هیولای تلخ / محمد اسعدی / نشر صاد / 124 صفحه / 50 هزار تومان / چاپ اول، 1401
«هیولای تلخ» اولین کتابِ محمد اسعدی است که به طور جدی وارد فضای ژانر «وحشت» شده و تا حدی به فضای سورئال و ادبیات گمانه زن (تخیلی، فانتزی و فراطبیعی) نزدیک میشود.
«هیولای تلخ»، دومین مجموعه داستان محمد اسعدی با دوازده داستان کوتاه است که اوایل سال 1401 توسط نشر صاد منتشر شده و برخی از داستانهای این مجموعه در جایزه ملی «داستان افسانهها» در بخش ژانر وحشت برگزیده شده است.
«ادبیات گمانه زن»، ادبیاتی است که در آن سحر، جادو، رمز، معما و ترس به هم آمیخته باشد. داستانهای وحشت، از جن، روح، شبح، جادوگران شیطان صفت و همهمههای گنگ و دلهره آور سخن میگوید. «استیون کینگ» معروفترین رمان نویس ژانر وحشت امریکایی در یکی از داستانهای معروفش مینویسد: «ارواح و هیولاها واقعی هستند، آنها درون ما زندگی میکنند، و گاهی بر ما غلبه میکنند...»
جمال میرصادقی، داستان نویس و مدرس داستان در کتاب «ادبیات داستانی» مینویسد: «داستانهای سورئالیستی از بعضی خصلتهای داستانهای وحشت بهره برده است، یعنی فضاهای وهم آور و ابهام آمیز و پُر رمز و راز که از خصوصیتهای داستانهای سورئالیستی است، از داستانهای وحشت گرفته شده است.»
از نمونههای داستانهای ایرانی میتوان به اغلب داستانهای غلامحسین ساعدی مثل داستانهای به هم پیوستۀ «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» و بعضی از داستانهای بهرام صادقی مثل داستان بلند «ملکوت» و داستان کوتاه «خواب خون» اشاره کرد.
از مؤلفههای داستانهای گونۀ وحشت حضور «هیولا»، «روح»، «جن»، «مرد آزما» و یا «از ما بهتران» است که امروز خوانندگان نوجوان و جوانِ بسیاری را در داخل و خارج از کشور مجذوب این گونه از داستانها کرده است.
اردیبهشت امسال طبق روال سالهای گذشته، سری به نمایشگاه کتاب تهران زدم. نمایشگاه امسال به دلیل کرونا و مشکلات اقتصادی، رونق چندانی نداشت و حضور علاقه مندان به کتاب به ویژه از شهرستانهای بسیار بسیار کم رنگ بود؛ اما با این وجود برخی از غرفهها مانند نشر ویدا، هوپا و یا تندیس از حضور نوجوانان و جوانان دهۀ هشتاد پُررنگ بود که این نشانۀ علاقۀ ویژۀ این نسل به ادبیات گمانه زن و یا ادبیات ژانر وحشت، علمی تخیلی و ماوراطبیعی است.
نگاه تخصصی و روان کاوی دلایل علاقۀ نسلِ جدید به این گونه از ادبیات در این مقالۀ مجاب نمیدهد. هدف معرفی مجموعه داستان «هیولای تلخ» اثر محمد اسعدی است که برای اولین بار ادبیات داستانی شهرستان به طور حرفهای و جدی وارد جریان این گونه از ژانر شناخته شده و پُرطرفدار ادبیات داستانی و همچنین ادبیات سینمای هالیوود است.
«نمیدانم چقدر گذشت؛ ولی زمان زیادی نبود. موجودی سفید و لاغر اندام را دیدم که پشت یکی از سنگها ایستاده بود؛ شبیه زنی بود که سرش به یک طرف آویزان باشد. خون توی سرم منجمد شد. گفتم حتماً خیالات است. دوباره نگاه کردم. بدون اینکه قدم بردارد، آهسته به طرف من آمد. بلند شدم و مشت به در کوبیدم. کسی جواب نداد. محکمتر زدم. سرم را برگرداندم. شبح سفید، پشت سرم بود؛ زن مانندی، با قد بلند و سراپا سفید. خط خون سیاهی از زیر گلو، تا روی سینهاش جاری بود. چند لگد به در زدم. وارد مرده شورخانه شدم.... دندان ساز را دیدم که روی تخت مرده شورخانه، کنار جسد زنی ایستاده. دهان زن پُرخون بود. انبر و چکشی روی زمین افتاده بود.» (بخشی از داستان دندانهای مصنوعی شما را خریداریم).
داستان «دندانهای مصنوعی شما را خریداریم»، یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است. یک داستان هوشیارکننده و البته ترسناک که باعث میشود خواننده انتظار اتفاقات غیرقابل باوری را در ادامۀ داستان داشته باشد. داستان در یک روز سرد زمستانی رخ میدهد. مردی بیکار در یک بازارچه، دست فروشی را میبیند که سی، چهل دست دندان مصنوعی زرد و چرک، چند عکس رادیولوژی، تعدادی دندان نیش کرم خورده، گاز انبر و کل بساط دنداسازی را میفروشد.
