تحلیل داستان کوتاه «ستوان گوستل» نویسنده «آرتور شنیتسلر» ترجمه «علی اصغر حداد»؛ «آزاده جمشیدپور»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

azadeh jamshidpoor

داستان کوتاه «ستوان گوستل »که در سال 1926 با عنوان None But the Brave از متن اصلی زبان آلمانی ترجمه شد، یکی از تحسین‌شده‌ترین داستان ‌های نویسنده بزرگ اتریشی «آرتور شنیتسلر» است. این داستان که کاملاً در قالب یک تک گویی درونی نوشته شده است، تجربیات لحظه به لحظه یک مرد نظامی اتریشی را بازگو می کند و جز اولین داستان های مونولوگ به حساب می آید که افکار درونی قهرمان داستان را آشکار می کند و متن، مانند تکرار مداوم «لغزش‌های» فرویدی خوانده می‌شود.

داستان در شبی در وین اتفاق می افتد؛ جایی که گوستل، افسر جوانی که سابقه دوئل های خود نمایانه ای دارد، حین تماشای یک نمایش اوراتوریوم که او را تا حد مرگ خسته می کند به مخاطب معرفی می شود. همچنین متوجه می شویم که این صحنه قبل از قرار دوئل دیگری با یک پزشک است. تمام آنچه ذهن او را درگیر کرده، دختران جوان هستند و انتظار اینکه مردم به او احترام بگذارند. وقتی در راه خروج از سالن تئاتر، یک نانوا به او توهین می کند، احساس می کند که تنها یک راه برای حفظ وجهه اش وجود دارد ؛ او باید خودش را بکشد. از آنجایی که مرد نانوا به لحاظ سطح اجتماعی پایین تر از او است، نمی تواند با درخواست یک دوئل خود را راضی کند. او تمام شب را با خودخوری و درون ریزی سپری کرده و پیامدهای مثبت و منفی تصمیم خود را سبک و سنگین می کند. با تصور واکنش افرادی که می شناسد، زمانی که از مرگ او مطلع می شوند، نشان می دهد که چقدر زندگی را دوست دارد.

آرتور شنیتسلر، (زاده ۱۵ مه ۱۸۶۲، وین، اتریش – درگذشته ۲۱ اکتبر ۱۹۳۱، وین)، نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس اتریشی، بیشتر به‌خاطر نمایش‌های روان‌شناختی‌اش شهرت دارد که زندگی بورژوازی اوایل قرن بیستم را تشریح می‌کند. شنیتسلر یکی از کسانی بود که کتاب هایش در آلمان نازی سوزانده شد. آثار او هیتلر را خشمگین کرد و جنجال‌های زیادی را در میان سایر خوانندگان آن زمان ایجاد کرد، از جمله این بود که شنیتسلر درباره جنسیت، رک و صریح می نوشت.

شنیتسلر به شدت تحت تأثیر فروید قرار داشت، واقعیتی که بیشتر در رمان «رویا» آشکار شد و آخرین فیلم استنلی کوبریک به نام «چشمان کاملا بسته» برداشت آزاد و ظاهراً تحریف شده ای از این رمان است. فروید یک بار اظهار داشت که شنیتسلر را «دوگانه» خود می‌داند  و از این رو از او اجتناب می کرد. در شب شصت سالگی شنیتسلر، در چهارم می 1922 فروید برای او نوشت:« به تو اعتراف می کنم... من با این سوال دست و پنجه نرم کرده ام که چرا در تمام این سال ها هرگز تلاشی برای دیدارت نکردم... فکر می کنم به خاطر نوعی ترس از تو اجتناب کرده ام؛ پیدا کردن دوگانه خود. وقتی یکی از آثار زیبای شما را می خوانم به نظر می رسد بارها و بارها در پس داستان های شاعرانه با همان پیش فرض ها، علایق و نتایجی که از افکار خودم به خوبی برای من شناخته شده است مواجه می شوم. توانایی شما برای متاثر شدن عمیق از حقایق ناخودآگاه، بازگشت افکارتان به قطبیت عشق و مرگ، همه اینها برای من آشنایی عجیبی داشت...»

شنیتسلر داستان «ستوان گوستل» را در مدت شش روز در ژوئیه 1900 نوشت. از آنجا که یکی از نکات داستان او دقیقاً نوعی دهن کجی به دوئل ها بود، انتشار این داستان در روزنامه ای در وین، باعث رسوایی شد. افسران ارتش اتریش-مجارستان از این داستان که در مورد یک ستوان 24 ساله مستقر در وین است، احساس توهین کردند و روزنامه محافظه کار وقت نظام  اتریش حمله شدیدی به شنیتسلر انجام داد؛ چراکه افتخار ارتش هابسبورگ توسط یک روشنفکر یهودی به چالش کشیده شده بود. عموماً انتظار می رفت که شنیتسلر به عنوان یک افسر نظامی از جایگاه خود با به چالش کشیدن متعرضان خود برای دوئل دفاع کند. هنگامی که سرانجام مشخص شد که شنیتسلر قصد انجام این کار را ندارد، یک دادگاه نظامی که در مورد مسائل افتخاری قضاوت می کرد، تشکیل شد و شنیتسلر را از عنوان افسری اش خلع کرد.

