جستار «حضور شفاف؛ آگاهی بلورین» «بهمن عباس‌زاده»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

من عادت دارم- مثل خیلی‌ها- در تنهایی با خودم حرف بزنم؛ مثلاً می‌روم مقابل اینه می‌ایستم و از خودم می‌پرسم: "تو کی هستی"؟ "یا چه هستی"؟، چطور ظاهر شدی؟ البته نه به لحاظ جسمی، بلکه این سئوالی است که از روح و روانِ خود می‌پرسم و یا این‌که، تا حالا کجا بودی؟ و بعدها به کجا خواهی رفت؟

اما متأسفانه جواب‌های معمولی قانع‌ام نمی‌کند. جواب‌هایی از این نوع که مثلاً "من انسان هستم." البته این پاسخی است که "ذهن" به من می‌دهد و من سعی می‌کنم بیشتر در این "ذهن" نفوذ کنم برای همین می‌پرسم " انسان چیست"؟، چه وجۀ مشخصی دارد و تفاوتش با دیگر جانداران در چیست؟؛ آیا داشتن عقل و یا داشتن درک و شعور کافی است؟، پاسخ کاملی است؟؛ اما احساس می‌کنم که این جواب باز هم کامل و کافی نیست؛ پس در ادامه می‌پرسم: "این عقل و شعور کجاست"؟- در ذهن؟؛ آیا جوهره و اساسِ هر انسانی ذهن ِ اوست؟ و تا مدتی با این تصور که" من ذهنم هستم"، سپری می‌شود؛ اما خوب که به مرور زمان دقت می‌کنم و در روح و روانم تعمق بیشتری می‌کنم به حقیقت دیگری می‌رسم؛ حقیقتی که بارها آن را مورد آزمون قرار می‌دهم و آن حقیقت این است که من قادر هستم آنچه را که در ذهنم می‌گذرد، ببینم و محتوای موجود در آن را به یاد بیارم و ناظر افکار و حتا حالاتِ درونیِ خود نظیر خشم، کینه، حَسَد و حرص در درون خود باشم؛ پس این سئوال مهم برایم پیش می‌آید که آنچه قادر به دیدن ذهن است، چیست؟ اینجاست که ناگهان حیرت‌زده بر جای می‌مانم و از خودم می‌پُرسم اگر من ذهن و عقل و شعور و درکِ موجود در آن هستم؛ پس آن‌که و آنچه می‌تواند همۀ حرکات و محتویاتِ ذهن را ببیند و آن را تعقیب و نظارت کند، کیست؟! احساس می‌کنم که یک نیروی بسیار بزرگتر و بسیار مرموزی در پشتِ ذهن وجود دارد که من تا به حال کمتر به آن توجه داشته‌ام. مدت‌ها این مسئله مرا به خود مشغول داشته بود و به تجربه پی بردم و کشف کردم که نیرویی در من وجود دارد که بر همه چیز از دنیای بیرون گرفته تا اعماق درونم آگاه و ناظر است؛ بدون آنکه مانند ذهن به پدیده‌های پیرامونِ خود دخالت کند فقط یک شاهد و ناظر است، ثابت و ماندگار است و از ابتدای تولدم در من حاضر و ناظر بوده است. می‌توانم آن نیرو را به فضایی بسیار بزرگ و روشن و در عین حال آرام، ساکت و ساکن به تصور در آورم. فضایی که هنگامی که به آسمان بی‌ابر در بالای سرم نگاه می‌کنم به آبیِ بی‌انتهای آن و سیاهی پُر ستارۀ آن، وقتی که به وسعتِ بی‌انتهای آن خیره می‌شوم، بی‌اختیار همان فضای روشن، گرم، ساکت و ساکنِ موجود در درونم را تداعی می‌کند. پس از کشف این فضا در درونم، از تنهایی چسبناکی که آزارم می‌داد رَها شدم. از سرگردانی بیرون آمدم. احساس می‌کردم که حامی و یک راهنمایی در درون پیدا کرده‌ام که مرا حمایت می‌کند و از آن بالاتر دَم به دَم یک انرژی زنده، پاک و خالص را به وجودم واریز می‌کند ...

