بررسی مجموعه داستان «لالائی نیروانا» نویسنده «آزاده جمشیدپور»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: کتاب لالائی نیروانا مجموعه داستانی شامل سیزده داستان کوتاه است، 95 صفحه دارد و در سال 1401 توسط انتشارات آقاپور منتشر شده که صاحب امتیاز آن خانۀ داستان چوک است.

داستان‌های نوشته شده در این مجموعه شامل: کاکتوس، کی باور می‌کنه؟، تقصیر من بود، گناهکار، سنگ سبز مرمری، نیمکت، افعی، قمری و قاب‌ها، هزار خط، مرگ موش برای شرلوک هولمز، لالائی نیروانا، داغی عصر خنک و عروسی‌ای که نرفتیم.

تحلیل و بررسی داستان‌ها:

اسم کتاب برگرفته از نام یکی از داستان‌ها بوده و جالب توجه است، طرح جلد نیز توانسته هم‌خوانی مناسبی با نام آن داشته باشد. از جمله اشکالات نگارشی که در کتاب دیده می‌شود می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: راضیش به‌جای راضی‌اش، گلوش به‌جای گلویش، روبروی به‌جای روبه‌روی، آنژوکت به‌جای آنژیوکت، دسته‌ام به‌جای دست‌هام، میارم به‌جای می‌آرم نوشته شده است.

«مرا» در شعر استفاده می‌شود و در داستان‌نویسی درست‌تر است نوشته شود: «من را». استفاده از کوتیشن در متن فارسی جایز نیست و برای برجسته کردن عبارات باید از گیومه استفاده شود. نکتۀ دیگری که لازم به ذکر است برای زیبایی صورت اثر بهتر است تا حد امکان پاراگراف‌ها یکسان بوده و از نوشتن پاراگراف‌های تک‌خطی یا بیش از چهارخط پرهیز کنیم. درست‌تر است به‌جای استفاده از کلمۀ «بولد» معادل فارسی آن جایگزین شود مگر آن‌که در دیالوگ آورده شود.

داستان «کاکتوس» با راوی اول شخص از زاویۀ دید مردی نوشته شده که قطع‌نخاع بوده و توانایی حرکت ندارد. داستان روایتگر شرایط مردِ راوی و خانمی است که مسئول پرستاری از او بوده و مجبور است هربار پسرش را همراه خود به آن خانه ببرد. نویسنده توانسته به‌خوبی فضای دلگیر موجود را ترسیم کند و با نثری روان اوضاع مرد را به تصویر بکشد.

اسم مناسبی برای داستان انتخاب شده، می‌توان تاب‌آوری کاکتوس را در شرایط سخت به زندگی دشوار راوی و زن پرستار تشبیه کرد و همچنین خارهای روی کاکتوس را مشابه همان زخم‌ها و ناگواری‌های موجود در زندگی آنان دانست. روایت داستان از زبان شخصی که قطع نخاع شده موضوع جالبی را برای داستان رقم زده که باعث جذب مخاطب می‌شود.

از لحاظ جسمی شرایط مرد به‌خوبی تصویر شده؛ اما توضیحاتی که شرایط روحی او را نشان می‌دهد به‌قدر کافی پذیرفتنی نبوده، گویی ذهن او بعد از آسیب همچنان مانند قبل از تصادف مشغول پردازش امور بوده و تغییری در او ایجاد نشده است.

داستان با رفت‌وبرگشت به گذشته و حال توانسته فضاسازی مناسبی ایجاد کرده تا خواننده به‌راحتی با آن ارتباط برقرار کند، همچنین صحنه‌پردازی به‌گونه‌ای صورت گرفته که روایت داستان را برای مخاطب ملموس و باورپذیر می‌کند.

داستان «کی‌باور می‌کنه؟» با راوی اول شخص، به‌صورت خطی از زبان دختری نوشته شده که فیبروم دارد؛ ولی خانواده‌اش به‌دلیل دیدگاه سنتی‌شان اجازه نمی‌دهند درمان لازم را پیگیری کند. داستان بیشتر بر پایۀ دیالوگ پیش رفته و صحنه‌سازی و فضاسازی چندانی در آن دیده نمی‌شود که البته نیازی هم در این داستان حس نمی‌شود؛ زیرا موضوع حول محور مشکل دختر می‌چرخد و توانسته به‌خوبی باور لازم را در مخاطب ایجاد کند.

داستان با نثری ساده و پرداختی دل‌نشین سوژۀ درخور اهمیتی را مد نظر قرار داده، هرچند که دربارۀ شخصیت‌ها پرداخت چندانی صورت نگرفته و در حد تیپ باقی مانده‌اند که باز هم نیازی به توضیح بیشتر حس نمی‌شود و در همین مقدار نویسنده توانسته منظور خود را به مخاطب برساند.