آرتور شنیتسلر از جمله نویسندگانی است که روایت داستانهایش را به شیوه مونولوگ انجام داد. به خصوص تک گویی درونی کارکترهای جوانی که دچار نوعی اضطراب دائم یا مقطعی هستند. جوانانی که قربانی جامعه خود هستند. تأثیر گوش دادن به ترس ها و خواسته های پنهان، امیدها و آرزوهایشان، حماقت و نا امیدی آنها در داستان، سلاحی برای میخکوب کردن مخاطبان است. داستان «ستوان گوستل» نیز از جمله این آثار اوست.

در روایت های تک گویی درونی، خواننده داستان به نوعی مغز شخصیت داستانی را اشغال می کند و از خصوصی ترین افکار، احساسات و عواطف و همچنین تناقضات شخصیت آگاه می شود. دنیای تجربی صرفاً از طریق ذهن شخصیت فیلتر می شود و خواننده فقط از آنچه ذهن کارکتر ضبط می کند آگاه می شود؛ مانند زنگ ساعت، افرادی که با آنها رو به رو می شود و غیره (ذهنیت مطلق).

داستان ستوان گوستل، که تماماً از تک گویی درونی کارکتر اصلی تشکیل شده است، در واقع برای افشای یک هسته ی بی رنگ و لعاب پنهان در زیر یونیفرم پر زرق و برق نظامی طراحی شده است. شکل روایی که نویسنده به صورت مونولوگ درونی انتخاب کرده، کاملاً با کارکرد آن در داستان مطابقت دارد. خواننده اجازه دسترسی فوری به افکار قهرمان داستان را دارد، حتی آنهایی که گوستل ممکن است بخواهد پنهان کند. شنیتسلر به جای انتقاد مستقیم از افسران ارتش از طریق یک راوی دانای کل، جلوه ای از خودآگاهی ایجاد می کند که کاستی های گوستل را به عنوان نمادی از جامعه نظامیان، بزرگنمایی می کند.

برخلاف جیمز جویس، شنیتسلر از طریق جملاتی مانند این : "بد نیست نگاهی به ساعتم بیندازم ... ولی انگار در یک چنین کنسرت وزینی نگاه کردن به ساعت کار پسندیده ای نیست." ، خوانندگانش را در جریان اعمال شخصیت خود قرار می دهد.

جمله آغازین داستان "تا کی طول خواهد کشید؟"  یکی از موتیف های داستان است.گوستل اخیراً دکتری را به دوئل دعوت کرده بود که گفته بود هرکسی که به ارتش ملحق شده این کار را برای دفاع از مام میهن انجام نداده. دوئل قرار است بعدازظهر روز بعد برگزار شود و گوستل اکنون در حال وقت گذراندن است. داستان بر انتظار گوستل و تزلزل او بین بی حوصلگی و کسالت متمرکز است.

نویسنده علاوه بر اظهار نظر درباره بی فایده بودن ارتش، در سطحی دیگر و با بهره گیری از توان ساختاری داستان، نگاه

دین مداری نسبت به زندگی را منتقل می کند، که انتظار رستگاری پس از مرگ است. این در واقع همان چیزی است که گوستل منتظر آن است. به محض تمام شدن کنسرت، او عجله می کند تا کتش را پس بگیرد و با مرد درشت اندامی که در صف ایستاده درگیر می شود. گوستل به مرد می گوید:"ممکن است خفقان بگیرید؟" و تازه در این هنگام او را به جا می آورد که آن مرد نانوای آشنایی است که به همان کافه تریایی رفت و آمد دارد که گوستل معمولاً به آنجا می رود. مرد که از توهین گوستل خشمگین شده است، شمشیر گوستل را که نماد پرستیژ، قدرت و مردانگی اوست محکم می گیرد و تهدید می کند که اگر گوستل "کمترین سروصدایی راه بیندازد" آن را خواهد شکست. گوستل که از توهین نانوا وحشت زده است، اما تمایلی به پذیرش ریسک رسوا شدن ندارد، عقب نشینی می کند. نانوا آنجا را ترک می کند و گوستل به اطراف نگاه می کند تا ببیند آیا کسی بگو مگوی آنها شنیده است یا خیر. نگرانی و حالات مضطرب گوستل در مورد نظرات دیگران، لایت موتیف دوم داستان است که با عبارات تکراری مانند "ولی کسی که چیزی نشنیده" یا "امیدوارم کسی آن را نشنیده باشد"  به متن، ساختار می دهد و خواننده را از ناهماهنگی بین دنیای بیرونی و درونی گوستل آگاه می کند. او نمی خواهد کسی از این اتفاق مطلع شود. با این حال، ایده شرافت، متضمن تطابق بین ظاهر و واقعیت بین درون و بیرون است. در طول داستان، خواننده در می یابد که مقصود گوستل از شرافت، صرفاً دغدغه ظاهر است. او شخصیتی است فاقد تمامیت فردی که تماماً پوسته است و هسته ندارد.

