جستار «چرا نویسندگی یک هنر است؟» «انسیه تاجیک»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

ensieh tajik

نویسندگی یک هنر است. اما آداب دارد. همانطور که هنرهای دیگر هم علاوه بر تخیل و خلاقیت بر مبانی و مبادی‌هایی استوار است.

نویسنده یک هنرمند است چون از عقلش استفاده می‌کند. یعنی هنر فهمیدن و فهماندن را دارد. نویسنده به گذشته برنمی‌گردد اما به گذشته می‌اندیشد. او از تجربه گذشته برای عبرت آیندگان می‌نویسد. سلطانی به عظمت و قدرت عقل هیچ کجای دنیا شناخته نشده است. عقل همان آگاهی است که نویسنده با اتکا به آن مسیرش را طی می‌کند. همه مفسران معتقدند که عقل‌ها یکسان هستند. حالا یکی به کار می‌گیرد یکی نمی‌گیرد. نویسنده می‌تواند درک کلی داشته باشد پس پیشرفت می‌کند. او عقل و آگاهیش را در تاریخ و گذشته فرو نمی‌برد بلکه از آن فراتر می‌رود و بر تاریخ تسلط می‌یابد. نویسنده از تاریخ می‌آید، تاریخ می‌سازد و به تاریخ می‌پیوندد. فکر و افکار هر کسی به اندازه عقلش است اما نویسنده می‌کوشد تا به آگاهی بیشتر برسد. او می‌تواند افکارش را حرکت دهد، حرکتی به جلو. نویسنده حتی وقتی قرار است از عبادت و ریاضت هم بنویسد دنبال اطلاعاتی در این زمینه می‌رود. من مسلمانم اگر بخواهم روزی از یهودیت یا مسیحیت بنویسم باید بروم و در این مورد تحقیق کنم. بدون آگاهی یعنی هیچ بودن. نویسنده ایرانی یک هنرمند است. دنیا می‌داند در فرهنگ باستانی ایرانی آمده است که آن زمان ایرانیان به نور بسیار اهمیت می‌دادند. آن‌ها کسانی بودند که به نورعقل آگاهی داشتند. عرب‌ها اصلاً نجوم و پزشکی و جغرافیا نمی‌دانستند. اما ایرانی‌ها می‌دانستند مثل: ابوریحان بیرونی، رازی، بوعلی سینا و غیره. نویسنده هر چه که در عالم یا پیرامون خود می‌بیند آن را به تصویر می‌کشد. مثلاً وقتی اسم شهر را می‌آوریم اوست که از جزء جزء شهر حرف می‌زند. از مکان‌ها، پارک‌ها، بیمارستان‌ها، کوچه پس کوچه‌ها و…

ما نویسنده را به شکل و بدنش نمی‌شناسیم به اندیشه‌اش می‌شناسیم. نویسنده هم شک دارد هم شک را درک می‌کند. به مسائل گذشته و حال و آینده شک می‌کند و مدام انتقاد می‌کند. جهان ذهن نویسنده بسیار وسیع‌تر و بزرگ‌تر از جهان بیرونش است. حس دریچه ادراک نویسنده است اما او در حالت حس نمی‌ماند و جلو می‌رود تا به فراترها برسد. نویسنده دیالوگ‌نویسی می‌کند یعنی گفتگو می‌کند. اگر انسان‌ها با هم گفتگو نکنند دنیا جای هیچ پیشرفتی نخواهد داشت. نویسنده از فرد بودن خود و با حفظ فرد بودن خود بیرون می‌آید و در جامعه زندگی می‌کند.

او می‌تواند به ماورای جهان بیندیشد. و باز اوست که هم در درون هم در خارج جهان است. او به چشم می‌بیند ولی در درون دیده اندیشه می‌کند و عوض اینکه به تاریکی بد بگوید بهتر می‌بیند که شمعی در تاریکی روشن کند. نویسنده نیازمند است. نیازمند نوشتن. سه علم است که همه انسان‌ها آن را می‌دانند. حالا عمل نمی‌کنند بماند. اما نویسنده برای خلق اثرش موظف است این سه علم را بیشتر از انسان‌های دیگر بشناسد. علم دین، علم حقوق و علم اخلاق. نویسنده می‌داند که اگر اخلاق نداشته باشد پس حقوق را هم نمی‌شناسد و وقتی حقوق را نشناخت مذهب را هم منکر می‌شود. حالا این مذهب هر آیینی که می‌خواهد باشد. نویسنده همیشه ناتمام است مثل تاریخ. زمانی نویسنده و نویسندگی تمام می‌شود که تاریخ هم تمام شود. نویسنده هر چقدر هم که بداند باز به فردا و فرداها می‌اندیشد ولی برای فردا به هیچ وجه حال را از دست نمی‌دهد. این خداوند است که عشق و ذوق این هنر را به هنردانش سپرده. همیشه قلم به دنبال نویسنده و نویسنده به دنبال قلم است تا اندیشه‌ها را ثبت کند. نویسنده می‌داند که هیچ روزی کهنه نمی‌شود چون زمان مرتب تکرار می‌شود و او خلق می‌کند اتفاقات و رویدادهایی که در چنان روزهایی وجود آمده و می‌نویسد تا برای آیندگان بماند. نویسنده زیاده خواه است پس برای زیاد خواستن و به پیشرفت‌ها رسیدن، هرگز نمی‌نشیند.

