سِر سَرمامک «بوف کور» نویسنده «صادق هدایت»؛ «رؤیا وهمی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

در ژرف خواب، نقطه‌ای در عمق وجودتان، کاملاً هوشیار باقی می‌ماند. (1)

 داستانی که زبان راوی‌اش الکن است، رمزآلود به نظر می‌آید. "هدایت" برای دیده نشدن ردی از خود در "بوف کور"، کلید رموز را مانند گنج‌هایی پنهان، لابلای جملات قرار می‌دهد؛ به این امید که خواننده به موقع آن‌ها را ببیند، بردارد و به خاطر بسپارد.

شخصیت اول "بوف کور" نه یک نفر، نه دو نفر بلکه حکایت سه نفر (2) است. گذشته از سه شخصیت معنوی-حقیقی-ذهنی، تحول روحی "بوف کور" در شبی مهتابی، دستمایه نویسنده اثر می‌شود، تا نثر چند مفهومی، همچون نظم فارسی خلق شود. خوانش "بوف کور" از آن جهت دشوارتر، از آن جهت مرموزتر و از آن جهت پیچیده‌تر است که؛ هر سه شخصیت داستان در یک تن خانه دارند! بنابراین گشودن رموزِ آن روی حرکتی-حقیقی اش نیاز دارد به دقتی به: باریکی موی، حافظه‌ای در خور حفظ کل "بوف کور" و همچنین شناخت از کارکرد مغز انسان. تنها بدین شیوه خواننده قادر می‌شود خاطرات متفاوت، لیکن مشابه را بر هم وفق دهد و مانع را یک بار کنار یکدیگر و دگر بار روی-در-روی هم قرار بدهد و به تماشایش بایستد. اثری که به قولی دشواری نگارشش در حد تردستی (3) است، معلوم است که درکش نه با یکی دو بار خواندن و نه بدون شناخت نسبی از روان و عملکرد مغز انسان میسر است.  روایت "بوف کور" از زبان پسر جوانی که در حال خوابگردی (4) است بیان می‌شود. انسانی که گرفتار خوابنمایی می‌شود، "هم خواب است و هم بیدار"، یا "نه خواب است و نه بیدار" یا می‌خواستم بگویم (5) " نه خوابِ خواب است و نه بیدارِ بیدار." خشونت تلفظ "برزخ"، سختی گرفتار شدن در برزخ"خواب و بیداری" را به گوش می‌رساند. در این حالت فرد قادر است از بستر بلند شود و بی اراده در خواب راه برود. خوابگرد، با چشم راست نیمه بازش (6)، دنیای حقیقی را سایه روشن وار مشاهده می‌کند و با چشم چپش، رؤیا رویت می‌کند. این رویداد تقریباً همزمان رخ می‌دهد یعنی چشم چپ و چشم راست هر دو به فاصله پلکی از هم فعال و متأثر از یکدیگر هستند؛ یکی در دنیای "حقیقی" همه چیز را آماس تماشا می‌کند و دیگری در دنیای "مجازی"، در چشم اندازی گسترده، رؤیا رویت می‌کند.  خوابنما در دو دنیای متفاوتِ خواب و بیداری دست و پا می‌زند. "هدایت"، دو نیمه شخصیت، از این دو دنیا، استخراج می‌کند و بهشان هویت مستقل می‌دهد. یکی از آن شخصیت‌ها "خواب" است و دیگری "بیدار". شخصیت سوم او، برایند این دو است که از ابتدای داستان (7) حضور دارد و قرار است در انتها، آشتی دو نیمه "خواب" و "بیدار" را با بستن هر دو چشمش "شاهد"(8) باشد.

 "خواب" و "بیدار" یک بار در آغوش هم می‌میرند (9). در آن قعرِ خواب، شخصیت سوم چون روحی، چون قوۀ درون (10)، از روزنی سر به بیرون می‌نهد (دنیای سوم) و بعنوان شاهد، افکار و حرکات خود را در هر دو دنیای "خواب و بیدار" رصد می‌کند. بدین خاطر شخصیت سومِ "بوف کور" "شاهد"(11) نامیده می‌شود.

