فرانتس کافکا درسوم ژوئیه ۱۸۸۳ درپراگ یکی از سرزمینهایی که درمنطقه امپراتوری اتریش ومجارستان بود درخانواده ای یهود به دنیا آمد. او بزرگترین نویسنده جوان آلمانی بود که در زمان کوتاهی ادبیات آلمانی را آموخت ودرسپس رشته حقوق تحصیل کرد.
اولین فرزند خانواده بود و دو برادرو ۳ خواهرکوچکترازخود داشت. اگربخواهیم ازروحیات و احوالاتش بگوییم باید بیان کنیم که او نویسندهای است که درنوجوانی وجوانی دچاریاس ونا امیدی بود از همه چیز ترس و واهمه داشت حتی نوشتن، درخانواده ای بزرگ شده بود که پدرش، یک فرد خود رأی بود که با سخت گیری و بداخلاقی، به کلی اعتماد به بنفس او را از دستش گرفته بود، به طوری که نویسنده جوان قدرت اعتراض نداشت. آثار کافکا عبارتند از: مسخ. محاکمه. قصروچند سری ازمجموعه داستانهای کوتاه. ازجمله نویسندگان ایرانی که ازوی تاثیرگرفتند میتوان به صادق هدایت و بهرام صادقی اشاره کرد. درداستان بوف کور هدایت، دارای یک نظام فکری کافکائی است ودرداستان کمال تأسف بهرام صادقی به نوعی از سبک نوشتاری کافکا استفاده کرده است. صادق هدایت، جلال الدین اعلم، علی اصغرحداد، محمد رمضانی از بهترین مترجمانی هستند که آثار کافکا را به زبان فارسی ترجمه کردهاند. موضوعی که دراینجا میتوان به آن اشاره کرد این است که دروجود تک تک ما انسانها، نوعی سبک کافکایی وجود دارد که ممکن است برایمان آشکار نباشد، همه ما درزندگی روزمره خودمان دچاریاس ونا امیدی شدهایم و محیط اطراف زندگیمان طوری طراحی شده که دچاراسترس واضطراب میشویم. آدمی ممکن است خود را شبیه حیوانی ببیند، که درگوشه ای کز کرده وفقط همانند تماشاچی به خویشتن نگاه میکند. صادق هدایت دررمان بوف کورخود ازشیوه روایت فرانتس کافکا استفاده کرده است، شخصیتها، فضاها، ملهم از زمانی است که دست به ترجمه کافکا زده وبه شکلی شخصیت وقلم خود را درقالب کافکا قرار داده و به نوعی خواننده را دچارچالش وسردرگمی بسیارقرارداده است. شاید نا امیدی برای انسان لازم است وانسان باید طعم پوچی را هم بچشد واحساس شکست را تجربه کند، واین خود موضوع هم میتواند نگاه فلسفی داشته باشد وهم نگاه عارفانه وقطعا تأثیر بسزایی درخود مترجمان آثارش گذاشته ونقش زندگی را پررنگ کرده است. درداستان مسخ با انسانی مواجه هستیم که خود را درغالب یک حیوان کثیف وزشت میبیند که وقتی صبح ازخواب بیدار میشود، در واقع خود حیوان است واحساس میکنم این درقالب شخصیتش تأثیر مهمی داشته است. کافکا قدرت ندارد، خب این با حیوانی چون سوسک تطابق دارد. شما سوسک را دیدهاید؟ حیوانی است چندش و کثیف که همه از دستش فرارمی کنند. نویسنده جوان زندگی را طوری دیده که خود را شبیه سوسک میبیند که دائماً در حال فرار است یا باعث نفرت و بی توجهی از سوی سایرین به او میشود و سایه کافکا در داستان مسخ، کاملاً با عقلیت های نویسنده تطابق دارد. در داستان محکامه اش خود را طوری طراحی کرده که به جرم پوچی بازدداشت شده است واین یقیناً برمی گردد به دوران زندگی خودش زمانی که پدرش براساس اتفاقهای ناهنجار، اورا به جرم کاری که انجام نداده، محاکمه میکند که تأثیر بسیارمهمی درزندگی نویسنده جوان گذاشته است. شخصیت اصلی این داستان، شخصیت اصلی اوست. اگربخواهیم به حوادث زمان کافکا اشاره کنیم: تورم اقتصادی. عشق نافرجام. یاس. نا امیدی. شکست. پوچی. بی هدفی. شرایط سخت جنگ جهانی اول دراروپا، و بیماری. قحطی زده و پر آشوب و شیوع بیماری، این موارد باعث شده این نویسنده دچار روان پریشی وروابط نامتعارف ونوعی پنهان شدن درانظار عمومی در فرهنگ جامعه باشد. گروهی ازمحققان ادبیات داستانی، سبک کافکا را سورئالیست میدانند. چون این سبک در واقع سبکی است که دردنیای غیرواقعی شکل میگیرد. ونویسنده طوری داستان را طراحی میکند دردنیای واقعی شکل نگیرد و قهرمان او به یکباره تبدیل به جانور کثیف و چندش آوری تبدیل شود و میتوان گفت این در دنیای امروزه ما غیرواقع، نوعی خیالبافی، نوعی داستانسرایی است به صورتی که ذهن، خواننده را با رؤیا پردازی به چال میکشد. و فرانتس کافکا دربیشترکارهایش ازاین سبک استفاده فراوانی داشته وذهن مخاطب را با داستانهایش در قالب یک خیال پردازی فانتزی غیرواقعی تصورکرده است که با واقعیت جورنیست. ازآثاری که دراین سبک استفاده شده است میتوان به ۳ قطره خون هدایت اشاره کرد. سوالی که دراینجا مطرح میشود، این است که آیا او یک نیست انگاراست یا خیر؟ درجواب باید بگوییم بله نیست انگار است نویسندهای که براثرتجربیات خصوصی زندگی خود دچارکابوس وزندگی تکراری شده وخود را از دید بشریت پنهان مینماید و همیشه ترس دیده شدن تا پایان عمر با وی بوده است. اما سرگذشت خواهران کافکا؛ اوتیلی کافکا متولد ۱۸۹ که اوتلا خوانده میشد خواهر محبوب نویسنده دراردوگاه کاراجباری آشویتس درگذشت. و دو خواهرش درجنگ جهانی دوم دراردوگاه های مرگ نازیها جان باختند. قهرمان مسخ او بازاریاب جوانی است به نام گرگورسامسا که یک روزازخواب بلند میشود ومی بیند که تبدیل به سوسک شده است وخود این حقیقت را باور نمیکند، اما با گذرزمان، به این حقیقت پی میبرد که او واقعاً حشره شده است وباید به این زندگی ادامه دهد. داستان امریکا درمورد مهاجری جوان به نام کارل روسمان است که به کمک پدرومادرش به امریکا فرستاده میشود، تا رویای خود را تجربه کند، جایی که درآن نتوانسته به هدفها و آرزوهایش برسد وقطعا با وجود ماجراهایی که درآمریکا ی کافکا وجود دارد او به سرزمینی برخورده ودرآن چیزی را کشف کرده که دردنیای واقعی هرگز تجربه نکرده است. در داستان قصر شخصیت اصلی داستان مردی به نام ک است که گمان میشود خود کافکا است. او به سرزمینی وارد شده ودرآنجا قصری ساخته واعلام کرده هیچکس حق ورود یا خروج یا دخالت درآن را نداشته است، این رمان ناتمام مانده وبه کلی با شخصیت خود فرانتس کافکا شکل گرفته است. اگربخواهیم خوش بینانه بنگریم و کلیت آثار کافکا را بررسی کنیم باید بگوییم درکل آثاراونوعی بی هدفی وپوچی و نا امیدی به چشم میخورد. کافکا سعی کرده تمام شخصیتها را طوری برنامه ریزی کند که درواقعیت خودش و قهرمانانش به نوعی همه سوئیه هائی یا دچارمرگ میشوند و یا به دو راهی و نیمه تمام بودن راه میرسند وبازهم دچارگنگی وآشفتگی بودن را به مخاطب نشان میدهد. مسئله روزمرگی درآثار کافکا احوال و شخصیتهای داستانی او موج می زند و حالات داستان به نوعی طراحی شده که به شدت مخاطبی که بار اول داستان این نویسنده را بخواند، کاملاً درحد دو روز این احوالات در زندگی شخصیاش تأثیر منفی گذاشته و نا آرامی در وی تزریق میشود. اینکه آیا کافکا تاثیری درادبیات جهان گذاشته است؟ باید پاسخ مثبت داد، گرچه سعی کرد به نوعی از نویسندگانی چون داستایفسکی یا نیچه درداستان خود استفاده کند. ولی این شخصیتها با شخصیت خود داستان او زمین تا آسمان فرق دارد. دربیشتر کارهای وی به نوعی خیال پردازی ودنیای شگفت انگیزی به چشم میخورد وشاید از نظرافراد جامعه زندگی ما انسانها کمی شبیه زندگی کافکا بوده باشد. بیشتر مترجمان کارهایش از او الگو برداری کردند وسعی داشتند فضای کافکایی را در داستانهای خود به وجود بیاورند که این مسئله شاید با عقل همخوانی نداشته باشد. کافکای جوان درسال ۱۹۱۷ به بیماری سل دچار شد و درسن ۴۰ سالگی بیماریاش شدت گرفت به طوریکه توان غذا خوردن را ازاو سلب کرد وگرسنگی شدید باعث مرگ وی شد او به دوست خود ماکس برود وصیت کرد که پس از مرگ تمامی نوشتههایش را بسوزانند، ولی دوستش ازاین وصیت سرپیچی کرد و توانست چند تایی ازکارهای کافکا را چاپ کند و دوست جوان خود را به شهرت برساند.
کلام آخر: اینکه فضای کافکایی درتمام روح وجسم بشریت وجود دارد و انسان درتمام احوال خود تحت هرشرایطی دچار نا امیدی وسرشکستگی میشود واین واکنش باید اوج شروع خود را از رفتار خانواده، دوست واجتماع آغاز کند. رفتار خانواده بسیار مهم است اگر جوانی حق انتخاب نداشته باشد در هیچ شرایطی دچار فضای کافکایی نمیشود و ادعای پوچ بودن نمیکند. انسان درهمه حال باید در جامعه خود حضور داشته باشد و درتعامل با سایرین همواره کوشا باشد و این را خود قانون پذیرفته و قابل اجرا درهمه جا است. ■
منابع:
کتاب محاکمه: ترجمه علی اصغر حداد
کتاب مسخ: ترجمه علی اصغر حداد
زندگی نامه خود فرانتس کافکا
ترجمههای صادق هدایت در آثار کافکا