تنها بخشی که کمک چندانی به پیشبرد داستان نداشته، توضیح دربارۀ زندگی عمه هما است که حذف آن پاراگراف خللی در داستان ایجاد نمی‌کند و فقط گفتن از شغل او مفید بوده تا نشان دهد دیدگاهی امروزی به مسائل دارد و سعی می‌کند با شیوه‌ای مناسب مشکل راوی را حل کند.

داستان «تقصیر من بود» با روای اول شخص و به‌شکل بومرنگی از زبان دختری نوشته شده که برای دیدن مادرش از شهر خود با هواپیما به شهر محل سکونت او رفته است. پدر و مادرش زمانی که او و برادرش خردسال بودند ازهم جدا شده و دختر خود را مقصر رفتن مادر قلمداد می‌کند.

فضاسازی و شخصیت‌پردازی به‌نحو شایسته در داستان صورت گرفته و تعلیق ایجاد شده می‌تواند به‌راحتی خواننده را دنبال خود بکشاند تا با مشکلات روحی دختر ارتباط مؤثری برقرار کند، شرایط روحی نامناسبی که راوی درگیر آن است و خود را گناهکار می‌داند، کاملاً باورپذیر بوده و به‌زیبای تصویر شده است.

علت آن‌که مادر بچه‌هایش را رها کرده و حاضر به دیدار مجدد آن‌ها نیست در بخش‌هایی که گذشته را روایت می‌کند توضیح داده شده و نشان می‌دهد مادر از شرایط بعد ازدواجش راضی نبوده تا جایی که تحملش به پایان رسیده، به لحاظ روحی بیمار شده و همراه برادرش به شهر خود بازمی‌گردد.

خطوط انتهایی داستان اشارۀ گذرایی دارد به علت حضور راوی در بیمارستان که ناچاریم سفیدخوانی کنیم، ظاهراً پاراگراف پایانی سعی دارد با عباراتی کوتاه وضعیت کنونی دختر را بیان کند، در مجموع داستان زیبایی شکل گرفته و به‌خوبی توانسته احساس ندامت را در دختر به نمایش بگذارد.

داستان «گناهکار» با راوی سوم شخص، محدود به ذهن مهندس حسینی، به‌صورت خطی و با یک فلش‌بک کلی به عقب نوشته شده که بیشتر به گزارش یک حادثه شباهت دارد تا آن‌که بتوان نام داستان بر آن گذاشت. کلماتی مثل HSE یا پرمیت در متن به‌کار رفته که نیاز بود به‌صورت پاورقی توضیحی برای این عبارات آورده شود تا خواننده متوجه معنایشان شود.

«گریۀ بی‌اختیارش را پاشید به شیشه‌های دودی تیره» این توصیف نامفهوم است، چطور امکان دارد گریه به‌جای جاری‌شدن روی صورت، به شیشۀ مقابلش بپاشد؟ تشبیه صدای کولر به خرناس اژدها تصویرسازی زیبایی است.

فضاسازی کافی در این داستان صورت نگرفته با این حال موضوع جالب‌توجهی برای سوژه انتخاب شده که جای تأمل دارد و توانسته روایتی باورپذیر ایجاد کند. بسیار پسندیده است به چنین موضوعاتی بیشتر پرداخته شود تا شاهد این قبیل سهل‌انگاری‌هایی نباشیم که صدمات جبران‍ناپذیری را به‌دنبال دارد.

داستان «سنگ سبز مرمری» با راوی اول شخص از زبان مردی نوشته شده که کارش حکاکی روی سنگ قبر است، داستان توانسته با استفاده از گویش محلی باورپذیری لازم را برای مخاطب ایجاد کند. فضاسازی و صحنه‌پردازی مناسبی برای داستان صورت گرفته که روایتی دلنشین را با نثری روان پیش روی خواننده قرار داده‌است؛ موضوعی عاشقانه را در لفافه بیان کرده که فقر و نداری باعث شده راوی نتواند به خواستۀ قلبی‌اش برسد. داستان زیبایی شکل گرفته که با وجود کوتاه‌بودن توانسته مفهوم لازم را به خواننده برساند و همۀ اجزای یک داستان کامل را در خود جا دهد. داستان روایت‌محور بوده و تنها اشکالات اندکی در نثر دیده می‌شود، مثلاً می‌توان به‌جای برخی نقطه‌ها از ویرگول یا واو استفاده کرد تا متن روان‌تری ایجاد شود.

