موضوع و محور گفتگو: کتاب گفتاورد قلم
این گفتگو بیشتر مقابلهی متن با متن است تا شخص با شخص، متنی که محور است «گفتاورد قلم» نام دارد و متن دوم از لای متنِ محور به دنبال پاسخِ سوالهای خود است. البته با توجه به اصل شفافیت که یکی از ارکان رسانه است، لازم می دانم مختصری مخاطبین گرامی را با مؤلف «گفتاورد قلم» و فعالیتهای ادبی ایشان آشنا نمایم.
عابدین پاپی شاعر، منتقد و پژوهشگراست. وی در سا 1350 در روستایی به نام وارک در شهرستان خرم آباد دیده به روی جهان گشود. بنا بر گفته ی خویش، نویسندگی وسُرایش شعر را در کانون خانوادگی خود آموخت و پس از کسب سال ها تجربه ی اجتماعی و فرهنگی در زادگاه خویش، به تهران مهاجرت نمود و مدت ها به عنوان ژورنالیست در روزنامه های ایران به فعالیت پرداخته است به گونه ای که تاکنون بیش از 500 نوشتار متشکل از نقد ادبی و مقالات ادبی، روان شناسی، جامعه شناسی، سیاسی، فلسفی، ژورنالیستی و ... در رسانه های مکتوب و مجازی از وی منتشر شده است . علاوه بر مواردی که ذکر آن رفت از این پژوهشگر، شاعر و منتقد ادبی تا کنون 35 جلد کتاب از جمله؛ برف گفتهها ( مقاله و نقد ادبی) – حرفهای غوره ( مقاله و نقد ادبی)- تا به اندازهی واژهها می نویسم (اندیشه و نقد ادبی) – چشمهای از سرچشمه( نثر) – همسایهی تنهایی ( گزیده مقالات) - کرشمه ی سایه ( گفتگو و مقاله) – آزادیهای فربه (نثر) - آوای زلزله ( داستان) - نیم صدا درلبخند خورشید(داستان کوتاه) - چشم انداز گردشگری ایران و جهان- گفتاورد قلم ( اندیشه و نقد ادبی) - شعور خاک ( شعر)- چشمتر از سپیده ( شعر) - تولدی بی صدا (شعر)- طوفان بی باد شمشیر می کشد( شعر) –گزیده اشعار میوه ی احساس ( هفت دفتر شعر) اومانیسم هجاهایی بلند دارد(شعر) - عشق را مونولوگ ها بازگو می کنند! (شعر) - انگشت ها برای دست ها کف می زنند(شعر) – باد زیر هر ورقی را امضاء نمی کند( شعر) – اِلِمان ها با فصلی دیگر آغاز می شوند! (شعر) و غیره به چاپ رسیده است.
1- وقتی نویسنده، شاعر یا منتقد که هرکدام محصول برون رفت ذهنیشان واژه است میخواهند مجموعهای را منتشر نماید و آن را به جامعه عرضه کند سعی دارد عنوانی جامع و کلی بر کتاب خود بگذارد، سوال چرا گفتاورد قلم و چگونه گفتاورد قلم شکل گرفت(در ذهن) و در نهایت به عنوان یک محصول فرهنگی منتشر شد؟
سئوال شما دارای مفاهیمی چندگانه محور است و برای روشن شدن هر موضوعی نیاز است ابتدا آن موضوع و یا نشانه را اتیمولوژی (ریشهیابی حقیقت واژه) نمائیم. خب مسلم است که واژهها به عنوان نشانه در شکلگیری یک اثر هنری نقش بسزایی دارند و به بیانی واژهها به عنوان ابزاری ما را در جهت رسیدن به انتهای مسیر کمک میکنند، علاوه بر این مهم میتوانند تعابیر تازهتری را هم از حیث مفهوم به شخصیت هنری و ادبی ما بیفزایند. با این بیان، دریافت این است، برای نوشتن یک کتاب و یا سُرودن یک مجموعه شعر و ... واژهها مهمترین کاربرد مفهومی، علمی و زبانی را در این راستا بر عهده گرفتهاند . اما در پاسخ به سئوال اصلی شما باید ابراز دارم که ابتدا لازم است تعاریفی از گفتاورد قلم داشته باشم و بعد علت و چگونگی گزینش این نام را هم توضیح خواهم داد. گفتاورد قلم به معنی رهآورد قلم است. واژهی گفت به معنی گفتن، گفتگو، قول، گفتار و سخن است و آورد نیز به معنی آوردن و یا آفرینش است. بنابراین در تعریف نام کتاب میتوان چنین گفت که گفتاورد قلم به معنی رهآورد قلم و توشهای است که قلم درمسیر جادهی دانش خود عنوان داشته و بر خود حمل میکند. گفتاورد میتواند واقعی باشد و یا حقیقی. گفتاورد واقعی به گفتاوردی اطلاق میشود که وجود داردو نویسنده یا منتقد به این داشتهها ی موجود میپردازد اما گفتاورد حقیقی نوعی آفرینش و خلاقیّت است که بوجود میآید. بنابراین نام کتاب با محتوای کتاب در زوایایی مرتبطِ با گفتاوردهای واقعی است و در ابعادی هم دارای نوعی بارمعنایی از جنس حقیقی است. اما در ارتباط با این که فرمودید چگونه این نام در ذهن شما نقش بسته است، باید بگویم که هر نویسنده و یا پژوهشگری برای گزینش نام کتاب خود تلاش میکند که نامی را انتخاب نماید که جامعه پذیر و چند گانه مفهوم باشدکه بنده نیز بر پایهی همین امر دست به انتخاب نام زدهام. از جانبی دیگر فکر میکنم که مفهوم واژهی قلم دارای صفات و خصیصههای فراوانی است و یکی از این بسامد صِفات نیز میتواند گفتاورد باشد. این کتاب اگر هم به عنوان یک محصول فرهنگی شناخته شده است، باز بار قضاوت را بایستی از مخاطبین کتاب جستجو کرد. تصور این است که یک محصول فرهنگی در هر جایگاه و پایگاهی که قرار بگیرد از محاسن و معایبی برخورداراست که باید محاسن را بیشتر تقویت نمود و معایب را نیز شناسایی و برطرف کرد. چون انسان موجودی اجتماعی است لذا دارای تفکری نسبی است . خب به نظرم یک اثر تا زمانی که جامعه پذیر و فرهنگ پذیر نشده است متعلق به خود صاحب اثر است و به محض این که جامعه پذیر شد از صاحب اثر جدا می شود و راه خود را در جامعه پیدا و دنبال می کند و شاید در زوایایی هم با مقاله ی مرگ مؤلف رولان بارت فهمی مشترک دارم.
2- عنوان میکنید هر کار تولیدی(در عرصه نقد و نظر) میتواند تفاوت و برجستگیهایی را نسبت به کارهای پیشین از لحاظ، موضوع، روش و هدف نشان دهد با توجه به اینکه هر منتقدی اصولا پیشتر و بیشتر از هر مخاطبی اشراف روی اثر خود دارد، گفتاورد قلم چه برجستگی از لحاظ موضوع، روش و هدف دنبال کرده و چه شیوه و روشی متفاوت از دیگر آثار چاپ شده قبلی دارد؟
برجستگیها در کار تولیدی و آن هم تولید فرهنگی به منزلهی بر ساختگی است نه برتری. پنداشت این است که یک کار تولیدی در دایرهی نقد میبایست دارای بر جستگیهایی هم باشد. با این وجود، نقد ادبی به معنا و ابعادی امروزی که مقصود ما باشد در ادبیات قدیم ایران پر سابقه نیست و موارد نقد گونهای که در برخی کتابها و رسالههای قدیمی به مانند چهار مقالهی نظامی عروضی یا رساله ی رشیدالدین وطواط و یا در کتاب فنی تری نظیر المعجم فی معائیر اشعارالعجم ( شمس قیس رازی) و یا لباب الالباب (عوفی) و یا معیا الاشعار خواجه نصیر طوسی به چشم میخورد، این ها همه محدودِ به شمردن برخی صفات و خصائل کلی است و توجه سراسری به خاستگاه و جایگاه نقد را در دنیای امروز بازگو نمیکنند. با این بیان، این گونه نقدها را چون بر بنیادی اصولی متکی نیستند بایستی نقد ذوقی نامید تا نقد فنی و نقد فنی را در ایران میتوان با آثار فتحعلی آخوندزاده باز شناخت که به دنبال آن تقی رفعت و نیما یوشیج و سایرین نیز در این گونه ی نقد سهیم می شوند . لذا در می یابیم که تاریخ نقد به شیوه ی جدید در جامعه ی ما به ۱۵۰ سال می رسد و به دو بخش نقد سنتی و نقد مدرن تقسیم می شود و امروزه نیز نقد پست مدرن در حال پوست اندازی و تجربه آزمایی است . بنابر این یک کار تولیدی در جهان امروز ابتدا نیاز به برجستگی هایی دارد و در ثانی موضوع، روش، و هدف نیز سه مؤلفه ی بنیادی آن به شمار می آیند و شیوه و روش متفاوت در گفتاورد قلم را می بایست خوانندگان این کتاب بر کرسی قضاوت و یا نقد بنشانند و کار نویسنده تنها نوشتن و تولید کردن است اما به نظر می رسد که مباحث و موضوعات کتاب گفتاورد قلم، هم در بخش نظر و اندیشه و هم در بخش نقد ادبی در حد و وسع خویش متفاوت باشد، زیرا که در بخش نظر و اندیشه سعی نموده ام که مفاهیم و اصطلاحات سیاسی ، جامعه شناختی ، روانشناختی ، فلسفی و ... را بر دایره ادبیات فرود آوریم که قبلن چنین رویکردهایی تنها با تأسی از مترجمین در آثار نثر و شعر دیده می شود به مانند : پارادایم ، تز ، آنتی تزو سنتز ، تغییر ، تحول و تطور، نظر و منظر، پارانوئید ، آیرونی ، آگاپه ، آیدتیک،، کاریزماتیک، بازگفت، فرآبند، پارفت، و ...
