بررسی «خانه امن» نویسنده «آزیتا خیری»؛ «زهرا فرازاندام» اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: رمان خانه امن 680 صفحه دارد که درده فصل، با راوی اول شخص مفرد از زبان دو نفر نوشته شده و در سال 1394 توسط نشر علی به چاپ رسیده است

.درباره نویسنده: خانم آزیتا خیری ئیلانلو متولد 1۳۵۹ ساکن قزوین، متأهل و کارشناس زمین هستند.

تاکنون یازده عنوان کتاب از ایشان توسط مجموعه انتشارات علی به چاپ رسیده با عناوین: چه ساده شکستم، دختر ماه‌منیر، در میان مه، خانه امن، بوی درختان کاج، فصل میوه‌های نارنجی، کوچه دلگشا، عاشق شدم، بی‌گناهان، عنکبوت، من غلام قمرم، هفت‌سنگ، ماهی زلال‌پرست، ای مهربان چراغ بیاور و دختر آبان

خلاصه رمان:

رمان از زبان رها و محمدحسن بیان می‌شود که زندگی آن دو و چگونگی ارتباط‌شان را از آغاز روایت می‌کند. محمدحسن طی دستوری از طرف مافوقش ناچار است به رها نزدیک شده و او را به عقد خود درآورد تا از این طریق

تروریستی را دستگیر کنند که سال‌ها دنبالش بودند؛ اما این میان احساسش درگیر شده و جدالی درونش صورت می‌گیرد که از دید مافوقش دور نمانده و او را از این کار منع می‌کند زیرا باید مصالح کاری را بر احساساتش در اولویت قرار دهد. داستان فراز و فرودهای بسیار دارد و با ماجرایی معمایی و پرکشش روبه‌رو هستیم.

 تحلیل و بررسی رمان:

اسم و طرح جلد رمان در عین سادگی سعی داشته محتوای آن را به نمایش بگذارد که از این منظر موفق عمل کرده؛ گرچه آن اندازه خاص نیست که کششی مضاعف برای جذب مخاطب ایجاد کند؛ ولی توانسته محتوای آن را به نمایش بگذارد و با داستان ارتباط لازم را ایجاد کرده است. نثر ساده و روان آن به دل مخاطب می‌نشیند و اشکالات اندکی در آن دیده می‌شود. برای مثال فکریم به‌جای فکری‌ام، احداث به‌جای احادیث، شصت به‌جای شست، جمعِ به‌جای جَمعه، درب به‌جای در، کلافگیم به‌جای کلافگی‌ام، خالت به‌جای خاله‌ت، ببینینم به‌جای ببینیم، قدمیا به‌جای قدیمیا، نکه به‌جای نه که، نصبی به‌جای نسبی، طپش به‌جای تپش، متشرک به‌جای مشترک، موندم به‌جای مونده‌ام و شعله قلمکار به‌جای شله‌قلمکار نوشته شده است.

”و یا“ بارها تکرار شده که اشتباه است و نباید حروف ربط کنار هم قرار گیرند، برای ارتباط دو جمله مجازیم فقط یکی از این دو کلمه را استفاده کنیم. در بعضی صفحات پاراگراف‌ها بسیار طولانی بوده و گاه یک صفحۀ کامل را در برگرفته و در مواردی با یک خط به انتها رسیده که برای زیبایی صورت اثر بهتر است اندازۀ آن‌ها در حد امکان یکسان بوده و از چهار خط‌ونیم بیشتر نشود.

”عملیات‌ها“ اشتباه است زیرا عملیات خود کلمۀ جمع است و نیاز به ها ندارد. وقتی پرش زمانی صورت می‌گیرد نیاز به گذاشتن سه ستاره داریم که در برخی قسمت‌ها این موضوع رعایت نشده است و بدون وقفه روایت‌ها پشت هم قرار گرفته که باعث گیجی مخاطب می‌شود.