داستان «نیمکت» با راوی اول شخص از زبان دختری نوشته شده که در بیمارستان بستری است. کلمۀ «بُمبه» ناآشنا بوده و بهتر می‌شد اگر برای آن پانوشتی قرار می‌گرفت. اسم ساده‌ای برای آن انتخاب شده و ظاهراً در ادامۀ داستان گناهکار آمده که روایت خانوادۀ مجتبی و اسماعیل را دنبال می‌کند. روایت عشقی نافرجام را در این داستان می‌خوانیم که نویسنده توانسته به‌شکلی پسندیده آن را به نمایش بگذارد.

داستان سیر خطی دارد و با فلش‌بک نحوۀ خواستگاری مجتبی را از راوی بیان می‌کند، همچنین اشاره دارد به چگونگی آشنایی اولیۀ آن‌ها با یکدیگر. در پاراگراف آخر نوشته شده: «اسم‌هایتان را سفت می‌فشارند.» مشخص نمی‌شود منظور از این جمله چیست و به چه کسی یا چه چیزی اشاره دارد. در مجموع داستانی ساده با روایتی شیرین پیش روی مخاطب قرار گرفته که عناصر داستانی را رعات کرده و باورپذیری لازم را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند.

داستان «افعی» با راوی اول شخص از زبان زنی نوشته شده که برای کار به شرکتی مراجعه کرده و مورد دست‌درازی یکی از کارکنان قرار می‌گیرد. داستان به شکل بومرنگی روایت شده و توانسته یکی از مشکلاتی را بیان کند که زنان در محیط کار با آن مواجه می‌شوند و ناچارند برای حفاظت از جان خود دست به خشونت بزنند.

داستان با روایتی ساده توانسته موضوعی اجتماعی را بیان کند و فضاسازی خوبی که در آن صورت گرفته، باورپذیری لازم را برای مخاطب ایجاد می‌کند. تشبیه مهاجم به افعی و مقایسۀ رفتار و کلام او با مار به شکلی ملموس صورت گرفته و می‌تواند حس تنفر را در خواننده ایجاد کند.

داستان «قمری و قاب‌ها» با راوی اول شخص و خطاب به دوم شخص نوشته شده که بیشتر به دلنوشته شباهت دارد و نمی‌توان اسم داستان روی آن گذاشت، روایت تماماً در ذهن زن جریان دارد که جلوی قاب عکس همسرش قرار گرفته و با او سخن می‌گوید.

«بوی چسبناک رنگ» بو که نمی‌تواند چسبناک باشد، اگر نوشته می‌شد بوی رنگ چسبناک بهتر بود. روایت این داستان موفق نشده به اندازۀ کافی احساسات مخاطب را برانگیزد تا با آن ارتباط مؤثری برقرار کند، تنها مجموعه‌ای اطلاعات پشت هم ردیف شده تا شناختی اندک از گذشتۀ راوی فراهم کند. حس یأس و ناامیدی در کلام زن مشهود است؛ ولی توصیف کاملی

 از شرایط موجود آورده نشده تا نوشته را به داستان تبدیل کند.

داستان «هزار خط» با راوی سوم شخص و محدود به ذهن دختری است که قصد خودکشی دارد؛ اما مشخص نمی‌شود تنها برای نمایش و گذاشتن عکس خود در اینستاگرام این کار را کرده یا به‌واقع هدفش خودکشی بوده است؟ توصیفات آورده شده در داستان بسیار زیبا بوده، جزئیات با ریزبینی بیان شده و توانسته صحنۀ حمام و حرکات دختر را به‌خوبی تصویرسازی کند. حس و حال دختر ملموس بوده؛ ولی دلیل کار پسر مشخص نمی‌شود که آیا تنها هوسبازی او موجب رهاکردن دختر شده یا دلیل دیگری این میان وجود داشته که بیان نشده؟ شاید نویسنده خواسته فقط شرایط دختری را نشان دهد که بازی خورده؛ اما باید این باورپذیری در خواننده ایجاد شود که حقیقتاً بازی خورده یا مسئلۀ دیگری در کار بوده که موجب دوری آن دو ازهم شده؟

داستان «مرگ موش برای شرلوک هولمز» با راوی سوم شخص و محدود به ذهن مرد نویسنده نوشته شده و تخیلات یک نویسنده را با روایت‌های متفاوت بیان کرده‌است. داستان به‌شکل خطی پیش رفته و سعی داشته افکار پریشان یک نویسندۀ جنایی‌نویس را به تصویر بکشد.

«ریش انبوهی روی سینه تی‌شرت نارنجی چسبان، با بوی تند عرق و لایت موتیف خرناس مانند از کنارش گذشت» این جمله نتوانسته تصویر رسایی برای مخاطب ایجاد کند و منظور نویسنده را برساند. «گردی پاچه‌های جمع‌شدۀ شلوارش مثل عینک ایمنی پشت کش‌دار صنعتگرها» این تصویرسازی را نیز نمی‌توان تجسم کرد، حتی با وجود تشبیه آن به عینک صنعتگرها در ذهن شکل نمی‌گیرد.

