بررسی «مجنون بی‌جنون» نویسنده «پروانه شفاعی»؛ «زهرا فرازاندام» اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: رمان مجنون بی‌جنون 449 صفحه دارد که در 26 فصل و با راوی اول شخص مفرد نوشته شده و در سال 1395 توسط انتشارات شادان به چاپ رسیده است.

درباره نویسنده: خانم پروانه شفاعی متولد 1359 بوده و فارغ‌التحصیل مترجمی زبان انگلیسی است. رمان‌های نوشته شده از این نویسنده به قرار زیر است: شکارچی پروانه‌ها - لاله رخان - به ساز دلم - از تبار لیلی‌ام - شوالیه عاشق - عروس مه - بهشت متروکه - شیرین برای فرهاد - طلای بی‌عیار.

 

خلاصه رمان:

رمان روایت زندگی پنج دوست بوده که حنا راوی آن است. مادرش را در چهار سالگی از دست داده، پدرش کاپیتان کشتی بوده و اغلب به سفرهای دریایی می‌رود. حنا در زمان غیبت پدرش نزد خانوادۀ حاج‌عبدالله و سیدعماد می‌ماند که در همسایگی‌شان ساکن بوده و با بچه‌های آن‌ها ارتباطی صمیمانه دارد. زمانی که حنا یازده‌سال دارد، پدرش صلاح می‌بیند او را نزد خاله‌اش ورونیکا بفرستد که ساکن سوئد است. دوازده‌سال در آن کشور مانده و به تحصیلاتش ادامه می‌دهد. داستان اصلی از جایی شروع می‌شود که حنا به کشورش بازگشته و ماجرای دلدادگی او شرح داده می‌شود، در ادامه درگیر مسائلی می‌شود که زندگی‌اش را دگرگون کرده و ناچار می‌شود راه جدیدی را برگزیند.

تحلیل و بررسی رمان:

طرح جلد معمولی بوده و مفهوم خاصی را القا نمی‌کند، نام رمان نیز تنها می‌تواند نمایانگر عشق اول حنا باشد و با بقیۀ داستان ارتباط چندانی ایجاد نمی‌کند. نثر کتاب ساده و روان نوشته شده و خواننده به‌راحتی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. اشکالات اندکی در متن دیده می‌شود از جمله: فیاغورث به‌جای فیثاغورث، راضین به‌جای راضی‌ان، به جا به‌جای بجا، شناسنامم به‌جای شناسنامه‌م، حیای‌اش به‌جای حیایش، بروزرسانی به‌جای به‌روزرسانی، بیافتم به‌جای بیفتم، بدِ به‌جای بده، بندهای به‌جای بنده‌های و خطتت به‌جای خطت و بچه‌اَتی به‌جای بچه‌تی نوشته شده است.

تعریفات با ”ات“ جمع بسته شده که علامت جمع عربی بوده، بهتر است با ”ها“ جمع بسته شود که علامت جمع فارسی است. ”پشت سر هم و اتوپایلت حماقت می‌کنیم“ در این جمله اتوپایلت به چه معنی است؟ این کلمه برای عموم آشنا نیست و بهتر است معادل فارسی آن نوشته شود. ”با استارت خوردن ماشین“ به‌جای کلمۀ استارت بهتر است ترکیب روشن‌کردن را به‌کار برد و شایسته است تا حد امکان از کلمات بیگانه در روایت استفاده نشود. ”خانه درختی نه متری“ دور از باور است که بتوان خانه‌ای با این وسعت روی درختی در حیاط خانه بنا کرد. ”چشمانم به اندازه عرض شانه‌هایم باز شد“ عبارتی اغراق‌آمیز است و درست‌تر است در روایت این‌گونه تعابیر نوشته نشود. ”قوز نیم‌متری روی سرم قد بکشه“ باز هم تعبیری دور از باور بوده و بهتر است در روایت از این قبیل عبارات مبالغه‌آمیز استفاده نشود تا با واقعیت هم‌خوانی داشته باشد. همچنین ”حس کردم توی جوب افتادم“ روایتی نامعتبر است و در باور نمی‌گنجد.

