نگاهی به داستان «اجاره‌نامه» نویسنده «بزرگ علوی»؛ «نوشین جم‌نژاد» اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

nooshin jamnejad

داستان اجاره‌نامه داستانی است که با واقع‌گرایی انتقادی و اجتماعی و به تصویر کشیدن جامعۀ سنتی آن دوران به نگارش در آمده است. از طرفی توصیف زندگی مردم فقیر به وضوح در آن دیده می‌شود که همین باعث شده رنگی از ناتورالیسم به خود بگیرد.

وجیهه شخصیت مهم داستان می‌باشد. پدرش سید مسیّب و مادرش خیرالنساء، هر دو از فرهنگی بسته، خرافات و سنت‌هایی پوسیده برخوردار می‌باشند. زندگی وجیهه هم در میان همین سنت‌های فرسوده و غلط والدینش عجین شده است. دختر تحصیل‌کردۀ معلمۀ حقوق‌بگیرِ صاحب تفکر و ارمان و اندیشه، یکباره در کشاکش دو نیروی متضاد و کورکورانۀ پدر و مادر قرار می‌گیرد و علیرغم میل باطنی‌اش ناچار به قبول و پذیرفتن رفتارها و سنت‌های نابجای پدر و مادرش می‌شود. خانه برای چنین دختر مدرن و تحصیل‌کرده‌ای بیگانه و وحشتناک است. او که در سن هیجان و شور و شوق نوجوانی به سر می‌برد، یکباره خودش را در میان زنان اطرافش از جمله زن آقا «همسایه‌شان» که بغیر از باطنی نازیبا، ظاهری کریه و بدمنظر هم دارد، می‌بیند و چون چاره‌ای ندارد خودش را با کوله‌باری از ناکامی و مشکلات خانوادگی سازگار می‌کند و با اینکه مانندِ دختر آمیرزا «صاحب‌خانه‌شان» نشست و برخاست می‌کند ولی در میان انبوهی از افکار پوسیدۀ خانواده و اطرافیان نادان گرفتار می‌شود. تا اینکه ناگهان روزی در میان خشم پدر قرار می‌گیرد و این دُمَل چرکین سر باز می‌کند و باعث می‌شود که در انتخاب مسیر اصلی زندگی‌اش دچار سردرگُمی شود. در نهایت تصمیمی روی می‌دهد که همۀ آن آزادی‌ها و صفات برجسته در وجیهه رنگ می‌بازد و در یک شب تبدیل به دختر سطح پایینی می‌شود که تحت سلطۀ پدرسالاری سنتی قرار گرفته است. از آن‌جایی‌که در جامعه سنتی قدرت و حرف مرد خانواده در الویت است و برای به اتمام رساندن اختلافات، شرط اصلی می‌باشد، لذا وجیهه هم در تنگاتنگ این سنت‌های نامانوس قرار می‌گیرد. وجیهه تنها دختر مسیّب و خیرالنساء می‌باشد که آبرو و شخصیت خانوادگی بستگی به او دارد. او به‌رغم وضعیت خانواده‌اش به مدرسه می‌رود ولی همچنان با پدرش برای کنیزی به خانۀ ارباب‌شان یعنی آمیرزا می‌رود تا کار کند. نماز او از سیزده سالگی ادامه دارد ولی همین دختر ممکن است به خاطر آزادی‌های شبانه‌اش «که به خانۀ دختر آمیرزا می‌رود» او را به زنی هرجایی تبدیل کند. مادرش هم تمام سعی و تلاشش این است که با دعا و جادو و جنبل «دخیل بستن، نعل توی آتیش انداختن، قلیاب را توی سرکه جوشاندن و بعد در درگاه خانه پاشیدن و ادرار پسر نابالغ را همانجا ریختن» او را محافظت کند که این محافظت چون برخاسته از خرافات پوچ و واهی است نتیجه‌ای ندارد. از طرفی وجیهه برای مادرش مثل کالایی می‌ماند. خیراانساء می‌خواهد در قبال پنجاه تومان از شوفری که خواستگار دخترش است و این مبلغ را پرداخت می‌کند، سودی ببرد تا بتواند از فقر و تنگدستی خودش را نجات دهد و بدهی‌ها و کمبودهای زندگیش از طریق شوهر دادن دخترش جبران شود. چقدر باید دیگ‌های مردم را بساید، بند بیندازد، وصله پینه کند، کهنه‌های بچه‌های مردم را بشوید، قالی بتکاند، حتی آب حوض بکشد تا پنجاه تومان گیرش بیاید. برای خیرالنساء درآمد حسین شوفر اینکه کم باشد یا زیاد، مهم نیست. به دارایی او کاری ندارد. فقط عروسی سر بگیرد تا مشکلات او برطرف شود؛ همین برایش مهم است. در واقع وجیهه برای خیرالنساء مثل لحاف کرسی برای مسیّب است؛ چون مسیّب برای رهایی از بدهی‌اش حاضر شده لحاف‌کرسی‌اش را بفروشد. اما نگاه مسیّب به دخترش جور دیگری است. او بر خلاف خیرالنساء این‌طور فکر نمی‌کند. او با سفارش آمیرزای دنیادیده و آینده‌نگر نگاهی خاص به وجیهه دارد؛ او را دنبال تحصیل فرستاده و حاضر نیست به بهایی اندک او را از دست بدهد چون وجیهه ارزشش بیشتر از پنجاه تومان است.. پدر حاضر نمی‌شود به‌خاطر حرف افرادی مثل زن‌آقا و آقا نبی و رمال و از این دسته آدم‌ها دخترش را مفت و مسلم از دست بدهد. بر خلاف مادر، وجیهه برای پدرش وسیلۀ ترقی است نه منفعت و مسیّب برای ازدواج دخترش شناب‌زده برخورد نمی‌کند. او می‌خواهد تا دخترش ترقی کند و اینکه بتواند از این وضعیت فقر و فلاکت نجات یابد. مسیّب می‌خواهد مانند برادرش ماهی دندان‌گردی به قلابش بیفتد تا بتواند وجیهه را همچون برگ برنده‌ای رو کند تا به آنچه شایستگی دارد، برسد. چون برادر مسیّب دخترش را به یک سرگرد داد و خودش هم وکیل‌باشی شد و زندگانی خوبی دارد. در نهایت در پایان داستان مسیّب از یک طرف در میان فقر و گرفتاری و از طرف دیگر پا درمیانی سوداگرایانۀ زن‌آقا و طعنه‌های اطرافیان و اینکه می‌شنود که در مورد دخترش می‌گویند: «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» مجبور می‌شود عجولانه تنها دخترش را به شوفر تاکسی بدبخت‌تر از خودشان بدهد.