در بخش نقد نیز تلاش کردهایم تا که از شاعران شعر امروز سخن بگوئیم و پارامترهای شعر امروز را در شعر شاعران به تصویر بکشانیم و این پارامترها نیز شامل: پاتافیزیک- تصادف- هم نشینی- ضد روایت- معناگریزی – هنجارگریزی- پندارگریزی- روان گسیختگی – پراکندگی و ... می شود . سایر تفاوت و برجستگی های کتاب گفتاورد قلم در ارتباط با خودِ مقوله ی نقد و نظر می باشد . در ازمنه های گذشته تا به کنون اغلب نقد ها و نظرها بر محور ذوق و سلیقه ی فردی بوده و یا نقد دانشگاهی و تکنیکی هستند و کمتربه نقد تفسیری و تحلیلی پرداختهایم به طوری که میتوان گفت در نقد بیشتر نویسا هستیم تا نویسنده و اغلب به آن چه که هست میپردازیم نه آفرینش و ابداع. ما باب شدن در نقد را بیشتر از اندیشه کردن و اندیشه شدنِ پذیرفتهایم. لذا در این کتاب نظر و نقد خود را بر همین ریل ِ تفسیری و تحلیلی پایه نهادهایم و برجستگی دیگر مرتبط میشود به ریشهشناسی لغات و اصطلاحات که به صورت پانویس در خود کتاب آمده اند و این روند در وسع خویش می تواند کمک خوبی به جوانان در راستای لغتشناسی و فرهنگ شناسی باشد. با این وجود، گفتاورد قلم یک کار متفاوت است با شیوه ای متفاوت اما همین کار متفاوت با شیوهای متفاوت هم از کاستیهایی برخوردار است.
۳- در خلال صحبتهایتان از اصطلاح هایی از جمله "چندگانه محور"،"چندگانه مفهوم"، " جامعه پذیر" و "فرهنگ پذیر" استفاده نمودید، این اصطلاحات ترکیبی و از لحاظ کاربرد واژه نزدیک به هم، دو به دو تفاوت در کارکرد و مفهوم شاهد هستیم.
اتیمولوژی به عنوان یک علم فرآرونده شناخته شده است. این اصطلاح واژهای یونانی است که در یونان باستان به معنی: «شناختِ اتیمون» است. اتیمون به معنای: معنی حقیقی واژه بکار رفته است. واژهها به دو بخش واقعی و مصنوعی تقسیم میشوند که عبارتند از: دنیایی آکنده از مفاهیم و مصادیق. با این بیان، واژهها هر چه قدر هم به هم نزدیک باشند باز با هم تفاوتهایی دارند و این تفاوت هم در ظاهر است و هم در باطن . به مانند صورت و شکل که در ظاهر با هم متفاوتند و یا واژه ی روان و روان که جناس تام هستند و در ظاهر یکی هستند اما از دو معنی متفاوت بهره مند شده اند که یکی به معنای روح و روان است و دیگری به معنای جاری شدن است. بنابراین گزینش اصطلاحات ترکیبی در سخن به ما کمک میکند تا معنی یک واژه را بیشتر و بهتر بفهمیم. چند گانه محور واژهای است ترکیبی که از دو جز«چند گانه» و «محور» تشکیل شده است و به معنی اساس و مبنایی چند شکلی است و ممکن است که این چند گانگی شکل هم در بنیاد و محور کار باشد وهم در فرم وظاهر.
بین محور و مفهوم تفاوت های عمده ای وجود دارد. این دو واژه از لحاظ معنا به هم نزدیک نیستند اما ممکن است که از حیث کارکرد در زوایایی به هم مرتبط باشند. کارکرد چندگانه مفهوم در یک اثر هنری به معنی این است که در آن اثر خواننده با مفاهیمی متفاوت روبرو میشود که این مفاهیم دارای شاخصهها و شاکلههایی مجزا هستند ولی در چند گانهمحور به این شکل نیست، زیرا بحث روی محوریت اثر است که این اثر از لحاظ خودِ محور و اساس و به بیانی سادهتر بر چه ریلی با چه مؤلفههایی در حرکت است. ممکن است یک اثر هنری یک گانه محور باشد که اغلب ذهنیت خوانندگان نیز به سمت همین یگانگی هدایت میشود، اما حرف ما در گفتاورد قلم و در خلال صحبت های پیشین نیز چندگانگی محور در یک اثر هنری و یا دریک تفکراست. از این رو اثر هنری بایستی به مانند ریشههای بنیادی درخت باشد که هرکدام از ریشههای درخت میتوانند یک محور محسوب شوند و همین چندگانگی محور خود مسببی است در جهت چندگانه مفهوم بودن درخت. مفهوم و محور با هم مرتبطاند اما هم معنی نیستند. هر محوری به نوبهی خود دارای مفاهیمی است همچنانکه هر مفهومی دارای محورهای متفاوتی و یا احیانن مشترکی است. محور به معنی اطراف هم بکار میرود و آنچه گرد خود میگردد و چندگانگی محور به معنی چندگانگی اطراف هم میباشد. اما چندگانهمفهوم به معنی چندگونگی معنا و مفهوم در یک اثر است. وقتی اثری از چند مفهوم متفاوت و سازنده برخوردار باشد به آن چند گانه مفهوم میگویند. به عنوان مثال:یک شعر ممکن است که دارای چند مفهوم باشد به طوری که خواننده معانی اجتماعی، تاریخی، سیاسی، عاشقانه، عارفانه را از آن دریافت نماید. ضمن اینکه هر مفهومی که مجزا و مستقل باشد میتواند یک محور به شمارآید و هنری که دارای چند مفهوم مجزا اعم از: اجتماعی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، معنوی، عاشقانه و عارفانه میباشد آن هنر را میتوان چندگانه محور خواند، زیرا که هر کدام از این مفاهیم به نوبهی خود یک محور است. بحث فرهنگپذیر و جامعهپذیر را فرمودید. در گفتاورد قلم از این دو واژه بسیار که نه اما استفاده شده است و این اصطلاحات با شعر و ادبیات کلافی عمیق خوردهاند. یک اثر هنری بایستی هم جامعهپذیر باشد و هم فرهنگپذیر و در این شرایط است که جایگاه واقعی خود را پیدا میکند. فرهنگ و جامعه در ابعادی دارای مفهومی مشترکند اما در خیلی از زوایا با هم اشتراک معنایی ندارند. هر اجتماعی نیاز به فرهنگ دارد و جامعه دراین جا به معنی مردم است. مردمی که نیاز به کسب فرهنگ دارند. واژهی فرهنگ به معنی پرورش گیاهان و زمین است و این معنا قدیمیترین معنای فرهنگ است که در سدهی پانزده استفاده میشده است و معنای دیگر آن در سدهی شانزده شکل گرفته است و درآن مفهوم پرورش از حوزهی جانوران و گیاهان به حوزههای انتزاعیتری از جمله ذهن انسان گسترش یافته است. در فرهنگ واژهی فارسی مرکب از دو جز«فر» و «هنگ» است و به معنی بالا کشیدن و بیرون کشیدن می باشد. فر به معنی فراتر و خوب تر و هنگ به معنی جمع و گروه هم به کار می رود .علاوه بر این موارد فرهنگ به معنی: دانش، علم، حرفه و ... هم بکار رفته است. جامعه از جمع میآید و به گروهی از مردم اطلاق میشود که در کنار هم با زبان، فرهنگ و آئین و باورداشتهایی مشترک زندگی میکنند. بنابراین یک اثر هنری اعم از شعر و یا غیره بایستی هم با فرهنگ جامعه ارتباط برقرار نماید و هم با خودِ جامعه در ارتباط باشد . ممکن است یک اثر جامعه پذیر باشد اما فرهنگ پذیر نباشد. فرهنگ در اثر، نفس و بن مایه ی اثر به شمار می رود و جامعه در یک اثر پیکره ی اثر است. جامعهپذیری اثر دو سویه است و فرهنگ پذیری یک اثر نیز همین طور. هم جامعه بایستی اثر یک هنرمند را پذیرا باشد و هم هنرمند نیاز به شناخت لازم از جامعه را دارد . فرهنگ پذیری نیز یک رابطه ی دو طرفه است زیرا که هنرمند می بایست در هنر خود فرهنگ جامعه را لحاظ نماید و پیشینه ی فرهنگی جامعه در هنر لازم است و از جانبی دیگر نیز جامعه بایستی فرهنگ خود را در هنر احساس کند و این رابطهی دو طرفه را فرهنگپذیری میگویند.