بعدها پس از تعمق و تأمل و مطالعه متوجه نام آن نیروی مرموز و فوق‌العاده عظیم شدم. نام آن نیرو هستی و یا به تعبیری "آگاهی" بود.

پس از تشخیص، تجربه و شناسایی آن نیروی مرموز، پرسش "من کیستم؟" از اینجا آغاز شد که این انسان دارای چه "هویت" و "جوهره" ای است؟. جوهرۀ انسان چیست؟. پس از آنکه متوجه شدم که من، دستم، پایم و یا بدنم نیستم و در ضمن فکر و مغزم هم که بر طبق دست‌آوردهای علمی از جنس مادی و بدن هستند و بالاتر از همه هر آنچه را که می‌توانم ببینم، حقیقتِ من و هویتِ من نیست به این دلیل که من قادر به دیدنِ آن هستم. پس من از آنچه در حال دیدن آن هستم، جدا هستم؛ پس نمی‌توانم هم خودم باشم و هم آنچه که در حال دیدن آن هستم. و در ادامه من نام خودم و یا زبانی را که با آن صحبت می‌کنم نیز نیستم؛ من جایی که به دنیا آمده‌ام و یا تاریخی که بر نیاکانم گذشته و یا حکمرانانی که بر محل تولد من حکومت کرده‌اند نیز نیستم، و در یک کلام، من به تاریخچۀ خاصی که پس از تولدم بر من گذشته، تعلق ندارم بلکه من آن‌چیزی هستم که "شاهدِ" همۀ آن‌چیزهایی است که از بَدو تولد در من و بر من گذشته؛ من آن فضای بزرگ، روشن و گرمی هستم که هستیِ من، حتا پیش از تولد و پس از مرگ نیز در آن می‌گذرد؛ من خودِ هستی و خودِ آگاهی هستم؛ من آن مشاهده‌گری هستم که هم می‌تواند ذهن خودش را ببیند و هم می‌تواند نظاره‌گر جهان باشد.

من (منِ نوعی) معرفت، هشیاری و آگاهی هستم. اما مسئله و چالشِ بزرگ انسانِ معاصر از آن‌جا آغاز می‌شود که این آگاهی می‌تواند بنا به عوامل زیادی مورد تعرض و دخل‌وتصرف قرار گیرد و از یک فضای روشن، بزرگ و بی‌نهایت به فضایی محدود، نیمه تاریک، عذاب‌آور تبدیل شده و یا به کلی به انحراف کشیده شود. در محتوای این آگاهی می‌تواند سم مُهلکی وارد شود و آن فضا را تا آنجا مسموم کند که آن فرد را به هلاکت برساند. و این تراژدی انسان معاصر است. این آگاهی اکنون در فضای "ذهن" گرفتار است. از طرف دیگر این ذهن بازیچۀ حواس 5 گانه نیز هست؛ به این صورت که آنچه مانند آسمان بالای سر، بی‌نهایت است در محدودۀ تنگ و تاریکی به نام "ذهن" به تنگنا افتاد. و از آن تأسف‌بارتر این است که چنین می‌پندارد که جهان و همۀ هستی و گسترۀ نامحدود این آگاهی همان فضای تنگ و تاریکی است که ذهن نشان می‌دهد و چیزی جز آن وجود خارجی ندارد.

بنابراین با صراحت تمام می‌توان تاریخ بشریت را از طریق رشدِ تاریخیِ آگاهی انسان بر ساز وکار "ذهن" مورد ارزیابی قرار دارد؛ و میزان رشد انسان را با معیار میزان رشدِ "آگاهی" در او قیاس کرد. پس بنابراین عصاره و جوهرۀ هر انسانی، نیروی مشاهده‌گری او، یعنی هشیاری و آگاهیِ اوست. اما همانگونه که گفته شد این هشیاری از بَدوِ تولد دست‌خوشِ تغییرات، تحولات و انحرافات زیادی قرار می‌گیرد؛ تا آنجا که محتوای آن به گونۀ تأسف‌باری "مسخ" می‌گردد.

