«کرمان سرزمین عجایب»
بافق - سیرجان - رفسنجان - کرمان
توی یکی از بازدیدها و سفرهامون که برای آشنایی هتلها و آژانسهای هر شهری با شرکتمون بود، بعد از این که بازدید یزدمون تموم شد، شبانه راه افتادیم سمت کرمان، اون شب همه تو اتوبوس خوابیدیم.
حولوحوش ساعت چهار صبح رسیدیم بافق، «هتل نیکان بافق»؛ همه خوابآلود بودیم، چشم هامون باز نمیشد، فکر کنم تو تاریخ باید بنویسن، بازدید گروهی از هتل در ساعت چهار صبح! کارکنانش، همه با روی خوش آزمون استقبالکردن؛ آبمیوه و چای برامون آوردن، انگارنهانگار کلۀ صبح بود!
بعد از اون پذیرایی گرم، چشمهامون بیشتر باز شد؛ از اتاقها بازدید کردیم؛ هتل چهارستارۀ باکیفیتِ عالی بود؛ واقعاً با داشتن استانداردهای عالی، نقش مؤثری در آشنایی توریستها با شهر بافق میتونه داشته باشه!
اون شب بعد از بازدید راهی کرمان شدیم؛ ولی من همون کلۀ صبح تصمیم گرفتم که در اولین فرصت از شهر بافق بازدید کنم.
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط
این که دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط
همچو وحشی رفت جانم در هوایش حیفحیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط کیه که اشعار «وحشی بافقی» رو بخونه و لذت نبره؟! شعرهایی که تمام احساسات و عواطف خودش رو با زبانی ساده رو کاغذ آورده، انگار حرف دل تو رو میزنه!
وجود خونه وحشی بافقی در بافق خودش مهمترین دلیلم
برای بازدید از زادگاه این شاعر پرآوازه بود؛ کنار مسجد جامع بافق، خونهای کوچک و جمعوجور محل زندگیش بوده؛ خونهای که صفای خونههای کوچهقدیمی رو داره! وقتی داخلش قدم میزدم، تصور این که تمام سرودههای نغز و لطیف و شکواییههاش رو اینجا سروده، یه حس عجیبی بهم دست داد! نمیدونید چه حس خوبی داشت تو هوای این خونه نفسکشیدن!
نخلستانهای بافق از نخلستانهای معروف ایران ماست؛ کوهی عظیم از خرما (حدود هفتهزار تن خرما)، نمودی کوچک از پهنۀ دستودلبازِ کویر بافقه؛ بیشتر مردم اینجا روزیشون رو از این نخلستان بهدست میآرند؛ نخل تو نظرشون موجودی ارزشمند و حیاتیه!
اولین تجربهم بود که بین نخلستانِ وسیع و زیبا قدم میزدم؛ این عظمت رو توی جنوب ایران، اونم فقط توی فیلمها دیده بودم؛ اتفاقاً شانس باهام یار بود، از نزدیک دیدم که مردم نازنین این دیار چگونه خستگیناپذیر، زحمت برداشت محصول این نخلها رو بهجون میخرند؛ وقتی باهاشون همصحبت شدم؛ چیزی جز سادگی، بخشندگی، بیآلایشی و پاکی ندیدم؛ خوشمزهترین خرمای عمرم رو اینجا خوردم! واقعاً تو دل این کویر، طعم شیرین خرماشون، زندگی رو براشون شیرین میکنه.
دَهکیلومتریِ جادۀ شمال بافق، برجهای «قلعۀ باقرآباد» رو میشه دید؛ قلعهای دفاعی و البته مکانی برای ذخیرۀ غلات شهر بود، دارای نمایی زیبا با معماری زیباتر در دل کویر! چهلوپنجاتاقه از خشتوگل که بزرگترین قلعۀ مسکونی تو ایرانه و به دوران قاجار برمیگرده.
تو دل کویر جدا از آرامشی که خیلی بهت مزه میده؛ تفریحهای کویری مثل: شترسواری، موتورسواری، سافاری و وای بیشتر از همه دور آتیشنشینی شبهاش، خاطرههای فراموش نشدنی رو برات رقم میزنه!
بافق، یه کمپ کویری با تجهیزات و امکانات عالی داره به اسم زیبای «شنوشادن»!