۴- عنوانی در گفتاورد قلم میسازیداینگونه؛ "حرکت در تغییر، حرکت در تحول و حرکت در تطور شعر نو" یعنی مثلثی که سه ضلع آن مشخص، در حال حرکت که این مثلث نگاهش، زاویه دیدش و حتی خطابهاش به سمت شعر نو پارسی است، آیا شعر دهه 90 و شعر عبور از این دهه به سمت مثلثی که شما ساختهاید حرکت می کند یا به سمت شعر نو آغازین (دوره نیما و شاملو) بر میگردد و تمایل دارد و اما مهمتر یک یای دیگر و نامعلوم یعنی ممکن است به سمت دیگری که نه مثلث باشد نه شعر نو حرکت کند یا در حال حرکت است؟
در این قول بنده شعر نو پارسی را به سه ضلع مشخص تقسیم کردهام و البته این نوع فرآیند فکری،«ساختن عنوان» نیست بلکه نوعی آفرینش است که براساسِ کسبِ دانش ، بینش و منش به دست آمده است. اگر به خوبی این مقاله مطالعه شود و مخاطب به پارامترها التفات داشته باشد فکر میکنم نظریهی بنده درست است زیرا که ابتدا واژه ی تغییر، تحول و تطور را ریشهیابی حقیقی کردهام و منبعد براساس همین ریشه یابی مفهومی، شعر نو پارسی را در این قالب گنجاندهام و در همین مقاله بنده اعتقاد به این فرآیند ادبی دارم که شعر نیما با شعر سپید و شعر امروز تفاوت دارد. من هرگز دورهی بازگشت به نیما و سپید را برای شعر نو پارسی امروز تجویز نمیکنم و همانطوری که در مقالهام توضیح دادهام شعرامروز را حرکت در تطور می دانم . تطور به معنی برکندن و از حالتی به حالتی کلی در آمدن است. به نظر شما شعر دههی نود و شعر عبور از این دهه میتواند رویکردی نوستالژیک داشته باشد؟ به نظرم نمیتواند، چون اِلمانهای شعر عوض شدهاند و شعر امروز به دنبال تیپیک و تکنیک و حتا مفهوم دیگری است و فعلن در قالب همین حرکت در تطور قرار میگیرد و اما در پاسخ به دیگر سئوال شما در کُنه همین سئوال شماره ی دو باید بگویم که ممکن است حرکت دیگری هم در شعر وجود داشته باشد اما حداقل می توان ابراز داشت که فعلن با چنین مضامینی تصادم نداریم و یا حداقل شعر امروز هنوز به بلوغ فکری لازم نرسیده است. ببینید شعر نو پارسی امروز ما از این نگاه حرکت در تطور است و البته مؤلفههای خوبی هم از شاملو به بعد در شعر شعرا دیده میشود اما برای نیل به این مهم نیاز به تغییر معنا در شعر است. تنها زبان و ساختار و هنجارگریزی معنایی و اجتماعی پاسخگوی این فرایند فکری و اندیشه ای نیست . من فکر می کنم تغییر زیست بوم و جغرافیای فکری شاعر می توانند دو عنصر قابل توجه در شکل گیری جدیدی از معنای شعر به شمار آیند. بنده در این زمینه مقاله ای تفسیری را تحت عنوان « رویکردی به تکرارمعنا( وجود) درشعر» نگاشتهام در آن مقاله در زوایایی به این مباحث پرداخته ام که فکر میکنم این روند فکری میتواند آغاز خوبی در جهت ادامهی کار باشد و برای تداوم و بسط این مهم جوانان مستعد میتوانند ادامه همین مباحث را در جامعه ترویج دهند و البته به تازههای بهتری هم دست یابند.
۵-"شعر امروز به بلوغ فکری نرسیده است" این بلوغ اگر به سن و سال باشدکه چندین دهه شاهد حضور شاعران متعدد با مانیفستهای متعددی هستیم و از لحاظ تجربه گرایی هم افراد زیادی در این عرصه تجربههایشان را به جامعه ادبی عرضه نمودهاند، این بلوغ سر از کمیت و کیفیت در میآورد یا جای دیگری باید به دنبال بلوغ فکری شعر جستجو کرد.
بلوغ در شعر دو نوع است . یکی بلوغ فیزیکی و ظاهری است و آن دگر بلوغ فکری است . سخن ما با بلوغ فکری دیروز نیست بلکه با شعر امروز است . شعر امروز که به شعر معاصر(هم عصر) معروف است به دو دوره تقسیم می شود . نخست دوره ی اول معاصر است که در این دوره شاعرانی آمده اند و در زوایایی هم شعر آن ها به بلوغ فکری رسیده است و دیگر دوره ی دوم معاصر است . سخن اصلی ما با این گروه از شاعران می باشد که از حیث کمیّت و از لحاظ کیفیّت هنوز به آن برساختگی های لازم دست نیافته اند . بلوغ فکری در شعر امروز با بلوغ فکری در شعر دیروز و حتا دوران اول معاصر متفاوت است و شعرای امروز می بایست جهان بینی زیستی و جهان بینی فکری خود را تغییر دهند تا به آن بلوغ مد نظر دست یابند . جستجو در ازمنه های زبان و ادبیات فارسی و ژرف و شگرف شدن در زبان و ادبیات جهان و رسیدن به دنیایی غیر از دنیای پر تنش و بی منش امروز که همه چیز مثل هم شده است از راهکارهای پیش رو می باشد. تجربهگراییهای سطحی و نوشتن مانیفست های فرمیکال بلوغ فکری شعر امروز را نشان نمیدهد و اغلب این مانیفستها با شکست مواجه شدهاند. زبان و ادبیات فارسی ما پارسی نیست بلکه یک پازل بی رویه است زیرا که زبان در جامعهی ادبی درست تعریف نشده است و زبان معیار شعر هم مشخص نیست. آنچه که امروزه با آن مینویسیم و میخوانیم زبان اصلی ما نیست و تلفیقی است از زبانهای متفاوت. امروزه جامعهی ادب و هنر با پراکندگی زبان وگویش مواجه است و این پراکندگی نیاز به ساماندهی و نظم دارد. واژگان درونی و بیرونی بسامدی ناکارآمد را در حوزهی زبان به وجود آوردهاند که این بسامد هم کارآمد و سازنده به نظر نمیآید.