البته عوامل این مسخ‌شدگی بسیار گوناگون و متنوع است که ریشه در باورهای بسیار کهن انسان دارد و از جهلِ تاریخی انسان و همچنین از آموزش، تربیت و فرهنگ هر ملتی سرچشمه می‌گیرد؛ اما آنچه در این رابطه شایان ذکر است این است که از آنجا که جوهره و عصارۀ هر انسانی همین "آگاهی" است، فضای آن آگاهی به‌گونه‌ای بنیادین در هر انسانی به شکل نهادینه‌ای وجود دارد؛ یعنی اینکه فضای آگاهی و هشیاری علی‌رغم آنکه با چه محتوایی پُر شده باشد در وجود هر انسانی وجود دارد و به واسطۀ چنین فضایی است که انسان می‌تواند هر زمان که به شناخت "هویتِ حقیقیِ خویش" که همان آگاهی است نائل شود، آن را دگرگون کرده و به زدودن آن باورهای کهن و احیاء، رشد و تعمیقِ آن، همان‌گونه که شایستۀ مقام والای انسان است یاری رساند. و روح و روان خود را از محدودۀ تنگ و تاریک ذهنِ بازبینی‌نشده، رَها سازد. برای نیل به این منظور، یعنی رسیدن به یک آگاهیِ باز، مانند رسیدن به قُلۀ یک کوه، راه‌های متفاوتی وجود دارد که هر کدام از این راه‌ها، در صورتی‌که به گونه‌ای پیگیر و با جدّیت و اراده‌ای آزاد دنبال شود می‌تواند به احیاء آن آگاهی منجر گردد؛ یکی از این راه‌ها، دیدن و رویارویی با محتوای موجود در ذهن است؛ محتوایی که بدون نظارت و آگاهی هر انسانی، از زمان کودکی در او، توسط جامعه، خانواده، فرهنگ، آموزش و ... به گونه‌ای هدفمند و برنامه‌ریزی شده بر ذهن او "حُقنه" شده است.

این محتوای ذهنی که ذره ذره توسط خانواده، جامعه، تربیت و آموزش در ذهن هر انسانی مستقر شده و به باور و یقین تبدیل شده است باید مورد بازبینی و نگرشِ دقیق قرار گرفته و از نو مورد سنجش قرار گیرد. اما نکتۀ ظریفی که در این میان وجود دارد این است که آیا این بازبینی، بازرسی و سنجش باید توسط همان ذهنِ برنامه‌ریزی شده انجام شود؟ که در این صورت بی‌نتیجه خواهد بود؛ مثل این است که دزدی را مأمور شناسایی و دستگیریِ خودش قرار دهیم. به همین دلیل برای انجام چنین تحولی در ذهن، نیازمند به یک پایگاه و قطبِ جدیدی هستیم که از جنسِ ذهن و آلودگی‌های موجود در آن نباشد؛ قطب و پایگاهی که ذهنِ آلوده به فرهنگِ مُنحطِ قرن‌های گذشته به آن دسترسی نداشته باشد و این قطب و پایگاه و نیروی آگاه از بطنِ یک "نگاهِ عاری از هر پیشینه‌ای" زاده می‌شود، نگاهی بی‌طرف، روشن، شفاف که فقط ناظر است و به هیچ‌وجه در مورد عملکردهای ذهن قضاوت نمی‌کند، و این آغازِ یک رَوَندِ بسیار نیرومندی است که در ادامه، رفته‌رفته نیرومندتر شده و فضای کوچک و تاریک ذهن را روشن ساخته و گسترش می‌دهد. بدین معنا که ذهن تیره و محدود و جزءنگر و بسیار حقیر و ضعیف را در برگرفته و آن را روشن ساخته و گسترش می‌دهد و هویت حقیقی انسان را که در آن به اسارت گرفته شده آزاد می‌سازد.