«قلبش مثل طبل می‌کوبید روی شقیقه‌هایش» بهتر بود نوشته شود نبضش می‌کوبید چون قلب روی شقیقه نمی‌کوبد. عبارت «قدم‌های کور» نیز نمی‌تواند منظور نویسنده را برساند و تصویر مشخصی نشان نمی‌دهد.

در این داستان تلاش مرد برای یافتن سوژه به‌خوبی نشان داده شده و موضوعاتی که در ذهنش شکل گرفته به‌نحوی گویا بیان شده‌است، سرگردانی مرد خیلی خوب به تصویر کشیده شده و به دل مخاطب می‌نشیند، همچنین پایان‌بندی داستان بجا و مناسب انتخاب شده‌است. داستان «لالایی نیروانا» با راوی سوم شخص نوشته شده؛ نیروانا معانی متعددی دارد، از جمله به آرامش عمیق ترجمه شده که می‌توان این معنی را در داستان تعمیم داد. داستان دربارۀ جراحی است که حین عبور از خیابان در اثر حوادث چهارشنبه‌سوری یکی از دستانش دچار جراحتی

 عمیق شده و کف دست و تعدادی از انگشتانش را از دست می‌دهد. بارها عمل پیوند روی دستش انجام شده و تمام شب‌هایی که در بیمارستان بستری بوده صدای دخترش نیروانا را حس می‌کرده که برایش لالایی مادرش را می‌خواند، راوی متعجب از آن است که چطور وقتی دخترش در مونترال و دور از او زندگی می‌کند و هرگز مادربزرگش را ندیده، می‌تواند آن لالایی را برایش بخواند. دخترش اصرار دارد پدر را برای پیگیری درمان نزد خود ببرد؛ ولی دکتر رفیعی امتناع می‌کند و ترجیح می‌دهد در کشور خود بماند. داستان توانسته به‌شکلی موجز روایتی ملموس را پیش روی مخاطب قرار دهد که باورپذیر بوده و داستانی کامل را با رعایت اصول نگارش شکل دهد.

داستان «داغی عصر خنک» با راوی اول شخص نوشته شده و محدود به ذهن زنی است که در بیمارستان بستری شده؛ روایت به‌شکل خطی پیش می‌رود، شرایط زنی را توصیف می‌کند که لحظات پایانی عمرش را می‌گذراند و اصرار دارد برای بار آخر نوه‌اش را ببیند. داستان با فلش‌بک‌های متعدد خاطرات مختلفی که با نوه‌اش داشته به تصویر کشیده است.

داستان نثری ساده و روان دارد و توانسته استیصال زن را در دقایق پایانی زندگی‌اش به نمایش بگذارد، با دیدن نوه‌اش ولو در لحظه‌ای کوتاه گویا به آرامش رسیده و می‌تواند با خیال راحت چشم بر دنیا ببندد. داستان به‌خوبی توانسته با به‌کارگیری عناصر لازم مهر مادربزرگ را به‌شکلی ملموس نشان دهد. داستان «عروسی‌ای که نرفتیم» به صورت پلی‌فنی، ابتدا با راوی اول شخص جمع، گاهی با راوی اول شخص مفرد و در بعضی قسمت‌ها با راوی سوم شخص نوشته شده است؛ بهتر بود اگر بین این بخش‌ها سه‌ستاره گذاشته و از هم تفکیک می‌شد تا باعث گیجی و سردرگمی خواننده نشود.

ماجرای دختر و پسری دانشجو را می‌خوانیم که نامزد بوده و قصد ازدواج دارند؛ اما دختر بنا به دلایلی و بدون اطلاع قبلی به شهر خود بازگشته و انصرافش را از نامزدی با احسان اعلام می‌کند، چندی بعد در گروه مشترک با دوستانش از آنان برای شرکت در عروسی با پسرعمویش دعوت می‌کند که باعث تعجب همگان می‌شود. روایتی زیبا را در این داستان می‌خوانیم که از زبان اشخاص مختلف بیان شده تا از زاویۀ دیدهای متفاوتی به آن پرداخته شود که از این جهت نویسنده موفق عمل کرده و توانسته منظور خود را به مخاطب برساند. شیوایی روایت به دل خواننده می‌نشیند و ماجرا به گونه‌ای باورپذیر به‌نمایش درآمده و توانسته دودلی افراد را برای شرکت در جشن عروسی نشان دهد.برای این نویسندۀ گرامی آرزوی موفقیت روزافزون داریم.■

بررسی مجموعه داستان «لالائی نیروانا» نویسنده «آزاده جمشیدپور»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک