درباره کتاب: رمان دردمان 549 صفحه دارد که در 19 فصل، با راوی اول شخص مفرد نوشته شده و در سال 1400 توسط انتشارات آترینا به چاپ رسیده است.
خلاصه رمان: رمان از زبان گلسا نوشته شده که برخلاف میل خانواده با توحید ازدواج کرده و پنهانی همراه یکدیگر به تهران میروند، بعد گذشت دو سال که در بیخبری اقوامش میگذراند از رفتارهای همسرش بهستوه آمده و تصمیم میگیرد بهنحوی او را به زندگی عادی بازگرداند؛ مدت کمی بعد ازدواج متوجه اعتیادش شده و حال دیگر تاب تحمل این مسئله را ندارد؛ ولی روش غیراصولی که برای این منظور پیش میگیرد منجر به بستری شدنش در بیمارستان میشود.
ماجراهایی که بعد بازگشت آن دو به شیراز، موطن اصلیشان اتفاق میافتد بهنوعی با اعتیاد توحید در ارتباط بوده
و سببساز مشکلات بعدی میشود؛ تیام برادرشوهرش علیرغم مخالفتهای مادرش با حمایتهای همهجانبه از گلسا کمک میکند تا زندگی متعادلی برایش فراهم کند؛ ولی در این راه با موانع بسیاری مواجه میشود.
تحلیل و بررسی رمان:
اسم جالبی برای رمان انتخاب شده؛ اما طرح جلد تناسبی با اسم یا محتوای آن ندارد. نثر داستان روان بوده و در بعضی قسمتها عباراتی شاعرانه برای توصیف استفاده شده تا فضای رمان را تلطیف کند. اشکالات اندکی در متن دیده میشود، از جمله: بنجول بهجای بنجل، جرأت بهجای جرئت، موأخذه بهجای مؤاخذه، میاری بهجای میآری، فلاکس بهجای فلاسک، توک پا بهجای تکپا، مشغوش بهجای مغشوش نوشته شده است.
«خط و نشانش را به تنم خط میکشد» کلمۀ خط دوبار تکرار شده و حشو است. «مهندسِ چیه؟» مهندسه درست است زیرا در مواردی که کسره معنی «است» بدهد، در محاوره باید از «های غیرملفوظ» استفاده کرد. در جایی که صفات المیرا بیان میشود نوشته شده: «موهای بلوندش» و بلافاصله در صفحۀ بعد نوشته شده: «سر و صورت بدون مو» که این دو تعبیر باهم در تضاد هستند؛ زیرا وقتی سرش بدون مو باشد چطور میتوان بلوند بودن موهایش را تشخیص داد؟
داستان با روایتی خطی اوضاع نابسامان زندگی گلسا را روایت میکند که تازه بعد ازدواج متوجه میشود همسرش معتاد بوده و این مسئله را از او پنهان کرده، با اظهار عشق و علاقه توانسته او را سمت خود بکشاند تا جایی که گلسا مقابل خانواده قد علم کرده و علیرغم مخالفت آنان با ازدواج پنهانی از شیراز به تهران نقل مکان میکنند. گلسا زمانی متوجه وخامت اوضاع همسرش میشود که توانش به پایان رسیده و تصمیم میگیرد از او جدا شود؛ اما اتفاقات بعد از آن شرایط را سمتی سوق میدهد که از کنترلش خارج بوده و ناچار باسرافکندگی نزد پدر و مادر خود برمیگردد.
احساس مسئولیت تیام برای مراقبت از گلسا، عشقی ناخواسته را در وجودشان شکل میدهد که بهزیبایی ترسیم شده؛ اما بهواسطۀ سن کم گلسا و تفکرات ناپختهاش با رفتاری نسنجیده سببساز فاصله بینشان شده و در تبوتاب این جدایی سردرگم میماند. داستان روایتگر عشقی است که رفتارهای حمایتگرانۀ تیام عامل ایجاد آن بوده و توانسته احساسات گلسا را درگیر کند.