اما آنچه حائز اهمیت اساسی و فوق‌العاده مهم است این است که حتی یک صدم ثانیه هم نباید این حقیقت مورد غفلت قرار گیرد که این نگاه، همچون نگاهِ یک دوربین فیلم‌برداری، ثابت، پایدار و کاملاً بی‌طرف بوده و فقط باید ناظرِ همۀ حرکات، باورها، گفتار، عوالم درونی و همینطور خصلت‌های گوناگون نظیر حَسَد، حرص، خشم، کینه و ... که در روان و ذهن فرد می‌گذرد باشد. این نظارت حتی یک لحظه نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد. این نگاه باید همواره در ورای ذهنِ انسان حضور داشته باشد.

همین نگاه است که به مرور با حفظ بی‌طرفی و تمرکز بر مشاهِدۀ صِرف، رفته‌رفته نیرومند می‌شود. این یک مکانیزم کاملاً علمی است به این معنا که انرژی تولید شده توسط سوخت‌وساز در بدن را به خود جلب و آن را در خود متمرکز ساخته و به این وسیله از بَلعیده شدنِ آن توسط ذهن و تداوم هرج‌ومرجِ درونِ آن، جلوگیری می‌کند و زمانی که این دیکتاتور مستبد که به هیولای کوری تبدیل شده، از قدرتِ بلامنازعِ خود محروم می‌شود، دُچار ضعف و سُستی شده. و آرام‌آرام به جایگاهِ حقیقیِ خود و ساز وکار طبیعیِ خود باز می‌گردد؛ و سایۀ تاریک و مخوف خود را از روح انسان برچیده تا روح بتواند در آزادی کامل به رشد و بالندگی خود بپردازد. آنچه آمد طرح کلی آزادسازی انسان بود از قیدوبندهایی که ذهن به عنوان فرماندۀ کلیّه عملیات انسان، در وجود او ایفا می‌کند. امّا این نکته را نباید فراموش کرد که این ذهن در مدت بقای خود در فرد و در مدتی که همۀ انرژی‌های موجود در جسم را در اختیار خود داشته، به طرح و توطئه مشغول بوده و برای حفظ قدرت خود دست به تشکیلات پیچیده‌ای در درون روح و روان فرد زده است؛ پس بنابراین باید این ساز وکارها و به بیان دیگر این ترفندهای ذهنی را مورد ملاحظه و شناسایی قرار داد که البته شناسایی آن‌ها از طریق همان "نگاه جادویی"، بی‌طرف، ثابت و پی‌گیر صورت می‌گیرد. یکی از این ترفندها جهت حفظ، تقویت و تحکیم ذهن در انسان، "مقاومتِ درونی" در انسان است. بدین معنا که ذهن همیشه در رویارویی با پدیده‌ها و مسائل روزمره و همین‌طور در برخورد با مسائل درونی، دارای یک نوع مقاومتِ نامحسوس است؛ این مقاومت آنچنان زیرکانه و زیرپوستی عمل می‌کند که شخص به سادگی قادر به شناساییِ آن نیست؛ مگر آنکه در لحظه‌لحظۀ زندگی نسبت به عوالم درونیِ وجود خود بسیار بسیار هشیار باشد؛ آنچنانکه کوچک‌ترین تحرکات روانیِ خود را در "لحظه" زیر نظر داشته باشد. من این مورد را در شکلِ عضلانیِ آن بارها تجربه کرده‌ام مثلاً گاه‌گاه متوجه نوعی گرفتگیِ بی‌دلیل در بازو و یا انگشتان دست خود شده‌ام؛ بدون آنکه این دو درگیر جسمی خارجی باشند و یا در حال انجام کاری باشم؛ گویی نیرویی در بدن جریان دارد که به زعم خود می‌خواهد مرا از یک نیروی ناشناس خارجی محافظت کند.

