خلاصۀ اسطوره «هلن و خواستگارانش» بخش یکم «مرتضی غیاثی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

morteza ghiasi

توندارئوس[1]، پادشاه لاکِدایمون[2]، همسری به نام لِده[3] داشت. زئوس شیفتۀ زیبایی این زن شده بود، اما هر چه می‌کرد نمی‌توانست دل او را به دست آورد و او را وادار به شکستن پیمان زناشویی کند. از این رو نیرنگی به کار برد و خود را به ریخت قویی سیاه و کمیاب درآورد

و روزی که لده برای گردش به کنار رود رفته بود، در آب پرید و پیش روی او پدیدار شد. لده با دیدن آن پرندۀ بی‌همتا سخت مشتاق آن شد و چون گمان به نیرنگ زئوس نبرده بود، مشتاقانه به سوی آن پرنده رفت و او را در آغوش گرفت. بدینسان زئوس به آرزوی خویش رسید و لده از او بار گرفت. لده همان شب پس از بازگشت به خانه با همسر خویش نیز خسبید و از او نیز باردار شد.

شکل 1- لده و قوی سیاه، شاهکاری از لئوناردو داوینچی.

از این دو آمیزش چهار فرزند به دنیا آمدند: از زئوس پسری به نام پلودئوکس[4] و دختری به نام هلن[5] زاده شدند و از توندارئوس پسری به نام کاستور[6] و دختری به نام کلوتایمستره[7]. در اساطیر یونان این دو برادر را دیوسکوریها[8]، به معنی پسران زئوس، می‌نامند[9]. کلوتایمستره بعدها به همسری آگاممنون[10]، سردار سپاه یونان در جنگ ترویا و پادشاه موکنه[11]، درآمد و هنگامی که شوهرش به جنگ ترویا رفته بود، پیمان زناشویی را شکست و با پسر عموی وی، آیگیستوس[12]، دوست شد و با او درآمیخت. سپس با کمکِ معشوقْ آگاممنون را که تازه به موکنه بازگشته بود، در گرمابه کُشت تا تخت و تاج موکنه را به دست آورد و آن را با دلدارش شریک شود.

در نوشته‌های اساطیری داستان دیگری نیز از زادن هلن آورده شده است. در این افسانه آماده است که زئوس شیفتۀ نمسیس[13] شده بود، اما هر چه می‌کرد نمی‌توانست دل او را به دست آورد. ایزدبانو همواره دست رد بر سینۀ زئوس می‌زد و برای آنکه دست آن ایزد به وی نرسد، هر بار خود را به ریختی نو در می‌آورد. یک روز که خود را به شکل غاز درآورده بود و در آبهای پاک رود آبتنی و بازی می‌کرد، خدای خدایان نیز خودش را به قو تبدیل کرد و به آن ماده غاز نزدیک شد. نمسیس فریب خورد و زئوس را نشناخت. پس با قو طرح دوستی ریخت و سپس همبستر شد. پس از چندی از شکم نمسیس تخمی رنگارنگ بیرون آمد. در آن زمان چون ایزدبانو به نیرنگ زئوس پی برده بود، دلبستگی به آن تخم نشان نداد و آن را در جنگل رها کرد. از اتفاق یکی از چوپانانِ توندارئوس آن را یافت و برای خوش‌خدمتی نزد بانو برد. لده با دیدن آن تخم بسیار خوشحال شد. آن را گرفت و میان سینه‌هایش گذاشت. پس از چندی تخم شکافته شد و دختری به زیبایی پریان از آن بیرون آمد. لده نامِ هلن را بر او گذاشت و همچون دختر خویش بزرگش کرد.