موتور چهارچرخ رو سوار شدم، تورلیدرِ کمپ بهم گفته بود که ارتفاع رملها به هشتاد متر هم میرسه؛ پر از هیجان بودم، آدرنالین خونم زیاد شده بود! با خودم فکر میکردم: «اگه حالا خوردم به رملِ بلند بالا، چیکار باید بکنم؟! نهایتش مدفون میشم تو این شنها دیگه!»
فقط تو یه کلمه میتونم حسم رو بگم، حسی فوقالعاده عجیب، ترسناک و در عین حال لذتبخش!
بعد از اون تجربۀ هیجانِ وصفناپذیر، تو کمپ داخل اقامتگاهِ زیبا، روی تختی دراز کشیدم؛ خیره شدم به آسمون صافِ پُر از ابر، احساس سبکیِ دلچسبی وجودم رو گرفته بود؛ خالی از همۀ تلخیهای روزگار!
توی این کمپ کویری میشه، مدتها به ستارههای نورانی خیره بشی و شبی پر از آرامش رو تجربه کنی و صبح با کلی انرژی مثبت از خواب بیدار بشی و دوباره به زندگی لبخند بزنی!
«تیتو»، باغ قدیمی و زیبای بافقه؛ اگه به این شهر رفتید؛ حتماً یه وعده، مهمون «باغ تیتو» باشید؛ جایی سرسبز تو دل کویر با درختهای انگور، انار و نخله.
کلاً به نظر من، وجود این باغها توی کویر یه حس دیگهای دارن! انگار، باید بیشتر قدرشون رو دونست و دوستشون داشت؛ من که اینجوریم!
اسم بامزۀ باغ به خاطر تودرتو بودن اتاقهایش نامگذاری شده، به معنای «مرغ آبی» هست.
از یه روستای زیبای دیگه بازدید کردم؛ «روستای شادکام»، که توی بافق چهلکیلومتری یزده؛ از اون جاهای دیدنی که کلی ذوق زندگی رو تو وجودِ همه زنده میکنه!
کوچههای باریک با دیوارهای سنگچین که بین تنگۀ کوهستانی بود؛ با چشمۀ پُر آب، داخل روستا که محلیها بهش میگن دروازۀ بهشت! چشمهای پنجهزارساله که سخاوتش پابرجاست و همچنان آب به خونههای مردم روستا میرسونه؛ غذای محلی، اهالی خونگرم و باصفای روستا که صحبتکردن باهاشون حالِ دلِ آدم رو خوب میکنه و سرو هزارساله با قامتی سیوپنجمتری که تو دلِ روستا خودنمایی میکنه (ثبت آثار ملی ایرانه)؛ حتماً میدونید که سرو همیشه نماد استواری و سرسبزی بوده!
واقعاً برام یکی از لذتبخشترین کارهای دنیا، دیدن روستاها تو هر شهریه!
این سفرم به کرمان قرار بود، با کلی جاهای جدید و هیجانانگیز همراه باشه؛ یکیش درۀ اسرارآمیزی بود که مدتهای زیادی فکر و ذکرم رو برای دیدنش مشغول کرده بود.
با لیدر محلیِ کرمانمون هماهنگ کرده بودم؛ با ماشینهای آفرود و شاسی بلند، اومد دنبالم تا داخل دره رفتیم، بعد پیادهروی شروع شد.
تا حالا اسم «درۀ راگه رفسنجان» به گوشتون خورده؟
از دیدنیهای ناشناختۀ استان کرمان و در عین حال طبیعی و منحصربهفرده؛ جایی که قدرت طبیعت رو با تمام وجودتون حس میکنین و خیره و مبهوتِ عظمت پروردگار میشین! محصور میون صخرههای بلند و با شکوه بودم! هم یه ترس شیرینی رو داشتم تجربه میکردم هم یه هیجان شگفتی داشتم!
تا چشم کار میکرد ستونهای فرسایشی، مخروطهای نوک تیزِ کلهقندی و دیوارهای بلند بود؛ باور کنید یه جاهایی ارتفاع به صدمتر هم میرسید! طول این درۀ رؤیایی بیستکیلومتره که بر اثر فرسایش آب رودخونۀ گیودری تو دشت رفسنجان ایجاد شده، چطور میشه اینهمه عظمت و زیبایی رو روی کاغذ آورد؟!
تابلوی زیبایی از یه سرزمین بکر و آروم، سرزمین بهشتی در دل کویر جلو چشمهام بود که گاهی قدرت پلکزدن رو ازم سلب میکرد! طبیعت بینظیری که تمام داشتههاش رو بیدریغ بهمعرض نمایش گذاشته بود!
خلاصه اونقدر تحتتاثیرش قرار گرفتم که بعد از این که از راگه برگشتم، برنامه سفرش رو نوشتم و مسافرهای آلمانیم رو که بازدید از کرمان داشتند راهی راگه، بعدشم میمند کردم؛ خوشحالم که خیلی خوششون اومده بود و مجذوب این همه زیبایی شدند؛ به قول خودشون بیشترین عکسهاشون رو از اینجا گرفتند؛ لیدرشون بهم گفت: «اونقدر مجذوب این سرزمین اسرارآمیز شدهبودن که ازش دلنمیکندن، با زور بردمشون جای دیگه!»
یه ناهار ساده و طبیعتگردی هم مهمون راگه بودم (نون، پنیر، خیار و گوجه) و من همچنان مبهوت طبیعت وحشی پُررمزورازش بودم!
راه افتادم سمت میمند؛ روستای صخرهای دستکند، یه شاهکار بشریت و نبوغ انسانی بود! همون حس غروری که توی کندوان داشتم اینجا دو برابرش رو تجربه کردم.
هزاران سال پیش مردم اینجا قلم و تیشه بهدست گرفته، خونه تو دل کوه کندهبودن؛ خونههای حیرتانگیزی که سازمان جهانی یونسکو هم نتونسته بود اون رو جزو لیست خودش نکنه!
روستایی که مردمش هنوز شکل سنتی زندگی خودشون رو حفظ کردن و از همه جالبتر، وقتی با مردم روستا هم صحبت میکردم، گویش و لهجۀ خاصی داشتن؛ پرسوجو کردم فهمیدم، هنوز بعضی کلمههای پهلوی ساسانی رو استفاده میکنن؛ فکر کنین، به زبان پادشاهان ساسانی ما حرف میزنن (اردشیر، شاپور، خسرو پرویز و...)؛ دیگه خودتون عمق تاریخیبودن و بکربودن روستا رو میتونید متوجه بشین!
خونههای روستا، غار ماننده که پنجره و دودکش نداره؛ همینطور که داشتم تو کوچههای روستا قدم میزدم به حموم میمند رسیدم؛ حموم تو دل کوه بود، پیش خودم فکر میکردم: «واقعاً قدیمها چقدر بهسختی و زحمت حموم میرفتند؛ واسه من که روزی دو بار دوش میگیرم، واقعاً مدرنیزهشدن به درد میخوره!»
تصمیمم رو گرفته بودم که شب اونجا بخوابم؛ خوابیدن تو این روستا و تو این خونهها، تو دل تاریخ و طبیعت رو نمیتونستم از دست بدم؛ چند تا گروه آلمانیم رو شب اقامت داده بودم؛ حالا باید خودم تجربهش میکردم؛ آقای ابراهیمی با هزینۀ خودش و تلاشهای بیوقفهش تعدادی از خونهها رو برای اقامت توریستها آماده کرد؛ به اسم اقامتگاه بومگردیِ «خانه سنگی میمند»؛ خونهها بهعلت معماری خاص روستا، حموم نداره، بعضی از خونهها سرویس بهداشتی اختصاصی داره که خیلی ساده و در عین حال با سلیقه چیده شده بود؛ شاید خواب راحت مثلِ تو هتل رو نداشته باشید؛ ولی خوابیدن تو خونۀ سههزارساله، قطعاً خوابی متفاوته!
و من فردا صبحش با حسوحال متفاوتی از خواب بیدار شدم و با انرژی زیادی روزم رو شروع کردم از تصمیمی که گرفته بودم، خوشحال بودم!
به خودم قول داده بودم تو این سفرم تا جایی که بتونم و زمان داشته باشم، استان کرمان رو میبینم؛ راه افتادم سمت سیرجان، البته از «روستای بلور» و «باغ سنگی» بازدید کردم؛ باغی که خبری از سرسبزی و گلوگیاه توش نبود؛ درختها خشکیده و میوههایی از جنس سنگ داشت!
باغ سنگی یادگار درویشخان اسفندیاری از زمین داران سیرجانه که بهخاطر اصلاحات ارزی، زمینهاش رو از دست میده و لحظهبهلحظه شاهد خشکیدن باغ و درختهاش بوده؛ یه روز تو زمینش گودالی حفر میکنه، تنۀ درخت خشکیدهای رو توش میکاره بعد سنگ بهش آویزان میکنه، هر روز این کار رو تکرار میکنه که حدود صدوهشتاد تا درخت با میوۀ سنگی میشه؛ اونم خوشحال که دیگه کسی نمیتونه باغش رو ازش بگیره!
خیلی از مردم این باغ سنگی رو حاصل جنون یه مرد از ناراحتیهاش میدونن؛ ولی بهنظر من باغ سرشار از ذوق هنری، حس زندگی و امیدواریه! انگار این باغ، زبون اعتراضِ مرد کر و لالیه که همدم روزها و شبهای تارش شده بود!
باغ به قدری اسرارآمیز و رمزآلود بود که زبونم عاجزه، این که چطور این سنگها به درختها آویزون شدهان؟! اصلاً این همه سنگ رو از کجا پیدا کرده!؟ سوراخهای توی سنگها چطور ایجاد شدن!؟ کار خود درویشخان بوده یا نه!؟ چطوری آخه...؟!
کاش زنده بود، جواب تمام سؤالهام رو میداد! با ذهنی پُر از علامت تعجب و سؤال از باغ معناگرا راهی شهر سیرجان شدم.
بادگیر چپقی سیرجان توجهم رو جلب کرد، مشابهش رو هیچجای ایران ندیدهبودم؛ بادگیرهایی که تو یزد زیاد دیده بودم، همه شکلی مشخص داشتند؛ ولی این شکل متفاوتی داشت، این بادگیر که جنسش از آجر و ملاته، باقیموندهای از یه خونۀ قدیمی به اسم «آقاعلیاصغر رضوی» که از پزشکان معروف سیرجانه.
ساخت این بادگیر هم داستان بامزهای داره، سیدمهدی شجاعی معمار این بادگیر بوده که توی یکی از سفرهاش با کشتی، متوجه هوای خنکِ تو استراحتگاهش میشه بعد به فرم خاص دودکشهای کشتی توجه میکنه و این براش الهامی برای ساختن بادگیر چپقی میشه!
بعد از اونجا رفتم به دشت شگفتانگیزی تو دلِ استان کرمان که به «دوگانۀ شگفتانگیز» معروفه؛ زمانهایی از سال دریاچهای چشمنوازه و زمانهایی شورهزاری بزرگ؛ کفه نمک سیرجان، دریاچۀ نمک خیرآباده.
اینجا به عنوان باتلاق نمکه که از بزرگترین ذخیرهگاههای نمک کشور محسوب میشه؛ ولی وقتی باران میآد، دریاچهای بزرگ و پر از آب میشه.
جایی خوندم که اینجا رو به دشتهای برفی سیبری تو دل کویر تشبیه کردند؛ چون وقتی بارون میآد، پر از آب میشه؛ ولی تو فصل گرما که آب تبخیر میشه؛ یه پوشش ضخیم از نمک، سطح کویر ایجاد میشه که منظرهای مثلِ بیابانهای برفی سیبری رو تداعی میکنه. چیزی که روبهروی چشمهام بود، درخشش بلورهای نمک همراه با صحنۀ خیرهکننده که یکی از زیباترین و بینظیرترین صحنههای طبیعت رو برام رقم میزد! و من همچنان متعجب که چرا اینجا با این همه پتانسیل، اینقدر ناشناختهاس!؟
روی بلورهای نمک و چندضلعیها قدم زدم؛ تا چشم کار میکرد کویر سفیدی بود لبریز از آرامش و سکوت!
برای اقامت تو سیرجان «هتل عطر سیب» میتونه گزینه خوبی برای یه شب اقامت باشه.
از خونۀ خشتی حاج آقاعلی چقدر شنیدین؟ میدونید بزرگترین خونۀ خشتی دنیا کجاست؟! من میگم بهتون: «تو رفسنجان!» رفسنجانی که فقط به باغ پستههاش مشهوره و کمتر کسی میدونه که یکی از زیباترین خونههای تاریخی رو داره!
حاج آقاعلی از تجار معروف بوده که این خونه رو با 86 اتاق ساخته، فکرش رو بکنید، ۸۶ اتاق! بالاخره از قدیم گفتن: «دارندگی و برازندگی» چیزی که بیشتر نظرم رو جلب کرد، دیوارهای خیلی بلندِ اطرافش بود که بهخاطر جلوگیری از ورود شنهای کویری به داخل ساخته بودن!
از موزۀ مردمشناسی رفسنجان هم کموبیش شنیده بودم؛ یه حموم تاریخی به اسم آقاسیدمهدی قریشی بود که موزهش کرده بودن؛ بیشتر سبک زندگی و آدابورسوم مردم رفسنجان رو نشون میداد؛ مجسمۀ زنهایی، با لباسهای رنگی، سینی بهدست با سکه و گل که رسوم عروسی رفسنجانیها رو بهزیبایی نشون میدادن؛ مجسمههایی که پشت دستگاههای ریسندگی، بافندگی، نجاری و... بودن و هرکدوم کلی حرف داشتن!
رفسنجانه و پستههاش؛ ولی قدیمیترین درخت پستۀ جهان تو دل یه روستائه که خیلی حرف داره برای گفتن؛ «روستای اودرج» حدود نیمساعتی با رفسنجان فاصله داره که یه قبرستون تاریخی با سنگ قبرهای ۱۳۰۰ سال پیش داره؛ واقعاً کی فکرش رو میکنه که توی یه روستای دورافتاده، همچین اثر تاریخی با این قدمت وجود داشته باشه!؟ حالا قبرستون یه طرف، قدیمیترین درخت پستۀ جهان تو این قبرستون یه طرف! فکر کنم ارتفاعی حدود «دوازدهمتر» با قطری بیش از پنج متر داشت؛ کلی زیر سایۀ فرحبخشش نشستم، دور این درخت سخاوتمند چرخیدم، لذت بردم و عکس انداختم! بالاخره نوبتِ کرمان، شهر زیره و کلمپه شد؛ بهنظرم کرمان، بهشتی تو قلبِ کویرِ گرم و سوزانه! دنبال ریشۀ اسم کرمان گشتم، «کرمن» بهمعنایِ کار و کوششه؛ البته جایی خوندم که میگن، شاید این اسم از کریمان، پدر نریمان، اسطورۀ ایرانی گرفته شده باشه که شهر رو اون زمان ساخته.
من عاشق بازار کرمانم؛ یعنی هر بار به این شهر برم، محاله به بازارش سری نزنم؛ مگه میتونم از ادویههاش بگذرم که رنگیرنگی توی سینیها چیدن؛ الکی نیست که میگن زیرههاش حرف نداره؛ از طعم، عطر، مزه هرچی بگم کمه! از مس فروشیهاش نگم که عاشق قابلمۀ مسی، شیرجوش، ملاقه و... شدم، بازار بوی خوش زندگی میداد!
همونجا میشه، مجموعۀ گنجعلیخان رو دید: بازار، حموم گنجعلیخان.
گنجعلیخان از اون حاکمهای دُرُستوحسابی و قدرتمند کرمان بوده که به اون جون داده و به یکی از مهمترین شهرهای ایران تبدیلش کرده؛ مجسمهش تو این مجموعه، خودنمایی میکنه؛ از دیدن مجسمه، میشه به اقتدارش پی برد.
تو میدون گنجعلیخان، حموم گنجعلیخان با مجسمههای زیباش، مدرسۀ گنجعلیخان، مسجد گنجعلیخان، ضرابخانه سکه و آب انبار خود نمایی میکنند.
پیادهروی دلچسبی کردیم تا برسیم به اصل مطالب که حموم وکیل و سفرهخونۀ حموم وکیل بود؛ چون حموم قدیمی بوده، چایخونه و سفرهخونه شده بود؛ میتونی آسودهدل توش بشینی، غذا بخوری و از موسیقی سنتی لذت ببری! من که یه ناهار یا یه شام همیشه اینجام.
تو بازار وکیل که پیادهروی میکردم، به «اکونو موزۀ بانوحیاتی» رسیدم؛ مدرسۀ حیاتی از مدارس تاریخی کرمان بوده که به خاطر ارج نهادن به بیبی بانوحیاتی شاعر قرن ۱۳، به این اسم، نامگذاری شده که الآن موزه مشاغله؛ از این طریق میشه با مشاغل اصلی کرمان و با هنرهای کرمانیها؛ مثل: پتهدوزی، شالبافی و قالیبافی و... آشنا شد؛ این موزه عالی و پُرمفهوم بود.
عکسی که با همکارها برای بازدید هتلهای کرمان رفته بودیم و همگی تو حیاطِ موزه نشستیم، هنوز دارم و با دیدن لبخندهاشون از تهدل ذوق میکنم!
کرمان خیلی جا برای دیدن داره: آتشکدۀ زرتشتیان، یخدان مویدی، باغ موزۀ هرندی، کلیسای کرمان، مسجد خواجهخضر، گنبد مشتاقیه، گنبد جبلیه و... که واقعاً چند روزی زمان میبره تا همهجا سر بزنی.
از گنبد جبلیۀ کرمان که بازدید میکردم؛ راهنمای اونجا یه مطلب خیلی بامزه گفت که فکر کنم برای شما هم جالب باشه؛ میگن: «این گنبد از شیر شتر، خاکستر و سفیدۀ تخممرغ ساخته شده که عمدهترین دلیل استحکام بنا همین مواد بوده.»
بهنظر راهنما با دیدن قیافۀ متعجب من، خندهش گرفته بود؛ البته بهزور خودشو رو کنترل کرد! خدایی خیلی برام عجیب و غریب بود! اگه همچین چیزی درست بوده، واقعاً چه نبوغی داشتن سازندگانش! این بنا تنها بنای تاریخی تمام سنگ کرمانه که الآن هم به عنوان موزۀ سنگ فعالیت داره.
اگر علاقهمند به سازهای سنتی و باستانی هستین، باغ موزۀ هرندی رو از دست ندید، سازههاش فوقالعادهس؛ البته شامل دو تا موزهس؛ یه «موزۀ سازهای سنتی»، یکی هم «موزۀ باستانشناسی» با کلی ظرفوظروف و اشیاء قشنگ!
یکی از جاهایی که خودم ترجیح میدم شب برم به شما هم پیشنهاد میدم، اون موقع برید، باغ فتحآبادِ که شبها با نورپردازیهای طلایی خیلی رؤیایی و دیدنیه!
عمارت سفیدی که جلوش یه حوض بزرگه و تصویرش با چهار تا مناره تو آبه؛ معماری باشکوه ایرانی و اروپایی چشمنوازی میکنه؛ البته خیلی شبیه باغ شازده ماهانه!
کرمان رستورانهای خیلی خوبی داره، «اسپاخو» که یکی از بهترین رستورانهای کرمانه؛ ما خیلی از تورهامون رو اون جا بردیم؛ همهشون عاشق کباب مخصوص اسپاخو و جوجهکباب مراکشی شدن!
آیا تجربۀ غذا خوردن تو آسیاب بادی رو داشتید؟! نمیدونید چه کیفی میده! یه تجربۀ متفاوت و جدیده؛ اسم آسیابهای بادی که میآد، یاد هلند میافتیم، اونم فقط برای تماشا نه این که بخوای بری داخلش و غذا بخوری؛ اما آسیاببادی کرمان بزرگترین سازۀ بادی خاورمیانهس که بهعنوان اولین رستوران بادی تو ایران هم شناخته شده.
من دو سه بار کرمان، تفریحی و البته بیشتر کاری رفتم؛ همیشه «هتل پارس کرمان پنجستاره» محل اقامتم بوده؛ همهچیزش رو دوست دارم، اینبارم مثل همیشه مهمون اونجا بودم.
واقعاً کرمان بهخاطر توریستی بودنش کیفیت هتلهاش خوبه؛ هتل جهانگردی کرمان چهارستاره و هتل هزار کرمان که من برای هتل هزار خیلیخیلی تور داشتم و همه هم راضی بودند؛ البته که رزرواسیون مهربون هتل، آقای توان، مزیتی برای هتل هزار محسوب میشه!