زمان روایت شده در داستان تقریباً با همان سرعت رخداد وقایع نقل شده است و در فرایند روایت داستان، عمل ارتباط بین افکار و رویدادها تمایل به همگرایی و همپوشانی دارد. با توجه به اینکه کارکتر گوستل بیشتر مدت داستان را صرف قدم زدن در شهر وین و فکر کردن می کند، روایت افکار او با حرکاتش مطابقت دارد. از آنجا که خواننده در فضایی انتقالی بین خودآگاه و نا خودآگاه کارکتر قرار دارد و این حالتی رویا گونه است، گوستل نیز مکرراً به رویاها اشاره می کند؛ این فضای انتقالی به عنوان حوزه تضاد بین تمایلات نا خودآگاه و بینش های آگاهانه است و شکل ایده آلی برای ارائه تضاد میان افکار

 و اعمال عمومی و خصوصی کارکتر در نظر گرفته می شود.

گوستل در حالی که به خودکشی برنامه ریزی شده خود فکر می کند، به طعنه انگیزه های کسانی را که دست به خودکشی می زنند زیر سوال می برد و اعلام می کند که "باور نکردنی است، مردم چگونه می توانند حسادت کنند!" در همان زمان، او تصمیم می گیرد که خودکشی تنها راه ممکن است و حسادت خود را، هم به بی وفایی اشتفی و هم به خود  قبلی اش آشکار می کند: "یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت  اینطور می خواست که کوپه تسکی آن بلیت را به من بدهد و از طرف دیگر اشتفی، این زن سر به هوا، هم دعوتم را رد کند .

" گوستل تناقضات متعدد دیگری نیز نشان می دهد که احتمالاً به غیر عادی بودن وضعیت روحی و سردرگمی اش در مورد اینکه چه کاری انجام دهد یا به آن اعتقاد داشته باشد اشاره می کند.

در قسمت هایی از داستان افشای یهود ستیزی از نگاه یک مرتکب یهودستیزی انجام شده که همین موضوع جانبی در داستان، علاوه بر تأثیرگذاری بر شخصیت پردازی،  ایجاد نوعی آیرونی میان کارکتر اصلی و نویسنده می کند. آرتور شنیتسلر در دوران زندگی خود در اتریش به خاطر یهودی بودنش با مشکلات زیادی مواجه شد. نکته جالب داستان این بود که چگونه به جای افشای بی عدالتی علیه یهودیان، این داستان کوتاه از دیدگاه مردی نوشته می شود که به وضوح با یهودیان میانه خوبی ندارد. در اوایل داستان، گوستل بیهوده به حماقت و بی وفایی معشوقه اش فکر می کند و ادعا می کند که "مردک اصلاً متوجه نشد. این طور که می گویند، یهودی است! بله حتماً. سبیل سیاه که دارد، توی بانک هم کار می کند" . او نه تنها یک کلیشه یهودی ستیزی را مرتکب می شود، بلکه اظهارات جسورانه و آشکارا ضدیهودی علیه او ایراد می کند. وقتی متوجه می شود که آن مرد ممکن است "یک ستوان احتیاط" هم باشد، فکر می کند که "وای به حالش اگر برای تمرین تیراندازی گذارش به یگان ما بیفتد!... اصلاً چرا اجازه می دهند این همه یهودی افسر بشوند؟"  

در داستان "ستوان گوستل"  کل درگیری که طرح را تعریف می کند، تقریباً دایره ای به نظر می رسد. ستوان گوستل با بحثی در ذهنش مبنی بر اینکه پس از اینکه توسط یک نانوا تحقیر شد، آیا خود را بکشد یا نه، تحت تأثیر قرار می گیرد. اگرچه این دلیل به ظاهر بیهوده برای خودکشی بعداً به دلایلی ثابت می شود؛ به دلیل انتظارات خشن جامعه نظامی.

در پایان داستان، معلوم می شود که نانوا بر اثر سکته جان خود را از دست داده است و گوستل به زندگی قبلی خود باز می گردد؛ پرانرژی، پر از اعتماد به نفس و به همان اندازه مغرور. در همین زمان کوتاه داستانی، چیزهای زیادی از شخصیت گوستل فاش شده است،که اگر درگیری با نانوا رخ نمی داد، مبهم می ماند. شاید فقدان رشد و بازگشت او به شخصیت خودخواه خود گواهی بر تغییر ناپذیر بودن یک فرد باشد و نشان دهد که حتی با بازگشت امید به زندگی ستوان، در واقع هیچ امیدی به رستگاری او نیست.■

تحلیل داستان کوتاه «ستوان گوستل» نویسنده «آرتور شنیتسلر» ترجمه «علی اصغر حداد»؛ «آزاده جمشیدپور»