در داستان با چند روایت عاشقانه در بچه‌های سه خانواده مواجه هستیم که هرکدام موانعی سر راه‌شان به‌وجود آمده و دردسرهایی برای اطرافیان‌شان ایجاد می‌کنند. ابتدا ماجرای عشق حنا و بهنام را مرور می‌کنیم که بسیار عمیق بوده و بدون مشکلی پیش می‌روند. عشق چنان در تاروپودشان تنیده که باور گسست این پیوند دور از انتظار است. اندکی پس از آن ماجرای عشق بهنوش آشکار می‌شود که عشقی به‌ظاهر نامتعارف دارد زیرا عاشق کسی شده که بیست سال از او بزرگتر بوده و فرزندی هم‌سن خودش دارد.

عشق بهنوش در نوع خود خاص است و جسارتی که برای ابراز آن به خرج می‌دهد مسئله را حساس‌تر کرده است. این‌که به دختران این سرزمین هم اجازۀ ابراز علاقه داده شود و پیش‌قدم شدن‌شان در بیان عشق موضوعی ناپسند در جامعه نباشد نیاز به فرهنگ‌سازی دارد که این مهم به دست نویسندگان‌مان قابل اجرا بوده و از این دیدگاه ارتباط بهنوش با فردی که برای زندگی انتخاب کرده نکته‌ای تأمل‌برنگیز است؛ جالب‌تر آن‌که برخورد منطقی داریوش توانست مانع از آن شود این دلدادگی به بی‌راهه کشیده شده و آن را در مسیر درستش هدایت کرد.

تقاضای ازدواج بهنوش از فردی که می‌تواند جای پدرش باشد بسیار شجاعانه بوده که هر کسی حاضر به پذیرش چنین مسئله‌ای نیست و در جامعه به‌راحتی پذیرفته نمی‌شود. هر چند میزان عشقش قوی بوده و تعهد می‌دهد تا انتها به پای او خواهد ماند؛ اما تفاوت‌ها را نمی‌توان نادیده گرفت و کمتر خانواده‌ای با این شرایط کنار خواهند آمد. همان اختلاف‌هایی که در داستان نیز قید شده و طرف مقابل سعی دارد بهنوش را از این کار منصرف کند.

ابراز علاقۀ بهنوش و پیش‌قدم شدن او در بیان خواسته‌اش اقدامی جالب‌توجه بوده که به‌خوبی به آن پرداخته شده و با توجه به شکستی که در نامزدی قبلی داشته کاملاً باورپذیر است که چنین حسی در او ایجاد شده باشد. همچنین واکنش صحیح و اصولی طرف مقابل روایتی شیرین را رقم زده که عشقی زیبا را بین آن دو شکل داده است. در عین نامتعارف بودن رابطه‌شان توانسته به‌نحوی منطقی پیش رود تا جایی که حتی بهنام مانعی سر راه این دلدادگی نمی‌بیند و تعریف زیبایی از عشق را بیان می‌کند. ”عشق اگر حقیقی و از دل برخاسته باشه هیچ دلیل و منطقی براش وجود نداره.“ در ادامه عنوان می‌کند هر کس با نگاهی متفاوت عشق را تجربه می‌کند و وقتی فردِ مقابل تمام زندگی‌اش می‌شود نمی‌توان از آن دست شست.

موضوع بعدی عشق افسون به فردی آلمانی به نام یوهان است که خانوادۀ سنتی او با این پیوند مخالف بوده و تحت هیچ شرایطی به این وصلت رضایت نمی‌دهند. این مورد هم در خانواده‌های ایرانی نیاز به بررسی بیشتر دارد تا به همگان اثبات شود همیشه برای خوشبختی فرزندان‌مان نمی‌توانیم دنبال یک الگوی ثابت باشیم و گاه لازم است با توجه به تفاوت‌ها روش جدیدی در پیش گیریم. روایت این رمان را همین عشق‌های متفاوت و گاه نامتعارف تشکیل می‌دهد که خانم شفاعی توانسته‌اند با مضمونی باورپذیر آن را توصیف کنند.

عشق میان حنا و بهنام بسیار ساده و بی‌پیرایه اتفاق افتاده و گویی از اول این دو برای یکدیگر آفریده شده‌اند. بدون دغدغه به هم دل‌بسته و روزهای به‌یاد ماندنی را کنار یکدیگر می‌گذرانند. علاقۀ میان‌شان به‌آرامی شکل گرفته و پیشرفت می‌کند تا جایی که برای ورود به زندگی مشترک مانعی سر راه خود نمی‌یابند. بزرگ‌ترها با این وصلت موافق بوده و پدر حنا از همه جهت دامادش را می‌پسندد زیرا زیر نظر خود او بزرگ شده و با خلقیاتش به‌خوبی آشنایی دارد.