 هر طرف چپ و راست بدن انسان از یکی از نیمکره‌های مغز فرمان می‌گیرد. شخصیت "خواب" ملکه و ساکن نیمکره راست مغز است و کنترل طرف چپ بدن را دارد؛ دیگر شخصیت "بیدار"، پادشاه و ساکن نیمکره چپ مغز است و طرف راست بدن را فرمان می‌دهد. خصوصیت "خواب" و "بیدار" با یکدیگر فرق دارد (12). "خواب"، شغلش (13) رؤیا دیدن است. او با قلمِ فکر، رؤیا بر ذهن نقش می‌کشد برای همین نویسنده اثر (هدایت) به او لقب "نقاش" می‌دهد. "بیدار" همان رؤیا را در دنیای حقیقی با حرکتش اجرا می‌کند. بدین خاطر به او "بازیگر" می‌گوید. زمانی که روح "شاهد" با ساکت شدن فکر و ذهنش در ژرف خواب، فرصت حضور می‌یابد، برای رصد حرکتِ "بازیگر" در دنیای حقیقی یا پایین (14) و فکرِ "نقاش" در دنیای مجازی یا بالا (15)، به تناوب در حال رفت و برگشت به دو جهان مجازی و حقیقی است؛ به دیگر شرح، به تناوب سرک می‌کشد به هر دو چشمی که یکی از جلوی چشم (چشم راست) دنیای زمینی و پست را مشاهده می‌کند و دیگری از پشت چشم (چشم چپ)، دنیای آسمانی و بالا را رویت می‌کند. "هدایت" نفس رفت و برگشتِ "شاهد" به دو دنیای بالا و پایین یا دنیاهای پشت و جلوی دو چشم چپ و راستش را، به حرکت "سرمامک" (الاکلنگ) تشبیه می‌کند.

 سرعت "سرمامک" یا رفت و برگشت به دو دنیا، کند و تند می‌شود. هر چه فکر و ذهنش همسان باشد یعنی هر چه فکر می‌کند با هر چه که می‌بیند، یکی باشد، سرعت "الاکلنگ"(سرمامک) افزایش می‌یابد. انگار هر دو دنیا غرق می‌شود و او مانند غریقی بعد از تقلا و جان کندن روی آب می‌آید تا پیاده شدن از "سرمامک" و پایان خوش داستان را اعلام کند؛ اما هر چه فکر و ذهنش متفاوت باشد، سرعت "سرمامک" در حد یخ زدن عناصر دنیاها کُند می‌شود و مخاطب می‌فهمد تا رسیدن به پایان خوش، هنوز باید ماجراهایی رخ دهد. بنابراین هر جا از سرمامک‌بازی بگوید بدان معناست که "بوف کور" برای به خود رسیدن، برای پیروز در آمدن از آزمایشی که برای خود در انداخته، برای نبرد با خود، برای رهایی از امیال نفسانی خود هنوز باید ماجراهایی را از سر بگذراند، تا قادر شود "سرمامک" را به تعادل برساند و پیاده به پایان خوش برسد. نقل قول مطالب این مقاله با ذکر منبع بلامانع است.

(1)- محققان خواب را در چهار مرحله وصف می‌کنند. در مرحله چهارم یا عمق خواب، ذهن از فعالیت باز می‌ماند و هیچ رؤیایی رویت نمی‌شود. اگر در آن مرحله ذهن به طور مطلق ساکت شود، آنگاه بستر هوشیار بودن انسان در عمق خواب فراهم می‌شود. به دیگر شرح در آن حالت که بدن و ذهن هر دو کاملاً از کار افتاده، فرصت حضور روح فرد مهیا می‌شود. به نحوی که در آن قعر شما همچون روحی شاهد می‌توانید، نظاره گر خود و اطرافتان باشید و با گوش و چشم بسته همه چیز را بشنوید، ببینید و حس کنید (برگرفته از "زندگی به روایت بود"، ترجمه "شهرام قائدی"). افرادی که به کما می‌روند در عمقی از خواب یا در مرحله دلتای خواب، معمولاً قادرند صداها را بشنوند و صحنه‌هایی که در اطرافشان می‌گذرد را ببینند در حالیکه چشمشان کاملاً بسته است.

(2)- "رویای وهمی بوف کور، رؤیایی سه بعدی است"، ص 9،17 و 123 متن اول، ناشرمولف، چاپ 1393، درج در سایت آفتاب و متفرقه اسفند 1391

(3)- "...برای آنکه کسی نبیند، چقدر فکر، چقدر زحمت و چقدر تردستی لازم است (ص 46، بوفکور، نشرهدایت، چاپ اول،1383)." (4)- "او بدون اراده، مانند یک نفر خوابگرد آمده بود (همان، ص 23)."

