چند سالی هست که دیدن اسم علیرضا کوشک جلالی مساوی دیدن یک اجرای خوب شده است و در انتظار آدولف هم از این قاعده مستثنی نبود. حسن این اجرا دیدار هرچند از دور آقای کارگردان بود که در اجراهای قبلی نصیب نشده بود.
برای تحلیل، تمرکز را بر روی عنصر حیاتی اجرا یعنی متن میگذارم و بعد به عوامل دیگر موثر در اجرای دلنشین در انتظار آدولف میپردازم.
۱) متن:
درانتظار آدولف سه متن ادبی را به خاطر آورده یا مرور میکند. اول رمان آدولف بنژامین کنستانت که در آن شخصیت خودخواه و درونگرا آدولف (که به ترتیب این ویژگیها را در وینسنت و کلود میبینیم) عاشقی کسی میشود که صاحب دو فرزند است. هرچند اثر کنستانت دستمایه شوخی افراطی وینسنت است اما درونمایه داستان که هیچ وقت هم عنوان نمیشود، پیشگویی یکی از جنجالهای بزرگ بعدی داستان است و نزدیکی شخصیت داستان آدولف کنستانت با شخصیت کلود با پیشرفت داستان رخ نمایی میکند. اثر دوم که ذهن به آن متبادر میشود در انتظار گودو بکت است. گودو جای خود را به آدولف داده است و در نمایش بعد از همه رخدادهای غیر منتظره کلود میگوید منتظر گودو است. انتظاری بیهوده و بی فایده که بعدها با تولد کودک جنجال برانگیز و مونولوگ انتهایی وینسنت به چالشی دامنه دار و سوالی بی جواب در متن تبدیل میشود. سومین اثری که ساختار نمایشی و داستانی مشابهی به متن اجرا دارد خدای کشتار یاسمینا رضا است. تصویری هولناک از اوج به ذلت. بیانی کمیک از کنار رفتن نقابها با چاشنی الکل و از شادی ابتدای در انتظار آدولف تا غم و متلاشی شدن کاراکترها در انتهای میهمانی.
متن موجود اقتباسی از نمایشنامه با عنوان "چه چیزی در یک اسم است؟" نوشته ماتیو دلاپرته و الکساندر دلاپاتلیر به سال 2010 که در سال 2012 با عنوان "اسم" به فیلم سینمایی بدل شد و فیلمی نسبتاً موفق در سینمای فرانسه بود
به دلیل ماهیت روانشناختی نمایش به بررسی کاراکترها در زیر ذره بین میپردازم تا با شناخت پرتره افراد بهتر به فهم طراحی کلی اثر پی ببریم.
۱- پی یر
کمونیستی چپ گرا و نمادی از درجا زدگی تفکرات متحجر ماتریالیستی که کماکان با هر زنگی که به صدا در میآید به تمثالهای بلشویکی مانند قبلهای مقدس ادای احترام میکند. روشنفکر نمایی که فقط چون هیچ کسی نشده است کتاب خوانده تا با دانش خود غرور از دست رفته را احیا کرده و با سرکوفت به شخصیتهای اطرافش عقدههای درونی خود را سرکوب نماید. او دو چالش با وینسنت دوست دوران کودکی و برادر زن خود دارد. یکی بر سر نام آدولف که ضعف دیدگاه منطقی و معقولانه او را نمایان میسازد. جایی که وینسنت با برشمردن نامهای دیگری که با این خط قرمز مضحک نباید گذاشت اساس این تفکر دگم را به تمسخر میگیرد و در عین حال به روشنفکر نمای داستان گوشزد میشود که دخالت در امور شخصی نقض حقوق شهروندی و ساختارهای لیبرال است. در چالش دوم با درشنمایی کاراکتر خودنمای وینست سعی در تحقیر او دارد که با صفت بخیل بیش از پیش سرخورده شده و ناچار به زمین بی طرف کلود یورش میبرد تا با تحریک قوای هجومی او شکست خود را در عرض اندام شخصیتی فراموش نماید. حتی بیان خاطره کشتن سگ و تخریب شخصیت قهرمان نمای وینسنت هم اعتباری برای کاراکتر او بین حاضرین میهمانی که به خوبی او را میشناسند ندارد.
چالش بعدی او با آنا است که طی سوتفاهم ایجاد شده باعث برانگیختگی آنا شده و موضوع مسخره بودن نامهای فرزاندن پی یر ضربه دیگری به شخصیت بی هویت و بی اعتبار او می زند.
در چالش آخر او فقط با سکوت نظاره گر طغیان به ابو عاصی است که تحت تاثیر شخصیت خودکامه و دیکتاتور مآب (بخوانید باسمهای از استالین) و وسواسی پی یر به حاشیه رانده شده است.
در نهایت پی یر با روحی زخمی از تمامی چالشها چون سانچو پانزا (اگوی او دن کیشوت است اما آنچه برای او میماند خستگی بعد از نبرد بی حاصل با آسیابهای بادی است!) تحقیر شده به غار تنهایی خویش باز میگردد.
۲- وینسنت
مردی از طبقه نسبتاً مرفه جامعه که طعم رفاه اجتماعی خود را در نیشگونهای شوخ طبعانه اش به دو دوست قدیمی یادآور میشود. او در دو جنجالی که با پی یر به راه میاندازد در عین پشیمانی، ضربههای سختی به پیکره تفکر دگم دوستش می زند ولی در عین حال در تقابل با آنا و به خصوص کلود دچار چنان آشفتگی روانی و گسست شخصیتی میگردد که شخصیت خودخواه و مرکز توجه اش که بر سر میز غذا همچون شاهان در ارتفاعی بالاتر از دیگران قرار گرفته بود تخریب شده و با تلاشی مذبوحانه سعی در اعاده شخصیت خود دارد. (فارغ از اینکه ضربه پایانی که از خواهر خود به خاطر گذشته پر تبعیضشان دریافت میکند در روان اشباع شده از تلخی وینست حل میگردد.)
وینست راوی داستان است و زمان را همچون نیچه که به عصر قبل و بعد از خود تقسیم کرده بود، به قبل و بعد از آن میهمانی تقسیم میکند اما این مبدا زمانی روابط او و نزدیکان اش را دچار چنان گسستی کرده کهترمیم اش به دورهای طولانی نیاز خواهد داشت. البته این وضع رو به بهبود با مونولوگ نهایی و شک او به رابطه احتمالی آنا و کلود پیچیدهتر از گذشته میگردد.
تقابل زیبای او با پی یر که سنجش خرد ناب کانت را به او داده و با کنایه میگوید تا هم سطح هم نشدهایم حرفی ندارم و عکس العمل او در نشستن روی کتاب و تسلط بیشتر بر میز غذا از قسمتهای جالب اجرا بود.
3- کلود
شخصیت ممتنع و خنثی کلود که البته دو لبه برنده تفکرات دگم و آنارش را به باد انتقاد میگیرد حضوری کاملاً درونگرا دارد که با بازی بدون توپ رضا مولایی خیلی خوب از کار در آمده است. کاراکتری که مدتها نزدیکانش او را همجنس گرا میدانستهاند از قضا با تمامی زنهایی که نام یا کاراکتراشان در متن حضور دارد رابطهای پنهانی داشته است و با رو شدن زوایای پنهان شخصیت او وینسنت و به ابو دچار شوک مهلکی میشوند. کاراکتر او مثال بارزی از قضاوت بی مورد جامعه در خصوص شخصیتهای درونگراست که مرموز بودن زندگی این افراد راه را برای انواع شایعات حتی در نزدیکترین حلقههای ارتباطی و اجتماعی فرد ایجاد مینماید.
4- آنا
از شخصیتهای کم دیالوگ و به طبع مرموز داستان است. شخصیتی که دیگران چیز زیادی از او نمیدانند و حتی وینست به نزدیکترین احوالات شخصی او بی توجه است اما او، هم از رابطه کلود با مادر وینست با خبر است و هم سر و سری مخفی با کلود دارد که دیر آمدن اش به میهمانی را علاوه بر تاکید بر بی توجهی وینست به او، مرموزتر و راز آلودتر جلوه میدهد. او در چالش اش با پی یر علاوه بر نهی پی یر به عدم دخالت در امور شخصیاش نامهای فرزندان او را به سخره میگیرد. کاری که قطعاً بارها با ویسنت درباره آن هم کلام و هم رای بودهاند
ولی هیچ وقت به روی این زوج نیاورده بودند.
5- به ابو (الیزابت)
به ابو رنجورترین شخصیت نمایش است. حلقهای اتصالی بین سایر کاراکترها وقتی اختلاف نظر و عقایدشان سدی روبروی دوستیهای آنها ایجاد میکند. کاراکتری شبیه به نورا در خانه عروسک هنریک ایبسن البته در مقیاسی خفیفتر از درد و رنج ناشی از عدم ادارک متقابل از سوی همسر و نزدیکانش. طغیان عصیانگر او تمامی کاراکترها را در رنجها، عقدهها و زوایای مخفی شخصیتش غرق میکند.
6-فرانسواز
مادر وینسنت و به ابو و طرحواره ای از شخصیت النئر رمان آدولف، با اینکه در نمایش حضور فیزیکی ندارد اما در تحولات درونی شخصیتها به خصوص فرزندانش به شدت موثر است. ارتباط پنهایی او با کلود که همچون راز مگویی مدتها عنصر ترس را در وجود او و کلود تقویت کرده به ناگاه در فورانی احساسی از دایره منطق مطلحت اندیش خارج شده و تمامی ساختارها را در هم میشکند.
متن یک کمدی تلخ و سیاه از جامعه امروز در دنیای مدرن غرب است. جایی که علاوه بر تضادهای عینی شخصیتهایی که ریشه آشناییشان قدیمی است شاهد خشکیدن و رو به زوال بودن روابط زناشویی و میل درونی جامعه به روابط پنهایی و مخفیانه است. دو زوج داستان به وضوح از هم دور هستند آنقدر دور و غریبه که ادامه زندگی مشترک همانند راه رفتن در خواب میماند؛ حرکت وجود دارد اما بی هدف و غیر ارادی!
2) سایر عوامل
از متن که بگذریم بازی بازیگران همگن و یکپارچه بود و ارائهای قوی از هنرمندان نمایش شاهد بودیم (به جز خانم درگاهی که تنها نقطه ضعف این نمایش بودند. بیان ضعیف و عدم تسلط ایشان به متن حلقه اتصالی بیننده با بازیگر را دچار نقصان میکرد.)
طراحی صحنه و نور و حتی لباس بسیار مناسب و در محیط نمایش به خوبی گنجانده شده بودند.
این عناصر مطلوب به یک رهبر ارکستر کاردان جهت تنظیم هارمونی نیاز داشت که علیرضا کوشک جلالی به خوبی از عهده کار خود برآمده بود. ■