راستش تا چند سال پیش چیزی از بوتاکس و ژل و این چیزها نمیدانستم، از یکی از دوستان همسنم جویا شدم چرا خط اخم ندارد، گفت من چندین سال پیش چربی تزریق کردم که حتی دکترش هم از اینکه خیلی زود اقدام به این کارکرده، متعجب شده بوده است.
اما دیگر الان سیل عظیمی از زنان مسنونیمهمسن و زنهای جوانی که خودشیفته و اغواگرند راهی این کلینیکها میشوند و چه پولهایی که به جیب این دکترهای پول پرست نمیریزند!
به نظر من اینها دیگر دکتر نیستند یک تاجرند و شیاطین و دستیار کشورهای اروپایی که بعضیهایشان مانند همین دکتر مد نظرمان مدام در رفت و آمد به کشورهای خارجی هستند، یا اصلاً کوچ کردهاند و آنجا زندگی میکنند و هر چند ماه یکبارمیآیند و پولهای زحمت کشی ما ایرانیان بدبخت را میبرند و به جیب آنها سرازیر میکنند حتی قیمتهایشان هم با قیمت دلار بالا میرود اما هیچوقت پایین آمدنی نیست که نیست.
بعد از اینکه فهمیدم بوتاکس چیست و چگونه از بوجود آمدن خطهای عمیق بین ابروها و پیشانی جلوگیری میکند، دیگر با دقت بیشتری به اطرافیانم یا بازیگران سینما و تلویزیون ومجریها نگاه میکردم؛ وقتی خانم پزشک خبرنگار را میدیدم که هنوز اقدامی برای خطهای بین ابروهایش نکرده خیلی خوشحال میشدم که شخص مهمی هم هست که مثل من باشد.
اما این خوشحالی طولی نکشید که با بالا رفتن ابروهای همین خانم پزشک خبرنگار به گل نشست و دیگر خودم را خیلی عقب مانده احساس کردم، این شد که به پیشنهادهای مکرر مربی باشگاهم فکر کردم قرار شد برای من هم وقت بوتاکس بگیرد تا با هم خدمت یکی ازاین شیاطین زیبایی برویم، روز موعود فرا رسید و من و خانمش. ت (خانم مربی) با خانم ع.ذ(خانم مسنی که ۷۴ سال داشت و هیچوقت ورزش ایروبیک صبحکاهیاش فراموش نمیشد بر خلاف من که به هر بهانهای تعطیلی میکردم.
در کلینیک، نشستها بودیم تا نوبتمان بشود که خانمش. ت. رفت که چند تا شات لیزر برای از بین بردن موهای زاید صورتش بزند.
نوبتمان رسید و رفتیم داخل اتاقِ خانمِ دکترالبته قبل از تاجرشدن ایشان، چون من استرس زیادی داشتم ماندم بعد از آنها انجام دادم و هرچه در کارت بانکی داشتیم پرداخت کردیم و برگشتیم.
قرار شد بعد از یک ماه به آنجا برویم و بوتاکس مان را رایگان تمدید کنیم.
آن روز هم فرا رسید من و خانمش. ت.و خانم ع.ذ با هم به کلینیک رفتیم بعد دیدم جمعی از خانمهای مسن و نیمه مسن باشگاه هم با قرار قبلی آنجا تشریف داشتند و من بیخبر بودم خلاصه بعد از کلی معطلی نوبت ما شد و رفتیم داخل سه چهار تا سوزن به پیشانی من فرود آورد و کمی هم ژل داخل خطهای اخمم تزریق کرد و باز هم پولهایمان را بابت دو خط ژل، پیشکششان کردیم وراضی وخوشحال برگشتیم خانه.
دفعۀ بعدی که رفته بودیم برای انجام بوتاکس جدید گروهی از خانمهای مسن و نیمه مسن که به سرگروهی خانم مربی آمده بودند و من هم که کارِ زیادی جز تمدید بوتاکس نداشتم نشسته بودم و نگاه میکردم تا دوستان یکی یکی یا دوتایی میرفتند داخل اتاق دکتر و برمیگشتند و از تزریق ژل شأن به خطهای خنده و غمشان (که از کنار لبها شروع میشد و تقریباً تا پایین چنه میرسید) راضی و خوشنود بیرون میآمدند و بقیه هم تأیید میکردند که خیلی خوب شده مبارکت باشد و البته قبل شروع پولهایشان را به حساب خانم دکتر سرازیر کردهبودند.
چند سالی از این ماجراها گذشت و بیماری کشندۀ کرونا هم تقریباً از بین رفت و دوباره این خطهای اخم برگشتند و بسیا رواعصابم بودند، تلفن را برداشتم و یک وقت ویزیت از خانم منشی تیم کلینیک گرفتم و منتظر فرارسیدن آن روز شدم که خیلی هم طول نکشید.
با نگاه هاج و واج که پس چرا خانم را نمیبینم! اول فکر کردم خواهر دکتر خودِ دکتراست؛ اما اشتباه کرده بودم، چون شباهت زیادی داشتند با هم؛ اما بعد با خانم بسیار زیبا و خوشاندامی که از اتاق شأن آمدند بیرون چون بیماری نداشتند، متوجه شدم چه اشتباهی کردم، پای تلفن از شباهت نامِ خانوادگیشان داشتند متوجه نشده بودم وقرار شد ایشان تزریق را انجام بدهند؛ اما بعد فهمیدم این هم یه جور شیادی است!
با کمی غرولند کردن و اشارههای چشم و ابرو طوری که دکتر از داخل اتاق کناری متوجه صدای من نشود و به تریجِ قبایش بر نخورد، فهماندم که من میترسم چون از حاذق بودن یا نبودنشان بیاطلاع هستم چنان که هیچ ماست بندی نمیگوید، ماست من ترش است آنها هم نگفتند و به من اطمینان دادند که نگران نباشم کارشان را بلدند.
چند روز بعد به منزل پدرم رفتم و دختر چهارده ساله برادرم هم آنجا بود وقتی خنده عجیب مرا که ابروهایش را مثل جادوگری به بالا رفته بود گفت عمه چرا ابروهای اینجوری شده گفتم چطوری؟ خوب شده؟
گفت نه! گفتم بد شده گفت نه؟ اما یک جوری شده، وقتی آمدم خانه و خودم را در اینه با خندۀ شدید نگاه کردم دیدم قضیه جدیتراز بد شدن است، فردای آن روز زنگ زدم و نوبت گرفتم که خانم دکتر اصلی هم به ایران آمده بودند و نزدیک رفتنشان بود، خلاصه بعد از کلی معطلی و شیرکاکایو و تیتاب خریدن از سوپری پایین کلینک، و رسیدن سفارش پیتزای پپرونی خانم دکترکه تاکید زیادی بر پپرونی بودنش کرده بود؛ دیگر نمیدانم خورده بود یا نه! که بالاخره بعد از چند ساعت معطلی و غرزدن من را برای چکِ بوتاکسم پذیرفتند و اجازۀ ورود را صادر کردند؛ اما با عصبانیت مشکلم را پرسیدند و من هم گفتم ایشان هم دو تا سوزن به رستنگاه پیشانیام زدند و با عجله کارهایی که لازم بود برای جوانتر کردن صورتم نیاز بود گفتند و من را به خواهرش که تقریباً همهکارۀ آنجا بود ارجاع داد تا قیمتها را به اطلاعم برساند و من هم ارزانترین شأن که تزریق کلاژن زیر چشمم بود را برای اینکه آمدنم بیهوده نباشد انتخاب کردم و یک میلیون و دویست تومان به حسابشان واریز کردم واینبار سریعتر به کارم رسیدگی کردند،
گذشت و تا اینکه هفته پیش زنگ زدند و به من نوبت ویزیت دادند و من هم نپرسیدن که شما گفته بودید اسفند خانم دکتر به ایران میآیند و ما تماس میگیریم که بیای برای تمدید بوتاکس، بله باز هم گول خورده بودم همان دکتر جایگزین که بوتاکسم را زده بود.
خودش بود به منشی گفتم چقدر خلوته گفت بالاخره میآیند و میروند، دروغ میگفت به جز من و یک نفر دیگر کسی نیامد.
تصمیم گرفتم بعد از تمدید بوتاکسم فیلر یا همون ژل را هم که قرار بود با دو سیسی که از قرار هر سیسی دو ملیون قیمت داده بود برای کل صورت به عبارتی چهارملیون میشد انجام شود که کامل انجام نشد؛ گفتند چند روز دیگه بیا برای چک، رفتم؛ اما اینبار هر چه در سرم گذشته بود روزِ قبلش برسرمنشی خالی کردم دقودلیِ گول زدنها پولِ زور گرفتنها بد اخلاقیهای خانم دکتر و اینکه چرا دیگر مربی باشگاهمان به آنجا نمیرود، البته این کارم بسیار اشتباه بود نباید اسم مربی را میآوردم حماقت کردم اما برای گفتن حرفهایم ناراحت نشدم حتی احساس کردم لازم بود، واقعاً باید گاهی از حقت دفاع کنی به دیگران بفهمانی حق ندارند با تو اینگونه رفتار کنند. ■