شخصیتهای مرد داستان بیشتر سیاه و سفید بوده و گونهای تیپ را ساختهاند تا آنکه ویژگیهای منحصر به خود داشته باشند؛ تیامی که تمام کارهایش در جهت مثبت بوده و برای اطرافیانش از هیچ فداکاری فروگذاری نمیکند، در مقابل توحید و تیمور یا حتی سامیار که شخصیتی کاملاً منفی بوده و نقطۀ روشنی در کارنامۀ اعمالشان دیده نمیشود. در داستاننویسی امروز توصیه میشود شخصیتها، بیشتر خاکستری ترسیم شوند تا باورپذیری بهتری ایجاد کند.
در ابتدای داستان تیام میگوید جواب پزشکی قانونی آمده و احتمال قتل بسیار زیاد است، همچنین عنوان میکند پلیس تیمی تشکیل داده تا دنبال قاتل بگردد؛ در چنین مواردی طبعاً اولین کاری که پلیس انجام میدهد، سراغ نزدیکان مقتول رفته و از آنان بازجویی میکند که در این داستان اشارهای به این موضوع نشده و حضور پلیس در حاشیه قرار گرفته که با واقعیت همخوانی ندارد. تیام بهجای پلیس سراغ گلسا رفته و نتایج تحقیقات را به اطلاع او میرساند که در این بخش ماجرا بهشکلی غیرحرفهای روایت شده؛ زیرا هرگز پلیس بهراحتی نتایج تحقیقاتش را در اختیار افراد عادی ولو درگیر ماجرا باشند، قرار نداده و خود مستقیماً وارد عمل میشود.
جایی که گیسو به گلسا پیشنهاد همکاری با الهه میدهد، نصایح و صحبتهای ارزشمندی را مطرح کرده و از او میخواهد نگاه به زرقوبرق و ظواهر افراد نداشته باشد، اعتقاد دارد در عمق زندگی هر کس مشکلاتی نهفته که ممکن است برای حفظ آبرو مانع افشای آن شوند؛ از او میخواهد متکی به خود بوده و بهجای زانوی غم بغلگرفتن، تلاش کند از انزوا خارج شود. درواقع گیسو تنها دختر این خانواده است که رفتاری عاقلانه در پیش گرفته و سعی دارد بهشکلی منطقی مشکلات بهوجود آمده را حل کند.
وقتی گلسا برای اولین بار وارد مغازۀ الهه میشود، میگوید: «با دیدن مغازۀ خالی» و کمی بعد توصیف میکند: «دورتادور مغازه از شلوغی جا برای سوزن انداختن ندارد» این دو دیدگاه باهم در تضاد هستند که بهتر بود در توصیف اول اشاره شود منظور از خالیبودن مغازه، نبودن شخص است و منظور از شلوغی در توصیف دوم اشاره به فراوانی اجناس بوده تا رفع ابهام شود.
زمانی که گلسا در هفتماهگی دچار مشکل شده و جنینش را از دست میدهد، دلیلی برای این حادثه ذکر نشده و حتی پیش از آن برای این مسئله زمینهسازی نمیشود تا نشان دهد چه عاملی باعث مرگ کودک شده است. روزی که همراه تیام برای سونوگرافی رفتهبود، دکتر بعد از معاینه همه چیز را عادی عنوان کرده و گفته بود مشکلی وجود ندارد، پس چطور ناگهان بدون هیچ سابقهای از بیماری، بچهاش را از دست داده و کوچکترین توضیحی دربارۀ چگونگی این اتفاق داده نمیشود؟ برای داشتن داستانی منسجم نیاز است روابط علت و معلولی رعایت شده و پیش از بروز هر گرهی در داستان زمینۀ لازم برایش فراهم شود تا در باور مخاطب بگنجد چه عواملی موجب بروز چنین واقعهای شده است.
مطلب بعدی که لازم به ذکر است، مشکل جسمی و روحی مطرح شده برای المیرا میباشد؛ اگر المیرا اختلال روانی داشته و دچار سرطان پیشرفته بوده که بهعلت عدم پیگیری برای معالجه، وضعیتش حاد شده و مدت زمان زیادی از عمرش باقی نمانده، چطور میتواند بدون مشکل در بیمارستان مشغول کار پرستاری باشد و مانعی در عملکردش ایجاد نشود؟ چه نوع سرطانی داشته که خللی در شغلش بهوجود نیاورده و حتی عنوان شده در کنار تیام توانسته «غول بیماری» را شکست دهد؟
وقتی گفته میشود سرطان را شکست داده پس چطور بعد از مدتی دوباره بیماریاش عود میکند؟ آیا بهتر نبود گفته میشد بیماری تحت کنترل قرار گرفته تا عود مجدد آن باورپذیر باشد؟ درستتر بود اگر شرح بیشتری دربارۀ نوع سرطانش داده میشد که چگونه بهراحتی و تنها با اتکا به حضور تیام درمان شده و در عین درگیری با بیماری خللی در کارش ایجاد نمیکرده.
