من، نویسنده مشهوری نیستم. اصلاً نویسنده نیستم. اما از آنجاکه هیچ دوست واقعی ندارم گرفتار وسوسه نوشتن شدم. پس، چیزهایی که در ذهنم شروع به حرفزدن کردند را به شکل کلمات نوشتم. ابتدا در استفاده از کلمات بسیار دقّت میکردم. مدتی بعد تصمیم گرفتم با صدا، معنا و لحن و روح کلمات بیشتر آشنا شوم.
همانطور که گفتم، من گرفتار وسوسه نوشتن و چرخش و پیچش کلماتی شدم که با احساساتم تنیده شده بود و از ترس قضاوتشدن ابا داشتم به زبان بیاورم. پس، هر چه بیشتر با نوشتن آشنا شدم بیشتر احساس کردم با آن آشنا بودهام.
بعد از ظهر داغی بود. صدای تنهایام زیاد شده بود. شنیدم که گفت: «خب بنویس.» با تعجب گفتم: «من که نویسنده نیستم!» گفت: «اگر چنین فکری میکنی، بهتر است بگویم هیچکسی نویسنده نیست. چون نویسندهها متولد نمیشوند؛ بلکه با شور و اشتیاق در به ظهوررساندن تواناییهای خود قدم برمیدارند.»
گفتم: «خب اگر نویسنده بدی شدم چه؟» خندید و گفت: «یادت باشد تا وقتی نتوانی نویسنده بدی باشی، نمیتوانی نویسنده خوبی باشی. پس، فقط بنویس و خودت را داوری نکن.»
گفتم: «بهتر است هنوز منتظر بمانم.» باز هم خندید و گفت: «کسانیکه مینویسند، نویسنده هستند. کسانیکه منتظر میمانند، منتظر هستند. (الف. لی مارتینز)»
با تردید گفتم: «بهنظرت چهطور شروع کنم؟» با اشتیاق گفت: «قلمت را پایین بیاور و فرصت را بهدست بیاور. شاید بد بنویسی، ولی تنها کاری است که میتوانی برای انجامدادن یک کار خوب انجام دهی. (ویلیام فاکنر)»
با همان تردید گفتم: «اگر بد نوشتم چه؟» با کلافگی گفت: «تا وقتی که هفت کلمه را تغییر ندهی، نمیتوانی پنج کلمه درست و حسابی بنویسی. (دوروتی پارکر) پس، نویسنده کسی است که بتواند بدون ترحم، ارزش نوشتههای خود را بسنجد و قسمت اعظم آنها را نابود کند. (کولت)»
به او گفتم: «آمدیم و استعدادم کشف شد. آن وقت از چه بنویسم؟» در حالیکه از پنجره بیرون را نگاه میکرد گفت: «همه انسانها هر روز از میان هزاران ایده برای نوشتن رد میشوند. نویسندههای خوب، کسانی هستند که حداقل کمی از این ایدهها را ببینند. به قول دولتآبادی «کدام نویسندهای را در جهان میشناسید که از خود نپرسیده باشد برای چه مینویسم؟ و کدام نویسندهای را میشناسید که به دنبال این سؤال دست از نوشتن کشیده باشد؟»
از آن روز فهمیدم، در واقع زندگی همه ما همان ماده اولیهای است که به آن احتیاج داریم تا آن را بسازیم و بهصورت یک نوشته در بیاوریم. باید یاد بگیریم مثل یک نویسنده به همه چیز نگاه کنیم. یعنی از زندگی خود پا بیرون بگذاریم و به عنوان یک ناظر بیرونی، -ناظری که میخواهد آن را ببیند، در خاطره نگه دارد و تبدیل به نوشته کند،- به آن نگاه کنیم.
میخواهم بگویم، از هرجایی که دوست دارید شروع کنید. اصلاً از همین جاییکه هستید بنویسید. نوشتن نقطه شروع مشخصی ندارد. همانطور که نویسندگی تاریخ انقضای مشخصی ندارد. به قول کبیر، شاعر و عارف بزرگ هندی: «هرکجا هستید نقطه شروع همانجاست.»
پس، بهدنبال اینکه آیا استعداد نویسندگی دارید یا نه نباشد. چون نویسندهبودن استعداد نمیخواهد اراده میخواهد و ذوق نوشتن! ■