نویسنده هنرمند است چون هنرش عیار دارد. او نامحدودها را در محدودیت به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد و تلاش می‌کند که خودش برای خودش حضور داشته باشد پس تمام عالم و هرچه که در آن است برایش و در ذهنش حاضر می‌شود. نویسنده می‌تواند در عشق و عقل توازن را رعایت کند تا به خدا نزدیک‌تر شود مثل حافظ. نویسنده فکر کردن را موضوع قرار می‌دهد و ذهن خود را نسبت به فکر کردن فعال می‌کند. او می‌خواهد از این فعالیت به معرفت برسد. معرفت شناخت اسطوره‌ها، وجود انسان‌ها، معرفت شناخت دین، انبیا، معرفت شناخت فلسفه-فیلسوفان، معرفت عرفان- شعرا- عرفا و معرفت علم – دانشمندان…

بودا می‌گوید که سیر و سلوک انسانی زمانی رخ می‌دهد که به مقام نیروانا برسد و نیروانا مقامی است غیر متناهی. یعنی عبور از همه چیز. بنیاد اندیشه نویسنده همان نیرواناست چون او در ذهن خود می‌تواند از هر مانعی عبور کند.

نویسنده مشتاق نگاه دیگران است اما محتاج نیست. او فرق بین بودن و شدن را به تصویر می‌کشد و می‌نویسد از بودن که ثابت است مثل وجود خدا و از شدن که گذر می‌کند، مثل تغییر فصل‌ها و گذر عمر. نویسنده در جهان است ولی با رمز و رازهای جهان طی مسیر می‌کند. او می‌داند که خداوند خودش را در وجود انسان‌ها تجلی کرده است، پس با به کار گرفتن عقل، ارزش این تجلی را می‌فهمد.

محیط برای فهمیدن و ذهنیت گرفتن نویسنده بسیار مفید است. اوست که با همان ذهن و با قلم و گفتارش می‌نویسد آنچه را که باید بنویسد. نویسنده برای اینکه بتواند بر ذهن کسی یا کسانی احاطه داشته باشد از تمثیل و تفسیر استفاده می‌کند. او می‌تواند با تفسیر کردن جهان، نوشته‌هایش را تغییر دهد. نویسنده مسئول است. یعنی جایی از او سؤال می‌شود و اوست که مرتب یا از خودش یا از دیگران سؤال می‌پرسد. کلاً انسان‌ها چون دارای عقل هستند پس مسئول هستند. هستی نقاب دارد. نویسنده از پشت این نقاب تصورات ذهنی خود را بیان می‌کند. نویسنده با نوشتن، از ظاهر به باطن و از باطن به ظاهر بر می‌گردد.

تمام عالم در رقص هستند. ذهن نویسنده رقصی دارد به نام رقص حرکت. در عالم هستی، رقص ابرها، بزرگ شدن اندام‌ها، طلوع و غروب خورشید، ریختن برگ درختان و… همه و همه نشان از رقص طبیعت جهان است. نویسنده سه چیز را در خود دارد:

۱- عقل

۲-ذوق

۳- وظیفه

عقل حقیقت را در می‌یابد. ذوق که زیبایی را درک می‌کند و وظیفه که اخلاق را همراه دارد. نویسنده خوب می‌شنود. او شنیده‌هایش را تجزیه و تحلیل می‌کند. یعنی استنباط می‌کند. برای استنباط کردن تأمل لازم است. یعنی فکر کردن در خلوت خود. وقتی کسی خوب تأمل کرد پس به کشفیات جدید می‌رسد. او می‌داند که گسترش فکر با گسترش بدن یکی نیست. بدن به مقداری کفایت می‌کند و فکر به نهایت. همه می‌دانند نور خورشید فقط می‌تواند منظومه‌های خودش را روشن کند. اما نویسنده می‌تواند ملکوتی را به روشنایی برساند.

نویسنده با دید درونی که قوی‌تر از دید بیرونی است سراغ قلمش می‌رود و اوست که می‌داند معرفت یعنی شناخت مفهوم. نویسنده چهار چیز را می‌خواهد:

۱- چه می‌خواهم؟

۲- چرا می‌خواهم؟

۳- ارزش این خواستن چیست؟

۴- چگونه به آن خواسته برسم؟

خواستن توانستن نیست. خواستن همت و تلاش کردن است برای رسیدن به داشتن. نویسنده مانند همه انسان‌های دیگر دو چشم دارد ولی با یکی گذر زمان را می‌بیند و با چشم دیگر جاودانگی را می‌بیند. گذر زمان همه چیز را ممکن است به نابودی بسپارد یا به فراموشی ولی حرکت و رقص قلم جاودانگی را می‌سازد و جاودانگی است که پایدار است.