داستان خانه امن روایت زندگی دو نفر است، محمدحسن که پدرش ترور شده و در سن نه‌سالگی شاهد کشته‌شدن پدرش بوده است و رها که پدر و مادرش عضو گروه منافقین بوده و در ترور شخصیت‌ها نقش داشته‌اند. زندگی هر دو نفر متأثر از پدران‌شان بوده و هر یک به نوعی درگیر مسائلی هستند. این دو نفر در معرض امتحانی سخت قرار می‌گیرند و باید خود را از بوتۀ آزمایش به‌سلامت بیرون آورند، تصمیمی دشوار که سرنوشت و آیندۀ آنان بستگی به این تلاش دارد. یکی آگاهانه وارد این کارزار شده و دیگری ناخواسته درگیر می‌شود، تنها به تاوان کارهایی که زمانی پدر و مادرش مرتکب شده‌اند.

سؤالی که ابتدا مطرح می‌شود این است چطور در شناسنامۀ رها نام پدر خودش قید شده، اما نام فامیل مادری را برایش انتخاب کرده‌اند و توضیحی در این باره داده نشده که چگونه چنین جایگزینی صورت گرفته، آیا ادارۀ ثبت احوال اجازۀ چنین کاری را می‌دهد؟ آیا هرکس می‌تواند به‌راحتی نام فامیلی را که مایل است برای خود انتخاب کند؟ مسئلۀ بعدی زمان عقد نیاز به اجازۀ پدر وجود دارد پس چگونه بین آنان خطبۀ عقد خوانده می‌شود وقتی پدر عروس حضور ندارد و در رمان نیز اشاره نشده از دادگاه نامه‌ای برای این منظور گرفته باشند.

وقتی برای اولین بار محمدحسن با رها تماس می‌گیرد این سؤال پیش می‌آید که چطور رها تعجب نمی‌کند شمارۀ او و خانه‌اش را از کجا آورده و در این زمینه کنجکاوی هم نمی‌کند. زمانی که بعد از عقد به خانۀ مادرشوهرش می‌رود تا از او درباره نحوۀ ترور شوهرش و شخصیت همسرش متوفایش سؤال کند، رها در واگویه‌های ذهنی خود می‌گوید عالیه رنجبر روانشناس است، رها این موضوع را از کجا می‌داند در صورتی که در صفحات بعد اشاره می‌کند شناخت زیادی از خانوادۀ همسرش ندارد که این دو مطلب با هم در تضاد هستند. همچنین تنها بعد از چند برخورد کوتاه با استادش از ذهنش می‌گذرد دکتر علوی همه چیز را دربارۀ من می‌داند، رها بر چه اساسی به این نتیجه رسیده است؟

داستان روایتی پیچیده و در عین حال جذاب دارد که خواننده را با اشتیاق دنبال خود می‌کشاند و تا انتها با خود همراه می‌کند. بخشی از روایت‌های مطرح شده در داستان زمانی در کشورمان به وقوع پیوسته و دور از باور نیست، رمان با اشاره به برهه‌ای از تاریخ کشورمان و رویدادهایی که اتفاق افتاده پیش می‌رود و به زمان حال می‌رسد. نویسنده توانسته حوادث را به شکلی ترتیب دهد که داستانی عبرت‌آموز و پرمعنا در معرض دید مخاطب قرار گیرد.

مهم‌ترین نکته‌ای که در این داستان مد نظر قرار گرفته این است که هر عمل ما روی آیندۀ فرزندان‌مان اثرگذار بوده و هیچ‌گاه از عواقب آن در امان نخواهند بود، اعمال شایستۀ ما اثر نیکی بر آنان خواهد گذاشت و به همان نسبت کارهای ناپسندمان می‌تواند آیندۀ آنان را به مخاطره بیندازد. به این ترتیب نشان می‌دهد تا چه حد دربرابر کودکانمان مسئول هستیم و بعد از دنیاآمدن‌شان نمی‌توان آنان را به حال خود رها کرد زیرا از این مسئولیت حساس مبرا نخواهیم بود.

عشقی که در رمان آمده بسیار زیبا بیان شده و به دل مخاطب می‌نشیند، رفتار هر دو باورپذیر بوده و دور از واقعیت نیست که این‌چنین درگیر احساسات شوند. زیبایی این عشق زمانی بیشتر عیان می‌شود که محمدحسن دست خود را می‌سوزاند تا از حد خود فراتر نرفته و به حریم رها دست‌درازی نکند، با این کار اوج خودداری‌اش را نشان می‌دهد که تا چه حد برای رها ارزش قائل بوده و عشق زیبا و ارزشمندش را در نزدیکی جسمی خلاصه نمی‌کند.

