جستار «خورده فرهنگ‌های بی‌دلیل» «زویا قلی‌پور»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zoya gholipoorr

در بسیاری از جوامع یک سری خصوصیات اخلاقی جنبۀ فرهنگی و عمومی پیدا می‌کند و تبدیل به فرهنگ ساختاری جامعه می‌شود و در ناهوشیار جمعی نهادینه می‌شود.

در مواردی که این خصوصیات جنبه مثبت و نظام‌مند و سازنده داشته باشد موجب ارتقا سطح فرهنگ و در پی آن آرامش روان جامعه و آسایش افراد آن جامعه می‌شود. اما گاهی مشاهده می‌کنیم برخی از این خرده فرهنگ‌ها و خصوصیات رفتاری کاملاً بی‌بنیان بوده و نه تنها هیچ بار معنایی مثبتی ندارد، بلکه وجوب انحطاط و گسستگی عاطفی و روانی و افول فرهنگی جامعه را فراهم می‌کند.

یکی از این موارد در جامعۀ ما تمایل به اسرارآمیز بودن است که ریشۀ آن را می‌توان در مقولۀ ناموس‌پرستی دورۀ میانه تاریخی ایران جستجو کرد و اگر به عقبۀ آن نگاه کنیم می‌رسیم به باکلاس بودن عرفا در اسرارآمیز بودن که گویا در اعصار گذشته نمود و نماد فرهیختگی بود.

اگر به مفاهیمی همچون اندرونی، به کار بردن نام منزل برای بانوان و آموزه‌هایی رفتاری برای مردان در این دورۀ زمانی مانند سکوت بر مبنای اقتدار و امثال اینها ژرف‌تر بیندیشیم در می‌یابیم که بسیاری از این مسائل ریشه در رازداری دارد اما این رازداری برای چیست؟ چه دلیلی دارد که ما همه‌چیز را به راز تبدیل کنیم و چرا از شفاف بودن می‌ترسیم؟

مگر نه این‌که شفاف بودن موجب فهم و درک بهتر و شناخت کامل‌تر و صحیح‌تری می‌شود؟

و اصلاً چرا گمان می‌کنیم که روند عادی زندگی ما به عنوان یک انسان انقدر شگفت‌انگیز است و جهانیان تمام زندگی خود را کنار گذاشته‌اند تا اسرار ما را کشف کنند و پی به راز هستی ببرند؟

هر وقت در شبکه‌های مجازی با افرادی روبه‌رو می‌شوم که که پروفایلشان از پروفایل ماموران امنیتی «کاگ‌ب» یا «اف‌بی‌آی» یا «اس‌آی‌اس» مخوف‌تر و راز آلودتر است با خود می‌اندیشم چرا گمان می‌کنید انقدر شگفت‌آفرید هستید؟ چرا خود را انقدر مهم می‌پندارید و دلم می‌خواهد به آنها بگویم: «باور کن اگر خود را عیان کنی هیچ‌کس به هیچ‌چیز تو اهمیت نمی‌دهد، چرا انقدر خودت را عذاب می‌دهی که اسرار آمیز باشی، حتی اگر باشی هم برای کسی اهمیت ندارد و جهان دربه‌در کشف و شناخت تو نیست!»

 ظاهر موضوع کاملاً مشخص است اما در لایه‌های درونی‌تر، ما نوعی اسرارآمیزپرستی را در ماهیت وجودی این خرده فرهنگ‌ها مشاهده می‌کنیم.

در عرفان ایرانی اسرارآمیز بودن یکی از وجوه ارزشمندی و والا بودن مفاهیم و اشخاصی که دارای منزلت آگاهی و شعور و دانش بودند به حساب می‌آمد.

در اشعار شاعران بزرگ و تأثیر گذاری همچون حافظ و مولانا نمونه‌های زیادی می‌یابیم که بر اسرار و حفظ اسرار تاکید می‌شود و در عین‌حال ناله‌ای از عمق نهان آنان که بر افشای اسرار اهتمام می‌ورزند، نمایان می‌شود. به طور مثال آنجا که مولانا می‌گوید:

ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند

مُهر بر لب‌های ما بنهاده‌اند

تا نگردد رازهای غیب فاش

تا ندرَّد پردۀ غفلت تمام

تا نماند یک محنت نیم‌خام

پیچیدگی اشعار مولانا در این است که او در دو وجه هوشیار و ناهوشیار خود را نمایان می‌کند.

در بخش ناهوشیار تجارب شهودی خود را نمایان می‌کند که برگرفته از عرفان و سلوک و شامل تصویرسازی‌های ذهنی از احساسات شخصی ست که در قالب اشعاری با اوزان و ریتم‌های آواییِ شورانگیز بیان می‌شود که تداعی کنندۀ رقصی شادمانه در اوج اندوهِ تنهایی و هم‌زمان رهایی از چند و چون و تزویر و پیوستن به حقایق وجودی، بدون هراس و خودسانسوری می‌باشد. آنجا که می‌گوید:

آدمی مخفی‌ست در زیر زبان

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان

چون‌که بادی پرده را در هم کشید

سِّرِ صحنِ خانه شد بر ما پدید

بخش هوشیار او در این مرحله وارد عمل می‌شود و تلاش می‌کند این مدهوشِ سودازده از عشق و شور و شعف را به واقعیت پیوند دهد. اینجاست که می‌گوید:

از زخم سر و دو زلف عنبر بویت

آزرده شود همی گسل خود رویت

از انگشت نمای، هر کسی در کوی‌ست

ترسم که نشان بماند اندر رویت

 به گفتۀ عبدالکریم سروش در کتاب قصۀ ارباب معرفت: «مولانا به نکته ظریفی اشاره می‌کند و آن این که رازگشایی موجب دریدن پرده غفلت است.»