به همین ترتیب بارها خود را در یک نوع حالتِ مقاومت بی‌دلیل دیده‌ام؛ چه در ذهن و چه در عضلات؛ و همین‌طور زمانی که با یک نگاه ثابت و بی‌طرف احوال و عوالمِ درونیِ خود را زیر نظر داشته‌ام متوجه یادآوری خاطرات گذشته‌ای شده‌ام که بیشتر آنها با یک حادثۀ ناگواری درگیر بوده‌اند و ذهن مشتاق بوده که چه در خواب و چه در بیداری به تکرار آن‌ها در درون من ادامه داده و از این طریق موجب عذاب من شود؛ بعدها متوجه این حقیقتِ تلخ شدم که ذهنِ من از طریق یادآوری این خاطرات تلخ، سعی در بلعیدنِ انرژیِ موجود در جسم من دارد تا از این طریق خود را قوی‌تر کرده و به حیات خود با قدرت بیشتری ادامه دهد در بسیاری از زمان‌ها، ما انسان‌ها، بدون هیچ دلیل منطقی بر روی مواردی در زندگی روزمره پافشاریِ بیهوده‌ای می‌کنیم و از این طریق، ناآگاهانه به تقویتِ خصلتِ مُخربِ ذهنِ خود یاری می‌رسانیم، همچنین خیلی از افرادی که پیوسته در زندگی حالتِ بسیار جدی، اخمو و خشک دارند بیش از دیگران بازیچۀ این نوع مقاومت مُخرّب و کاذبِ درونی هستند و همواره بی‌اختیار مجذوبِ فضای ذهنیِ خود هستند. یکی دیگر از ترفندهای ذهنِ ناآگاه که بسیار شایع است و تقریبن همۀ انسان‌ها به آن معتاد هستند و رهایی از آن به هشیاری بالایی نیاز دارد، "هم هویتی"های آشکار و پنهان است که ذهن برای غارت انرژیِ فرد از آن بسیار سود می‌بَرد؛ شکل ساده و آشکار این "هم هویتی" زمانی است که فرد خود را در جایگاه قهرمان فیلمی که در حال تماشای آن است قرار می‌دهد و در دشواری‌ها و غم‌ها و شادی‌های او شریک می‌شود و در واقع با آن قهرمان "هم هویت" می‌شود؛ تا آنجا که در زمان تماشای فیلم، خود را به کلی فراموش می‌کند و زندگی را از زاویۀ دیدِ قهرمان فیلم تجربه می‌کند؛ اما این نوع "هم‌هویتی" اَشکال بسیار ظریف‌تر و پنهان‌تری هم دارد و آن هم‌هویتی با افکار، باورها، دردها و رویاهاست؛ ما از طریق مجذوب شدن به موارد فوق، خود را به کلی فراموش می‌کنیم و کاملاً جذب آنها شده و از این طریق انرژی خود را به هَدَر می‌دهیم؛ از این پدیدۀ بسیار زیانبار با نام "هم‌ذات پنداری" نیز یاد می‌شود و فرد هشیار، با توصّل به همان نگاه ثابت، پایدار و بی‌طرف می‌تواند با نظارت مداوم بر ذهنِ خود از این هَدَر رفتن انرژی و پریشانیِ ذهنی پرهیز کند. جا دارد همین‌جا به یک نکتۀ مهم اشاره شود و آن یکی دیگر از تکنیک‌هایی است که می‌توان جهت مَهار کردن ذهنِ پُر هرج‌ومرج از آن بهرۀ فراوانی بُرد، و آن، تأمل و