رها دختری ساده و بی‌آلایش است که آرزوهای جالبی دارد، می‌خواهد ناجی صلح باشد و برای نجات زنان برقع‌پوش افغانستان تلاش کند یا با کاروان صلیب سرخ از کودکان جنگ‌زدۀ سوریه حمایت کند. آرزویش داشتن دفتر وکالتی است تا حامی زنان بی‌پناه باشد؛ اما اسیر سرنوشتی می‌شود که دیگران برایش رقم زده‌اند. رها معتقد است: ”این مرام آدم‌ها بود که به نام‌شان معنا می‌بخشید.“ به همین جهت سعی داشت رفتاری انسانی داشته و از رفتار و اندیشه‌های نادرست پدر و مادرش تبعیت نکند.

در مقابلش محمدحسن ایستاده که معتقد است: ”وقتی پای امنیت و مصالح عالیه به میان می‌آید جانم هم ارزشی ندارد.“ برای او که سربازی گمنام است، وظایف محوله از طرف فرمانده‌ش در اولویت قرار دارد و حتی ناچار است زندگی شخصی‌اش را براساس رضایت بالادستی‌ها پیش برد؛ اما این میان دل یاری نکرده و ساز دیگر می‌زد تا جایی که از دستور مافوق سرپیچی کرده و به راهی می‌رود که قلبش او را می‌کشاند؛ همین‌جاست که درگیری عقل و دل دست و پایش را سست کرده و تن به تبعید می‌دهد تا به خواست قلبی‌اش برسد.

رها در جایی می‌گوید: ”کاش می‌شد فرهنگ‌مان را کمی تغییر می‌دادیم. آن‌وقت هزینه‌های چنین مراسمی خرج بچه‌هایی می‌شد که شاید گرسنه‌تر از این زنان جواهرنشان بودند.“ نکتۀ حائز اهمیتی مطرح شده که نیاز است به آن توجه ویژه شده و این رسوم غلط برچیده شوند تا جای آن را کمک به افراد نیازمند پر کند. رها که خود رنج‌کشیده است و کودکی و نوجوانی پرمرارتی را پشت سر گذاشته به‌خوبی درک می‌کند چنین مراسمی نمی‌تواند نقشی پیش‌برنده داشته و گرهی از مشکلات افراد مستمند باز کند.

در ادامه می‌گوید: ”کاش می‌شد عبادت را به پنهانی‌ترین گوشه‌های خانه‌هایمان می‌کشاندیم. فقط خودمان بودیم و خدا، به دور از این همه ریخت و پاش و شاید هم تظاهر.“ به مطلب دقیقی اشاره کرده که بهترین عبادت می‌تواند پنهانی‌ترین آن باشد و نیازی نیست با تظاهر و در حضور جمع به این مهم دست یابیم. کاری که در فرهنگ‌مان به‌جهتی نادرست کشیده شده و بسیار پسندیده است که خانم خیری به این مسئله توجه نشان داده و در جهت آگاهی‌سازی خوانندگان گامی مثبت برداشته است.

فداکاری شروین یکی دیگر از نکات برجستۀ این رمان است که همواره پای دوستی‌اش مانده و از هیچ کمکی برای رها دریغ نکرده، همان‌گونه که رها همچون مادری دلسوز پشتیبانش بوده و در طفولیت از او مراقبت می‌کرده. دوستی عمیق و پایداری که بین این دو وجود دارد نشانۀ یک رابطۀ سالم است که توانسته جایگاه شایسته‌ای میان‌شان ایجاد کند و با درددل کردن برای یکدیگر تحمل مشکلات را آسان‌تر کرده‌اند.

