آله و آلاله رمانی عاشقانه با جنبه های روانشناسی-اجتماعی است. رمانی مناسب افرادی که به دلایلی عشق و عاطفه را در زندگی خود حذف کرده اند. داستان از یک روز صبح شروع میشود. دختری روزنامه نگار به نام آلاله فرجی خانه را به مقصد محیط کار جدیدش کلانتری ترک می کند. قرار است او از امروز اخبار داغ کلانتری را بگیرد و برای صفحه حوادث ارسال کند. فضای کار و اخبار حوادث با روحیه لطیف و زنانه او چندان هماهنگ نیست، اما او به کار ادامه می دهد.
سکوتی چندلحظه ای اتاق را فراگرفت. سرهنگ گفت: "گره که با دست باز میشه رو یه جوری می پیچونین دیگه نشه با دندون بازکرد. به جای اینکه گزارش سرقت بدهید ما دنبال کاراتون باشیم می رین تله میگذارین واسه دزد، به خیال اینکه چون دیروز موتور دزدیده، امروزم میآد همون نقطه همون مدل موتور رو می دزده. الان یه آدم ب یگناه رو زخم و زیلی کردین، دزد واقعی هم بیرون داره واسه خودش راست راست می چرخه.
بعد از گذشت مدتی افکار آلاله دستخوش تحولاتی جدید می شود. خاطراتی از گذشته های دور به سراغش می آید که برایش شفاف و روشن اند اما نمی داند به چه زمانی تعلق دارند. کمی بعد یک روز در جلسه ای مهم رئیس کلانتری را به شکلی دیگر می بیند. وحشت زده برای حل این اتفاق در ذهن خود به سراغ هر شخصی می رود. ابتدا دست به دامن عقاید خرافه گرایانه می شود اما وقتی از این وادی پاسخی نمیگیرد به سراغ دکتر روانشناس میرود. سوالاتی که دکتر از او میپرسد و تستهایی که می دهد بیانگر یک چیز است: عشق.
این چه حرفی بود که زدم؟ چرا به یک مرد غریبه ابراز علاقه کردم؟ من که او را دوست ندارم. این به کنار، از کی تا به حال من شدهام جزء آن دسته دخترها که به راحتی میروند سراغ مردی غیرخودی و به او میگویند «دوستت دارم»، آن هم عاشقانه؟
گارسون دمنوش قرمزرنگ را گذاشت جلوی دستم و رفت. پسری جوان بود، با نگاهی رفتنش را بدرقه کردم، چنددرصد ممکن بود من به کسی مثل این پسر جوان ابراز علاقه کنم؟
رمان آله و آلاله براساس خاطرات واقعی سرهنگ بازنشسته صمد صدری مهرآباد نوشته شده. تمامی وقایعی که از کلانتری نقل شده برپایه واقعیت نوشته شده اند. برخی از ماجراها بسیار پرهیجان و بکرند و به داستان، شور و حالی متفاوت بخشیده اند.
از کوچه پس کوچهها انداختم و راست رفتم دم در آدرسی که سرهنگ داده بود. دو سرباز اسلحه به دست دم در ایستاده بودند. ماشین را پارک کردم و دویدم داخل.
آپارتمانی بود تک واحده، قدیمی و زهواردررفته. درِ طبقه اول نیمهباز بود سروصدا و شلوغی از داخلش میآمد. از پلهها که رفتم بالا همان جا نزدیک در چند قطره خون دیدم. در آستانه در ایستادم، سرهنگ بود، کنارش سرباز نهنگی. مردی خونین و مالین خودش را به دست و پای سرهنگ انداخته بود، و آن سوی اتاق زنی با جاروی دسته بلند در دست. جارو که چه عرض کنم، دستهای چوبی با تارهای نازک که همه جایش قطرات ریز و درشت خون بود.
هرچه فکرش را میکردم نمیتوانستم بفهمم این دیگر چه سرقت عجیب و غریبی است، دزد کیست و مالباخته کی؟ این مرد چرا خونین و مالین شده؟ آن زن چرا جارو به دست گرفته؟
آله و آلاله در نمایشگاه کتاب سال 1402 در غرفه انتشارات نسل نواندیش رونمایی شد و با استقبال خوبی مواجه شد. دلیل علاقه خود مخاطبین موفقیت دو رمان قبلی نویسنده آذرخش و پاندوراست که پیشتر در همین نشر به چاپ رسیدند.