین با شکست موقتی قهرمان داستان به پایان می‌رسد.

برای خلق یک شرور به یاد ماندنی که خوانندگان نتوانند از صحبت کردن درباره آن دست بکشند، باید دست کم برای مدتی قهرمان خود را از دست بدهند.

برای خلق صحنه اولین رویارویی قهرمان و ضد قهرمان، نویسنده معمولاً یک یا چند ویژگی پیشرونده ای را که قهرمان داستان در این صحنه هنگام مبارزه با ضد قهرمان با آن روبرو می‌شود، نمایان می‌کند و از آن ویژگی‌ها در صحنه خود به عنوان راهی برای نشان دادن اینکه چگونه مسائل برای قهرمان داستان دشوارتر می‌شود، استفاده می‌کند.

صحنه شکست موقت قهرمان برای هر داستانی ضروری است. اگر قهرمان داستان پس از اولین رویارویی شکست بخورد، باید بعداً صحنه‌ای باشد که در آن پیروز شود. اگر قهرمانان در سراسر داستان برنده شوند یا اگر واقعاً تهدیدی برای اهداف آنها وجود نداشته باشد، خوانندگان خسته خواهند شد. برای نویسنده، این خطرات بسیار جدی هستند و درعوض، برای خوانندگان باید در سراسر داستان این سؤال وجود داشته باشند که آیا این داستان به خوبی پایان خواهد یافت؟

جی کی رولینگ این کار را به طرز ماهرانه‌ای در سرتاسر مجموعه هری پاتر و به خصوص در کتاب آخر، "هری پاتر و یادگاران مرگ  "انجام داد. کتاب پایانی حمام خونی برای شخصیت‌های خوب است. ولدمورت تقریباً در هر صحنه با شرارت بی اندازه راه خود را باز می‌کند و هنگامی که قهرمانان پیروز می‌شوند، اصطلاحاً همه چیز به یک تار مو بند است و این پیروزی با هزینه‌ای به دست می‌آید که به قیمت زندگی چندین عزیز تمام شده است. این مسئله نشان می‌دهد که این مجموعه از کتاب اول کم کم و با مهارت، تاریک و خطرناک شده است. هر بار که هری، هرمیون و رون سعی می‌کنند یک هورکراکس را نابود کنند، خطراتی که بر بقای آنها تأثیر می‌گذارد نیز بدتر می‌شوند.

نبرد با نیروهای ولدمورت در پایان مجموعه، موجب مرگ بسیاری از شخصیت‌های محبوب داستان می‌شود و حتی در رویارویی پایانی رمان، که در آن هری شجاعانه وارد جنگل تاریک می‌شود تا برای آخرین بار با کسی که نباید نامش را برد روبرو شود، همچنان تعلیق پر کششی وجود دارد. او راضی است که خود را قربانی کند تا دوستانش بتوانند زنده بمانند.

به یاد داشته باشید که این صحنه درباره یک شکست موقت برای قهرمان داستان است. نویسنده برای انجام بهتر این کار، صحنه‌هایی را خلق می‌کند تا نشان دهد که قهرمان داستان هنگام مبارزه با کارکتر شرور به شیوه‌های قدیمی یا باورهای نادرست تکیه می‌کند و به همین دلیل ضرر زیادی متحمل می‌شود.

در هری پاتر و یادگاران مرگ، این صحنه زمانی بهتر دیده می‌شود که ولدمورت به دشمنانش، از جمله هری، فرصتی برای جمع آوری اجساد مردگانشان می‌دهد و همزمان هری را به عنوان یک ترسو صدا می زند و او را به جنگل دعوت می‌کند.

تا این مرحله، هری و دوستانش شجاعانه جنگیده‌اند، اما نمی‌توانند ولدمورت را شکست دهند، مگر اینکه هری خودش را قربانی کند. هری متوجه می‌شود که دوستانش نمی‌توانند زنده بمانند مگر اینکه استراتژی خود را تغییر دهد. صحنه‌ای که این را ثابت می‌کند همان صحنه‌ای است که شکست متحمل قهرمان به دست ضد قهرمان را نشان می‌دهد.

کارکتر ولدمورت در این مجموعه، یک شخصیت شرور وحشتناک و نسبتاً غیر قابل همدردی است؛ چراکه با وجود اینکه اکثر شخصیت‌های واقعی، جهان بینی و شخصیت پیچیده‌ای دارند، اما ولدمورت با داشتن همه ویژگی‌های یک انسان واقعی، یک شیطان خالص نیز هست. او از آن دسته ضد قهرمان‌هایی است که باعث می‌شود خوانندگان نتوانند به راحتی ادامه مطالعه کتاب را کنار بگذارند؛ تا اینکه نهایتاً هری، شخصیت قهرمان داستان، بعد از شکست‌های زیادی که می‌خورد و حتی با تجربه‌ای نزدیک به مرگ می‌تواند ولدمورت را نابود کند.

نکته حرفه‌ای در خلق چنین آثاری در اینجاست که این صحنه‌ها به این دلیل با ساختاری قوی و تأثیرگذار ارائه می‌شوند که نویسنده آنها را از قبل برنامه ریزی می‌کند. نویسندگان موفق هنگامی که قهرمان خود را در مخمصه‌ای قرار می‌دهند، استراتژی خروج او از گرفتاری را نیز از قبل برنامه ریزی کرده‌اند. در طول داستان، قهرمان باید رابطه‌ای مهم برقرار کرده باشد، مهارتی را آموخته باشد یا قدرت یا جادوی مخفی را کشف کرده باشد که به او این امکان را بدهد تا به طور باورپذیری از گره‌ای که در آن قرار گرفته، فرار کند.