وقتی هلن به نوجوانی رسید، آنچنان زیبا شده بود که هیچکس نمی‌توانست نگاه از او بردارد. از این رو تسئوسِ[14] قهرمان که از اتفاق از لاکدایمون می‌گذشت، همینکه او را دید عقل و دل از دست داد و دختربچه را دزدید و با خود به آتن برد. اما برادران هلن، پلودئوکس و کاستور، به سرعت به

 

دنبال تسئوس رفتند، آتن را محاصره و تسخیر کردند، سپس هلن را پس گرفتند و به لاکدایمون بازگرداندند.

اما همینکه هلن برنا شد و زمان زناشویی وی فرارسید. شاهان یونان از سراسر آن سرزمین به لاکدایمون آمدند تا هلن را از توندارئوس خواستگاری کنند. افسانه‌پردازان یونانی شمار این خواستگاران را تا 45 تن برشمرده‌اند! شناخته‌شده‌ترین شاهزادگان از این قرار بودند: اودوسئوس، دیومدس، آیاسِ مهین، آیاسِ کهین، فیلوکتتسِ کماندار، منلائوس برادر آگاممنون، دو پسر آسکلپیوس و همچنین پاتروکلس[15].

توندارئوس با دیدن سلسلۀ بی‌پایان خواستگاران به هراس افتاد که مبادا اگر یکی از آنان را به دامادی برگزیند، دیگران به خشم آیند و به شهر او حمله کنند. هنوز در فکر چاره بود که اودوسئوس پا به درون کاخ او گذاشت. این قهرمان در آغاز برای خواستگاری هلن به لاکدایمون آمده بود، اما با دیدن دخترِ برادرِ توندارئوس، که نامش پنه‌لوپه[16] بود، از خواستۀ خود برگشت و شیفتۀ دانایی و پرهیزگاری آن دختر شد. از این رو به توندارئوس پیشنهاد داد که اگر او را در رسیدن به پنه‌لوپه یاری کند، راه خروج از بحران را به او نشان خواهد داد. توندارئوس که چارۀ دیگری نداشت پیشنهاد قهرمان را پذیرفت. راهکار اودوسئوس اینچنین بود: همۀ شاهزادگان یونانی که به خواستگاری هلن آمده بودند می‌بایست سوگند می‌خوردند که هر زمان شوهر آیندۀ هلن به سبب این زناشویی به دردسر افتاد، به یاری او برخیزند. پیشنهاد اودوسئوس بس شگفت انگیز بود. توندارئوس بی‌درنگ انجمنی آراست و خواستگاران را بدان دعوت کرد. سپس از تک تک آنان سوگند گرفت. اودوسئوس خود نیز با اینکه از زناشویی با هلن پشیمان شده بود، برای آنکه دیگران بدگمان نشوند، به ناچار سوگند خورد. سپس، پادشاه از میان خیل خواستگاران منلائوس را به دامادی برگزید و برادرش ایکاریوس[17] را خرسند ساخت تا پنه‌لوپه را به اودوسئوس بدهد.

این داستان دنباله دارد. ■

[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 3.10.4-9;

 

[1]. Tundareos

[2]. Lakedaimōn

[3]. Lēdē

[4]. Poludeukēs

[5]. Helenē

[6]. Kastōr

[7]. Klutaimēstrē

[8]. Dioskouroi

[9]. بعدها در ادبیات لاتین نام پلودئوکس به پُلوکْس تبدیل شد. امروزه نیز او را به همان نام لاتین می‌شناسند و ماجراهای این دو برادر را به شیوه‌های گوناگون روایت می‌کنند. در شمارۀ بعدی ماجرای این دو برادر را خواهیم خواند.

[10]. Agamemnōn

[11]. Mukēnē

[12]. Aigisthos

[13]Nemesis.، ایزدبانوی پادافره.

[14]. Thēseus

[15]. Odusseus, Diomēdēs, Aias (the great), Aias (the lesser), Philoktētēs, Menelaos, Asklēpios, Patroklos.

[16]. Pēnelopē

[17]. Ikarios

خلاصۀ اسطوره «هلن و خواستگارانش» بخش یکم «مرتضی غیاثی»