6- زیر عنوانی برای مقالهی خود اینگونه در نظر میگیرید؛"مثلثی مختلف الاضلاع" خوب من مخاطب آن عنوان را میپذیرم و به این زیر عنوان بیشتر گیر میدهم یعنی دنبال مختلف الاضلاع بودن دید منتقد که نگارنده سطور است هستم به هر شکلی می خواهم در این اضلاع مختلف زاویه ی دیدهای مختلفی در بیاید ولی موفق به کشف آن نمی شوم یعنی فقط نقبی زده شده و این سه اضلاع را تشریح و توضیح داده و سه نسل شعر نو را در سه ضلع مثلث مینشانید و از منظر متن هم مثالهایی نمیآورید فکر نمیکنید این مقاله فقط مقدمهای برای این موضوع باشد و میتوانسته مفصلتر نگاشته شود؟
این سئوال شما تقریبا" ادامهی سئوال قبلی است که در زوایایی به کشف های دیگری هم از این مقاله رسیدهاید. همانطوری که در سئوال شماره ی دو شما به مواردی اشاره شد، بنده بر مختلف الاضلاع بودن شعر نو پارسی اعتقاد دارم و این اختلاف را نیز میتوان به عینه در شعر نو مشاهده کرد. شعر نو پارسی اگر چه با افسانهی نیما آغاز به کارکرد اما تا به امروز دچار پوست اندازیهای فراوانی شده است و این مثلث مختلف الاضلاع را میتوان تغییر، تحول و تطور نامید . خب شاید بنده تعمدا" به شاکله ها و شاخصههای دیگر این مقاله به صورت تشریحی نپرداختهام اما پارامترها را مشخص کردهام ومخاطب می تواند شعر نو پارسی را در زوایایی مختلف با این پارامترها تطابق دهد. مهم تعیین مدلولها است نه دالها. ما هم نویسنده داریم و هم نویسا. نویسنده کارش خلاقیت است اما نویسا به آنچه که وجود دارد میپردازد. فرمودید که در این مقاله مثالهایی را از این سه نوع ژانر شعری که بر شمرده اید، نیاورده اید که فکر میکنم آوردن یک مثال و یا چند مثال از جانب شما و بنده کار دشواری نیست، زیرا مثالهای زیادی در شعر نو پارسی وجود دارد. اگر بنده در این مقاله شعر نیما را حرکت در تغییر میدانم بیجا نگفتهام. نیما شاعری است که به شعر کلاسیک محاط دارد ومنظومهی «قصهی رنگ پریده » از این شاعر در حقیقت نخستین اثر منظوم نیمایی است که در قالب مثنوی (بحر هزج مسدس) سُروده شده است ضمن این که ایجاد شعر نو از جانب نیما نوعی آنتیتز بود در مقابل تز شعر کلاسیک که البته اعتقاد ندارم که نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را عوض کرده است بلکه این بنیادها و ساختارها را به چالش کشیده است و پیامد این چالش نیز تغییر است. دیگر نکته در این زمینه خودِ ساختار و بافتار شعر نیمایی است که دارای وزن و قافیه است و این دو از شاخصههای شعر کلاسیک به شمار میآیند. خب شما وقتی بافتار شعر نیمایی را بررسی میکنید به یک آزادی و تفکر نو هم دست مییابید که پشت بند این آزادی و اندیشه میتواند زبانی بدیع و منظری نو باشد. شعر نیمایی ساختمانی است که دچار تغییراتی ساختاری و زبانی است و البته این تغییرات در ادبیات ما بسیار کارساز و کارآمد است، از جانبی دیگر هم میتوان به شعر شاملو اشاره داشت که دقیقا" این نوع ژانر شعری در مقابل شعر نیما میایستد و نوعی آنتیتز است. ما در شعر شاملو و طرفداران وی حرکت در تحول را مشاهده می کنیم و شاملو نیز تحول در شعر را اساس کار خود می داند. به عنوان مثال جایگزین کردن موسیقی کلام به جای وزن خود مصداق بارزی است. به نظرم شخصیت ادبی شاملو جامع الاطراف است به طوری که هم شاعر است و هم نویسنده و هم این که مترجم و فرهنگ نویس است ضمن این که شاملو تاریخ ادبیات ایران و جهان را خوب بلد است و از جانبی دیگر نیز با فلسفه ی غرب آشناست ودر وهله ی یک بستر پیش روی آن نیز شعر نیمایی است نه کلاسیک . خب چنین شخصیتی به عامیانه بودن شعر اعتقادی ندارد و تکنیک و تخصص و تفکر جدیدی را برای شعر نو تجویز می کند که این روند فکری را می توان در آثارش به عینه مشاهده کرد . شاملو به دنبال تحول در شعر نو پارسی است زیرا که نه تنها فرم و تکنیک نیما را به چالش می کشد بلکه به دنبال نوعی تحول اساسی در شعر کلاسیک و نو می باشد به طوری که خودش می گوید: « امروز خواننده ی شعر پذیرفته است که شعر را به نثر نیز می توان نوشت . به عبارت دیگر می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع شعری باشد بس جان دار و عمیق. من مطلقا" به وزن به مثابه ی یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم ، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن ،ذهن شاعر را منحرف می کند». شاملو درباره ی فردوسی و تاریخ شعر ایران نیز صحبت هایی دارد که همه ی اهل فکر و اندیشه و شعر با این نوشتارها و صحبت ها آشنا هستند . ایشان بازبینی و باز اندیشی را در شعر کلاسیک و حتا شاهنامه را از مهم ترین دغدغه های فکری در ادبیات و شعر ایران می داند که این اثر(شاهنامه) قابل نقد اساسی است که با این تفاسیر فکر می کنم شعرشاملو بتواند حرکت در تحول باشد . در ارتباط با حرکت در تطور در شعر نو پارسی نیز مثال های زیادی وجود دارد که من به شخصه دست روی یک اثر و یا تفکر نمی گذارم اما این صیرورت ( شدن) در شعر امروز را کاملن حس می کنم و شُعرایی هستند که به دنبال تغییر وضعیت در شعر می باشند و البته گذر از وضعیت موجود و نیل به گذار در شرایطی مطلوب را در دستور کار قرار داده اند و این فرآیند را می توان در اشعار این شاعران مشاهده کرد . شعر امروز شعری است که بر اساس مؤلفه های دنیای پست کریتیکال در حرکت است و البته شاعران در زوایایی با بسترهای بومی آشنایی ندارند و گفتمان های بومی را فراموش کرده اند که این روند نمی تواند روند خوبی برای ادبیات و شعر آینده ی ما باشد. شما اندیشه ی ادبی منوچهر آتشی را وقتی ملاحظه می کنید شاعری است که خوب توانسته با مؤلفه های بومی کنار بیاید و از گفتمان های مدرن نیز به دور نیست . این شاعر در شعر به نوعی خود بودگی می رسد که پشتوانه ی آن دل آگاهی است و البته تیپیکال و تکنیکال بودن شعر آن نیز جایگاه خاص خودش را دارد. لذا حرف من این نیست که ما به طور کامل به این شاعر رجوع کنیم اما می توان به مدل های دیگری از شعر با چنین سبک هایی دست یافت . بومیّت در شعر در همه ی اقوام و ملل جهان وجود دارد و به آن اهمیّت می دهند و حُسن این کار این است که ما را با فلسفه ی وجودی شعر با فرآیندی تازه تر آشنا می کند و اما در پاسخ به این که می فرمایید این قول مقدمه ای برای این موضوع است و می توانسته مفصل تر نگاشته شود ، باید بگویم که مقدمه نیست بلکه موضوعی است بنیادی که می تواند دارای شاخک هایی وسیع تر باشد و من در این مقاله بیشتر مفاهیم را برجسته کرده ام و البته با موشکافی هر موضوعی مخالف نیستم.