در مورد هری پاتر، این ویژگی در جای زخمی که روی پیشانی دارد پنهان شده است. در تمام طول مجموعه کتاب‌ها، جی کی رولینگ می‌دانست که دلیل وجود آن زخم چیست و چرا در هر کتاب از این مجموعه، همیشه ارجاعات با اهمیتی به این نشانه داده شده است. بنابراین نویسنده درباره هری پاتر تقلب یا اغراق نمی‌کند و تمام تصمیماتش را بر اساس اتفاقات گذشته او اتخاذ می‌کند؛ حتی اگر هری از نظر فنی، از مرگ جان سالم به در می‌برد. نویسنده یک مرحله "رستاخیز" را در سفر قهرمانش ایجاد می‌کند، اما این همه تعلیق و روابط علّی و معلولی درباره سرنوشت قهرمان داستان، بدون خلق ضد قهرمانی چون ولدمورت امکان پذیر نبود.

برای اینکه درگیری واقعی باشد، نویسندگان از تکنیک "شکست موقت" استفاده می‌کنند. مخاطب باید ببیند که قهرمان تقریباً شکست خورده است و در تلاش برای نجات خود یا اهدافش است. نویسندگان موفق از قبل برای بهره گیری مفید از چنین تکنیکی برنامه ریزی می‌کنند. مثلاً اینکه قهرمان داستان چه زمانی در تلاش برای مبارزه با ضد قهرمان به روش‌های قدیمی خود تکیه می‌کند؟ چگونه این روش‌های قدیمی باعث شکست قهرمان یا ضد قهرمان می‌شود؟ نویسنده از قبل این سؤالات را از خود پرسیده و برای هر لحظه از اتفاقات داستان دلایل کافی طرح کرده است. در داستانهای این چنینی معمولاً مونولوگ هایی وجود دارد که ضد قهرمان با احساس اینکه پیروزی قریب الوقوع است، تصمیم می‌گیرد نقشه اصلی خود را فاش کند. این لحظه‌ای است که خوانندگان منتظرش هستند؛ لحظه‌ای که در عین تنفر از وقوعش، می‌خواهند آن را با دقت هر چه بیشتر بخوانند. برای مثال جیمز باند در حالی که پرتو لیزر به آرامی به سمت او می‌خزد به یک میز بسته شده است و  ضد قهرمان دارد از برنامه شرورانه‌اش پرده بر می‌دارد و تمام دلایل اقداماتش توضیح می‌دهد. مخاطبان می‌دانند که این یک موقعیت موقتی است، می‌دانند که قهرمان فرار می‌کند؛ با این حال، آن را دقت و هیجان مضاعفی دنبال می‌کنند زیرا این مونولوگ ها لحظات مهمی در کل داستان هستند.

این مونولوگ ها تصویر واضحی از انگیزه شرور به مخاطب می‌دهد؛ آیا او پول می‌خواهد؟ قدرت؟ یا فقط می‌خواهد سوختن جهان را تماشا کند؟ همچنین عواقب نپذیرفتن خطرات مبارزه با ضد قهرمان از طرف قهرمان داستان را نیز نشان می‌دهند.

نویسندگان موفق با انتخاب‌های خلاقانه‌ای که برای انگیزه ضد قهرمان‌ها می‌کنند، باعث می‌شوند تا مخاطبانشان درک کنند که ضد قهرمان درواقع چه چیزی می‌خواهد بگوید که آن را به قهرمان داستان نسبت می‌دهد؟ 

معمولاً فقط بهترین ضد قهرمان‌ها می‌توانند برای مدتی هرچند کوتاه مخاطب را متقاعد کنند که ممکن است شانسی برای تغییر رویه‌شان از شرارت به سمت نیکی داشته باشند. صحنه‌هایی که اصطلاحاً " لحظه رستگاری جزئی" خوانده می‌شوند. مثلاً در "ارباب حلقه‌ها" این گالوم است که قبل از اینکه بخواهد دست به قتل و خیانت بزند، وفاداری خود را به فرودو ابراز می‌کند. همچنین لانگ جان سیلور در "جزیره گنج"  اعتماد جیم را جلب می‌کند، قبل از اینکه خودش را به عنوان یک غارتگر تشنه گنج نشان دهد.  در "نارنیا" نیز جادوگر سفید، ادموند را متقاعد می‌کند که فقط می‌خواهد برادر و خواهرش را ملاقات کند و مخاطب را قانع می‌کند برای کسری از ثانیه فکر کند که شاید او فردی بی‌عاطفه و خطرناک نباشد. زمانی که ضد قهرمانان شرور می‌توانند مخطبان را فریب دهند، دوست داشتنی و به یاد ماندنی‌تر خواهند بود.

در نهایت در داستان‌های موفق، هر چه قهرمان داستان بزرگتر باشد، شخصیت ضد قهرمان بزرگتری نیز وجود دارد و از آنجایی که نویسنده به قهرمان این فرصت را می‌دهد تا به مخاطب نشان دهد چه توانایی‌ها و برتری‌هایی دارد، باید به بدی‌ها و شرارت‌های ضد قهرمان نیز جایی برای درخشش بدهد. آن‌ها به ضد قهرمان‌ها صحنه‌هایی برای ابراز توانایی می‌دهند و همیشه اهمیت افزایش ریسک در هر لحظه را مد نظر دارند؛ چراکه این صحنه‌های با اهمیت، رویارویی نهایی داستان بین قهرمان و شخصیت شرور را پی ریزی می‌کنند. ■

مقاله «ضد قهرمان‌های ماندگار چگونه خلق شدند؟» «آزاده جمشیدپور»