شروین معتقد است: ”هیچ عقیده و هیچ تفکری ارزش جون آدما رو نداره مگه اینکه خیلی مقدس باشه.“ در ادامه عنوان می‌کند: ”یه روزی فکر می‌کردم باباها باید مثل زورو باشن؛ قوی و پرزور، اما بعدش فکر کردم یه پدر فقط باید مهربون باشه و بتونه خواسته‌های بچه‌اشو تأمین کنه“ و در آخر به این نتیجه می‌رسد: ”اما الان می‌فهمم آدم باید پدری داشته باشه که بتونه بهش افتخار کنه“ شروین به دلیل مصائب بسیاری که در زندگی پشت سر گذاشته و همه را نتیجۀ عملکرد نابخردانۀ پدرش می‌داند، همواره در آرزوی داشتن پدری بوده که حامی‌اش باشد و بتواند در مواقع لزوم به او پناه ببرد.

شروین در طول عمر کوتاهش مدام از خود می‌پرسید: ”همه کارایی که کرد به دور موندن از تنها بچه‌اش می‌ارزید یا نه؟“ و بعد نتیجه می‌گیرد: ”داغ تجربه‌اش تا ابد روی دلم می‌مونه. یادم می‌مونه اگه یه روزی بچه‌دار شدم باهاش دوست باشم. بهش به چشم مزاحم نگاه نکنم.“ شروین که هرگز نتوانست خانواده‌ای برای خود داشته باشد تنها به آن دلیل که پدرش دارای عقایدی افراطی بوده، نمی‌تواند بپذیرد پدری تا این حد خودخواه باشد که کودکش را رها کرده و سراغی از او نگیرد. آرزویش تنها داشتن یک خانوادۀ منسجم است که پشت و پناه یکدیگر بوده ولو از وضعیت مالی مناسبی برخوردار نباشند.

رمان توانسته جایگاه عشقی منطقی را نشان دهد حتی در میانۀ مشکلاتی که گریبانگیر کاراکترهای داستان است. دو نفر که بنا به جبر موجود ناچار به همراهی با یکدیگر شده؛ اما درگیر علاقه‌ای می‌شوند که نمی‌تواند آنان را از ادامۀ این راه بازدارد. نویسنده توانسته شرایطی را در داستان به تصویر درآورد که باورپذیر بوده و به دل مخاطب می‌نشیند. شخصیت‌سازی به‌نحو شایسته‌ای صورت گرفته و فضاسازی داستان می‌تواند خواننده را در عمق ماجرا قرار دهد. همچین صحنه‌پردازیِ بجا و مناسب به ملموس بودن محتوای قصه کمک کرده و رمانی پرکشش و دلنشین را حاصل آورده است.

در این داستان با جایگاه شغلی حساسی مواجه می‌شویم که می‌تواند زندگی خصوصی افراد را نیز تحت تأثیر قرار دهد. شرایطی که محمدحسن درگیر آن است با مصالح کشور در ارتباط بوده؛ ولی جایی که دل در گرو دختری می‌بازد و حاضر می‌شود حتی برخلاف تعهدی که دارد از این منصب مهم دست بشورد؛ اما رها را برای خود نگه دارد. به این ترتیب میزان عشق او نمودار می‌شود و می‌توان به عمق این علاقه و الفت پی برد.

نکتۀ جالب توجه این میان حساسیت ویژۀ برخی مشاغل است که فرد را ناچار می‌کند احساسات و عواطف را کنار گذاشته و برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب حتی از خواسته‌های قلبی خود بگذرد. وظایفی که هر کسی از عهدۀ انجام آن برنیامده و افرادی خاص را برای احراز این مأموریت‌ها می‌طلبد طوری که رئیسش از او می‌خواهد در جواب هر فرمانی فقط بگوید اطاعت و هیچ چون و چرایی به زبان نیاورد. البته در انتها درمی‌یابیم با هدفی خاص این مأموریت برای محمدحسن در نظر گرفته شده که بتواند تعقل را جایگزین کینه کرده تا کینۀ انباشته شده در وجودش مانعی برای تصمیم‌گیری‌های سنجیده ایجاد نکند.

پایان‌بندی داستان نیز به شکلی مناسب صورت گرفته که جای گره ناگشوده‌ای باقی نمی‌گذارد. برای این نویسنده توانا آرزوی توفیق روزافزون داریم. ■

بررسی «خانه امن» نویسنده «آزیتا خیری»؛ «زهرا فرازاندام»