۷- وقتی انسان امروز دوست ندارد با لهجه بومی و منطقه ای خود صحبت کند (برخی افراد) و گاها از بوم و جغرافیای خود هم گریزان است چگونه می تواند به بومی نویسی فکر کند و اندیشه ی خود را در این راه در قالب اثر هنری و ادبی به جامعه عرضه نماید؟
بومی نویسی یک تخصص ویژه است و با هگلنویسی بسیار فرق میکند، بومی نویسی میتواند در شعر خود را نشان دهد و یا در هنر وغیره. انسان امروز همان انسان دیروز است و کلیّت مفهومی انسان شاخکهای جزئی انسانها را شکل میدهد. انسان امروز با انسان دیروز در صنعت و تکنولوژی و در زوایایی فرهنگ و نوع زیستن فرق میکند اما در بعد انسانی و رفتارهای انسانی هیچ فرقی احساس نمیشود. تکنولوژی میتواند نوع زندگی و مبلمان فرهنگی مردم را ارتقاء دهد و این فرآیند از توسعه به نفع موجودی به نام انسان است ولی این دگرگونگی در طبیعت و سیستم فکری انسان ها به منزله ی دور شدن از اصل و نسب خویش نیست . این یک شعار سیاسی است که جامعه ادبی و هنری ما را سیاست زده کرده است . هر چیزی به جای خود نکوست و این تمایزها و تفاخرها ربطی به صنعت و تکنولوژی ندارد . هیچ کشوری تاریخ و هویت و زیست بوم خود را با آن همه بستر متعدد و متفاوت به فراموشی نسپرده است و امروزه خودِ آمریکا هم از بسترهای تاریخی و بومی سایر کشورهای متمدن در جهت رشد و بالندگی سینما و هنر و حتا ادبیات و شعر و ... خویش استفاده می کند . از ژان ژاک روسو پرسش می کنند که اهل کجایی؟ در جواب می گوید:«ذاتا" و ابتدائا" انسانم و تصادفا" فرانسوی» انسانیت حرف اول را در هر کجای جهان میزند و همین انسان بدون داشته های بومی و زیستی خود نمی تواند به آن تکامل انسانی در هنر و غیره دست یابد. انسان امروز علاوه بر این که تجدد نویس است بوم نویس هم می باشد. ادبیات فولکلور در هر زمان و مکانی کمکی بایسته به هنر بوده است و چه بسا افراد زیادی که از همین روش برای رشد و بالندگی هنر امروز استفاده می کنند. اگر صد سال تنهایی مارکز به عنوان یک اثر ماندگار مدنظر است دلیل عمده این است که از سبک رئالیسم جادویی استفاده می کند و پلی را بین سنت و مدرنیته می زند و نوعی نوآوری در بوم و سنت را در قالبی جدید بیان می دارد. فرض کنیم که انسان امروز از بوم و جغرافیای خود گریزان باشد اما در مؤلفه های پست مدرن که دوتا از آن ها پراکندگی و هم نشینی است با چنین چیزی همگام و همراه نیستیم. جهان هستی یک بافتار و ساختار واحد است و ارتباط معنایی انسان ها در همه ی زوایا مبرهن است . بوم و زیست بوم انسان نیز یکی از همین پراکندگی ها و هم نشینی هاست. دنیای هستی چه تخیلی و چه واقعی نمی تواند از زبان و مکان بومی خود به دور باشد . هر تفکری که پایه ریزی می شود از نوعی بومیّت برخورداراست و ممکن است که این مکان بومی واقعی نباشد ولی این به منزله ی گریزان از بوم و منطقه نیست. ما در بوم نویسی شعرنو الگوهای زیادی را به مانند منوچهر آتشی و اخوان ثالث داریم و غیره. در فلسفه نیز افرادی متجدد چون دکتر سید جواد طباطبایی و مصطفی ملکیان و داریوش آشوری و ... را داریم. در زبان و ادبیات دکتر ندوشن و دکترکزازی را داریم که خود میتوانند بستر خوبی در جهت نگاهی بهتر و تازه تر به زبان و ادبیات ایران را فراهم سازند. افرادی که فکر میکنند بومنویسی باعث ایستایی زبان و ادبیات فارسی است در اشتباه هستند. پل زدن بین سنت، مدرن و پست مدرن و بازتولید یک اثر هنری با استفاده از مؤلفههای آنها مبنای آفرینشهایی نو از راه کارهای مناسب است. نه تجدد نویسی محض جوابگوی جامعهی ادبی ماست و نه بوم نویسی مطلق بلکه حاصل این دو میتواند ادبیات و شعر ما را دردنیای امروز به خاستگاه واقعی خویش برساند.
8- صحبت ازگذر از وضعیت موجود و نیل به گذار در شرایط مطلوب به میان آمد، اجازه دهید از متن گفتاورد قلم کمی بیرون بیاییم و با هم قدم بزنیم؛ برخی شعر امروز را در وضعیت مطلوبی نمی دانند و از آن بعنوان بحران شعر هم یاد کردهاند، جنابعالی وضعیت شعر امروز را چگونه ارزیابی میکنید، نیاز به گذار احساس میشود؟ بحران به مطلوب میرسد؟ (البته با تعاریف برخی شاعران از این قضیه)
شعر امروز گذار به وضعیت مطلوب است و از وضعیت موجود فاصله گرفته است اما این گذار راه خود را به خوبی پیدا نکرده است. گرچه راهی در راه است ولی این راه، راهرو نیست بلکه رهبر است. رهبری در شعر امروز مشکل اساسی فرهنگ و ادب ماست. نیاز شعر امروز راهروی است نه رهبری. یکی می آید و سبکی را میآفریند و آن دیگر در فکر آفرینش سبکی دیگر است. این سبکهای بیرویه و غیر علمی نشانگر گذار به وضعیت مطلوب شعر امروز را نشان نمیدهد و به نظرم نوعی ایستایی را در مقابل پویایی ادبیات تصویر میکنند. شعر امروز شعری است با پارامترهایی متفاوت و تفاوتنویسی که امری مشهود است اما این تفاوتنویسیها به منزلهی تکامل در شعر نیست بلکه نوعی گذار است. البته شُعرای خوبی در این دایره در حین پوستاندازی زبان و اندیشه شعری خویش هستند و این فرآیند را ازجانب این گونه شُعرا می توان فرآرونده و معقول برای شعر امروز به شمار آورد . شعر امروز نیازِ به گذار دارد و با توجه به شعر دوره ی اول معاصر این نیاز بیشتر احساس می شود زیرا که در دوره ی اول معاصربا گونه هایی از شعرنو مواجه می شویم که نشانگر از گذار از وضعیت موجود آن زمان را نشان می دهد . شاعرانی از قبیل احمد رضا احمدی که موج نو را می آفریند . سیروس رادمنش ، هوشنگ چالنگی، منو چهر آتشی ، هرمز علی پور و ... که موج ناب(شعر ناب) را در جنوب پایه ریزی می کنند . یدالله رؤیایی که گونه ای به نام شعر حجم را در جامعه رواج می دهد . مجید فروتن و شعرایی چون بیژن اللهی ، پرویز اسلامپور ، بهرام اردبیلی و ... که در حلقه ی «شعر دیگر» قرار می گیرند . سید علی صالحی که شعر گفتار را در جامعه مطرح می کند . علی باباچاهی که شعر پسا نیمایی و منبعد به شعر در وضعیت دیگر روی می آورد . و یا شاعرانی از قبیل مهرداد فلاح ، ابوالفضل پاشا ، بهزاد خواجات ، مهرنوش قربانعلی ، آفاق شوهانی ، پگاه احمدی و ... که هر کدام از این ها در دهه ی هفتاد شعر را در بافتار و ساختاری دیگر به جامعه معرفی می کنند . از این رو شعر امروز شعری است که گذر از وضعیت موجود و گذار در شرایط مطلوب را در جهت عبور از کارکردهای بافتاری و زبانی این گونه از سبک و سیاق هاکه ذکر آن رفت را نوید می دهد.
9- شما می گویید ؛"نیما فی نفسه ذات و طبیعت ابژه ای بنام شعر را عوض نکرد بلکه قبایی زیبارو نو را بر تن شعر دوخت" این قبای نو منجرِبه تحول در زبان، فرم، ساختار و محتوای شعر نو نشده است؟
بله دقیقا" همین طور است. نیما ذات و طبیعت ابژه ای به نام شعر را عوض نکرده است. ساختار و بافتار شعرنیما خود میتواند مصداقی بارز از این نظریه( حرکت در تغییر) باشد. زیرا که در شعر نیما مفهوم شعر و حتا وزن و قافیه عوض نمی شود بلکه در ابعادی لباس شعر ( زبان ، فرم) عوض می شود و این قبای زیبا و نو تنها منجر به تغییر زبان، ساختار و فرم شعر شده است نه محتوای شعر به گونهای که هنوز ردپایی از شعر کهن فارسی را میتوان در شعر نیما دریافت و این نشان میدهد که شعر نیما حرکت در تغییر است. قالب مثنوی، مستزاد و در ابعادی چهار پاره در شکل گیری شعر نو توسط نیما بی تأثیر نبوده اند. ببینید درون مایه ی شعر نیما اغلب سیاسی_اجتماعی است و با جامعه شناختی شناخت شعر نیما در می یابیم که زیست بوم و جغرافیای روستایی وشهری این شاعر در شعرش حتا بعدها هم تأثیر می گذارد و من فکر می کنم چون نیما به دنبال عوض شدن شعر کلاسیک است لذا انتظار زیادی را نباید از این شاعر به عنوان برکندن شعر کلاسیک داشت ولی این انتظاراز شعر شاملو بیشتر میرود. نیما فرزند زمانهی خویش است و با زمانهی خودش خوب مقابله میکند و البته نتایج اش هم منجر به تولد شعر نو پارسی می شود. این شاعر سال ها با شعر کهن فارسی زندگی کرده است و حتا شعر کلاسیک سُروده است بنابراین این نوع نوستالژیک و تعلق خاطر را نمی توان از تفکر و ایده ی نیما جدا کرد اما از جانبی دیگر هم باید نیما را ستود که چنین تغییری را بوجود می آورد. ما باید با اندیشه های ادبی بر اساس شناخت لازم و با رویکردی جامعه شناسانه و روان شناسانه برخورد داشته باشیم که اگر چنین باشد ، شایسته و بایسته است .