(5)- "زهرآلود نوشتم، ولی می‌خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم‌داشت (همان، ص 10)."

(6)- چشم خوابگردها نیمه باز است."هدایت" نیمه باز بودن چشم راوی را با عبارت "پلک ناسوری" بیان می‌کند (همان، ص 13). بیماران ناسوری (تراخمی) چشمشان کاملاً بسته نمی‌شود.

(7)- حضورش در شروع روایت، بیانگر آنست که بوف کور یک سری ماجراها را - نه همه وقایعی که قرار است رخ بدهد- از سر گذرانده است؛ وگرنه بی دلیل "ناظمِ" یک چشم و شکم دریده، به او وعده مرخص شدن نمی‌دهد یا بی دلیل او دیگر نه قلم می‌خواهد و نه کاغذ. این بی‌دلیل‌ها گواهی برآنست که داستان از نیمه آغاز و بازگو می‌شود. (رجوع شود به،"در آغوش خود مردن شنل سورمه‌ای"، ص 271-272، رویاوهمی، مؤلف، چاپ دوم،1397)

(8)- "شاهد" در مرحله‌ای از عمق خواب (مرحله چهارم یا دلتا)[1] هوشیار می‌شود و حضور پیدا می‌کند (به اشراق رسیدن)، در آن ژرفنا "بوف کور" با نظاره گوی بلورین یا انرژی درونی خود، گویی متحول می‌شود و به اصطلاح دُر وجود خود را شناسایی می‌کند. واقع شدن در آن فاز از خواب را "هدایت" با عبارت "در آغوش خود مردن" بیان می‌دارد. جوکی‌ها و دراویش با تمرین و ممارست توانایی رسیدن بدان مرحله را کسب می‌نمایند.

(9)- رجوع به پانوشت قبلی، شماره 8. "آرزو می‌کردم یکه یک شب را با او بگذرانم و با هم در آغوش هم می‌مردیم به نظرم می‌آید که این نتیجه عالی وجود و زندگی من بود (ص 63، بوف کور، همان)."

(10)- "مثل این بود که قوه‌ای را از درون وجودم بیرون می‌کشند (همان، ص 23)،"

 (11)- "هدایت" در داستان "زنده به گور" از شخصیت سوم بعنوان "پاسبان شنل سورمه‌ای" و در "سه قطره خون" بعنوان "ناظم" یاد می‌کند. اسامی پاسبان و ناظم هر دو به معنی یاری رسان و هدایت کننده است، بنابراین آن دو در آنجا، همان نقش روح شاهدِ بیچارۀ "بوف کور" را ایفا می‌کنند.

(12)- در علم روانشناسی از کارکرد سمت چپ مغز، خصوصیت مذکر استنباط می‌شود و از سمت راست، خصوصیت مؤنث (برای راست دست). تفاوت خصوصیت دو شخصیت متفاوت "بوف کور"("خواب" و"بیدار") در پیش گفتار"در آغوش خود مردن شنل سورمه‌ای"(ص 6، چاپ دوم، پاییز 1397) می‌آید.

 (13)- اگر نقش زدن بر ذهن (رویت رؤیا) را شغل بیانگاریم آنگاه دلیل مضحک بودن شغلش نمایان می‌شود (ص 43،"رویای وهمی بوف کور رؤیایی سه بعدی است"، چاپ دوم،1393). ".. و.شغل مضحک نقاشی روی قلمدان اختیار کرده‌بودم...(ص 12، بوف کور، همان)."

 (14)- "او دیگرمتعلق به این دنیای پست درنده نیست-نه، اسم او را نبایدآلوده به چیزهای زمینی بکنم (همان، ص 11)."

(15)- "...او نمی‌توانست با چیزهای این دنیا رابطه و وابستگی داشته باشد (همان، ص 18)،" "مثل اینکه روان من در زندگی پیشین، درعالم مثال، با روان او همجوار بوده (همان ص 17)؛" "...هرگز تن او را نمی‌خواستم لمس کنم، فقط اشعه نامرئی از تن ما خارج و به هم آمیخته می‌شد (همان ص 17)." "برای آنکه آن فرشته آسمانی، آن دختر اثیری...(همان، ص 17)" ■

سِر سَرمامک «بوف کور» نویسنده «صادق هدایت»؛ «رؤیا وهمی»