از طرفی راوی در داستان نشان می‌دهد که مسیّب هم قربانی تحولات اجتماعی می‌شود. او نوکر و پیشکار آمیرزا است که خود آمیرزا هم مدتی پیشکار امنیه یزد بوده و با ورود امنیه‌ها برای گرفتن مالیات یکباره بی‌پشت و بی‌پناه می‌شود. آمیرزا علاوه بر از دست دادن موقعیتش، زمین‌هایش را هم که اندک بودند از طریق شریک سرمایه‌گذارش از دست می‌دهد. همین نابسامانی مالی زندگی مسیّب را هم دگرگون می‌کند و او که تکیه‌ای کورکورانه بر شرایط اجتماعی زده است، بالاجبار کوله‌باری از مصیبت را به دوش می‌کشد.

شخصیت دیگری که در این داستان قربانی تحولات اجتماعی می‌شود «آقا نبی» است. او نیز مانند مسیّب جیره‌خواری خُرد است. آقا نبی پیش نماز مسجد بوده که قباله و سند هم امضاء می‌کرده که او هم آواره می‌شود. منتها سرمایه‌ای حدود دویست سیصد تومانی اندوخته کرده که آن را به عنوان وام و قرض با بهره‌ای اندک حدود یک قران تا سی شاهی به کارمندان شهرداری می‌دهد. او همچنین از حق‌الزحمه‌ای که برای راه انداختن کار مردم گیرش می‌آمده، امرار معاش می‌کرده است.

شخصیت «زن‌آقا» که خودش را در محیط خانه محصور کرده و کارش فقط سَرَک کشیدن به کار دیگران است. از وجیهه نزد مادرش بدگویی می‌کند و بعد می‌گوید: «من خیر شما را می‌خواهم؛ دم دروازه را میشه بست ولی دهن مردم را نمی‌شه بست. پشت سر دختر شما حرف می‌زنند.» یا می‌گوید: «مدرسه چیه؟ آدم بده دختر به این بزرگی را بی‌شوهر بزاره، صبح تا شوم تو کوچه‌ها ول باشه.» آنچه ذهن مخاطب را درگیر می‌کند این است که سنگینی اندیشۀ اسطورۀ فرزندکشی تا پایان داستان بر دوش متن قرار دارد تا اینکه آخر داستان گره به دست عوامل ماورالطبیعی «عوامل غیر انسانی» یعنی باران شدید و فرو ریختن سقف خانه مسیّب باز می‌شود و فرزندکُشی بصورت پدرکُشی آشکار می‌گردد. ■

نگاهی به داستان «اجاره‌نامه» نویسنده «بزرگ علوی»؛ «نوشین جم‌نژاد» اختصاصی چوک