عشق افسون به یوهان نیز دور از باور نبوده و با منطق مطابقت دارد؛ ولی خانوادۀ سنتی او که به‌شدت پایبند مذهب هستند این وصلت را نمی‌پسندند و با هیچ ترفندی نمی‌تواند آنان را راضی به این امر کند. آن دو نیز تمایل ندارند برخلاف نظر خانواده زندگی مشترک‌شان را آغاز کنند؛ اما وقتی با یکدندگی و تفکر بسته و دگم خانواده مواجه می‌شود، ترجیح می‌دهد قید دیدار با آن‌ها را زده و به عشقش برسد حتی به قیمت آن‌که از طرف آنان طرد شود. پدرش پیغام می‌دهد اگر با یوهان ازدواج کند دیگر افسون را دختر خود نمی‌داند و افسون نیز ناچار و برخلاف میلش تن به این دوری می‌دهد.

مسئله‌ای که برای این زوج مطرح شده جالب توجه است و این همه سخت‌گیری نابجا بوده و لازم است به چنین مسائلی پرداخته شود تا حساسیت نادرست موجود در اذهان جامعه از بین برود. ازدواج بین افرادی که از یک ملیت یا مذهب نبوده نباید تا این اندازه مذموم باشد که فرزندان ناچار شوند دربرابر خانواده ایستاده و از خواست والدین‌شان سرپیچی کنند. این نوع تفکر در دنیای کنونی با پیشرفت‌های موجود و ارتباط‌های فراگیر پذیرفته نبوده و نیاز به اصلاح دارد.

ارتباط بعدی که غافلگیرکننده است نزدیکی افسون به بهنام است، برای نجات خود از شرایطی که در آن گرفتار شده و در ادامه فداکاری بهنام که منجر به قطع ارتباط او با حنا می‌شود. شاید از یک دیدگاه کار او جوانمردی به حساب آید؛ اما نمی‌توان نادیده گرفت اولویت این رابطه با حنا بوده و باید ابتدا خواست او را در نظر می‌گرفت یا حداقل این حق برای حنا پا برجاست که در این تصمیم‌گیری دخیل باشد نه آن‌که این چنین نادیده گرفته شود و مقابل عملی انجام شده قرار گیرد. بهنام به اندازه‌ای خود را محق می‌داند که حتی انتظار بخشش هم از طرف حنا دارد.

در آخر روایت نزدیک‌شدن حنا و امیرپاشا را داریم که ابتدا دشمن یکدیگر بوده و چشم دیدن هم را نداشته‌اند، از هیچ فرصتی برای ضربه‌زدن به دیگری کوتاهی نکرده و در تمام مراحل رودرروی یکدیگر قرار گرفته بودند. در این قسمت با رابطه‌ای مواجه می‌شویم که به اندازۀ کافی به آن پرداخته نشده، آن اندازه که عشق بهنام و حنا در داستان شرح و بسط داده شده، به همان میزان عشق بین حنا و پاشا بیان نشده و جای کار بیشتری داشت تا این باور در ذهن مخاطب ایجاد شود چطور آن همه دشمنی و عداوت به کشش و علاقه تبدیل شده و توانست دل‌هایشان را به یکدیگر نزدیک کند. همچنین این سؤال ایجاد می‌شود چطور حنا پس از مدت کوتاهی توانست مهر بهنام را به‌راحتی از دل بیرون کند در صورتی که طبق گفتۀ روان‌شناسان حداقل باید یک سال از آخرین شکست عشقی بگذرد تا فرد توان آن را داشته باشد وارد رابطه‌ای جدید شود، آن هم در حدی که بپذیرد زندگی مشترکی را با او آغاز کرده و عشق دیرین را از یاد ببرد. شاید اگر زمان بیشتری به این دو فرصت داده می‌شد و نزدیکی این دو نفر به هم مدت طولانی‌تری صورت می‌گرفت راحت‌تر در باور می‌گنجید، خصوصاً که احساس عمیقی بین حنا و بهنام وجود داشته و انتظار نمی‌رود بعد از گذشت زمان کمی بتواند روی آن سرپوش بگذارد.

