نگاهی به داستان «همسایه‌ها» نویسنده «احمد محمود»؛ «اکرم حسینی‌نسب»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

akram hoseininasab

رمان همسایه‌ها مهمترین کتاب احمد محمود نویسنده نامدار معاصر ایرانی است که به نقد وضعیت سیاسی و اجتماعی زمان ایران قبل از کودتای ۲۸ مرداد می‌پردازد. محمود این کتاب را با الهام از زندگی نوجوانی خود نوشته است. داستان پسری به نام خالد که از نوجوانی بی‌تجربه به فردی سیاسی تبدیل می‌شود.

او در این کتاب، خرافه پرستی و اختلاف طبقاتی را نقد کرده است و از زندگی خود و تجربیاتش برای بازسازی فضای پر رنج و دشوارِ مردمان داستان استفاده کرده است. و از این منظر به بررسی گرایش‌های سیاسی آنها پرداخته است.

این رمان را محمود در شرایط سخت معیشت که مدام برای کار به در بسته می‌خورد نوشت. «یک سال است که گرفتار کار شرکت نفت هستم. تا حالا معلوم نیست چند نورچشمی را انتخاب کرده‌اند ولی بخت فلک زده من؟!» (دیدار با احمد محمود/ ص ۷۳)

مهم‌ترین مشخصه آثار محمود توجه به جزئیات زندگی مردم منطقه «اهواز» و لهجه و تکیه کلام‌ها، طرز پوشش و توصیف کردن آن با جزئیات دقیق است.

شخصیت پردازی و به تصویر کشیدن زندگیِ انسانهایی که هر کدام زبان و رفتار و منش مخصوص به خودشان دارند، فوق‌العاده است که با تعلیق‌های پی در پی بر جذابیت آن افزوده است.

باز گویی موقعیت جغرافیایی اهواز و کارون و توصیف زیبایی‌اش یکی از بخشهای اصلی و جذاب رمان است

عجله‌ای برای رفتن به صحنه بعدی ندارد. آرام آرام پیش می‌رود و ما را با دنیای شخصیت‌ها و جهان فکریشان همراه می‌کند.

اکثر جملات کوتاه است که باعث می‌شود بعد از هر جمله توقف داشته باشیم و با تعمق بیشتر جملۀ بعدی را بخوانیم.

این کتاب جزء رمانهای اجتماعی است. چون به کاوش در درون شخصیت‌ها و طبقات و قشرهای مختلف جامعه پرداخته است و بیشتر به زندگی قشر فقیر که با سیاست عجین شده است پرداخته است.

از آن جایی که رمان به دغدغه اصلی آن دوران که ملی شدن صنعت نفت بوده اشاره دارد پر از توصیف‌های خوب و ملموس، دیالوگ و نماد پردازی است.

یکی از بخش‌هایی که از نظر من درخشان و منحصر به فرد بود، تعبیرهای تکراری و فلش بکهایی است که در جریان داستان به آن برمی‌خوریم که قطعاً نظر نویسنده بر تأکید و اهمیت آن و همینطور دادن پیام‌هایی به مخاطب بوده است.

در جای جای این کتاب، با نشان دادن ضعف و سرخوردگی در قشر ضعیفِ جامعه که نماد آن در ظاهر (در صورت و بدنشان) بارز و مشخص است را نشان می‌دهد: «سر بزرگش رو گردن باریکش لق می‌خورد. چشم‌هایش نموم است. سرش عینهو نمد کهنه سیاه چرک آلود است.» صفحه ۱۱۳

در بسیاری از صحنه‌ها همذاتپنداری با خالد (قهرمان داستان) به وضوح احساس می‌شود.

عقاید روشنفکری احمد محمود و نقدی که بر خرافه پرستی دارد در این رمان کاملآ مشهود است. مثل این قسمت از جمله‌های کتاب در صفحه ۱۶؛

حاج شیخ علی شربت بیدمشک را مزه مزه می‌کند و می‌گوید:

_کلاس چندمه؟

پدرم می‌گوید:

_از دولتی سر شما، کلاس چارمه آقا.

_حمد و سوره رو میتونه بی غلط بخونه؟

_قربانت برم آیت الکرسی رو هم بی غلط میخونه.

_ حاج شیخ علی شربت بیدمشک را سر می‌کشد و می‌گوید: خوب پس دیگه بسه.

_ یعنی دیگه مدرسه نره؟

_ اوسا حداد، مرد اونه که وختی با پنجه بزنی رو گرده‌ش، گرد و خاک بلند شه…. مثه خودت، مؤمن و با خدا

_بله اوسا حداد درس زیاد، آدمو سر به هوا میکنه.

استفاده از لغات و اصطلاحات قدیمی که امروز کمتر مورد استفاده قرار می‌گیرد و منبع خوبی است برای افزایش دامنۀ لغات.

دست و پا زدن در جهل و خرافه که گریبان قشر فقیر و ضعیف جامعه را گرفته باعث بوجود آمدن مشکلات عدیده از

 

جمله فحشا، خود کشی، خرافه پرستی است که زیر فشار نظام حکومتی فاسد پر رنگ شده و بازتابش را در نوع زندگی‌شان به خوبی نشان داده است.

از کتابهای دیگر این نویسنده می‌توان به مدار صفر درجه، زمین سوخته، داستان یک شهر و قصه‌های آشنا و زائری زیر باران اشاره کرد.

در بخشهایی از کتاب می‌خوانیم:

اگر اختلافی باشد آنقدر حوصله به خرج می‌دهد و آن قدر حرفها را زیر و رو می‌کند تا اختلاف را از میان بردارد. حالا اعتراض دارد شکل دسته جمعی می‌گیرد. آدم اگر هوشیار باشد خیلی چیزها می‌تواند از پندار یاد بگیرد. قال را چاق می‌کند و کنار می‌کشد و می‌گذارد که با هم گفت‌وگو کنیم. بعد لابلای بحث و جدال‌ها، حرف تو دهانم می‌گذارد. «صفحه ۴۴۰»

قاضی می‌آید تو، مثل همیشه شلوغ است و پرسروصدا. این اسم را بچه‌ها بهش داده‌اند. کتاب قانون متحرک زندان است.

_ ۱۷ ساله با دادگستری و زندون سر و کار دارم، اگه هر سال ۱۰ تا ماده قانون یاد گرفته باشم، کلی از مدعی‌العموم جلوترم.

قاضی ریز اندام است. سبیل نازکی پشت لب دارد.

همیشه شتاب‌زده است. ذهن تیزی دارد. گنده دزدی می‌کند. مخش را بزنی دوباره سرش تو زندان پیدا می‌شود.

«صفحه ۳۸۰»

حرفهای عنکبوت مخصوص خودش است. مثل حرف‌های هیچ‌کس نیست.

_یه وخ چشاتو وا می‌کنی و می‌بینی کار از کار گذشته.

حرفهای پدرم، مثل حرفهای حاج شیخ علی است.

_اگه خدا نخواد، برگ از درخت نمیفته.

حرفهای محمد مکانیک مثل حرفهای بیدار است.

_همه چیز رو میشه عوض کرد. همه چیز رو.

«صفحه ۱۰۹»■

نگاهی به داستان «همسایه‌ها» نویسنده «احمد محمود»؛ «اکرم حسینی‌نسب»