نویسنده به معنا می‌پردازد. معنا یعنی زبان. هیچ معنایی وجود ندارد مگر اینکه زبانش باشد. زبان ظهور معناست. زبان لفظی، زبان نگاه، زبان سکوت…

تمام اینها زبان معنا هستند. فردوسی پاسدار زبان پارسی و هویت ایران است. فردوسی می‌نویسد از عقل و ایمان. می‌نویسد از حماسه. حماسه یک زبان است. زبانی با هنر قصیده و رباعی. نویسنده اساس علم جدید را در تجربه می‌بیند. او می‌داند که علم از تجربه جدا نیست. اما باز عقل و آگاهی است که بر هر چیزی حتی تجربه مافوق است. شاعران مقتدر ما نویسندگان قهاری بودند.

همه ما می‌دانیم که  تاریخ کشور ما به دو بخش تقسیم می‌شود.

۱- قبل از اسلام

۲- بعد از اسلام

حافظ برای قبل از اسلام بوده و سعدی برای بعد از اسلام. حافظ آگاه بود به گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک. یزدان و اهریمن. اهورا مزدا و جنگ دیوان و فرشتگان، خدا و شیطان همه اینها را او می‌دانست. حافظ از جام جم می‌گوید. جام جم اسطوره معناداری است. می‌گویند جامی بوده که جمشید پادشاه در آن نگاه می‌کرده و همه چیز عالم را در آن می‌دیده. اصلاً چنین جامی در عالم وجود نداشته است. حافظ جامی را می‌گوید که می‌شود آدمی تمام عالم را در وجود خود ببیند فقط در وجود خود. اینجاست که نویسنده در وجود خود عالمش را می‌بیندو به آن رنگ و لعاب و یا مرگ و زندگی می‌دهد.

او هرگز نمی‌تواند به درون انسان دیگری راه پیدا کند مگر با حدسیات و ذهنیت خود. حافظ در زندگی خود مسلمان  شد و حافظ کل قرآن گردید. نویسنده داستانش را چون یک دایره می‌بیند. از یک نقطه شروع می‌کند. دور می‌زند و به همان نقطه می‌رسد. ذهن اوست که مانند یک مزرعه است. اوست که بذر تفکر را در ذهنش می‌کارد.

ما گفتیم اساس هستی بر اصل آگاهیست. تنها چیزی که می‌تواند و قدرت سرگردان کردن عقل را دارد فقط و فقط یک چیز است. و آن عشق است. گاهی پیش می‌آید که عشق منطق نمی‌شناسد و می‌تواند در شش جهت عالم قدرت‌نمایی کند. بالا، پایین، راست، چپ، عقب، جلو. او گاهی وقتی عقل ممنوع می‌کند، عشق پافشاری می‌کند تا در مقابل عقل بایستد. البته که سخن در باره این مقوله بسیار است و گفتنی‌ها بی‌نهایت اما…

عظمت قلم و نگاشته‌های قلم همان سوگندیست که خداوند به آن قسم خورده. (ن والقلم و ما یسطرون) قسم به قلم و آن که می‌نویسد.

خداوند همه جا به عالمی که خلق کرده قسم خورده. به عصر، به شب، به فجر به خورشید و ماه و باران، آسمان، ستارگان و زمین و هر چه که هست. اینها همه مظاهر عالم است. اما قلم، قلم هم یکی از این مظاهر است که قابل توجه‌تر می‌شود زیرا این نویسنده و قلم است که نیات خوب یا بد آدمی را در صفحه روزگار ثبت می‌کند و برای آیندگان به یادگار می‌گذارد. سخن‌ها در طول زمان گم می‌شوند و از یادها می‌روند اما این اندیشه‌ها است که بعد از نوشته شدن تا ابد پایدار می‌ماند.

در آخر سخنی از استاد غلامحسین دینانی: وقتی می‌خواهیم که حق ماست که بخواهیم چون مال ماست که می‌خواهیم. اما باید خواستنی بخواهیمُکه بر اساس عقل و آگاهی باشد. ما باید خوب بخواهیم زیرا وقتی خوب بخواهیم رستگار می‌شویم. وقتی رستگار شدیم. از خود راضی می‌شویم. وقتی راضی شدیم پشیمان نمی‌شویم. وقتی پشیمان نشویم سعادتمند می‌شویم و وقتی سعادتمند شدیم جاودان می‌شویم. به امید جاودانگی.■

جستار «چرا نویسندگی یک هنر است؟» «انسیه تاجیک»/ اختصاصی چوک