تعمّق در "فضای تُهی" ست؛ این تعمق و تأمل به هیچ‌وجه نوعی فکر کردن به چیزی خاص نیست؛ ذکر گفتن نیست؛ تکرار یک کلمۀ ثابت نیست؛ بلکه برعکس نوعی توقفِ کاملِ ذهن از هرگونه تحرک و پرسه‌زدن است؛ فقط وفقط بودن و ماندنِ ذهن در یک فضای کاملن تُهی است؛ تُهی از هرگونه فکر، تصویر، خاطره و رؤیابافی تا جائی‌که ذهن هیچ‌گونه حرکتی از خود نداشته باشد؛ حتی کوچک‌ترین تصویری را در خود مجسم نکند؛ یک فضای کاملاً خالی؛ مثل احساسی که ذهن رَها شده در یک آسمان خالی دارد. هر دست‌آویزی را از دسترس فکر و ذهن، کاملاً خارج کنید؛ یا مثلاً از ذهن بخواهید که "بی‌نهایت" را در خود مجسم کند، و هرگاه که ذهن بخواهد محدودیتی برای آن بی‌نهایت مشخص کند؛ او را از این کار منع کنید چرا که بی‌نهایت هیچ محدودیتی ندارد؛ اما ذهن مایل است که هرچه زودتر از تجسمِ امری محال بگریزد. با تداوم این رَوِش با ذهنی روبه‌رو می‌شوید که تقریباً برای مدتی درمانده شده، مأیوس شده و از حرکت باز می‌ماند و رسیدن به چنین مرحله‌ای "نقطۀ عطف" بسیار مهمی است؛ هرچه بیشتر در این وضعیّت بماند عُمق و گسترش بیشتری پیدا می‌کند؛ ذهنی که بتواند حتا برای دقایقی چند کاملاً ساکت و خاموش بماند، بسیار وسیع و در عین حال بسیار عمیق و پُر انرژی می‌گردد. در صورتی‌که افرادی که بی‌وقفه از ذهنِ خود کار می‌کشند و تن به هر فکر، تصویر و رؤیابافی و ... می‌دهند دارای روحیه‌ای خسته، ملول، ناتوان و اغلب افسرده‌ای هستند؛ پس، ماندنِ ذهن در یک فضای کاملاً تُهی می‌تواند منافذ گرفته شدۀ ذهن را باز کرده و آن را جهت حلِ چالش‌های واقعی در زندگیِ عینی آماده سازد. مورد دیگری که مانند زالو و یا کَنه به ذهن چسبیده و موجب اتلاف انرژیِ انسان، از طریق آن می‌شود، "کلمات" هستند؛ چنانچه توسط آن نگاهِ بی‌طرف، پایدار و ثابت، به دقت مراقبِ تحرکات ذهنِ خود بوده باشید، متوجه شده‌اید که "صدایی" به طور مدام در ذهن شما مشغولِ "حَرافی" است و حتا لحظه‌ای دست از این "حرافیِ" بیهوده برنمی‌دارد؛ این "حَرافی"، همان کلمات بیهوده‌ای هستند که در فضای ذهن پرسه می‌زنند و گاه آنچنان خطرناک هستند که فرد را به انجام کارهای نسنجیده‌ای تحریک کرده و موجب بُروز فجایعی می‌شوند و قادر هستند که سیستم‌های مُخربِ وجود در ناخودآگاهِ خود را فعال کرده و در یک "لحظۀ غفلت"، فرد را به اِرتکاب اَعمال خطرناکی تحریک کرده و موجب بُروز وقایع تلخی شوند؛ کمترین زیان این "حرّافی"، اتلاف حجم بالایی از انرژی انسان است.