10- با توجه به اینکه در دوره هایی پیش از نیما برخی شاعران به دنبال تغییر در شعر بوده اند و آثاری نیز عرضه کرده اند، اگر شاعران پیرو نیما و شعر نیمایی در گسترش و بسط شعر نیمایی همت نمی گماشتند این امر به شکل امروزی محقق می گشت؟
هر تفکری که در جامعه و در هر گرایشی متداول میشود دارای پیش زمینههایی است که این پیش زمینهها ریشه در تاریخ و زبان یک سزمین کهن دارد. نیما یک مفاهمهای را در ساختار و محتوای شعر به وجود آورد و این مفاهمه را میتوان حرکت در تغییر نامید. آفرینش شعر نیمایی مدیون شُعرای قبل از نیما وشُعرای با نیما و نیمایی میباشد و حتا زیست بوم نیما به زبان شعری نیما کمک زیاد کرده است. گسترش و بقای شعر نیما گامی در پس و گامی در پیش دارد . نیما ابتدا یک شاعر کلاسیک است و دیوان شعر دارد همچنانکه شاملو یک نیما نویس است و منبعد از نیما جدا می شود . پس خودِ تفکر نیما هم ریشه در پیش از نیما دارد و همین حرکت باعث دگرگونگی نیما مبنی بر روی آوردن به شعر دیگری را فراهم می کند . هیچ تفکری بدون گامی در پس و گامی در پیش به منصه ی ظهور نمی رسد. متفکر هم به گذشته خود می اندیشد و هم حالِ خود و جامعه را مد نظر دارد و در چنین شرایطی است که به یک اندیشه ی مستقل دست مییابد.
11- جنابعالی بیان میکنید شاملو تلنگرهایی را از حیث ساختار و محتوا بر درون تزهای نیما وارد ساخته است، این تلنگرها بر چه اساسی و چگونه صورت گرفته است؟
شعر شاملو کاملا" شعری متفاوت با شعر نیما است. اگر چه شاملو ابتدا از تفکر ادبی نیما تبعیّت میکند اما به مرور زمان از نیما جدا میشود و راه خود را ادامه میدهد. تفکر شاملو را بر سه محور عشق، آزادی و انسا نگرایی به دایرهی ترسیم آوردهاند که بنده رهایی را هم به تفکر این شاعر اضافه می کنم زیرا که شاملو شاعری است که علاوه بر آزادیخواهی و آزاد اندیشی به دنبال رهایی در آزادی و آزاد اندیشی هم هست که این نمادها را می توان در شعر وی هم مشاهده کرد . بر این اساس ما می توانیم شعر نیما را با شعر شاملو مقایسه کنیم و این تلنگرها را ببینیم و اساس و پایه ی این تلنگرها که از حیث ساختار و محتوا بر درون تزهای نیما از جانب شاملو دیده می شود این است که نخست شاملو شعر نیما را خوب می شناسد و در ثانی آنتی تز شعر نیما می شود که این آنتی تز خود مسببی درجهت وارد ساختن تحولاتی در تفکر نیما و حتا درون تزهای نیماست . به بیانی دیگر می توان گفت که درون تزهای نیما که به دو بخش مخالف و موافق تقسیم می شوند با عث شده که اعتماد و اعتنای شاملو نسبت به تولد شعر سپید بیشتر از قبل خود را نشان دهد . وارد ساختن این تلنگرها از جانب شاملو را خود نیما و مخالفین و حتا موافقین آن بوجود آوردند و البته این فرآیند نیز بیشتر تعمدی نبوده است و فی نفسه هم نمی تواند منفی و ایستا باشد.
12- حرکت در تطور را ره آوردی می دانید که بعد از شاملو و درون آنتی تزهای شاملو بوجود آمده، مطرح کرده و دو گروه از شاعران را با عنوان های شعرای "اندون" و شعرای "ایدون" در این پارت از مثلثتان قرار میدهید افرادی که در این دو گروه قرار میگیرند چه کسانی هستند و چرا این دو گروه را اینگونه نامگذاری نمودهاید؟
حرکت در تطور نامی است که برای شعر امروز در نظر گرفتهام، تطور به معنی از حالتی به حالت یا حالتهایی دیگر چه خوب و چه بد درآمدن است. ادبیات امروز به دنبال همین برکندن و آلترناتیو ( جایگزینی ) است. گرچه در دنیای امروز بحث جانشینی بی رمق شده است و شعر و ادبیات به سمت هم نشینی در جنبش و سنجش است اما آنچه که متبادر به ذهن است و ذهنیت ما را درگیر می کند همین بحث جایگزینی است . جایگزینی درشعر هم دارای محاسنی است و هم از معایبی بهره می جوید همچنانکه هم نشینی از محاسن و معایبی بهره مند شده است . شاید سالم اندیشی و پندارورزی در شعر راه بهتری برای نجات ادبیات ما باشد . به هر روی این قلم در این کتاب شُعرای امروز را به دو گروه تقسیم کرده ام . گروه نخست «اندون » نام نهاده ام و گروه دیگر را «ایدون» شعرایی که با تشبث به شاخک های ادبیات برون و با زبانی رادیکال در جاده ی ادب طی طریق می کنند را اندون نامیده ام و شاعرانی که با استفاده ازظرفیت های بومی و تاریخی و با آگاهی از جهان شمولی ادبیات به سُرایش می پردازند را ایدون گفته ام. البته منظور این قلم از اندون و ایدون نیز در ابعادی با بود طبقاتی و نمود طبقاتی شُعرا نیز کلاف می خورد که هدف از این گزینش خطاب به شعرایی است که در طبقه ، تاریخ و هویت خویش قلم می زنند و شُعرایی که فرامرزی شعر را به فرآبندی و فرهمندی شعر ایرانی ترجیح می دهند و فکر می کنم این دو حلقه می توانند به هم وصل شوند و پندارهایی تازه را ازحیث زبان و اندیشه برای ادبیات ما به وجود آورند .
13- با توجه به اینکه اندیشه نزد افراد امری نسبی است، چگونه سالماندیشی و پندارورزی میتواند راه نجات ادبیات ما باشد؟
ابتدا نیاز به تعریفی از اندیشه است، اندیشه در لغت به معنی فکر – تدبیرو تصور آمده است، اما در مفهوم کلی آن میتوان گفت به معنی فکری خوب و یا بد را به دل و ذهن آوردن است و این فکر می تواند هر چیزی باشد . اندیشه یک پنداشت درونی و بیرونی است و در هر چیزی و به هر چیزی نگریستن و به مفهومی تازه رسیدن را اندیشه می گویند . انسان حیوانی متفکر است و فکر ویژگی واحدی برای همه ی انسان ها ست. یکی بهتر فکر می کند و آن دگر بدتر . با این تفاسیر از اندیشه می توان چنین پنداشت که اندیشه نزد افراد نسبی است نه مطلق اما نسبت به افراد در جامعه متفاوت است و ممکن است که یک اندیشه ی نسبی به عنوان یک الگوی مطلق در ازمنه هایی از تاریخ بشریت حکم فرما باشد . مطلق و نسبی بودن اندیشه در اعتقادات و فرهنگ های ملل متفاوت است . یکی مسلمان است و خدا را مطلق می داند و آن یکی اگزیستانس و بحث اصالت وجود و اراده را به عنوان امری مطلق مد نظر دارد . از نگاه ما مسلمانان و ادیان الاهی اندیشه نسبی است اما از نگاه سایر اقوام و ملل ممکن است این طور نباشد . با این تعاریف از اندیشه در می یابیم که سالم اندیشی و پندارورزی با اندیشه ارتباطی تنگاتنگ دارند . سالم اندیشی به منزله ی آفرینش یک اندیشه سالم مد نظر است که این اندیشه ی سالم ریشه در تفکر انسان دارد . انسان با چشم سر و یا به تعبیر امروزی ها (راسیونالیزم)پندارورز نمی شود بلکه با چشم دل است که پندارورزی به وجود می آید . شعر و در مجموع هنر با چشم دل به وجود می آید و یک جوشش درونی است نه کوشش بیرونی.