بیماری روانی که از کودکی گریبانگیرش بوده در چه زمینهای مشکلساز میشده که با وجود آن اختلال و بدون بروز مشکلی به کار پرستاری ادامه داده و کسی از کادر بیمارستان متوجه بیماریاش نشده؟ از طرفی عنوان میشود که مادرش از مشکلات المیرا آگاه بوده و سراغ تیام آمده تا به او هشدار دهد، پس چگونه با وجود این همه گرفتاری نامزد پسرخالهاش بوده؟ آیا پسرخالۀ المیرا مشکلی با این مسائل نداشته و همچنان باهم در ارتباط بودهاند؟ مسائل ناگشودۀ بسیاری در داستان وجود دارد که نمیتوان جوابی برای آنها یافت.
در داستاننویسی امروز نیازی نیست در ابتدای فصل نوشته شود «یک ماه بعد»، بلکه شیوۀ اصولی آن است در خلال روایت مشخص شود یکماه از رویدادهای قبلی گذشته، درواقع تیترگذاری برای شروع روایت معمول نیست و بهتر است در میان توضیحات نشان داد شخصیتها چه مدتی را سپری کردهاند.
جایی که تیام از گذشتۀ خود حرف میزند، عنوان میکند مادری نداشتم که هنگام بیماری مراقبم باشد و نگرانم شود؛ اما در ادامه شرح نداده به چه دلیل مادرش از وظایف خود کوتاهی کرده و رسیدگی لازم را بهعمل نمیآورده؟ مادری که غیر از خانهداری تعهد دیگری نداشته چرا برای مراقبت از فرزندش اهمال میکرده؟ آیا او هم معتاد بوده و به این دلیل نتوانسته برای فرزندنش مادری کند؟ چه مشکلی سبب میشده رفتار مناسبی با او نداشته باشد؟ علتی برای این موضوع عنوان نشده و دیگر اینکه آیا تنها با تیام اینگونه رفتار میکرده یا برای فرزندانش دیگرش هم مادر شایستهای نبوده؟
وقتی گلسا تقاضای ازدواج را مطرح میکند، جوابی از طرف تیام دریافت نمیکند، بعد از گذشت یک ماه تیام قراری با گلسا گذاشته و میگوید حتی قبل ازدواجت با توحید هم تو را دوست داشتهام؛ اما شجاعت لازم برای ابراز علاقهام را در خود نمیدیدم. باورپذیر نیست که این میزان عشق در وجود مردی باشد و بدون هیچ دلیل منطقی و موجهی یک ماه صبر کند تا حرف دلش را به زبان آورد، چه عاملی مانعش بوده که نتوانسته زودتر سراغ گلسا رفته و خواستۀ قلبیاش را مطرح کند، آن هم زمانی که گلسا مجرد بوده و تعهدی به کسی ندارد؟
همچنین زمانی که تیام حلقهای را طرف گلسا گرفته تا تولدش را تبریک بگوید، گلسا بدون هیچ توضیحی رستوران را ترک کرده و بار دیگر تا دو ماه بینشان دوری میافتد، طی دو ماه بعد هیچیک برای رفع این ابهام پا پیش نمیگذارند و هیچگونه ارتباطی آن میان صورت نمیگیرد. چطور میتوان باور کرد تیام با آن همه علاقه دو ماه صبر میکند و دنبال یافتن جواب سؤالاتش و چرایی رفتار گلسا نمیرود. نیاز است برای این دوری کردنها باورپذیری لازم و علتمندی مناسبی ایجاد میشد تا با واقعیت همخوانی داشته باشد.
