خلاصۀ اسطوره «جنگ هفت سردار- خودکامگی کرئون» «مرتضی غیاثی» اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

morteza ghiasi

پس از شکست خوردن هفت سردار از تبسیان و کشته شدنِ اتئوکلس[1]، پادشاهی تبس به کرئون[2]، داییِ اویدیپوس[3]، واگذار شد. کرئون که از پیروزی بدست آمده سخت مغرور شده بود، دستور داد کشته شدگان سپاه خودی را با ارج بسیار به درون شهر ببرند

و آیین سوگ آنان را با شکوه فراوان برگزار کنند. اما به وارون اجازه نداد که بازماندگان سپاه دشمن کشته شدگان خود را از میدان نبرد بیرون ببرند و به آیین بسوزانند. بنابراین، از میان دو فرزند اویدیپوس اتئوکلس که از تبس پاسداری کرده بود با شکوه فراوان به خاک سپرده شد، اما لاشۀ برادر دیگر، پولونیکس[4]، آلوده به خون در خاک بیابان رها شد تا خوراک کرکسان گردد.

اما آنتیگونه[5]، خواهرِ آن دو، نتوانست این تبعیض را بپذیرد. از نگاه او برگزاری آیین سوگ فرمانی آسمانی بود که هیچ قانون انسانی نمی‌توانست آن را ناروا بداند. بنابراین، شبانه و دور از چشم نگهبانان به سراغ پولونیکس رفت و با خواندنِ نیایش و ریختن خاک بر پیکر برادر آیین سنتی سوگ را برای وی بجا آورد. اما، بامدادان که این خبر به گوش همه رسید، کرئون خشمگینانه سوگند خورد که قانون شکن را هر چه زودتر بیابد و او را زنده به گور کند، حتی اگر از خانوادۀ خود او باشد.

چندی بعد نگهبانان آنتیگونه را بر سر پیکر پولونیکس یافتند و دست بسته نزد کرئون آوردند. پادشاه با اینکه می‌دانست آنتیگونه نامزد پسرش، هایمون[6] است، در صدور فرمان قتل لحظه‌ای درنگ نکرد و دختر را به سوی دخمه‌ای در بیرون شهر فرستاد تا در آنجا بدون آب و خوراک زندانیش کنند. باری، هایمون نزد پدر آمد و او را از دیدگاه مردم که کار آنتیگونه را درست و بجا می‌دانستند، آگاه کرد و او را از خشم مردم ترساند. اما گوش کرئون که سخت به قدرت خویش می‌نازید بسته بود و از تصمیم خود بازنگشت.

پس از این شهریار کاهن شهر، تیرسیاس[7]، را فراخواند تا دربارۀ این موضوع با وی رأی زنی کند. اما تیرسیاس نیز از آنتیگونه پشتیبانی کرد و به کرئون خبر داد که حتی خدایان نیز از دستور او برای جلوگیری از خاکسپاری پولونیکس خوشنود نبوده‌اند. کرئون سخنان کاهن را نپذیرفت و با خشونت او را از کاخ خویش بیرون

انداخت. تیرسیاس نیز او را به دلیل بی احترامی به مردگان و کشتنِ آنتیگونۀ بیگناه نفرین کرد و از کاخ بیرون رفت. نفرین‌های تیرسیاس مشاورینِ شاه را سخت ترساند. آن‌ها با جدیتی بیشتر به اندرز دادن کرئون پرداختند. سرانجام گفته‌های آنان به نتیجه رسید و کرئون به اشتباه خویش پی برد. او به به سرعت به سوی دخمۀ آنتیگونه رفت تا او را رها سازد.

اما، آنتیگونه اندکی پس از آنکه به زندان افتاد و همۀ راه‌های نجات را بسته دید، خود را با سرانداز خویش به دار آویخت. چندی بعد هایمون برای آزاد کردن نامزدش دزدانه پا به درون دخمه گذاشت و پیکر بیجانِ آنتیگونه را آویزان از سقف دید. غم و ناامیدی چنان بر دل او سایه افکند که دست از جان خویش کشید و با شمشیر شکم خود را درید. در همین لحظه بود که کرئون پا بدرون زندان گذاشت و پسر خویش و آنتیگونه را مرده یافت. اما، خبر مرگ آنها بیدرنگ به گوش همسر پادشاه، ائورودیکه[8] نیز رسید. او نیز تاب مرگ عزیزان خویش را نداشت، پس با فرو کردنِ خنجری در سینۀ خود جان خود را ستاند.

از سوی دیگر آدراستوس[9] که توانسته بود زنده بگریزد، خود را به آتن رساند. در آنجا به پرستشگاه آتنه پناه برد و از او خواست تا در بازپس گرفتن پیکرِ کشته شدگان او را یاری کند. آتنه دلِ پادشاهِ آتن، تسئوس[10] را بر او نرم گرداند تا با او همدست شود. پس، تسئوس با سپاه آتن به تبس تاخت و آنها را ناچار کرد که لاشۀ سرداران کشته شده را به خانواده‌های آنها بازگردانند. تبس که پس از آن همه بلا و فروپاشی خاندان شاهی ناتوان شده بود، دیگر تاب ایستادگی در برابر سپاه آتن را نداشت. به ناچار تن به خواستۀ تسئوس داد و اینگونه بود که کرئونِ خودکامه به هیچیک از خواسته‌های خویش نرسید.

این داستان دنباله دارد.

[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از

- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 3.7.1;

- افسانه‌های تبای (بویژه تراژدی آنتیگونه)، سوفوکلس، شاهرخ مسکوب، خوارزمی، 94، تهران. ■

 

[1] Eteocles

[2] Creon

[3] Oidipous

[4] Polyneices

[5] Antigone

[6] Haemon

[7] Teiresias

[8] Eurydice

[9] Adrastos

[10] Theseus

خلاصۀ اسطوره «جنگ هفت سردار- خودکامگی کرئون» «مرتضی غیاثی»