14- دیوید دیچنز بعد از انتشار کتاب "شعر و دنیای امروز" که کتابی است انتقادی بر شعر شاعران انگلیس می گوید: فقط درباره ی آن شاعرانی قلم زده که احساس می کند می توانسته درباره ی آنان بحث کند، در بخش دوم گفتاورد قلم به نقد و تفسیر بر شعر شاعران امروز و دیروز ایران می پردازید گزینش شما برای این بخش بر چه اساس و اصولی بوده است؟
در این بخش بر خلاف دیچنز که در کتابش به شعر و دنیای امروز می پردازد به شعر و دنیای دیروز و امروز پرداختهام و اصولن شعر و دنیای امروز را در هر قالب و مفهومی که باشد به تنهایی نجات دهندهی ادبیات جهان شمول نمیپندارم به گونه ای که ممکن است شعر یک شاعر در دنیای دیروزتولد و زیست کرده باشد اما کاربرد آن از حیث مفهوم در دنیای امروز نیز مد نظر باشد . یک شاعر آوانگارد تنها شاعری نیست که پا را به اندازه ی گلیم خود دراز میکند بلکه ممکن است که پایش از گلیم خویش فراتر رود . نکته ی دیگر این که ممکن است شعر یک شاعر از حیث جامعه پذیری – فرهنگ پذیری و تعمیم پذیری علاوه بر زمان خود به زمان های دیگر هم اختصاص داشته باشد. شعر و دنیای امروز ، شعر دروضعیت دیگر و شعر دیگر از پُرسمان هایی محسوب می شوند که در دنیای امروزدرجوش و خروشند و بنده این گونه های شعری را تیپیکال و تکنیکال تلقی می کنم و از لحاظ معنا و اندیشه یا با تکرار معنا مواجه اند و یا راهی فرمیکال را از حیث زبان در پیش گرفته اند . بر همین اساس در بخش دوم کتاب به گزینش شعر شاعران امروز و برخی از شاعران دیروز پرداخته ایم و هدف از این گزینش شاید قدرت جامعه پذیری شعر شاملو و پندارپذیری شعر سهراب و مدل پذیری شعر باباچاهی و .... بوده است. اگر چه شعر امروز حرکت در تطور است اما پیش سازها و پس سازهای شعر سپید شاملو به تأسی از شعر سپید فرانسه و اندیشهی عرفانی سهراب که برگرفته از تفکر بودا و کریشنامورتی میباشد، از لازمههای مؤثر در ادبیات امروز ما به شمار میروند و ممکن است که در ابعادی به کار ادبیات ما نیایند اما در زوایایی هم به اخلاق و پندار ادبیات ما کمک می کنند. در خصوص گزینش شُعرای امروز نیز هدف اصلی بازگفتی از شعر شاعران دههی هفتاد و گفتی از شعر شُعرای امروز بوده است که با پارامترهایی دیگر ادبیات معاصر ما را دنبال میکنند. اساس من در گزینش این شعرا بر حرکت در تطور بوده است نه جنبشی به سوی برتری.
15- در بخش نقد آثار شاعران، ابتدای هر نقد مقدمهای هست که به بیوگرافی شاعر و در برخی موارد مقدمهای میشود برای نحله یا جریان ادبی که شاعر به آن پرداخته و آثارش را به اجرا گذاشته است، این مقدمه ها باعث نمی شود متن اثر ادبی نادیده یا کمتر دیده یا پرداخته شود؟ لازم و ملزوم مقدمه؟
بله همین طور است. سعی بر این فهم بوده است تا مقدمه یا پیشگفتاری را برای هر اثر داشته باشم و بر اساس همان مقدمه زیر لایه های معنایی اثر را مورد بررسی قرار دهم. گزینش یک چهارچوب فکری در دایره ی ادبیات برای هر اثر باعث می شود که منتقد تمرکز خود را بر مفاهیم آن اثر بیشتر کند و از پراکندگی ها احتراز نماید. در جوامع در حال گذار به توسعه که هنوز جوان ها با پیشگفتار، پیش فرض و مقدمه و روش های نبشتن ادبی و ... آشنایی کامل ندارند این نوع رویکرد میتواند به آن ها کمکی بایسته باشد. لازم و ملزوم مقدمه در هر اثر نیاز است زیرا که یک پیوند معنایی در اثر نمایان می سازند . هر اثری با پشتوانه ی فکری و تجربی نگاشته شده است و حداقل از نگاه بنده مقدمه نوشتن بر یک اثر و من بعد وارد فضای نقد آن اثر شدن از پراکسیس های اخلاقی و رفتاری یک منتقد محسوب می شود . بدون مقدمه وارد شدن به دایره ی نقد یک اثر،منجر به تشتت افکار و تشبث به پراکندگی مفاهیم از جانب منتقد می شود و خودِ خواننده نیز ممکن است با همین رویکرد تصادم پیدا کند .
16- امروز نقدهای نوشته شده منتقدین با سه روش مدافعانه، تدافعانه و منصفانه انتشار مییابد و کمتر با روش های علمی نقد با متن برخورد می شود، آیا این سه شیوه باب شده ارتباطی با ذائقه مخاطب دارد یا تعریف نقد در ذهن مخاطب با علم نقد در حال فاصله گرفتن است؟
شوربختانه اغلب نقدها منصفانه نیست و رویکردی مدافعانه وتقابل دارند . نه تدافع در نقد به فرهنگ نقد رشد و بالندگی می دهد و نه تقابل ِ با نقد ما را در فرهنگ نقد به سرانجامی می رساند و این نوع رویکرد نیز در فرهنگ نقد و نقادی وجود دارد و ریشه این دو بر میگردد به تاریخ زبان و ادبیات ما و با فتار و ساختار تاریخی و فرهنگی ما که با این دو فرآیند نقد کلافی عمیق خورده اند . این دو رویکرد شایسته ی زبان و ادبیات غنی ما نیست و باید روشنفکران این دو رویکرد را بازبینی و دیرینه شناسی کنند و راه فرآرونده ای را برای فرهنگ نقد و نقادی در نظر آورند و در همین راه تلاش و کوشش نمایند و این راه همان راه منصفانه است . از دلایل عمده مبنی بر حضور این نوع نقدها می توان نقل و نقالی را برشمرد که جای نقد و نقادی را در جامعه گرفته است و چون نقد و نقادی از تاریخ بلندی در کشور ما برخوردارنیست لذا فکر می کنم که هنوز پارامترهای بنیادی و علمی آن رابه خوبی یاد نگرفته ایم و به همین خاطر است که در میدان نقل و نقالی و تعریف و تمجید تاخت و تاز می کنیم . کار منتفد نسبتِ به یک اثر هنری پیدایی سره از ناسره می باشد و منصفانه برخورد کردن با این دو از عمده ترین نگاهاست . بِدِ و بِستان ها، بودها و نبودها، باید ها و نبایدها و مادینگی و نرینگی ها در نقد بی معناست و چه بسا افرادی که با همین مؤلفه ها جایگاه خود را در زبان و ادبیات مستحکم کرده اند و این یک تهدید بسیار جدی برای ادبیات ماست .در ادامه ی سخن شما باید بگویم که تعریف نقد در ذهن مخاطب باید عالمانه و هوشمندانه باشد و این کار منتقد است که مخاطب را با پیشینه ی نقد در ایران و مؤلفه های آن آشنا سازد . فکر می کنم مُعَرَف، مُعَرِف و تعریف در فرهنگ نقد و نقادی خوب جا نیفتاده است و همین عامل خود مسببی است تا که جامعه ی نقد از جایگاه مطلوبی برخوردار نباشد . یک اثر نیاز به معرفی دارد و کار منتقد ارائه ی تعریفی درست از نقد است و اگر از اثری تعریف منصفانهای به عمل آید بیگمان ذهن مخاطب نیز به سمت و سیاقی علمی سوق داده میشود. علمِ به نقد و مسلط بودن بر پارامترهای نقد در همه ی زوایای علمی از مهم ترین عواملی است که فرهنگ نقد و نقادی را در کشور ما پر بار خواهد ساخت.
17- "تلاش سپهری در آوار آفتاب تلاشی در جهت بیداری است اما هنوز خواب در چشمان او احساس می شود و یا نظاره گری خواب آلود است." تلاش در جهت بیداری به چه سمت و جهتی؟ چرا باید بیدار باشد؟ تکلیف بیداری مشخص نیست که "یا نظاره گر" باشد، یعنی تلاشی وجود دارد، خوابی و یا هم نظاره گری که خواب آلود است تازه دست می کشد به چشم هایش آیا به یاد می آورد که تلاشی در راه است؟
آوار آفتاب سومین دفتر از سهراب سپهری است و همچنان که از نامش پیداست شاعر به دنبال نوعی خود پیدایی در سرشت و جوهره ی اشعارش در تکاپوست. زندگی هنری سهراب را در حوزه ی شعر به سه دسته تقسیم میکنم که درپشت بند این تقسیمات سه تفکرنهفته است. نخست آگاهی است و دیگر خودآگاهی و دلآگاهی. فکر می کنم آوار آفتاب به دنبال خود آگاهی خویش است و همان بیداری که شما برگفتید نیز با همه ی ویژگی هایش از دغدغه های سهراب محسوب می شوند . سپهری در آوار آفتاب به یافت ها و دریافتهایی هوشمند و روشمند دست مییابد که در مقابل شخصیت و تفکر سهراب قد علم میکنند و این خودآگاهیها نیز گاهی سهراب را در جهت بیداری به سمت و سیاقی هم میکشاند و مُدَون است که در این خودآگاهی سهراب به چراها و پرسش هایی از خود هم می رسد به گونه ای که جواب این پرسش ها را در صدای پای آب و شعر مسافر به خوبی پاسخ می دهد زیرا که شاعر در آن جا به دلآگاهی میرسد و پندارهای درون اش نضج و بارور میشوند. خب سهراب در آوار آفتاب یک نظارهگر است بر پیرامون خویش و این نظارهگری به معنی بیداری است نه خواب و همین بیداری است که تلاش او را در راه مبرهن می سازد و پی آمدش را می توان در صدای پای آب به خوبی احساس کرد .
