تحلیل داستان «یک زن» نویسنده «آنی آرنو»، «شهناز شهبازی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

shahnaz shahbazi

آنی ارنو درسال ۱۹۴۰ در نرماندی فرانسه دیده به جهان گشود! دوران کودکی ونوجوانی او درمحیطِ کارگری وروستایی، همراهِ پدر ومادرش سپری شد، برخلاف والدین به مدرسه رفت، تحصیل کرد، معلم شد وسپس استادِ دانشگاه.

ارنو با نوشتنِ کتابِ (قفسه‌های خالی) قدم به عرصۀ نویسندگی نهاد.

کتاب‌های او رمان یا داستان نیست بلکه پازلهای بهم ریختۀ زندگی است که با مهارت خاص آنها رادرکنارهم چیده.، رویهمرفته به جرات می‌توان گفت به زندگی زنان نگاهی جامعه شناسانه دارد.

کتاب‌های معروف ومشهور او عبارتند از:

آنچه می گویند ویا هیچ؛ زن یخ زده؛ جایگاه

یک زن درسال ۱۹۸۸ به چاپ رسید وخانم سمانه رودباری آن را ازفرانسه به فارسی ترجمه کرده است.

اینک تحلیل کتابِ یک زن، هرچند بسیار ناقص ونه درخورشان

راوی درلباسِ اول شخص، درسال ۱۹۸۸ بعداز مرگِ مادرش وتحت تأثیر جدایی، آنهم جدایی همیشگی، درطول یک سال، زندگی سه نسل یعنی مادربزرگ، مادر وخودش را کنکاش کرده، زیر ذره بینِ قلمِ برده، رمانی نوشته است که بین تاریخ وجامعه شناسی واقع شده و حقیقت زندگی را بیان می‌کند، حقیقتی که بی شباهت به زندگی بسیاری از زنان ومردانِ این کرۀ خاکی نیست وبسیار ملموس بوده وآشنا می‌نمایاند.

داستان ازروز دوشنبه هفتم آوریل با تلفنی ازخانۀ سالمندان آغاز می‌شود، روزی معین با تاریخ معین.

دوامر درزندگی غیر قابل تغییر وناممکن است، تولد ومرگ در ماه وتاریخی خاص وفراموش نشدنی، آنچه که بسیار قابل تأمل است عدم یادآوری هردو اتفاق برایِ خودِ فرد است.

هیچ انسانی به یاد ندارد چگونه و چه وقت بدنیا آمده ازدیگران که می‌شنود تعجب وشگفتی درچهره اش موج می زند وپایانِ زندگی وخاموشیِ چراغ عمرش را نیز نه می‌فهمد ونه درک می‌کند.

(مادر سه سالِ آخرِ عمرش را در سالمندان سپری کرده واز دنیا رفته بود،) این خبر توسطِ پرستار باتلفن به تنها دختر او خبرداده می‌شود! چه آشناست این نوع زندگی، هرروز بیشتر ازدیروز می‌شود.

راوی روایت می‌کند یک بار مادرم خود به سالمندان رفته، زندگی در آنجارا دوست نداشته، برای کار وفعالیت، خانۀ غم وتنهاییِ جمعی را ترک گفته است.

اولین نسل این داستان، مادربزرگ، در یک روستای کوچک درکنارِ شوهرِ کشاورزش می‌زیسته، درهمۀ کارها کمک حالِ مرد زندگی‌اش بوده. درست مثلِ روستاهای ما که زنان چند برابرِ مردان کار می‌کنند وخم به ابرو نمی‌آورند، فکر می‌کنند زندگی همین است که هست. زنان درخانۀ شوهرانِ خود پیر وافسرده می‌شوند بی آنکه حق اعتراض یا لذت بردن از زندگی را داشته باشند! آن‌ها دراندیشه خوشبخت شدن فرزندان خود مُهر سکوت برلب دارند درست مثل مادربزرگِ راوی یا نویسنده.

آنی ارنو می‌گوید همه رمان‌های من برگرفته از زندگی خودم می‌باشد که به آن بال وپر داده وگسترده ام.

زندگی مادر بزرگ دریک روستای کوچک، بدون هیچ امکاناتی، مخصوصاً تحصیل برای دختران به اتمام می‌رسد.