قهرکردن و فرار گلسا در چنان موقعیتی کاری عجولانه و نوعی بیفکری است که البته در آن سن از او بعید نبوده و میتوان به کمتجربگیاش نسبت داد؛ ولی دربارۀ تیام با توجه به شغل و موقعیتی که دارد و همچنین با توجه به میزان عشقی که به گلسا دارد، پذیرفتنی نیست مدت طولانی هیچ اقدامی برای برقراری ارتباط انجام نداده و دنبال یافتن دلیل این پس زدهشدن نباشد خصوصاً که فرد موفقی در زندگی بوده و روابط اجتماعی مناسبی از خود نشان میدهد.
سردی رفتار تیام بعد از فرار گلسا توجیهپذیر است؛ زیرا بعد از شکستش در رابطه با المیرا احتمالاً بیاعتماد شده و نمیخواهد تجربۀ تلخ دیگری برایش تکرار شود، گرچه توضیحی در داستان در این خصوص داده نشده و خواننده نمیداند دلیل رفتار سرد تیام کدام مسئله است که او را وادار میکند از گلسا دوری کند، در این بخش هم بهتر بود واکاوی لازم برای عملکرد تیام انجام میشد تا نگرش مناسبی در اختیار خواننده قرار گیرد و توجیهپذیری منطقی ایجاد شود.
حرفهای الهه دربارۀ شوهرنکردن و باور عامه جای تأسف دارد که چنین دیدگاهی بر جامعه حاکم باشد، اینکه دختری در سی سالگی را پیردختر بدانند و برایش پیرمردی را بهعنوان خواستگار در نظر بگیرند امروزه دور از انتظار است که نیاز به فرهنگسازی و اصلاح دارد. اصلاً چرا باید ازدواج هدف و آرمان دختران قلمداد شود و به این بهانه او را مورد سرزنش قرار دهند؟ «بخت بسته شدهام تازه تو سی سالگی یادش افتاده باید باز بشه!» در دنیای کنونی سی ساله بودن برای یک دختر سن زیادی محسوب نمیشود که بخواهیم عنوان کنیم بختش بسته یا باز شده.
گلسا از صفت «نجیبزاده» برای تیام استفاده میکند و این سؤال مطرح میشود چطور میتوان او را نجیبزاده خطاب کرد وقتی در خانوادهای نابسامان رشد کرده و پدری معتاد و دائمالخمر داشته که جانش را سر مصرف همین مواد از دست داده؟ همچنین چگونه میتوان پذیرفت که تیام عشق به گلسا را سالها در قلبش داشته، وقتی مانعی سر راه ابراز علاقهاش موجود نبوده و باز هم آن همه صبر پیشه میکند و قدم جلو نمیگذارد برای یافتن جواب سؤالاتی که چند ماه گذشته بنا به گفتهاش مثل خوره به جانش افتاده؟ تازه زمانی به دیدنش میرود که خود گلسا از زور دلتنگی شمارهاش را گرفته و یک بوق نخورده تماس را قطع میکند و سبب میشود تیام تکانی به خود دهد برای رفع سوءتفاهمهای ایجاد شده.
حرفهای گلسا هم در بعضی قسمتها تناقض دارد، در جایی به تیام میگوید زنداداش صدام نکن بعد خودش در جای دیگری عنوان میکند زنداداشتم و تو باید به همین چشم به من نگاه کنی چون اگر بچهام زنده بود تو را عمو صدا میکرد. همچنین در بخش دیگری به تیام گله میکند تو نگذاشتی برایت بگویم چه غلطی کردم؛ ولی دراصل خودش بوده که نخواسته در موقعیت مناسب دلیل رفتارش را بیان کند و با رد انگشتری که تیام به او هدیه داده بهجای توضیحدادن علت کارش، فرار را انتخاب کرده.
در مجموع رمان حاصل قصد داشته عشقی ناب و خالص را به نمایش بگذارد که از این جهت موفق عمل کرده؛ ولی در پرداخت ریزهکاریها برای نشاندادن واقعی بودن این احساس دلایل کافی مطرح نشده، همچنین صحنهپردازی به حد کافی صورت نگرفته، درمقابل فضاسازی توانسته ارتباط لازم را برای مخاطب ایجاد کند و احساسات و عواطف شخصیتها بهخوبی نمایش داده شده است. برای این نویسندۀ عزیز آرزوی پیشرفت و بهروزی داریم. ■