آسودگی مطلق برای هر ذهنی مانند نفسِ عمیق برای هر انسانی از اهمیت خاصی برخوردار است. باید سعی شود از هر شرایطی برای آرامش کاملِ ذهن بهره بُرد و ذهن را از تکاپوی مدام و بیهوده بر حذر داشت. و اما رعایت و آگاهی نسبت به تک‌تکِ موارد یاد شده، منجر به یک آگاهیِ منسجم، یکپارچه، شفاف، خلاق و در عین‌حال یک حضورِ فوق‌العاده حساس در دنیای درونیِ فرد می‌گردد و آگاهی نه تنها همۀ مراکز ذهنی، حرکتی و جنسی را در بر می‌گیرد؛ بلکه مرکز قلب و جان را نیز در آرامشی هشیار و پایدار متمرکز می‌سازد ما باید نسبت به اتلاف انرژیِ موجود در ساختار روانیِ خود بسیار حساس و نکته‌سنج باشیم؛ چرا که هَدَر رفتنِ انرژی از طریق مرکز ذهنی، کل ساختار هشیاری انسان را دُچار

اختلال کرده و همۀ مراکز دیگر انسان را با مشکلِ "عدم

 کارایی" مواجه می‌سازد و به تعبیری انسان را دچار "فلج روحیِ پنهان" و عدم کارایی در زندگیِ روزمره می‌سازد.

همۀ تهمیدات ذکر شده جهت رسیدن به یک "حضور شفاف" و یک " آگاهی بلوری" انجام می‌گیرد چرا که در صورت استقرار این حضور و آگاهی، نه تنها درونِ هر انسانی متحول می‌شود بلکه دنیای اطراف او نیز دگرگون می‌گردد؛ به نحوی که پس از استقرار این حضور شفاف و این آگاهی بلوری همۀ پدیده‌های اطراف به طرز معجزه‌آسایی تغییر می‌کند؛ اولین تغییر آن، نگاه ما به پدیده‌های زندگی است. زیرا که از آن پس دیگر هیچ چیز در اطراف ما، مانند سابق نخواهد بود، گویی روان آدمِ قبلی کاملاً محو شده و هویت جدیدی در ما فعال شده است؛ یکی از آثار این تحول، کیفیتِ روابط ما با اطرافیان است؛ از آنجا که در درون خود با هیچ‌گونه "هرز رفتن انرژی" درگیر نیستیم؛ دارای روحیه‌ای بسیار شاداب و مسرور هستیم و به گونه‌ای بسیار طبیعی تمایل به معاشرت و همیاری با مردم خواهیم بود و از درون نیز گرفتار هیچ‌گونه حرص، طمع، خشم و نفرت، که هر کدام به نحو بی‌رحمانه‌ای انرژی هر انسانی را به یغما می‌بَرَد نیستیم؛ در عوض سرشار از یک انرژی سالم و سرشاری از صفا و صمیمیت هستیم که آمادۀ محبت کردن و یاری رساندن به دیگران است.

در واقع آنچه اتفاق می‌افتد این است که مخزن سرشار انرژی که تا کنون صَرف جدال ذهنی، کینه‌ورزی یا خشم و نفرت و تفکر زائد می‌شد، تغییر کیفیّت داده و در جهت سرور، شادی، محبت، خلاقیت و هنر، فعال می‌شود و این تغییر یک تغییر بنیادین است. ما همیشه فکر می‌کردیم که این نوع زندگی که سراسر خشم کینه و نفرت است، همان زندگیِ حقیقی است و به مرورِ گذشت سالیان سال تا به امروز در باور ما این‌گونه تلقین شده که زندگی یعنی همین، در صورتی‌که زندگی فرآیندی از پیش ساخته و پرداخته شده و نیست و کلِ نظام هستی، تابع عملکردِ انرژی است و این انرژی توسط نبوده "ارادۀ آزاد انسان" و تحولِ در آگاهی او و همچنین حضور پیوستۀ او در "اینجا و اکنون" است که کیفیّتِ زندگی و هستی را تعیین می‌کند، نه جَزم‌های تحمیل شده در باور انسان‌ها؛ چنانچه استفادۀ درست از انرژی موجود در انسان قادر است از جهنم ساختۀ ذهنِ آشفته و تاریک و سراسر خشم و نفرت، بهشتی بیافریند که وعده‌اش نه در دنیایی دیگر یا در باورها و کتاب‌ها، بلکه بر روی همین زمین و در میان همین انسان‌ها و طبیعت، می‌تواند به ظهور برسد. ■

جستار «حضور شفاف؛ آگاهی بلورین» «بهمن عباس‌زاده»