نسل دوم، مادر راوی نیز زیر سلطۀ دیگران مخصوصاً شوهرش بوده وهر لحظه آرزوی فرار از آن محیط را داشته است، دلش می‌خواست درس بخواند، معلم شود اما زندگی فقیرانه این را برایش آرزویی کرده بود آنهم از نوع محال اش.

مادر این آرزوی دیرین را درزندگی دخترش به منصۀ ظهور رساند، پافشاری برای درس خواندن دخترش ورسیدن به جایی که برای مادر مقدور نبود! درست مثل همۀ ما والدین.

دختر درسال ۱۹۴۰ در نرماندی متولد شده، کودکی ونوجوانی خودرا درمحیط کارگری دوش به دوش مادر زیسته، بالاخره معلم واستاد دانشگاه شده ومادر را به آرزویش رسانده است.

زندگی مادر ازتولد تا مرگ زندگی کارگری بوده وهمیشه دغدغۀ آموختن وپیشرفت داشته است.

رمان حاوی دوگانگی احساسات دختر نسبت به مادرش می‌باشد، احساس عشق ونفرت، محبت وگناه ودلبستگی غریزی نسبت به زنی پیر وناتوان که اکنون خبر یافته درخانۀ سالمندان در تنهایی وبی کسی در گذشته است.

کتابِ (یک زن) کتاب تاریخ است! آنجا که می‌گوید: (دلش می‌خواست ازآن محیطِ کوچک! کارگری فرار کند) تاریخ وجامعه شناسی وصد البته انسان شناسی! که انسان زیباست وزیبایی ها را دوست دارد.

ویژگی زندگی رمانِ (یک زن) ازسبک های معاصر ادبی فرانسه است ومحوریت آن رابطۀ پدر وفرزند ومادر وفرزند که درفرانسه با عنوانِ Recitde Filation نام برده می‌شود ومعادلِ فارسی ندارد. وسبکی تازه وبدیع درایران می‌باشد.

این رمان مخاطب رابا نثری ساده وصمیمی با فراز وفرودهای رابطۀ دختر و مادرش را درسه نسل واضح وآشکار آشنا می‌کند وبحرانهای عاطفی را که در بتن جامعه رسوخ کرده به عیان بازگو می‌کند.

خواندن این داستان (بیگانۀ) فاکنر را تداعی می‌کند که او هم درمرگ مادر آنهم مادر! بی تفاوت و بی قید بوده است.

درداستان چنین می‌آید (مادر وسایل آنچنانی نداشت! نرده‌های دور تخت را برداشته بودند دیگر نیازی به مانع نبود) اوبرای مادر گل گرفته! عادت همۀ ما انسانها! اگر مادر در قید حیات گل می‌خواست کسی برایش تهیه نمی‌کرد الان بی آنکه بخواهد برایش گل می‌گیرند! وسایل اندک مادر را تحویل می‌گیرد آنچه شگفت آور وتعجب انگیز است بودنِ مجسمه‌ای که چند سال پیش دختر ودامادش برایش خریده‌اند می‌باشد، مادر با هدیۀ دخترش روزگار می‌گذرانده! روزگار عجیبی است!

درجایی می‌خوانیم (گورکن آخرین کسی بود که برای مادرم کار می‌کرد! مادرم تنهازنی بود که برایم اهمیت داشت دوسال پیش زوال عقل گرفت)

انسان‌ها تا زمانی اهمیت دارند که به درد می‌خورند وکاری ازآنها برمی آید واین اختصاص به نسل ونژاد وفرقه وقوم خاصی ندارد! باعوض شدنِ چهرۀ انسانها، زمینِ خاکی هم دگرگون شده وقوانین وفرایندهای جدید خلق می‌شود.

مادرِ داستانِ (یک زن) زنِ قدرتمندی است وبا داشتنِ ظرافت‌های زنانه وپوشیدنِ لباس‌های شیک ورنگارنگ، قادر به انجام دادنِ کارهای مردانه است! او نمونۀ کاملی از زنان جدی، مسئولیت پذیر واندکی نیز خشن است! بعداز مرگِ شوهرش فشارِ سنگینی بار مسئولیت بردوشِ او چند برابر شده وخشونت اش نیز بیشتر می‌شود.