18- سپهری در آوار آفتاب "شناخت و آشنایی با فلسفه بودایی و جهان بینی ژاپنی را به تصویر می کشد"، با فلسفه ای و جهان بینی رو برو هستیم که از اقلیم شاعر نیست و در آن رشد نکرده موفقیت، درک و القا آن بعنوان یک اثر ادبی چقدر به ذات فلسفه و آن جهان بینی اقلیم اصلی (ژاپنی)نزدیک است؟
ببینید شناخت سهراب سپهری یک شناخت جامع الاطراف است که بخشی از آن نیز به موطن خویش هم مرتبط می شود . سهراب شاعری است که سفر ادبی خود را از خانه به خیابان و از خیابان به جهان آغاز می کند و فکر می کنم در آوار آفتاب سهراب شاعر خیابان است، خیابانی که در آن می توان با پیروی از اندیشهی بودا و کریشنامورتی به جهان بینی متفاوتی هم دست یابد. اتفاقن پرسش خوبی کردید و این پرسش میتواند جوابی چندگانه مفهوم داشته باشد. سهراب سپهری به دنبال بومی کردن اندیشهی بودا در سرزمین متمدن ایران است ودرجهاتی هم نتایجی حاصل میآید اما ذات فلسفه و جهان بینی سهراب بر گرفته از فلسفه ی آسیای شرقی است ولی مواد و مصالح شعری اش را در اقلیم خویش جستجو میکند و البته گاهی هم از کلماتی غیر بومی بهره میجوید که نشأت گرفته از اندیشه ی اوست . بله، سپهری شاعری است که ذات شعر را در موطن خویش می آموزد ولی اندیشه و زبان شعرش با تبعیت از فلسفه ی بودا و در ابعادی جهان بینی ژاپنی است و از معدود کسانی است که شعر هایکو را در ایران رواج می دهد. جهان بینی یک شاعر را می توان به دو بخش تقسیم کرد. نخست جهان بینی زیستی شاعر است و دیگر جهان بینی فکری شاعر، که جهان بینی فکری سهراب در دفاترش تأثیر بیشتری را در جامعه بر جای گذاشته است. بر همین پایه در می یابیم که یک اثر ادبی در جهان دیروز از فلسفه و جهان بینی اقلیم خویش بیشتر اقتباس می کرد تا جهان امروز، علت عمده بر میگردد به انفجار اطلاعات و امکانات علمی و رفاهی که به شیوه های متفاوتی در اختیار ما قرار گرفته است و همین امر خود مسببی شده تا اغلب سبک های ما با نوعی چندصدایی و چندفرهنگی مواجه باشند و این بی نظمی اندیشه را شایسته و بایسته ی فرهنگ و ادب ژرف و شگرف این کهن دیار نمی دانم.
19- "سپهری شاعری است که در همه نگاههاست و همه نیز در نگاه او خیمه زدهاند" با دو "نگاه" و دو "همه" روبرو هستیم، نوع این "نگاه"ها از لحاظ جنس و دیدگاه شاعر مبهم و "همه"های موجود خیلی کلی است، مخاطب چگونه با این نگاهها و همهها کنار بیاید؟
در مورد اندیشه ی ادبی سهراب سپهری بسیار نگاشته اند و فراوان پنداشته اند، هر قلمی رویکردی متفاوت را نسبت ِ به آثار این شاعر از خود نشان داده است و این خود بیانگر این است که سهراب در همه ی نگاههاست و نگاهها نیز در همهی سهراب خیمه زده است. من سه عامل مهم را در نوع این نگاهها که خواه مبهم باشد در دنیای امروز و خواه مبرهن باشد در دنیای دیروز دخیل میدانم. نخست پندار ودیگر عرفان و اخلاق است که در اندیشهی بودا و نوع زندگی مترتب او دیده میشود و در شعر سهراب نمایان و دیگر آئین و مذهب بودا است که با آئین و مذهب ما در ادوار تاریخ در ابعادی اشتراک دارد و چون جامعهی ما ریشه در سرودههای آئینی و مذهبی دارد و این پیشینه به سرودههای زردتشت و حتا ادبیات شفاهی ما نیز میرسد، لذا پی آمدش دو نگاه و دو همه از جانب مخاطب از شعر سپهری است و اگر چه سهراب در آخرین دفتر خود «ما هیچ ما نگاه» را تصویر میکند اما این هم به منزلهی عدم خود آگاهی سهراب نیست بلکه نوعی دلآگاهی از خویش و پیرامون خویش است. شعر سپهری شعری است که در جایگاه خودش مورد کند و کاو قرار نگرفته است و خیلی از تفکراتِ پیرامون، شعر این شاعر را به راه های دیگری کشاندهاند و البته همین موضوع باعث شده تا که مخاطب در چگونگی برخورد با شعر او دچار ابهام شود. لذا مستلزم اصلی مبنی بر برون رفت از این چندگانگیهای مفهومی از شعر سهراب شناخت و بازگفتی دیگر از شعر سهراب و اتیمولوژی تفکر این شاعر است. شعر سهراب ممکن است در زوایایی جوابگوی فلسفهی وجودی شعر امروز ما نباشد، اما چون ریشه در تفکر بودا، کریشنا مورتی و در زوایایی کارل هورنای آلمانی که بخش عمدهای از فلسفهی روانشناختی خود را از فلسفهی آسیای شرقی اقتباس کرده است را دارد، بیگمان این جهان بینی نیازِ به باز آفرینی و پارفتی تازه از جانب پژوهشگران و دانشگاهیان میطلبد.
20- در ادامه فعالیت های ادبی شما، آیا من بعد شاهد مجموعهی دیگری از مقالات شما خواهیم بود؟
به زودی مجموعه ای دیگری از مقالاتم چاپ و روانه بازار کتاب میشود. در این مجموعه نیز تنها به بافت ها و دریافت های شعر امروز و گرایشی به سمت نظر و اندیشه دارم واز شاعران دیروز یادی نکردهایم. رویکرد من به زیر ساختهای ادبیات ایران رویکردی مثبت است و اعتقاد دارم که برخورد خوانندگان می بایست با یک اثر هنری از «پارفتی ادبی» بهرهمند شده باشد.
21- ضمن تشکر از صبرو بردباری جنابعالی اگر مطلبی در خصوص مباحث مطرح شده از قلم افتاده بیان نمایید؟
به نوبه ی خود از شما کنون مهر سپاسمندم . آغاز.............. پایان، در میان این دو زندگی و هنر راباید جستجو کرد . مهم ترین مبحث ِ مد نظر مرتبطِ با اندیشه و نقد و نقادی است. توجه جامعه ی ما به این دو مقوله بسیار حیاتی است .در زوایایی نقد و نقادی در جامعه ی ما بر محور تعریف و تمجید در حرکت است . این فرایند ریشه در ازمنه های تاریخ ما دارد . در حوزه ی اندیشه نیز اغلب گفته ها بر گرفته از کتاب ها و الگوهای فکری است، این روند قدرت اندیشیدن را از ما گرفته ودر همه ی ابعاد کمکی بایسته و شایسته به بخش نظر و اندیشه ندارد. فکر کردن و تحقیقات میدانی و رسیدن به مباحثی نو و کارگشا از عمده وظایف فرآروی همه ی ماست که ما را از روش های کتابخانه ای و پشت میزی به دور می کند . در دایره ی نقد و نقادی نیز اغلب جوان ها و در زوایایی مو سپید های ادب و هنر بدون توجه به مُعَرَّف و مُعَرِّف نقد را در دایره ی تعریف قرار می دهند . مُعَرَّف،مُعَرِّف و تعریف از مبانی علم منطق به شمار می آیند که در زبان و ادبیات ما کم تر مدنظر بوده است، مقالهای را با عنوان :« جستاری در مقولهی مُعَرَّف ،مُعَرِّف و تعریف و پدیده ای به نام شعر و شاعر» نگاشتهام و در این مقاله چالشهای فرآرو را در جامعه عنوان کردهام. در جامعه ی امروز ما یک اثر هنری قبل از این که از جانب مُعَرِّف معرفی شود سر از تعریف در می آورد . تعریف آخرین مرحله از کار است که مُعَرَّف بایستی توسط مُعَرِّف تعریف شود و مُعَرِّف هم کسی است که به همهی زوایای بیرونی و درونی شعر و هنر اشراف دارد، در آن جاست که تعریفی درست را از صاحب اثر ارائه میدهد.