از نکات حائظ اهمیت در این رمان انتخاب شغل و رشتۀ بازرگانی دریایی برای حنا است که نکات جالبی را مد نظر قرار داده است. حنا عنوان می‌کند شغلی را که مردانه نام گرفته انتخاب کرده تا نشان دهد در روزگار کنونی هیچ کاری مختص زن‌ها یا مردها نیست و هر کس می‌تواند تلاش کند تا در کاری که مورد علاقه‌اش است به موفقیت برسد. این تفکر که زن‌ها فقط باید رخت و لباس بشورند و برای شوهر و بچه‌هایشان غذا بپزند در عصر حاضر پذیرفته نیست.

تحصیل در رشته‌ای که کمتر بانوان به آن تمایل دارند نشان از عزم راسخ او داشته تا ثابت کند زن‌ها نیز می‌توانند دوشادوش مردان در دیانوردی و کشتیرانی فعالیت داشته باشند. دسته‌بندی شغل‌ها بر اساس جنسیت مربوط به دورانی است که معیار زور بازو بود، معیار دنیای امروز هوش و استعداد و علاقه است و از این جهت خانم شفاعی در رمان‌شان به‌زیبایی عمل کرده‌اند. نکته‌ای که در رمان جای آن خالی مانده زمانی است که حنا نزد خاله‌اش به سوئد می‌رود، هیچ کدام زبان دیگری را نمی‌فهمند زیرا خاله‌اش اصلیت روسی داشته و حنا که فقط فارسی می‌داند قطعاً در ابتدا با مشکلات جدی مواجه خواهد شد که بهتر بود اشاره‌ای به این مطلب می‌شد چطور موانع را از سر راه برداشته و ارتباط کلامی ایجاد کرده است. توصیف‌های بسیار زیبایی در داستان

آمده و نویسنده با تشبیه دریا به خلق و خوی انسان توانسته به نتایج جالبی برسد. ”دریای به ظاهر آرام و در باطن پرخروش و پرتلاطم مرا واداشت تا درعین صلابت و اعتماد به نفس به جلو حرکت کنم و با سختی‌ها و ناملایمات بجنگم.“ حنا دریا را الگوی خود قرار داد تا بتواند با مشکلات مبارزه کرده و دلی دریاگونه را در خود پرورش دهد.

در جای دیگری می‌گوید همان‌طور که یک سنگ را در دریا می‌اندازیم فقط برای لحظات کوتاهی آن را متلاطم می‌کند پس دربرابر مشکلات نیز باید به همان‌گونه عمل کرد گرچه سنگینی‌اش را همیشه حس خواهیم کرد؛ اما می‌توان آن را به فراموشی سپرد و نادیده‌اش گرفت درست مثل دریا که سنگ را درون خود نگه داشته؛ ولی تأثیری ماندگار از آن نمی‌پذیرد.

در بخشی دیگر از رمان حنا چنان درگیر مشکلاتش شده که انگیزۀ خود را برای ادامۀ زندگی از دست می‌دهد و به این باور می‌رسد: ”برخی آدم‌ها در شرایط سخت و دشوار فقط زنده‌اند و نفس می‌کشند و زندگی کردن را فراموش می‌کنند.“ بنابراین تصمیم می‌گیرد تکانی به خود داده و تلاش کند گذشتۀ دردآورش را به‌دست فراموشی بسپارد تا توانی دوباره برای بازگشت به زندگی عادی در خود بیابد که بار دیگر دل دریایی‌اش او را وادار می‌کند از گناه اطرافیانش گذشته و خود را در ناملایمات غرق نکند. پایان‌بندی داستان جالب توجه است که با ابتدای آن هم‌خوانی به‌سزایی داشته و نتیجۀ پندآموزی از این دورهمی‌شان می‌گیرند. به خود یادآوری می‌کنند بازگشت همۀ انسان‌ها به یک نقطه است و پایان زندگی همه یکسان است. رمان توانسته با صحنه‌پردازی مناسب و فضاسازی ملموس خواننده را با خود همراه کند و شخصیت‌پردازی شایسته‌ای که در داستان صورت گرفته مخاطب را با افرادی آشنا می‌کند که هر یک روشی متفاوت برای خود در پیش گرفته و از مسیر جداگانه‌ای به مقصود می‌رسند.

برای این نویسندۀ گرامی آرزوی پیشرفت روزافزون داریم. ■

بررسی «مجنون بی‌جنون» نویسنده «پروانه شفاعی»؛ «زهرا فرازاندام»