نویسنده باذکر حقایق مسلم وبدیهی زندگیِ زنان اذعان می‌کند که زن هرچقدرهم که قوی وقدرتمند باشد به همراهی وحمایت مردی درزندگی اش نیاز وافر دارد، ازاین گذشته نویسنده با صراحت می‌نویسدشان اجتماعی پدر خیلی بالاتر از مادربوده وپدر لیاقتِ زنی بهتر ازمادرش را داشته است واین نیز یکی ازعلل خشونتِ مادر بعداز مرگ شوهر بوده که خودرا بی کس وتنها حس می‌کند. بااینهمه تفاسیر، دختر تحت حمایت مادر بزرگ شده، درس خوانده، استادِ دانشگاه گردیده، اکنون دیگر ازبودن درکنار مادر خجالت می‌کشد می‌نویسد (مادرظرافت زنانه نداشت! از طرز حرف زدن ورفتارش خجالت می‌کشیدم تنها ارزویم رفتن ازخانه بود)

چه شباهتهای زیادی بین این داستان وداستانِ زندگی خیلی ازانسانها وجوددارد! والدین برای بزرگ کردنِ فرزندان خود بی امان مسیرِ زندگی را به سمت وسوی پیری طی می‌کنند وکودکان تحتِ تأثیر عواملاتی در زندگی از عاطفه تهی شده، طبل تو خالی می‌شوند!

دختر بزرگ شده، استاد دانشگاه شده، ازدواج کرده وصاحب دوفرزندِ پسر وزندگی خوب وراحت در شهربزرگی است، مادر، معنوی ومسافتی باآنها فاصلۀ زیادی دارد! به سالمتدان سپرده شده وبه نوعی انتظارِ مرگ را می‌کشد.

مادر که براثر آلزایمر در سالمندان می‌میرد! دختر سفری دلهره آور را به گذشته آغاز می‌کند! سفری که پاسخگوی سؤالات وجدان او باید باشد.

بسیار نزدیک به یقین است که هیچگاه به پاسخ درست وقابل قبول محمکۀ وجدان اش نخواهد رسید! فقط دلایلی می‌تراشد، توجیهی می‌یابد که وجدان خودرا اندکی قانع وآرام کند.

او دراین سفر درد آور که پراست از اضطراب ودلهره، پیوندِ بینِ دختر ومادر را بررسی می‌کند که درآنِ واحد هم ضعیف است هم تزلزل ناپذیر، آن‌ها درجهان، بیگانه وجدا ازهم، زندگی می‌کنند.

این حقیفت اجتناب ناپذیر را دراین رمان در می‌یابیم که ما کسانی را که دوستشان داریم ازدست می‌دهیم، انها را دور از خود به حال خود رها می‌کنیم! ولی بعداز مرگشان تمامِ عادات وعرفِ بیجا و غلطِ حاکم درمحدوۀ محیط جامعه را بجا می‌آوریم، یعنی داریم تلاش می‌کنیم تا بیشترین وبهترین عدالت را درمورد انها بجا بیاوریم.

راوی درجایی می‌نویسد (من معتقدم که درمورد مادرم می‌نویسم! زیرا نوبتِ من است که اورا بدنیا بیاورم)

گاهی هم پیش آمده، فرزندان، بخصوص فرزندانِ دختر چنان محبت خالص وبی ریا نثار والدین می‌کنند، چنان زیبا وعاشفانه، که تشخیص داده نمی‌شود والد کیست؟ و ولد چه کسی است!؟ طبقه بندی این رمان در قفسۀ داستان سخت ویا غیر ممکن است زیرا بیشتر وبیشتر شبیه روایت و زندگینامۀ همه انسانها، مخصوصاً انسانی که خودرا مدرن ومتمدن می‌نامند. زن، به اندازه‌ای که زنده می‌شود، نه خود می‌تواند خودِ حقیقی و وا قعی اش را معرفی کند ونه بوسیلۀ نهادها، ارگان‌ها و نزدیکان اش گزارش شود. ■

تحلیل داستان «یک زن» نویسنده «آنی آرنو»، «شهناز شهبازی»