هتل اخوان که هر توری میره اونجا، دستپخت آقای اخوان رو هم تجربه میکنه که خورش بادمجونشون حرف نداره!
همچنین هتل گواشیر، هتلآسام ... پس هر چند شب که بخواید کرمان باشید، خیالتون از بابت اقامت و غذا راحت باشه!
یه بار که شرکت بودم، چند نفر از مجموعهای از کرمان اومدن برای پرزنت (مجلهای داشتند برای معرفی کرمان) که چند تا از جاذبههاش برام جدید بود و از اونجا که وقتی جای جدید میبینم، دلودینم میره برای کشفش، رسیدم به یه آبشار (آبشار کشیت) که منتظر اولین فرصت
برای دیدنش بودم و این سفر من رو داشت به آرزوم میرسوند!
حدود دو ساعتونیم راه بود از کرمان تا روستای پردار، درخت و زیبایی کشیت؛ روستایی که تلاقی رودخانه و نخلستان مسحورتون میکنه! اصلاً این آبشار خودش از جاذبههای خاصه کویریه؛ تو دلِ کویر و این بهشت!؟
البته باید بگم که حتماً راهنمای محلی همراهتون باشه؛ وگرنه پیدا کردن مسیر خیلی سخته؛ روستا تو دل کویر لوته و دورافتاده؛ شاید از مردم بپرسید آبشار کشیت گلبافت، گلبافت رو میدونند؛ ولی از آبشار کشیت نه.
کلی پیادهروی توی خاکی و آب داره، راهنمای محلی میتونه شما رو از مسیری درست هدایت کنه؛ وگرنه گم میشین؛ من اگه تنها بودم مطمئنم گم میشدم؛ تو مسیر که داشتم میرفتم هی به خودم میگفتم: «واقعاً ارزش داره این همه راه و سختی!»
راستی بهتون بگم که اگه دیر برسید، حتماً باید شب تو روستا، خونۀ اهالی بمونید یا چادر بزنید؛ وگرنه عصر و شب نمیشه این مسیر رو رفت؛ ولی وای از وقتیکه رسیدم به آبشار! از بالا مسیرش و حوضچۀ زیرش که آب توش میریخت، فوقالعاده بود؛ این که تو دلِ گرمترین کویر بودم و زیبایی آبشار رو میدیدم، بهم حس عجیب و توصیفناپذیری میداد!
میشه تو آب، شنا کرد؛ ولی من دیگه این ریسک رو نکردم و به تماشای این صحنه فوقالعاده، بسنده کردم!
معتقدم تا زندهام باید ببینم، بگردم و کشف کنم؛ شاید بعضی مسیرها و جادهها برای رسیدن خیلی سخت باشه؛ ولی وقتی بهشون میرسی، اون حس ناب پیروزی که همراش میآد، تمام اون رنجها و سختیها رو به شیرینی دلچسبی تبدیل میکنه!
یکی دیگر از عجایب کرمان پیست اسکی تو دل کویر بود! میدونستید کرمان بهخاطر وجود جاذبههای طبیعی و متضادش کنار هم به «سرزمین عجایب» لقب گرفته!
فکرش رو بکنید با مسافتی یهساعته از پیست اسکی، میرسی به دشت گندم بریان، گرمترین نقطۀ کره زمین، جلالخالق!
تو مسیر کرمان به جادۀ شهداد، تنها پیست اسکی جنوب شرق ایران رو داریم به اسم «پیست اسکی سیرچ»، البته من اینجا رو نرفتم؛ چون علاقهای به اسکی ندارم؛ ولی برای کسایی که عاشق اسکی هستن، غیر از دیزین، توچال و آبعلی تجربۀ این محل تو دل کویر میتونه خیلی براشون متفاوت باشه.
من دوباری «ماهان» رفتم؛ ولی این دفعه که با همکارهام تور کرمان رفته بودیم، برام فراموش نشدنی شد؛ تو باغ «شازده ماهان» چقدر بهمون خوش گذشت و خندیدیم!