ای‌دریغا عرصۀ افهام خلق

سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق

….

گر نبودی خلق محجوب و کثیف

ور نبودی حلق‌ها تنگ و ضعیف

در مدیحت داد معنا دادمی

غیر از این منطق لبی بگشادمی

از طرف دیگر مولانا معتقد بود که دانستن اسرار و واقعیت‌ها عوام را دچار پریشانی می‌کند و منجر به شکستن باورهایشان می‌شود برای همین، هم زمان هم معتقد بود که پرده‌برداری از اسرار موجب شکوفایی اذهان می‌شود هم می‌ترسید که کژفهمی‌ها موجب ایجاد موج جنون شود و می‌گوید:

محملش گفتم نکردم زان بیان

ور نه هم افهام سوزد هم زبان

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

اما سؤال اینجاست چرا همواره خردمندان ما عوام را موجوداتی فاقد شعور و درک می‌پنداشتند؟

هنوز هم همین است نمونۀ امروزی آن را می‌توانیم در برخورد پزشکان با مردم ببینیم. بدون این‌که در مورد بیماری و داروها توضیحی به بیماران بدهند و شرایط را برای او شفاف سازی کنند، با سعی در راز آلود کردن مفاهیم تلاش می‌کنند وانمود کنند که موضوع از درک بیمار خارج است. در حالی که با یک توضیح مختصر و شفاف‌سازی ساده بسیاری از پیچیدگی‌های ذهنی بیمار برطرف می‌شود، استرس کاهش می‌یابد و چه بسا به علت آگاهی روند درمان بهتر پیش رود. این یک نمونۀ ساده است که به احتمال زیاد تمام افراد حداقل یک بار تجربه کرده‌اند.

وقتی در مورد عرفان مطالعه می‌کردم این سؤال برایم پیش می‌آمد که چرا عرفا معتقد بودند خودشان به عنوان یک انسان، حالا فرضاً آموزش دیده توانایی درک موضوعی را دارند که معتقدند دیگر انسان‌ها از درک آن عاجزند.

شاید ریشۀ فرهنگ عرفانی ما را بر آن داشته که تصور کنیم هر کلامی که می‌آموزیم به خاطر داشتن توانی‌های مافوق

 بشری شخص خودمان است و دیگرانی که فاقد شعور هستند از این نعمت محروم مانده‌اند و ما هم از سر مهربانی باری را که حمل آن در توانشان نیست بر دوششان نمی‌گذاریم و بخیلانه این گنج را برای خودمان نگه‌می‌داریم و پنهان می‌کنیم و فخر می‌فروشیم و الخ…

به نظر می‌رسد در فرهنگ ما ریشه‌یابی نادانی عوام برسد به رازداری عرفا که بیشتر از آن که بر منطق و واقعیت تاکید داشته باشند به شهود ذهنی اتکا می‌کردند و در اوهامی راز آلود دچار خود شاخ‌پنداری می‌شدند و عوام را فاقد شعور و کور و کر لنگ و لوک می‌پنداشتند و از گسترش دانش و ارتقا سطح شعور جامعه جلوگیری می‌کردند و بیشتر آن بخشهای متافیزیکی را به مردم می‌نمایاندند تا بگویند: «دلتان آب، ما چیزهایی می‌دانیم که شما نمی‌دانید و ما هم نمی‌گوییم تا چشم شما در بیاید و اندر نادانی خود پاره‌پاره شوید.»

البته بخت‌یار بودیم که حضرت مولانا کمتر خسیس بودند و در دوگانگی‌هایشان جایی میان هوشیاری و ناهوشیاری کمی ما را آگاه کردند که:

زان جهان اندک ترشح می‌رسد

تا نغُرَّد در جهان حرص و حسد

گر ترشح بیشتر گردد ز غیب

نی هنر ماند در این عالم نه عیب

کاش بزرگان و پیشینیانمان کم‌تر مست می‌ناب می‌بودند و کمی مهربان‌تر و سخاوتمندتر بودند و به قول مولانا:

گفت بر من تیغ نیز افراشتی

از چه افکندی مرا بگذاشتی؟

بنابراین ای اهل علم و دانش بدانید و آگاه باشید دوران این فازفیگور بازی‌ها و اطوارهای مدهوشانه تمام شده پس:

یا تو واگو کن آنچه عقلت یافته‌ست

یا بگویم آنچه بر من تافت است

از تو بر من تافت پنهان چون کنی

بی‌زبانی چون ماه پرتو می‌زنی

چون تو بابی آن مدینه علم را

چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب

تا رسد از نو قشور انسدر لباب

گویا وقت آن رسیده که اسرارآمیز بازی‌های بی‌دلیل‌مان را کنار بگذاریم و آستین‌ها را بالا بزنیم فکری برای برطرف کردن باگهای فرهنگی‌مان بکنیم. ■

جستار «خورده فرهنگ‌های بی‌دلیل» «زویا قلی‌پور»