دندان ساز به مرد میگوید که کارش، فروش، خرید، اجاره و تعمیر دندان است و هجده سال سابقه کار دارد! شغلِ عجیبِ مرد دست فروش باعث میشود تا مرد جوان بابِ گفت و گو را با او باز کند. داستان ادامه پیدا میکند تا آن دو به قبرستان میروند. مرد دست فروش به مرد بیکار میگوید اگر جویای کار هست، همراهش به قبرستان برود. آن دو میروند. در مسیر راه، صحبتهایی بین آنها رد و بدل میشود تا اینکه به قبرستان میرسند و به سمت مُرده شورخانه میروند. دندان ساز از جوان میخواهد پشت درِ مُرده شورخانه منتظر بماند. دندان ساز کلید میاندازد و وارد ساختمان میشود. چند دقیقه بعد مرد جوان زنی ترسناک را پشت یکی از سنگهای قبرستان میبیند. ترس برش میدارد و به داخل مُرده شورخانه میرود. ناگهان در میان توده بخار، دندان ساز را انبر به دست میبیند که روی تخت مُرده شورخانه، کنار جسد زنی با دهانی پُر خون ایستاده.... تلاشهای مرد جوان برای فرار از دستِ دندان ساز نیز بر ترسناک بودن داستان میافزاید و آن را به یکی از تکاندهندهترین داستانهای محمد اسعدی که در این مجموعه چاپ شده، تبدیل میکند.
داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» داستانِ وهمناک و طنزآمیزی است. داستان دو برادر و یک خواهر است که به دلیل ناپدید شدنِ پدرشان به کلانتری مراجعه میکنند. در کلانتری، صحبتهایی بین فرزندان و سرگرد صورت میگیرد که در نهایت سرگرد متوجه میشود فرزندان شناسنامه، کارت شناسی از پدرشان ندارند و همچنین اسم و فامیل پدر را فراموش کردهاند و حتی نمیدانند پدرشان چه شکلی است!
یک هفته بعد سرگرد پیرمردی به آنها نشان میدهد که تا اندازهای شباهت به چهرۀ پدر گم شدۀ شان دارد. فرزندان با دیدنِ پیرمرد تردید میکنند. اما سرگرد تاکید میکند که این پیرمرد خودِخودِ پدرشان است. در نهایت سرگرد از فرزندان میخواهد پیرمرد را با خود ببرند و اگر احیاناً پدرشان پیدا شد، این پیرمرد را به کلانتری برگردانند.
در پایان، بچهها پیرمرد را به جای پدرشان با خود به خانه می ببرند و نویسنده در پایان داستان تصویری از افتادنِ ونِ بهزیستی را در داخلِ جوی آبِ جلوی کلانتری نشان میدهد که چهار پیرمرد از پشت شیشۀ عقبِ ون، به ازدحام خیابان خیره شدهاند.
داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» یکی از بهترین داستانهای محمد اسعدی است که حسِ خواننده را همراه با طنز و واقعیت تلخ اجتماعی به واقعیت ترس نزدیک میکند؛ و در نهایت همین میزان ترس خواننده را وادار میکند که با
خواندنِ این داستان به فکر فرو رود.
داستان «مردآزما»، سومین داستانِ جذابِ این مجموعه است. داستان دربارۀ مردی به نام «اوس مراد» است که دو زن به نامهای عصمت و محترم دارد. اوس مراد به مناسبت ازدواج با محترم، همسر دومش، آتشدان حمامِ خانهاش را تعمیر میکند تا مجبور نشود هر روز قبل از اذان صبح، به حمامِ محل برود. تا اینکه خبر میرسد یک روز سحر، اوس مراد قبل از اذان صبح در حمامش از ما بهترانی با سُم سیاه میبیند و سکته میکند. بعد از فوت اوس مراد، درِ حمام را میبندند و یک قفل بزرگ هم میزنند.
حمام یک پنجره به بیرون داشت که زبالهها را از آنجا داخلِ حمام میریختند. یک روز عماد، پسر بزرگ اوس مراد به دلیلی از پنجرۀ حمام به داخل خزینه میرود. در آنجا، از ما بهتران را میبیند که روی تاقچۀ خزینه نشسته و به او خیره شده است. میخواهد فریاد بزند اما صدایی از گلویش خارج نمیشد. جن با بسم الله گفتن هم غیب نمیشود. عماد از پنجره حمام، سر و بدنش را بیرون میکند اما پای چپش گیر میکند. عماد کمک میخواهد اما کسی داخل حیاط نیست. موجود عجیب با زبان سرخ رنگش کفِ پای عماد را میلیسید. هوا دارد تاریک میشود که عماد صدای پا میشنود. زنی با چادر وارد حیاط خانه میشود. عماد کمک میخواهد. زن به طرف عماد میآید. زن رویش را گرفته اما صدایش، صدای محترم است. عماد از محترم کمک میخواهد؛ اما زن چادری محترم نیست....
داستان «مردآزما» یکی از ترسناکترین داستانهای این مجموعه است که باعث میشود خواننده با خواندنِ این داستان، ترس را با تمام وجودش حس کند.
علاوه بر این 3 داستان، داستانهای متوسطی هم در این مجموعه وجود دارد که از جذابیت داستانهای این مجموعه نمیکاهد. محمد اسعدی متولد سال 1339 در نیشابور و در حال حاضر ساکن تهران است. در کارنامۀ ادبی محمد اسعدی، علاوه بر چاپ کتاب جوایز معتبری میبینیم. اگر علاقه مند به داستانهای ژانر وحشت هستید؛ پیشنهاد میکنم این کتاب را خریداری کنید. مجموعه داستان «هیولای تلخ» نوشتۀ محمد اسعدی توسط انتشارات صاد در 124 صفحه و به قیمت 50 هزار تومان در بهار سال 1401 وارد بازار کتاب شده است. ■