از دشمنان برند، شکایت به دوستان
چون دوست، دشمن است، شکایت کجا بریم؟
بختک ناکامی چو سایهای در پس کوچههای ذهنم لانه کرده بود. دردهای مکرر صورتم از فک و دندان و استخوان گونه و چشم، و ابرو و سرم آگاهی ذهنم را کند کرده بود و فکر و احساسم تماماً در اختیار درد بود و و بس! صورتم سر میشد، انگشتان دستم گز گز میکرد.
از دکترهای متخصص دندانپزشک و جراح لثه و ریشه دندان و دکتر گوش و حلق و بینی و جراح متخصص عمومی که در دستان آنان اسیر بودم هیچ کاری بر نمیآمد. تا اینکه به پیشنهاد دکتر جراح عمومی که سالها میشناختمش، به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردم. پس از پرسش و پاسخ توسط دکتر مغز و اعصاب و گرفتن نوار مغز که جوابش خوب بود و مشکلی نداشت تأکید کرد یک امآرآی از سر انجام بدهم. وقتی جواب را دیدند، آن هم هیچ مشکلی نداشت. دکتر گفت: یک نسخه میدم که بعد از یک ماه استفاده کردن، بیا، ببینم شرایطت چه تغییری کرده است؟
خلاصه که من به فاصلۀ یک ماه، دو ماه، چهار ماه، شش ماه دارو مصرف میکردم. هیچ تأثیری نداشت.
اگر یک وعده قرص را فراموش میکردم درد شروع میشد. با مطالعه در مورد قرصها فهمیدم که برای
کسانی که افسردگی شدید داشتهاند و معتادهایی که قصد ترک داشتهاند این داروها تجویز میشود. من در این دوره فقط میخوابیدم و حوصلۀ انجام هیچ کاری را نداشتم. با کسی حرف نمیزدم، ساکت و مات و مبهوت روی کاناپه میخوابیدم. از همان ابتدا بچهها با دیدن قرصها به من گفتند که اصلاً خودت را به این قرصها عادت نده ولی من بخاطر درد بی وقفه، مجبور به مصرف قرصها بودم.
یک روز صبح، که از خواب بیدار شدم تلویزیون را روشن کردم شبکه سلامت دکتر ارتوپدی را دعوت کرده بودند. بعد از پرسش مجری دکتر در جواب اولین سؤال گفت: خیلی از بیماران ما با سر درد شدید و دندان دردد و گوش درد به ما مراجعه می کنندو میگویند که در عذاب هستد، تا چند ساعتی مسکن آنها را آرام میکند و دوباره درد شروع میشود.
بعد از بررسی میبینیم که دچار آرتروز گردن یا سابیدگی مهرهها یا گرفتگی رگهای عصب در ناحیه گردن
هستند. که این بیماری باعث دردهای شدید در ناحیۀ سر و صورت میشود.
گویی که نور امیدی در دلم روشن شد. من به سختی از جا بلند میشدم، ولی آن زمان زود از جا بلند شدم
اسم دکتر را یادداشت کردم وبا مطبش تماس گرفتم.
به هر زحمتی بود آن روز خودم را به مطب دکتر رساندم. از اینکه شش ماه دارو خوردهام به دکتر چیزی ابراز نکردم. بعد از پرسش و پاسخ خواستند که در اتاق مجاور نوار عصب از گردن و دستها بگیرند.
که با انجام تست 25 درصد گرفتگی رگ عصب داشتم. دستور دادند یک "امآرآی" سر و گردن بگیرم که شبانه انجام دادم. وقتی دکتر جواب را دید گفت: خوشبختانه سابیدگی مهره ندارید ولی گردنتان درگیر چند درصدی آرتروز است که نیازی به جراحی و فیزیوتراپی ندارید. ولی در عوض تا عمر دارید باید ورزشهایی که ما می گوییم انجام بدهید و هیچ گونه کار سختی با دست انجام ندهید و نیازی به مصرف قرص مسکن برای تسکین درد ندارید. بعد از شنیدن نظر دکتر داروهای دکتر مغز و اعصاب را روی میز دکتر ارتوپد گذاشتم. ایشان گفتند: اینها برای چیه؟
شرح حالم را گفتم و دکتر قرصها را به دقت نگاه کرد، سؤال کرد برای چه این داروها را با این دوز بالا خانم مصرف میکنید؟ مگر اعتیاد دارید؟ از ناراحتی گریهام گرفت. توضیح دادم که پیش از شما به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردهام و چند ماه تحت نظر ایشان، دارو گرفتهام.دکتر کیسه قرصها را به دست خواهرزادهام داد و گفت در اولین سطل زباله اینها را بریزید. من با اضطراب گفتم: ولی دکتر مغز و اعصاب گفتهاند که اگر سر خود داروها را قطع یا حتی کم کنم تشنج میکنم. خندهای کرد و گفت «اگر مشکلی پیش آمد مسؤلیتش با من.» از مطب بیرون آمدم و شکر خدا را بجا آوردم و تأسف خوردم که این مدت خودم را وابستۀ به این داروها کرده بودم. تمام مسیر برگشت به خودم میگفتم چرا انقدر پزشکان ما در مورد تشخیص بیماری و تجویز دارو مسامحه میکنند و به چه بهایی حاضرند سوگندشان در مورد صداقت با بیمار را زیر پا بگذارند؟■