عاشق این باغم! بهنظرم تو باغهای ایرانی که ثبت جهانی یونسکو شده، «باغ شازده» زیباترین و رویاییترینشونه! اون پلکانها، اون رقص فوارهها با اون صدای دلانگیز شرشر که گوشنوازه، درختهاش، گلهای زیباش و نوازش نسیمی که رو صورتت احساس میکنی و بالاخره اون عمارت باشکوه با استخر روبهروش و انعکاس عمارت توی آب از بیبدیلترین جلوههای معماری ایرانیه!
اون عکسی که تو استخر و باغ شازده، همۀ همکارها با هم انداختیم؛ یکی از زیباترین عکسهای سفرهامه! خندههای از تهدل و شادیهای کودکانهمون انگار هنوز تو عکس زندهان و شنیده میشن!
توی این باغ رؤیایی میشه یه غذای خوشمزه هم تو رستوران سنتی نوش جان کرد.
یادمه همگی راه افتادیم سمت آرامگاه «شاهنعمتاللهولی ماهان» از اتوبوس که پیاده شدیم، مدیرمون که خیلی تندوتیزه گفت:
«ببینیم میتونید تو راه رفتن به من برسید یا نه؟»
خلاصه همه داشتن خودش رو نشون میدادن که ملینا یکی از دوستها و همکارهای خوبم، پاش به لبۀ جدول گیر کرد و افتاد؛ افتادن همان و شکستن پاش همان! البته اونجا نشون نداد؛ ولی به تهران که رسید، چند هفتهای پاش تو گچ بود؛ این خاطره باعث شده هر موقع اسم آرامگاه شاهنعمتالله میآد، ناخودآگاه ملینا تو ذهنم تداعی بشه.
شاهنعمتالله هم جایی که آرامش محض رو میشه، بغل کرد؛ وقتی وارد آرامگاه این عارف گرانقدر میشی یه حس عجیبی به آدم دست میده که دوست داری مدتها همونجا بشینی و بیرون نیایی!
سنگ قبر شاهنعمتاللهولی، با اسم دوازده امام، آیات قرآن با خط زیبا، کشکول زیبا و اون نور سبز روحانی داخل آرامگاه همه دیدنش لذتبخشه؛ ولی جذابترین جاش، چلهخونهس که مربوط به چلهنشینی شاهنعمتالله بوده؛ وقتی داخل چلهخونه شدم؛ با اون سکوت و آرامش داخلش، انگار از دنیا کنده شدم! واقعاً خدا رو بیشتر احساسش کردم! خلاصه که این نگین فیروزهای ماهان بدجوری دلبری میکنه برای آدم!
یکی از نکتههای جالب در مورد شاهنعمتالله ولی پیشبینیهایی برای دولت صفویه و به قدرت رسیدنشون بوده.
قدرت کردگار میبینم
حالت روزگار میبینم
از نجوم این سخن نمیگویم
بلکه از کردگار میبینم
از سلاطین گردش دوران
یکبهیک را سوار میبینم
هر یکی را مثل ذرۀ نور
پرتوی آشکار میبینم
از بزرگی در همت ایشان
صفوی برقرار میبینم...
آخرین مسیر این سفرم، در قلب راین کرمان بود. (ارگراین)
اسمی که تو زمانِ ساسانیان به «رایین» معرف بوده که اسم یکی از سرداران بزرگ و شجاع اردشیر دوم بوده.
ارگی که با قدمزدن تو کوچهپسکوچههاش، بوی خشت در و دیوارش هوش از سرت میبره! با غرور قدم برمیداری؛ چون هیچ فرمانروایی نتونست فتحش کنه و همچنان استوار و پابرجا، خودنمایی میکنه.
پرسهزدن در دومین بنای خشتی بزرگ جهان بعد از ارگ بم؛ برد من رو به دل تاریخ، زمان پادشاهی یزدگرد سوم وقتی که مردم رو از حملۀ اعراب نجات داده بود یا زمان نادر شاه که چه دلاوریهایی شده بود؛ لحظهبهلحظه تاریخ کشورم رو باهاش مرور کردم.
و چرا نباید افتخار کنم به این تاریخ باشکوه، به این معماری کهن، به این همه دلاوریها و به این همه تمدن؟!
این سفر کرمانم که تموم شد، رفتم فرودگاه برای برگشت به تهران؛ حتماً مسیر بعدی سفرم که باز هم کرمان داره، دوباره براتون مینویسم. ■